12-05-2012, 06:13 PM
یادم می آید پدر بزرگم داستانی تعریف میکرد که فکر میکردم شوخی میکند اما حالا که فکر میکنم میبینم خدا بیامرز یک چیزی میدانسته!!
داستان از ان قرار بود که مردی در یک سفری که با خرش به شهری دور رفته بود در بین راه خرش میفتد و میمیرد.
بیچاره مرد از مینشیند و گریه زاری میکند که ای خدا چه طور بازگردم و این خر تمامی دارو ندار من بود
به هر حال خرش را همانجا چال میکند و باز مینشیند سر خاکش و باز گریه زاری میکند.
مردی که از کنارش در میشود میگوید بنده خدا چه کسی را از دست دادی که اینطور به خاطرش گریه میکنی ؟
مرد خر مرده میگوید کسی که همه کسم بود و تمام زندگیم بود و حالا که نیست در این شهر غریب چه کنم و به کجا بروم؟
مرد رهگذر دلش برایش میسوزد و سکه ای به او میدهد و میرود.
این اتفاق چندین بار تکرار یشود و مرد تا آخر روز حسابی پول به جیب میزند.
به این فکر میکند که فردا دروغش را آبدار تر کند تا بیشتر عایدش شود.
باز میبیند که جواب داد فردا و فردا های دیگر به مرور برایش آرامگاه و ضریح و خادم و حیاط و درخت شفا و ... غیره میزند
....
و شد که اکنون هست!!
داستان از ان قرار بود که مردی در یک سفری که با خرش به شهری دور رفته بود در بین راه خرش میفتد و میمیرد.
بیچاره مرد از مینشیند و گریه زاری میکند که ای خدا چه طور بازگردم و این خر تمامی دارو ندار من بود
به هر حال خرش را همانجا چال میکند و باز مینشیند سر خاکش و باز گریه زاری میکند.
مردی که از کنارش در میشود میگوید بنده خدا چه کسی را از دست دادی که اینطور به خاطرش گریه میکنی ؟
مرد خر مرده میگوید کسی که همه کسم بود و تمام زندگیم بود و حالا که نیست در این شهر غریب چه کنم و به کجا بروم؟
مرد رهگذر دلش برایش میسوزد و سکه ای به او میدهد و میرود.
این اتفاق چندین بار تکرار یشود و مرد تا آخر روز حسابی پول به جیب میزند.
به این فکر میکند که فردا دروغش را آبدار تر کند تا بیشتر عایدش شود.
باز میبیند که جواب داد فردا و فردا های دیگر به مرور برایش آرامگاه و ضریح و خادم و حیاط و درخت شفا و ... غیره میزند
....
و شد که اکنون هست!!