01-04-2020, 10:07 PM
Mehrbod نوشته: شاد بودن در کهنسالی پیشامدانه انگار آسانتر است. شما مغزتان را همچون یک ابزار بسیار پیچیده
ببینید که درگذر زمان کار کردن با آن را یاد میگیرید و در کارکشیدن از آن ورزیده تر. برای نمونه کنترل احساس
هر چه سالمان بالاتر میرود گویا آسانتر میشود چون کس از سویی به خوی خودش بهتر پی میبرد و از سویی همچون
هر چیز دیگری، برزش به ورزیدگی و چیرگی میانجامد. کنترل یا مهار احساسها یکی از کلیدینترین ابزار برای شادی است چون
مهم نیست شرایط بیرونی چه اند تازمانیکه شما و احساسی که دارید در آشتی باشید زندگی خوشایند خواهد ماند.
از سویی ولی کهنسالی به پیدایش بیماری ها و ناتوانی ها هم میانجامد و کیفیت زندگی را پایین میآورد، با این همه
من کهنسالانی دیده ام که خشنود و سرزنده اند.
رویهمرفته شاد بودن بدید من تا اندازه ای آموختنیست. زندگی این روزها پیچیده تر از آن شده که
غریزه ی تنها برای شاد بودن بسنده کند و از همینرو نیز این شمار کتابهای خودیاری فراوان اند چون
راههای رسید ن به افسردگی و اندوه پرشمارتر اند.
پ.ن. راستی من تاکنون میپنداشتم شما پسری.
نمیدانم از کجای سخنم پنداشتی که پسر نیستم خیر، شاید از آنجایی که گفتم از من خواستن برقصم، دنس و این حرفا ...
بنظر من تنها راه گذر از این موضوع پوست کلفت شدن، پررویی و بیشرمی و نادانیست.
یک انسان با عواطف خشک و بیاحساس که سالیان سال سرکوب و تحقیر شده و در انزوا بدور از دوستان اجتماعی فرگشت شده. چطور میتواند از یک جامعه سنتی؛ مذهبی وارد فضای باز شود و همراه با دختران و پسران بطری مشروب در دست برقصد و شادی کند؟
وقتی متون صادقهدایت رو میخوندم دقیقا افکار پریشان او هم در همین راستا بود.
دختران زیبا، ویترین مغازههای شیک و انگار من برای این دنیا ساخته نشدم همه چیز به دید من مسخره و پوچ بود.
خودکشی صادقهدایت مسئلهای نیست که به این آسانی بشه تحلیل و قضاوت کرد.
یا اینکه چشمها را باید بست و خود را به گستاخی و پررویی زد و مثل یک بازیگر نقش بازی کرد؟ مگر اینکه بازیگر خوبی باشی وگرنه یک سلیبریتی بینمک و مصنوعی و مزخرف و غیرقابل تحمل هستی، نتیجه شکست است.