01-01-2016, 11:36 AM
Mehrbod نوشته: سیستم تکنولوژیک در اینجا اشاره به سیستمیست که در راستای گسترش و پیشرفت هر چه بیشتر تکنولوژی پیش میرود.1. این بحث رو در جایی دیگر از انجمن باز کردید؟ فکر کنم که بهتر باشه ادامه اش رو اونجا پیگیری کنیم (اگه همچنین جایی هست) چون این تاپیک به دلیل دیگری ساخته شده.
در گذشته آدمی در سیستم طبیعت میزیسته, امروزه در سیستم تکنولوژیک. این دو هر یک قانونها و ساختارهای خودشان را دارند.
دورنمای «سیستم تکنولوژیک» در هیچیک از حالتهایِ خود به سودی آدمی نیست. پیش از پرداختن به این, در اینجا از یک همانندی
میتوان سود بُرد تا با مفهوم «ابرسازواره» آشنا شد. یک سازواره (organism) برای نمونه یک یاخته میتواند باشد که هسته و پوسته و
سازوکارهای درونی خودش را دارد, یک ابرسازواره هرآینه پیکر آدمی میباشد که خود از نزدیک به ≈٤٠ تریلیون سازوارهیِ یاختهیِ زنده ساخته شده است.
بهمینسان, در ترازی بالاتر, ابرسازوارههایِ اجتماعی, شرکتهایِ چندملّیتی,
دولتها و دیگرها را داریم و سرانجام سَرابرسازواره که همان «ابرسازوارهیِ تکنولوژیک» باشد.
در گفتمان ابرسازوارهها, دو نکته شایان برنگرش میباشند:١- سود ابرسازواره همواره با سود سازوارهها همسو نیست.
٢- ابرسازواره میتواند نیازها و خواستههایی (فرارُسته = supervenience) داشته باشد که در سازوارههایِ خود نباشد.
با بهرهگیری از همانندی بالا میتوان به این بهتر دو پرداخت. برای نمونه, در جاییکه ابرسازواره آدمی باشد و سازوارهها یاختهها خود او,
سود ابرسازواره میتواند کام گرفتن از سیگار باشد, ولی بهای آن را سازوارهها که در این روند کشته و نابود میشوند خواهند پرداخت.
در اندربارهیِ دوّم, آدمی نیازها و خواستههایی دارد که در هیچکدام از یاختههایِ او یافت نمیشوند, ولی وارونهیِ همین درست نیست,
یعنی نیازهای یاختههایِ او همگی در خود آدم نیز یافت میشوند, زیرا از آنها ساخته شده است. ازینرو, گرسنگی در آدمی, همان گرسنگی
برخاسته از نیاز یاختهها به چرخهیِ سوخت و ساز انرژی میباشد. ولی نیازهای دیگر, برای نمونه نیاز به سرشناسی, نیاز به ارج و
گرام نزد دیگران, نیاز به احساس امنیت و ... نیازهایی فرارُسته میباشند که تنها در ابرسازواره پدیدار میباشند و نه در سازوارگان.
--
اکنون با بازگشت به پرسش که چرا «سیستم تکنولوژیک ما را بسوی نابودی میبرد», بایستی نخست این نکته را روشن نمود که
«سیستم تکنولوژیک» یک سیستم بسرشت پلید نیست که برای نابودی ما پدیدار شده باشد, بساکه تنها یک
ابرسازوارهیِ طبیعی و فرارُسته از آدمی میباشد که از روی بدبیاری, در راستاهایی پیش میرود که هیچیک سود دیرزمان خود آدمی را دربر ندارند.
چندی از این راستاها باشند:١- پیشرفت روزافزون هوشوارهها (Artificial Intelligence)
٢- پیشرفت روزافزون ابزارهای خواندن و کنترل, تا امروز فیزیکی و کم کم مغزی و اندیشیک
٣- دگرگونی سخت و ژرف زیستگاه آدمی: پیدایش بیماریهایِ روانی, تنهایی, گوشهگیری, افسردگی و گرایشهایِ خودکشی و جزآن.
٤- نابودی بنمایههایِ طبیعی: قماری هرروزه با سرنوشت آدمی, جاییکه بنمایههایِ طبیعی میتوانند زودتر از آنچه هموارهیِ وعده باززایی آنها داده میشود از دست بروند.
٥- ...
اینجور نیست. نخست آنکه در دیدگاهی شخصی من زندگی نیازی به معنا ندارد, ازینرو نیازی به معناآفرینی نمیبینم.
در سوی دیگر, از آن نوشته برداشت اندک نادرستی داشتهاید. احساس بالندگی که شما دیدهاید درست بوده, ولی آن احساس
ازینرو بوده که من توانستهام از مغزشویی خود پیشبگیرم و در برابر آن ایمن باشم. اگر در یک کافیشاپ, هر کافیشاپی, امروزه
دمی بیاسایید و دیگران را تماشا کنید, میبینید که نزدیک به ٩٩% آنها به بردههایِ بدل شدهاند که نمیتوانند یک دم آزاد و آسوده باشند.
هرکس همواره خود را سرگرم به کاری میکند و میبینید کس تا ننشسته گوشی خودش را از جیب درآورده و سرگرم به کار میشود. کس یا باید
کتاب بخواند, یا باید با کسی گپ بزند (آنهم بی هیچگونه درنگی در آن میان), یا باید یک چیزی تماشا کند, یا باید سرگرم پیغامرسانی با
یکی کیلومترها دورتر باشد, یا اینکه بیشتر از همه, باید سخت درگیر کار باشد: سر در لپتاپ خود فروبرده و کلیدها را یک به یک بفشارد.
آن احساس بالندگی ازینروست که من میتوانم هرروز بآسانی لم بدهم و هیچگونه نگرانی و استرسی نداشته باشم.
آنچه دیگران را برمیانگیزاند, آنها را به تکاپو وامیدارد, آنها را بردههایی ازخودبیزار و ازخودگزیر کرده است, بر من اثری ندارد.
2. بحث معنا و معنا آفرینی و نیاز آدم و جامعه به معنا که یک بحث قدیمی روانشناسیه با شناختی که از شما (از طریق خوندن تاپیک هاتون) دارم فکر نمیکردم همچین حرفی ازتون بشنوم.