05-15-2015, 01:37 PM
shahin نوشته: بدم نمیومد شرایط تو رو داشته باشم، البته تاحدودی شباهت رو احساس میکنم./فکر میکنی فقط تو دیوونه ای!؟ نه هر کسی که خودش باشه بهش میگن دیوونه ، کسخل یا هرچی پس از این به بعد هرکسی رو دیدی میتونی بهش لبخند بزنی تا اون هم بفهمه که تو میدونی... خب بزار من خودم رو اول بزارم جای تو ببینم چیکار میکردم ؟ - باید فکر کنم ، حالم از همه بهم میخوره حتی از خودم، واقعا تهوع آوره ، بدنم درد میکنه ، دیگه هیچ چی مثل قبل نیست ، باید فکر کنم باید فکر کنم ، چرا اونا قدر منو نمیدونن ، چرا آخه بقیه انقدر احمقن حالم از همشون بهم میخوره ، از این دخترای کیری از این کتابای تخمی از ترجمه ، حتما مرگ بهتره ولی فکر میکنم بهتره اول کون چند تا از این دخترای ناز نازی بزارم که ناکام و فقط به عنوان یه جقول صرف ازدنیا نرفته باشم ، یاقبلش بهتره به بقیه اثبات کنم که کی هستم و چه قدرتی پشت این تن لاغرم پنهانه آره شاید بهتره به همه بفهمونم کیم آره این بهتره بعدشم یه پولی جور میکنم میرم اونورطعم کس اروپایی هم نباید بد باشه ولی اول باید پول بدست بیارم ... چطوری ؟ این تفکرات منه اگه جای تو بودم ،البته دوباره که خوندمش دیدم همین الان هم تفکراتم همینه دیدی چقدر سادست قضیه /من حتی نمیتونم لحظه ای خودم رو جای تو بزارم همه فقط خواسته های مبتذل و کیری خودشونو به بقیه فرافکنی میکنن همموم همینیم احمقایی که فکر میکنیم به جایی میرسیم تا در نهایت به قول ساموئل لحظه ای فرا میرسد که انسان از همه چیز دست خواهد کشید چرا که این عاقلانه ترین کار خواهد بود .... /میگن قبل مرگ اون چیزی که تورو خیلی میسوزونه و دلت میخواد دوباره بتونی یه روز دیگه زندگی کنی حسرتاته، کارایی که نکردی ، من از مرگ با حسرت میترسم باور کن میترسم خیلی .... اینجا فقط یک سوال وجود داره مرگ یا زندگی ، فقط تنها کمکی که میتونم بهت بکنم اینه که بگم جواب سوال همیشه در درون خودته بیرون دنبال اون نگرد --فقط هر تصمیمی که میگیری رو درست انجام بده اگه قاتلم شدی حرفه ای باش / من باور دارم هر دیوونه ای (بخوان هرکسی که به خودش دروغ نمیگوید) یه قدرت خاصی داره یا پیداش کن یا بمیر
حرف از حسرتها زدید ... جالبه! من خیلی دوست داشتم مدرکمو بگیرم و بابام پارتیم شه برم سر کار و با اون دختر که به شکل همسر آیندم میدیدم ازدواج کنم. ولی روند جور دیگه ای پیش رفت! به یکباره همه چیز به هم ریخت! اون دختر که نجیب بود عین جنده ها شد! در روز تولدم به رقیبم شماره داد! بعد که اومدم فراموشش کنم و از ترم چهارم سرمو بکنم تو کون درس به یکباره حناق گرفتم و مجبور شدم دانشگاه رو رها کنم! دیگه هیچی نبودم و هیچی نمیشدم! گفتم خودکشی کنم و این زندگی نکبتی رو تموم کنم. گفتم برم سربازی و تیر خلاص بزنم. به یکباره فکر انتقام تو سرم اومد! با خودم گفتم با کشتن اون دختر که نماد دنیا برام شده بود هم از خودش که منو به بازی گرفت هم از دنیا انتقام میگیرم ولی نشد! بعدشم همه فرصتهام برای خودکشی از دست رفت! الان هم درمونده افتادم گوشه خونه و نمیدونم چیکار باید بکنم. به هر طرفی میرم به در بسته میخورم. انگار من واقعا از سوی نیروهایی محکوم به زجرم!