05-02-2015, 08:45 AM
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"فأجاءها المخاض إلى جذع النخلة قالت یالیتنی مت قبل هذا وكنت نسیا منسیا 23 "باز آمدش درد زائیدن سوی تنه درخت گفت ای کاش من مُردم پیشتر این هم بودم فراموش شونده ای فراموش گشته ای 23"
یک این را بدان که زندگی هم مرگ دست خداوند است اگر خداوند بخواهد بکشدت جوری می کشدت که کسی کاری از دستش بر نمی آید
هم اگر بخواهد سن سال بهت بدهت اگر 100 سال بیماری بکشی توان مردن نداری
دو که همانند سخن خداوند همیشه شتاب به بدی می کنید پیش از شتاب به خوبی نمونه اش می گفتی خسته شدم از زندانی شدن کسی بیرونم نمی برد برای هوا خوردن هم زندگی کردن
من خودم زمانی که بیمار شده بودم خیلی از مرگ می ترسیدم یا زمانی بوده که می اندیشیدم دوسه ماهی دوام زنده بودن نخواهم داشت یا خانواده ام مرا از خودشان می رانند برای همین سستی که بهم دست داده بود که نمی توانستم تا توالت بروم همیشه گریه می کردم که خداوندا مرا از این رنج بیرون ببر می دیدم دیگران تندرستند افسوس می خوردم که خداوندا می شود روزی همانندشان شوم هر چند جوری بیمار بودم که اشکی توان گرد آمدن در چشمم نبود اگر گریه هم می کردم سرم نیمی از روز درد می گرفت توان خداوند بود که بهم نشان دهد پیشش کاری از دستم بر نمی آید هم از دیگران
سراسر خداوند دوست دارد آدم پیشی بگیرد در خوبی نه در بدی هم همیشه یکدست باشد نه خیلی خوشحال نه خیلی اندوهناک
خداوندا دست نیازم را روبه سوی جز خودت دراز مدار که سرابی بیش نیستند هم تویی که خوراک هم پوشاک هم آسمان هم زمین را به من می دهی توانم را بیشتر کن که بتوانم دو سه زن دیگر داشته باشم
"فأجاءها المخاض إلى جذع النخلة قالت یالیتنی مت قبل هذا وكنت نسیا منسیا 23 "باز آمدش درد زائیدن سوی تنه درخت گفت ای کاش من مُردم پیشتر این هم بودم فراموش شونده ای فراموش گشته ای 23"
m@hdi نوشته: ولی الان چند وقته که کمتر وارد دنیای فانتزی میشم چون جدا تصمیم گرفتم در اولین فرصت از خونه فرار کنم و برم ناصر خسرو قرص برنج بخرم و با اون خودکشی کنم.از داستان مریم درود خداوند برش باد پند بگیریم که رنج در همهء زندگیهاست
یک این را بدان که زندگی هم مرگ دست خداوند است اگر خداوند بخواهد بکشدت جوری می کشدت که کسی کاری از دستش بر نمی آید
هم اگر بخواهد سن سال بهت بدهت اگر 100 سال بیماری بکشی توان مردن نداری
دو که همانند سخن خداوند همیشه شتاب به بدی می کنید پیش از شتاب به خوبی نمونه اش می گفتی خسته شدم از زندانی شدن کسی بیرونم نمی برد برای هوا خوردن هم زندگی کردن
من خودم زمانی که بیمار شده بودم خیلی از مرگ می ترسیدم یا زمانی بوده که می اندیشیدم دوسه ماهی دوام زنده بودن نخواهم داشت یا خانواده ام مرا از خودشان می رانند برای همین سستی که بهم دست داده بود که نمی توانستم تا توالت بروم همیشه گریه می کردم که خداوندا مرا از این رنج بیرون ببر می دیدم دیگران تندرستند افسوس می خوردم که خداوندا می شود روزی همانندشان شوم هر چند جوری بیمار بودم که اشکی توان گرد آمدن در چشمم نبود اگر گریه هم می کردم سرم نیمی از روز درد می گرفت توان خداوند بود که بهم نشان دهد پیشش کاری از دستم بر نمی آید هم از دیگران
سراسر خداوند دوست دارد آدم پیشی بگیرد در خوبی نه در بدی هم همیشه یکدست باشد نه خیلی خوشحال نه خیلی اندوهناک
خداوندا دست نیازم را روبه سوی جز خودت دراز مدار که سرابی بیش نیستند هم تویی که خوراک هم پوشاک هم آسمان هم زمین را به من می دهی توانم را بیشتر کن که بتوانم دو سه زن دیگر داشته باشم