12-15-2013, 08:58 AM
من حاضرم آلت خودم را قطع کنم به شرطی که عوارضش جدی نباشد و این عمل بتواند جلوی فشار غریزهء جنسی را بگیرد.
ضمنا اگر کسی به پیوند آلت نیاز داشت میتوانم آنرا بفروشم
کلا برای من چیز خیلی مهمی نیست. چون بهرحال نمیتوانم ازش استفادهء زیادی بکنم.
اما از سوی دیگر میپندارم که شاید واقعا این خشم و اراده در جهات دیگر که در من بوجود میاورد درکل سودمند باشد.
مثلا محروم بودن از سکس و دیدن مردم دیگر که محروم نیستند باعث میشود که من احساس کنم (درواقع فکر کنم) چیزی از دیگران کم دارم و بنابراین باید بجایش چیزهای دیگری بیشتر از آنها داشته باشم. بخاطر همین دنبال برتری یافتن از این لحاظ بر مردم دیگر هستم. یعنی از نظر جسمی، ذهنی، راحتی و آرامش زندگی.
البته من بطور کلی به قدرت خیلی علاقه دارم. حدی برای آن قائل نیستم. چون کلا جهان و زندگی را ناجوانمردانه خشن و بی رحم میدانم و درکل انسان را محروم می یابم؛ و قدرت را تنها چیز عملی برای تغییر دادن این وضعیت، و دادن حق انسان به انسان، یعنی خوشبختی و حاکمیت بر سرنوشت خودش، یافته ام. یعنی حداقل چیزی بود که بنظرم عملی بود و بصورت تجربی بهم ثابت شد.
من دوست ندارم مثل اغلب انسانها، به چنین شرایطی خو کنم و تسلیمش شوم.
من این زندگی را به رسمیت نمیشناسم.
و حداقلش برایش عملگی و بردگی مفت نمیکنم.
نه همسری، نه بچه ای. اگر دنیا کون ما بگذارد، ما هم بقول مزدک، کون دنیا میگذاریم (البته اگر بتوانیم!)
وقتی طبیعت به من بی رحمی و ظلم کند، من هم نسلم را نابود خواهم کرد. این حداقل کاریست که میتوانم انجام دهم.
این پاسخ طبیعی من به طبیعت است.
و حتی به خدا.
خویش را مشروع می یابم که اینگونه پاسخ دهم.
یعنی این یک اعتراض هم هست.
گاهی به خدا میگویم خودت آفریدی همه چیز اش هم بیخ ریش خودت! همه کارش را خودت بکن. من هیچ حال و انگیزه ای ندارم و ارزشی برایم ندارد. خودت آدم تولید کن از هر راه دیگری که میخواهی. منکه اهل ازدیاد نسل این موجودات درپیت حلبی مسخره آبکی تو نیستم. هروقت خودم خوشبخت شدم و با این خلقت و زندگی حال کردم، شاید!
ضمنا اگر کسی به پیوند آلت نیاز داشت میتوانم آنرا بفروشم
کلا برای من چیز خیلی مهمی نیست. چون بهرحال نمیتوانم ازش استفادهء زیادی بکنم.
اما از سوی دیگر میپندارم که شاید واقعا این خشم و اراده در جهات دیگر که در من بوجود میاورد درکل سودمند باشد.
مثلا محروم بودن از سکس و دیدن مردم دیگر که محروم نیستند باعث میشود که من احساس کنم (درواقع فکر کنم) چیزی از دیگران کم دارم و بنابراین باید بجایش چیزهای دیگری بیشتر از آنها داشته باشم. بخاطر همین دنبال برتری یافتن از این لحاظ بر مردم دیگر هستم. یعنی از نظر جسمی، ذهنی، راحتی و آرامش زندگی.
البته من بطور کلی به قدرت خیلی علاقه دارم. حدی برای آن قائل نیستم. چون کلا جهان و زندگی را ناجوانمردانه خشن و بی رحم میدانم و درکل انسان را محروم می یابم؛ و قدرت را تنها چیز عملی برای تغییر دادن این وضعیت، و دادن حق انسان به انسان، یعنی خوشبختی و حاکمیت بر سرنوشت خودش، یافته ام. یعنی حداقل چیزی بود که بنظرم عملی بود و بصورت تجربی بهم ثابت شد.
من دوست ندارم مثل اغلب انسانها، به چنین شرایطی خو کنم و تسلیمش شوم.
من این زندگی را به رسمیت نمیشناسم.
و حداقلش برایش عملگی و بردگی مفت نمیکنم.
نه همسری، نه بچه ای. اگر دنیا کون ما بگذارد، ما هم بقول مزدک، کون دنیا میگذاریم (البته اگر بتوانیم!)
وقتی طبیعت به من بی رحمی و ظلم کند، من هم نسلم را نابود خواهم کرد. این حداقل کاریست که میتوانم انجام دهم.
این پاسخ طبیعی من به طبیعت است.
و حتی به خدا.
خویش را مشروع می یابم که اینگونه پاسخ دهم.
یعنی این یک اعتراض هم هست.
گاهی به خدا میگویم خودت آفریدی همه چیز اش هم بیخ ریش خودت! همه کارش را خودت بکن. من هیچ حال و انگیزه ای ندارم و ارزشی برایم ندارد. خودت آدم تولید کن از هر راه دیگری که میخواهی. منکه اهل ازدیاد نسل این موجودات درپیت حلبی مسخره آبکی تو نیستم. هروقت خودم خوشبخت شدم و با این خلقت و زندگی حال کردم، شاید!