12-10-2013, 06:17 PM
Spehr نوشته: من به خودآگاهی بسیار دلبستگی دارم و حتی روشی برای درمان افسردگی و.... است، حتی خودآگاهی به عرفان هم ربط دارد. و چیزهایی که در این ره دستیافته ام را می کوشم در چند خط به رشته نگارش درآورم.
بسیاری از کارها را ما ناخودآگاه انجام می دهیم. مثلاً وقتی شما به گرمابه می روید و دوش میگیرد ، گاهی به طور ناخودآگاه کارها را انجام می دهید. اندیشه تان جای دیگریست.
دارید به فردا فکر می کنید. و ناگهان می بینید که دوش گرفتنتان به پایان رسیده. از خود می پرسید آیا اصلا تنم را شستم؟؟؟
و این اصلاً خوب نیست. شاید از یک دید کارکردگرایانه بگویید چه خوب. بدون توجه همه کارها را می کنم، چه خوب که ضمیر ناخودآگاه داریم.
...
با این همه هرجور بنگریم خودآگاهش در هرجایی بیگمان به کار نمیاید, در همین گرمآبه خودآگاهی چه سودی دارد؟
پرسمان این جُستار این بوده که بتوانیم خویش را به گاه نیاز بخودآگاهانیم و این کار هم مانند هر چیز دیگری, با کوش و پُرکاری بدستمیاید.
اگر در هر جا و ناجایی بکوشیم رفتار امان را هر چه بیشتر چون یک برزشْ خودآگاهانه بیانجامیم, کم کم در جایِ نیازین و بایسته هم میتوانیم
بتندی Modus operandi - WiKi را دگرانیده و در اندیشه هر چه بیشتر آگاه و خودآگاه شویم.
در همین راستا و جُستار کناری هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان و جستار دیگرِ تجربیات شما پیرامون رویاها
این را باید بگویم که بامزه است که من همین دیشب خوابی میدیدم که در آن در یک جهان و یک آزمایشگاه ویژهای هستم و بسختی دارم میکوشم
کیستی ام و اینکه اینجا چه میکنم را به یادآورم (it's apparently a matter of life and death) , پس از چند تیک ناگهان روشنخواب
شده و درمیابم کی هستم و آنچه میبینم چیزی جز خواب و پندار نیست, ولی این آگاهیِ ناگهانی به من سُهش دگرسانی از کیستی راستین ام نمیدهد, تنها
یادمان و ویرهایِ مرا به یاد ام میاورد: من همانی هستم که همیشه بودهام, تنها دانش و یادمانهایِ دیگری به یاد میاورم و اینکه چه کارهایی انجام دادهام —> کیستی دستنخورده میماند.
این خودآگاهش (خودآگاهیدن) ولی سهش ویژه و ناگفتنیای در خود دارد که کسانیکه روشنخفتهاند آنرا میدانند, یک دم نمیدانید کی هستید,
یک دم دیگر نه تنها بخوبی میدانید کی هستید که ناگهان همهیِ اندیشههای ریز و مِه ویر اتان هم به خودآگاهی اتان سرازیر میشوند; و بیشتر زمانها در
همین تیل از خواب میپرید, چنانکه من هم با آگاهیِ بدست آمده ام نتوانستم انگار جهان و 'آزمایشگاهی' که در آن بودم را بیش از این نگهداشته و به جهان راستین و همگاه واافتادم.
در این دیدگاه, خودآگاهی کنشیست انرژیبَر که نمیتوان همواره در ایستار آن ماند. برای آنکه براستی خودآگاه باشیم, باید از هرچه در ویر امان
میگذرد آگاه باشیم و این مانند گذاشتن کوبشگیری در روند اندیشه میماند, (کمابیش) هرچیزی نخست باید از پالایهیِ خودآگاهی — که گفته میشود آژگاهِ آن Prefrontal cortex - WiKi باشد — بگذرد و این
کارمایهبر و ناخواستنیست; بهتر است خویشکاریِ دوش و شامپو را به همان نیمهخودآگاهی واگذاریم و خودآگاهیِ فرزام را برای جاهایِ دیگر و درخورتر نگه داریم.
هرآینه, اینکه بتوان در بازههایی 'کوتاه' از زمان, بیدرنگ به همهیِ آنچه در اندیشه امان — Stream of consciousness (psychology - WiKi) — میگذرد بیاگاهیم, بس به کار خواهد آمد.
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns