12-10-2013, 05:36 PM
Mehrbod نوشته: یکی از چیزهایی که این چندگاهه فکر مرا مشغول کرده دشواریای است به نام خودآگاهاندن.
نکته در این این است که اگر ما بخواهیم از چیزی خودآگاه شویم باید (فکر میکنم) از همه چیز خودآگاه شویم تا اگر آن چیز نامبرده یافت شد به خودآگاه ما راهش را پیدا کند.
برای نمونه من چندی پیش دقت کرده بودم که همیشه نخستین گام در بالا رفتن از بگوییم پلهها را با پای چپ میآغازم، سپس بر آن شدم که ازین پس با پای راست نخستین گام را بردارم!
ولی ما چگونه اینکار را میکنیم و چگونه میتوان این توانایی را به دیگر چیزها گستراند؟
من به خودآگاهی بسیار دلبستگی دارم و حتی روشی برای درمان افسردگی و.... است، حتی خودآگاهی به عرفان هم ربط دارد. و چیزهایی که در این ره دستیافته ام را می کوشم در چند خط به رشته نگارش درآورم.
بسیاری از کارها را ما ناخودآگاه انجام می دهیم. مثلاً وقتی شما به گرمابه می روید و دوش میگیرد ، گاهی به طور ناخودآگاه کارها را انجام می دهید. اندیشه تان جای دیگریست.
دارید به فردا فکر می کنید. و ناگهان می بینید که دوش گرفتنتان به پایان رسیده. از خود می پرسید آیا اصلا تنم را شستم؟؟؟
و این اصلاً خوب نیست. شاید از یک دید کارکردگرایانه بگویید چه خوب. بدون توجه همه کارها را می کنم، چه خوب که ضمیر ناخودآگاه داریم.
ولی راستش گُم شدن در اندیشه ها و ناهشیاری هیچ خوب نیست. شما در گرمابه خود را به عادت سپردید.
عادت یعنی ناهوشیاری و مثل یک آدم آهنی بدون اینکه معرفتی پشت کارها باشد کار را انجام دهیم.
آن زمانهایی که ما در اندیشه گم می شویم و کارها را از روی عادت انجام می دهیم ، اسیر و دربند گذشته هستیم.
لزوماً ایستار(موقعیت) ای که درگذشته بوده و ما واکنش درخور آن زمان انجام میدادیم، اکنون شاید آن واکنش درخور ایستار کنونی نباشد. و عادت یا ناخودآگاهی یا گم شدن(هرچه می خواهی بنام آنرا) هشیاری و خردمندی مارا کم می کند.
پارسیگر