نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تندیس جاودانگی
#26

Archive: avizoon.com - تندیس جاودانگی - #36

***

elham55
Aug 23 - 2008 - 08:12 AM
پیک 71

Quoting: blackberry

***

elham55
Aug 23 - 2008 - 08:20 AM
پیک 72

سلام به تک تک خواننده های عزیز
امیدوارم هفته ی خوبی رو شروع کرده باشین
می دونم که این بخش خیلی کوتاهه ولی همینجا ازتون معذرت خواهی میکنم چون اینقدر فکرم مشغول بود که اصلا نمی تونستم تمرکز کنم و بیشتر بنویسم اما قول میدم که جبران کنم [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif]


عسل خانم سلام عرض شد
امیدوارم حالتون خوب باشه چون میدونم داستانم رو می خونید واجب دونستم ازتون تشکر کنم [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 12.gif] [عکس: 13.gif] [عکس: 13.gif] [عکس: 13.gif]

در این دنیا که مردانش عصای کور می دزدیدند ..... من از خوشباوری آنجا حقیقت جستجو کردم

---------new sect----------
Archive: avizoon.com - تندیس جاودانگی - #37

***

elham55
Aug 23 - 2008 - 10:42 AM
پیک 73

Quoting: NAVAEE

***

elham55
Aug 24 - 2008 - 07:43 AM
پیک 74

( بخش سی و نهم )
نبود پرهام همه ی زندگیم رو بهم ریخته بود بیشتر تو خودم بودم و با كسی مراوده نداشتم فقط مرجان بود كه لحظه ای ازم غافل نمیشد و همش دور و برم بود و تنها كسی كه با وجودش آزارم نمیداد اون بود صحبتاش آرومم میكرد با اینكه سر خودش خیلی شلوغ بود خوب حواسش بمن بود و هوامو داشت روزهای نبودن پرهام میگذشت ولی به سختی . موقع اومدنش غمگین میشدم و موقع رفتنش غمگینتر وقتی بود آرووم بودم و وقتی نبود همه چیزم بهم میریخت چند ماهی به همین شكل گذشت و هر بار كه پرهام رو میدیدم احساس میكردم چیزی رو داره ازم پنهان میكنه یكی دوبار خواستم حرف بندازم ببینم كه نظر خانواده اش چیه ولی دلم نمی خواستم یه موقع باعث ناراحتیش بشم یه چیزایی حدس میزدم كه ممكنه با خانواده اش درگیر باشه چون خودش نمی گفت منم چیزی نمی پرسیدم . تا بالاخره مرجان ازم خواست كه ایندفعه پرهام رو دیدم باید ازش بپرسم .
مرجان : ببین مهرانه داری بهترین خواستگارات رو رد میكنی ... بخاطر چی ؟ میدونم دوستش داری و عشق اون برات با ارزشه واون هم متقابلا دوستت داره ... ولی داری اشتباه میكنی
-وای مرجان ازم نخواه كه بهش خیانت كنم .
مرجان : عزیز من كی همچین چیزی رو ازت خواسته این حق توئه كه بعد چند سال بدونی كجای زندگی اون هستی . تو همه چیزت رو داری از دست میدی حتی آینده ات رو ... برای چی ؟
-چون دوستش دارم عاشقشم و هیچ كی اینو نمی فهمه ...
مرجان : تو فكر می كنی كسی نمی فهمه اتفاقا اطرافیانت خوب حال تو رو درك میكنن و براشون مهمی .
-تو میگی چیكار كنم ؟
مرجان : این دیواری كه بین خودت و اون كشیدی و داری پشتش دست و پا میزنی رو بشكن . ببین این حق توئه .... اینو بفهم چیز زیادی ازش نمی خوای كه ... چرا فكر میكنی اگه بخوای تكلیف آینده ات رو روشن كنی چیز زیادییه و یا نكنه بازم همون غرور كذایی اومده سراغت ...
-نمی دونم ... نمی خوام فكر كنه دارم خودمو بهش تحمیل میكنم .
مرجان : دیگه داری عصبانیم میكنی ... اگه اون عاشقته ... اگه دوستت داره ... اگه برات هر كاری كرده ... لیاقتش رو داشتی اون داره تو روبازی میده ... تو ارزشت بیشتر از این حرفاست نزدیك 5 ساله زندگیت اونه همه جا باهاش بودی كنارش بودی و بهش عشق دادی پس میبینی كار مهمی نكرده اگه برای نگه داشتنت خیلی كارها كرده . الان باید ثابت كنه دوستت داره وگرنه تو باید خودتو بكشی كنار بسه تو وفاداری .. متانت .. عشق .. صبوری و همه چیزت رو بهش ثابت كردی حالا نوبت اونه ... باید وایسته و بگه تو رو دوست داره وگرنه به عشقش شك كن .. خواهش میكنم منطقی باش ..
مغزم داغ كرده بود و سرم درد میكرد بعد از گیرهای كما بیش مامان حالا مرجان هم اضافه شده بود از یه طرف هم خواستگارای مختلف امانم رو بریده بودن نمی دونستم چیكار باید بكنم فشار زیادی بهم اومده بود دلم نمیخواست به پرهام از اینجورحرفا بزنم ولی انگار چاره ای نداشتم و حق با اطرافیانم بود نزدیك 5 سال بود كه با هم بودیم و داشت یكسالی میشد كه رفته بود بندرعباس و هر دفعه كه خواسته بره هر دو تامون اشك ریختیم نه اون به موقعیت عادت كرده بود و نه من . با هر بار رفتم و اومدن عشقمون بیشتر شده بود و از اون روزی میترسیدم كه بخواد یه جایی منو جابزاره و اون كابوسهای شبانه كه تو یه جمعیت زیاد و یه جای غریب من اونو گم كردم و پریشان دنبالش میگشتم ولم نمیكرد هر شب كارم همین بود و وقتی بهم زنگ میزد براش تعریف كه میكردم بهم اطمینان میداد كه این اتفاق نخواهد افتاد . از این كابوس دیوانه كننده وحشت داشتم تا چشم رو هم میزاشتم به سراغم می اومد و در حالیكه خیس عرق میشدم و از گریه بالشم خیس بود و ضربان قلبم رو میشنیدم هراسان از خواب می پریدم و بعضی وقتها می دونستم خوابم و دارم خواب میبینم ولی باز توان اینكه از خواب بیدار بشم و یا چشمم رو باز كنم نداشتم و مدتی زجر آور و سخت تو همین حال می موندم حتی نمی تونستم حرف بزنم و چیزی بگم . تا وقتی صدای پرهام رو نمی شنیدم گنگ و افسرده بودم بعد از اینكه باهام حرف میزد و اطمینان میداد خیالم راحت میشد و حال بهتری داشتم یه موقع به خودم شك میكردم احساس میكردم نكنه كه شاید دیوونه شدم ولی به خودم دلداری میدادم كه گذراست .
بالاخره روزیكه قرار بود پرهام رو ببینم رسید بعد از مدتها به خودم رسیدم و روحیه ای بهتری داشتم مامان تمام مدت داشت فقط نگام میكرد و قربون صدقه ام میرفت و خوشحال بود كه حالم بهتره . سر ساعت رسیدم پرهام كه جلو پام نگه داشت از خوشحالی نمی دونستم چیكار كنم مهلت ندادم پیاده بشه سریع پریدم تو ماشین وقتی دستم رو گرفت و یه شاخه گل سرخ رو بین دستهامون دیدم همه چیز یادم رفت نگاهش مثل همیشه پر از عشق و احساس بود وای كه كشته مرده ی اون گل سرخش بودم كه تو این مدت هیچ وقت ترك نكرده بود یا گل سرخ یا گل مریم یه شاخه بدون تزئین با تمام عشق و علاقه همین برام یه دنیا ارزش داشت . انگار پرهام حالمو كاملا متوجه شده بود و فهمیده بود كه بیشتر از همیشه از دیدنش خوشحال شدم كلی سر به سرم گذاشت و سوغاتی هم كه مثل همیشه برام زحمتشو كشیده بود بهم داد و منو برد یه رستوان بیرون شهر هر وقت اونجا میرفتیم یعنی اینكه می خواد بهترین لحظات رو برام درست كنه . مثل همیشه نگاه جذابش آرومم كرد نمی دونم چی تو نگاهش بود كه حاضر نبودم به هیچ قیمتی از دستش بدم . خواستم ازش بپرسم ولی اجازه نداد گفت نمیخواد روزمونو خراب كنیم منم پیش خودم گفتم حالا اینهمه صبر كردم یه روز هم بالاش. طبع شوخ پرهام حسابی حال و هوای منو عوض كرد و پر انرژی تر و سرحالتر برگشتم خونه .
فرداش كه رفتم سر كار یه جورایی با روزهای قبل فرق داشتم خودم اینو فهمیده بودم مرجان اومد سراغم و كلی باهام شوخی كرد و گفت از اینكه میبینه حالم بهتره خوشحاله . بعد از وقت اداری پرهام اومد دنبالم و منو برد خونشون . مثل همیشه ازم پذیرایی كرد وقتی نشست كنارم به خودم جرات دادم و سر بحث رو باز كردم اینقدر مرجان بهم گفته بود تونسته بودم با خودم كنار بیام .
-پرهام ؟
پرهام : جانم
-یه چیز بپرسم جوابمو میدی ؟
پرهام : حتما عزیزدلم
-تو در مورد من با خانواده ات صحبت كردی نه ؟
پرهام : خب آره
-پس چرا بمن نگفتی؟
پرهام : بیخودی نگرانت كنم كه چی؟
-ولی من حق دارم كه بدونم ... ندارم ؟!!
پرهام : چرا كاملا هم حق داری ولی خواستم وقتی به نتیجه رسیدم بهت بگم
-یعنی توهنوز به نتیجه نرسیدی ؟
پرهام : در مورد انتخاب تو كه شك ندارم و بهتر از تو هم كه ...
-پس چی ؟ .... مشكل خانواده ات هستند نه ؟
پرهام : ببین مهرانه باید بهم فرصت بدی
-ولی من دوست ندارم اونا فكركنن كه من دارم خودمو تحمیل میكنم یا اینكه بخاطر من تو درگیر باشی و ...
پرهام : كار از این حرفا گذشته من مدتیه كه باهاشون مشكل دارم فقط نخواستم تو اذیت بشی ..
-من از حالات تو می فهمیدم كه داری یه چیز رو از من مخفی میكنی ... منتظر بودم خودت بگی ... وجالبه كه بالاخره هم زبون نیومدی تا خودم پرسیدم ... حالا چرا من نباید می دونستم ؟
پرهام : ببین من دلم نمیخواد تو در مورد اونا پیش داوری كنی همینطور اونا در مورد تو ... ببین من دوست دارم هم تو رو داشته باشم هم اونا رو ... وگرنه بدست آوردن تو بدون اونا كاری نداره ..
-كه اینطور باشه... من عجله ندارم تو كارتو بكن .
پرهام : می ترسم یكی بیاد و تو رو ازم بگیره خودمم نفهمم
-خیالت راحت من هستم از جاممم تكون نمی خورم ... تو نگران من نباش
پرهام : خوبه كه اینا رو بهم میگی ... اگه وجود من باعث خراب كردن آینده ی تو بشه؟؟
-تو آینده ی منی تحت هرشرایطی چه باشی چه نباشی ..
پرهام : بازم داری بی منطق حرف میزنی ...آخه دختر خوب تو می خوای بخاطر من ...
-تمومش كن لطفا ... بحث رو ادامه نده تا ببینیم چی میشه .
خوب بود كه زیاد گیر نمی داد و همینكه می دید بحثی اذیتم میكنه حرفو عوض میكرد . حس با هم بودن لذت بخش بود و ترس بدون هم بودن تنم رو می لرزوند اگه مجبور میشدم ازش جدا بشم دیگه معلوم نبود چی میخواست بشه ؟ اینهمه وابستگی !!! آخه چرا فكرشو نكردم و خودمو سپردم دست احساساتم نباید دل به دلش میدادم كه الان اینطوری سرگردون بمونم . ولی وجود پرهام بود كه غم از دست دادن بابایی رو برام قابل تحمل كرد اون زمان وجود پر از عشق اون بود كه منو به زندگی برگردوند حالا اگه خودش بخواد بره كی باید هوامو داشته باشه . دلم گرفته بود ولی اصلا دوست نداشتم كنارش كه هستم به جدایی فكركنم . تصور اینكه دیگه اونو نداشته باشم دیوونه ام میكرد یا اینكه ببینم با یه دختر دیگه هست و كس دیگه ای جای منو براش گرفته .... وای خدای من نه ... خواهش میكنم اینو دیگه بهم نشون نده ... كمكم كن .. یكبار اونو سر راهم قرار دادی تا نجاتم بده پس نزار با رفتنش نابود بشم وای كه اگه ....
اونروز هم مثل همیشه یكی از بهترین روزهام بود و تونسته بود به خوبی منو پر انرژی بفرسته خونه .
_ادامه دارد _

در این دنیا که مردانش عصای کور می دزدیدند ..... من از خوشباوری آنجا حقیقت جستجو کردم

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:30 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:44 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:45 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:46 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:47 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:48 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:50 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان