نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تندیس جاودانگی
#25

Archive: avizoon.com - تندیس جاودانگی - #35

***

elham55
Aug 21 - 2008 - 08:06 AM
پیک 69

Quoting: youngblood

***

elham55
Aug 23 - 2008 - 08:09 AM
پیک 70

( بخش سی و هشتم )
بعد از رفتن فرزانه رفتم تو اتاقم نمی خواستم مامان از حالم باخبر بشه حالا احساس راحتی میكردم رو تخت دراز كشیدم یه دستم رو گذاشتم زیر سرم و چشمامو بستم دیگه می تونستم خودم باشم گریه كنم غمگین باشم به گذشته فكر كنم لازم نبود ظاهرم رو حفظ كنم و نشون بدم كه خیلی رو به راهم بخاطر همین احساس سبكی میكردم نمی دونم چرا برگشتم به خاطراتم با سینا دیگه برام مهم نبود دیگه هیچ احساسی بهش نداشتم شاید بخاطر وجود پرهام بود اینقدر بهم عشق داده بود كه عشق سینا برام روز به روز كمرنگ و كمرنگتر میشد . چیزی كم نداشتم بخوام دنبالش بگردم وای پرهام ... پرهام ... هزار بار اسمشو تو ذهنم تكرار كردم چند بار خاطراتم و طرز آشناییمون رو مرور كردم كاش همون روز یکم برمیگشتم كه حالا كارم به اینجا نكشه ... نباید دل میبستم ... باید قویتر عمل میكردم ولی كاری بود كه شده بود الان هم راهی نداشتم تمام اینها بخاطر ترس از دست دادن پرهام تو ذهنم می اومد هزار جور فكر كردم نفسم بند اومده بود و احساس میكردم هوای سنگینی قفسه ی سینه ام رو پر كرده از جام بلند شدم پنجره ی اتاقم رو باز كردم هوای خوب پاییزی بعد از اون بارون حالمو جا آورد . صورتمو چسبوندم به شیشه پنجره و با انگشت اسمشو روی شیشه ی بخار گرفته نوشتم داشتم كنارش اسم خودمو مینوشتم كه با صدای زنگ تلفن استرس زیادی بهم وارد شد . با قدمهای سنگین رفتم رو تخت نشستم و گوشی رو برداشتم با شنیدن صدای پرهام جون تازه ای گرفتم .
-سلام
پرهام : سلام عزیز خودم ... چطوری خانم ؟
-خوبم ... فكر كردم دیگه زنگ نمی زنی !
پرهام : دیگه چی ؟ ... نه عزیزم حالا حالا هستم باهات ...
-منم همینو می خوام دیگه... كه تو رو واسه همیشه داشته باشم .
می خواستم بپرسم ولی خجالت میكشیدم از یه طرف هم دلشوره داشتم وای ... چرا پس حرفی نمیزنه ... حسابی حواسم پرت بود كه با صدای بلند پرهام به خودم اومدم
-تو چیزی گفتی ؟
پرهام : حواست كجاست خانوومی ؟
-همینجا
پرهام : پس چرا چیزی نمی گی ؟
-ببخشید ... چی گفتی ؟
پرهام : گفتم نتونستم باهاشون صحبت كنم چون موقعیتی پیدا نشد ... خوشحال شدی ؟
یه نفس راحت كشیدم ولی نمی دونم چرا حرفشو باور نكردم .
-چی بگم والا ..
پرهام : خب من فردا شب باید برم قبل از اونم كه حتما می بینمت دیگه نه ؟
با این حرفش دلم گرفت و اشكم در اومد
-نمیشه نری ؟
پرهام : بازم كه داری گریه می كنی قول میدم زود زود برگردم و بازم همدیگه رو ببینیم حالا هم اگه بخوای گریه كنی همین الان میام پیشت ...
-اگه بیای كه لطف میكنی .
پرهام : صبر كن تمام این لحظات سخت رو برات جبران میكنم
-امیدوارم
بر خلاف همیشه دلم نمیخواست زیاد باهاش حرف بزنم ترجیح میدادم بیشتر بهش فكر كنم ازش خداحافظی كردم و خیلی آرووم از اتاق اومدم بیرون و آهسته رفتم تو حیاط رو صندلی ولو شدم و شروع كردم به تماشای ستاره ها هوای سرد پاییزی و آسمونی پر از ستاره كه هیچ ابری هم دیده نمیشد ماه كامل بود و مهتاب پاییزی دلم رو لرزوند بین ستاره ها خیلی گشتم ولی نتونستم یكیشو انتخاب كنم چشمامو بستم و سرما رو تا عمق وجودم حس كردم وقتی كه دیگه از سرما بدنم كرخ شده بود از جام بلند شدم و برگشتم تو اتاق رو تخت دراز كشیدم و خیلی آرووم خوابم برد .
موقع رفتن پرهام بود و دل من پر از غم . اشكهامو پاك میكرد و ازم می خواست گریه نكنم تا با خیال راحت بره خوب می دونستم كه باید بره نمی تونستم جلوی اشكامو بگیرم و با همون حالت رفتنش رو تماشا كردم نمی دونم چرا بی هدف تو خیابون راه افتادم از یه مسیر خیلی دور رفتم خونه وقتی رسیدم هوا كاملا تاریك شده بود و مامانم سر كوچه منتظر . از دور كه منو دید هراسان دوید طرفم و بغلم كرد خیلی نگران شده بود وقتی برگشتم خونه با دیدن مرجان بیشتر تعجب كردم از عصر دو تایی تو خونه منتظرم بودن و كلی هم نگران شده بودند دیگه داشتم میلرزیدم تو تب میسوختم ولی سردم بود دستام یخ كرده بود هنوز سرمای دیشب رو تو تنم حس میكردم ولی به هیچ كس نگفتم كه دیشب تا نیمه های شب تو حیاط نشسته بودم حتی توان حركت نداشتم مرجان سریع شماره ی وحید رو گرفت و نیم ساعتی نگذشته بود كه با یه دكتر خودشو رسوند چشمام رو از حرارت نمی تونستم باز كنم یا سردم میشد یا آتیش میگرفتم سرم به شدت درد میكرد فقط صداهای اطرافم رو می شنیدم لحظه ای قیافه ی پرهام از نظرم دور نمیشد بی صبرانه منتظر تماسش بودم چون قول داد بود به محض رسیدن باهام تماس میگیره یکم فرودگاه بعدشم وقتی رسید خونه . بغض بدی راه گلوم رو بسته بود . وصل كردن سرم رو حس ردم و دیگه چیزی نفهمیدم نمی دونم چقدر زمان گذشته بود وقتی چشمام رو باز كردم كسی تو اتاق نبود خواستم از تخت بیام پایین كه دیدم سرم به دستم وصله ساعت 12 ظهر بود یعنی هنوز پرهام نرسیده ؟
در اتاق باز شد و با دیدن مرجان تعجب كردم حتما اون از دیشب پیش من مونده بود .
مرجان : سلام خانووم خانووما... حالت چطوره ؟
-سلام .. خوبم
مرجان : دیگه سردت نیست؟
اومد طرفم و سرم رو از دستم كشید انگار تمام دستم خشك شده بود
-تو از دیشب اینجایی؟
مرجان : آره ... ایرادی داره ؟
-نه ولی به زحمت افتادی
مرجان : این حرفا چیه عزیزم ... راستی پرهام چند بار زنگ زد .
-چرا بیدارم نكردی ؟
مرجان : تو كه نمی دونی دیشب چه حالی داشتی ... آخه دختر خوب چرا با خودت اینكارو میكنی ؟
در همین حرفها مامان با یه كاسه سوپ گرم وارد شد نگرانی رو از چهرش به خوبی فهمیدم اومد طرفم رو تخت نشست بوسم كرد و گفت : بهتری ؟
با دیدن خنده ی اون واقعا بهتر شدم .
-ببخشید كه همه ی شماهار و به درد سر انداختم .
مامان : این حرفا چیه گلم ... مهم اینه كه تو الان خوبی ... در ضمن مرجان خانم هم تا صبح پیشت بود و زحمت زیادی كشیدند هم خودش و هم آقا وحید .
مرجان : خواهش میكنم وظیفه است هم من و هم وحید مهرانه رو خیلی دوست داریم خدا رو شكر كه چیز مهمی نبود والان حالش خوبه اگه اجازه بدین من دیگه رفع زحمت بكنم .
-نمی دونم چطوری ازت تشكر كنم .. از طرف من هم از وحید تشكر كن .
مرجان : زحمتی نبود تورو خدا شرمنده ام نكنید .
مرجان لباساشو پوشید با صدای بوق ماشین متوجه شد كه وحید اومده دنبالش منو بوسید و گفت : مهرانه بیشتر مواظب خودت باش .. هر وقت هم كاری چیزی داشتی خبرم كن
منو مامان كلی ازش تشكر كردیم و بعد از رفتن اون با صدای تلفن مامان هم از اتاقم رفت بیرون .
_ ادامه دارد _

در این دنیا که مردانش عصای کور می دزدیدند ..... من از خوشباوری آنجا حقیقت جستجو کردم

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:30 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:31 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:32 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:33 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:35 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:36 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:38 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:39 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:40 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:41 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:42 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:44 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:45 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:46 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:47 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:48 PM
تندیس جاودانگی - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:50 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان