درود بر همگی
خوب به طور کلی این کتاب کمکی در این زمینه نمی کند. پیش زمینه ی کتاب این است (البته از نگر من)که ما یک دسته از رفتار را به عنوان اخلاق در نگر بگیریم بدون این که به سرچشمه آن کار داشته باشیم و ببینیم آیا در زندگی بیخدا ارزش های اخلاق هست یا نیست؟
به سخن دیگر، ما بیخدایان، اهدافی داریم. و برای این اهداف می جنگیم و تلاش می کنیم. ولی چه بسا انجام برخی کارها ما را به اهداف بسیار نزدیک می سازد بدون این که دشواری ویژه ای را بر خود هموار کنیم. برای نمونه، ما اگر بخواهیم یک زندگی جنسی پربار داشته باشیم و بهره ی جنسی از زن و مرد ببریم کوتاه ترین راه کار آخوند شدن است نمونه آن که در ایران بسیار زیاد است بارها این طرف و آن طرف شنیده اید که فلان آخوند 40 تا دختر را صیغه نموده و . . . . نمونه واقعی آن حسینی بود که درس اخلاق در خانواده وی از رادیو پخش می شد با همین کار به مجلس شورا راه پیدا کرد و آن قدر در زن بارگی پیش رفت که زن خودش وی را با اسید سوزاند. (
https://greenway88.wordpress.com/2009/09...87-%D8%B5/) اگر بخواهیم پول دار باشیم باز هم آخوند یا نوحه خوان شدن بهترین راه کار است. نیاز به سرمایه و ابزار غیر از زبان نداریم حرف می زنیم پول بهت می دهند منبری یک میلیون دو میلیون، چه کاری پر سودتر از این ؟
ولی چرا چنین نمی کنیم؟
چون به یک سری از ارزش ها باور داریم. باری بخشی از این ارزش ها، بی گمان ارزش های اخلاقی هستند. ولی در جبهه ی روبرو خداپرستان ما را به بی اخلاقی محکوم می کنند. آهنگ این کتاب نشان دادن این است که بدون خدا نیز ارزش ها و خوبی ها هستند.
کتاب چهار استدلال می آورد که باورمندان برای هدف دار بودن زندگی می گویند (البته کوتاه شده)
[FONT="]1 چهار استدلالی که می گوید زندگی، بدون خدا کمبود معنای درونی دارد[/FONT]
[FONT="]یکی از روش هایی در دریافتن این ادعای که نبودن خدا مایه ی یاوه بودن زندگی انسان می شود، مانند این انگاره ی که اگر خدا نباشد زندگی انسان دارای معنای درونی نخواهد بود، هست. چه بسا دامنه ی گسترده ای از استدلال ها برای پشتیبانی این انگاره ارائه شود. نخستین آنها [/FONT]
[FONT="]استدلال پیامد پایانی[/FONT][FONT="][B][FONT="][1][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]می باشد. برای دریافت جان سخن این استدلال سخن های ویلیام لن کاریگ (2004)، در یک سخنرانی به نام "پوچی زندگی بدون خدا"[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][2][/FONT][/FONT][/B][FONT="] که در آموزشگاه اپولوژیست ترسایی برگزار شده، را ببینید:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]دانشمندان به ما می گویند، همه چیز در جهان هستی از هم دیگر دورتر و دورتر می شود. و هم چنان که این رخ می دهد، جهان سردتر و سردتر می گردد، و انرژی آن به گونه کامل به کارگرفته می شود. سرانجام همه ی ستارگان خواهند سوخت و همه ی مواد در یک ستاره ی مرده و سیاه چاله فرو خواهند ریخت، هیچ نوری به هیچ گونه ای نخواهد بود. هیچ گرمایی نخواهد بود. ..... اگر هیچ خدایی نباشد، هیچ چیز جاودانه ای نباشد، پیامدش چیست؟ یعنی زندگی ما سرانجام یاوه است. یعنی که زندگی ما بدون ارجمندی پایانی، بدون ارزش پایانی و بدون پایانی هدف دار می باشد[/FONT]
[FONT="][/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]گمان کنید ما زندگی کسی را هم چون شماری از رخدادها در نگر می گیریم. شماری از این رخدادها بدست خود فرد، و شماری دیگر از نیروهای بیرونی سرچشمه می گیرند. کمابیش، یک زندگی می تواند با جمع کل همه ی رخدادهایی که رویداده برای کسی در زمانی که زنده بودن وی، مشخص شود. ولی، با گسترش استدلال، ارزش شماری از رخدادها به طور کامل بستگی به آخرین حالت امور گوناگونی، که آن رخدادها از راه علت و معلولی همکاری داشته اند، دارد. اگر پیامد پایانی با ارزش باشد، پس رخدادهایی که برای آن زمینه را فراهم نموده و علت آن شدهاند، دارای ارزش هستند. اگر که حالت پایانی امور تهی از ارزش باشد پس، به همان گونه، همه ی رخدادهای فراهم کننده ی زمینه، بدون ارزش می باشند.[/FONT]
[FONT="][/FONT]
[FONT="]
[/FONT]
[FONT="]بدون خدا، هیچ گونه رستاخیزی نیز نیست. بنابراین زندگی انسان با ایست همیشگی کنش های مغزی و تجربه آگاهانه فرد (دست کم، کنش های دیدنی)، پایان می یابد. بدون خدا، زندگی هر انسان در گور پایان یافته و نابودی خودآگاهی انسان هست. آخرین گام که در آن سهم زندگی هر انسانی، جهانی یخ زده، استروپیکی[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][3][/FONT][/FONT][/B][FONT="]، بدون حیات، به طور کامل ایستا می باشد. از آن جایی که چنین پیامدی به گستردگی از ارزش تهی می باشد، پیش می رود( برطبق استدلال) همه ی زندگی انسان ها سراسر بدون ارزش بوده و از این روی معنای درونی ندارد. در جهانی بدون خدا که با زوزهای پایان می یابد، هیچ گونه زندگی انسانی ارزش زیستن ندارد.[/FONT]
[FONT="]رده دومی از دلیل آوری بر این پایه است که تنها اگر زندگی معنای فراطبیعی داشته باشد، معنای درونی دارد.گمان کنید زندگی شما بدون معنای فراطبیعی است، این شما را یک آقا (یا خانم) بدون هدف می سازد. ..... زندگی بدون اینکه از بیرون اهدافی دریافت نماید، نمی تواند معنای درونی داشته باشد. در جهان هستی بدون خدا، بدون یک هستی فراطبیعی از هر گونه، هیچ کسی شایستگی پذیرفته شدهای برای دادن هدفی به زندگی انسان ها ندارد. ما می توانیم این را [/FONT]
[FONT="]استدلال هستی بی خود[/FONT][FONT="][B][FONT="][4][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]بنامیم.[/FONT]
[FONT="]5[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]گونه سوم از استدلال ها در نوشته سوزان ولف[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][5][/FONT][/FONT][/B][FONT="] "معنای زندگی ها"[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][6][/FONT][/FONT][/B][FONT="] شرح داده شده است (و سرانجام رد می شود.) ولف نوشته:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="][یک] زندگی انسانی زمانی می تواند معنادار باشد اگر تنها آن زندگی بتواند معنی [/FONT][FONT="]چیزی[/FONT]
[FONT="] برای[/FONT][FONT="] کسی داشته باشد، ولی نه برای آن انسان، و در واقع برای کسی با ارزش پایانی و ذاتی بیشتر از آن انسان . . . . اگر خدایی نباشد، پس زندگی انسان، زندگی همه ی انسان ها، باید آشکارا یاوه باشد، چون اگر خدا نباشد، هیچ هستی شایسته ای که برای او ما بتوانیم معنا داشته باشیم، نیست.[/FONT]
[FONT="]6[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]بنیاد مقدمه های این نوشته ی دلیل آور این است که یک زندگی معنای درونی دارد اگر تنها یک هستی ارزنده ی شایسته، دلبسته آن زندگی بوده یا خواسته ای را به آن زندگی بدهد. به گونه ای ویژهتر یک زندگی زمانی دارای معنای درونی دارد که یک هستی رحمان و رحیم، دانا، توانا مطلق درباره آن دلواپس باشد. اگر چنین هستی نبود، بنابراین به طور طبیعی چنین هستی نگران هیچ یک از زندگی ها نبوده، و بنابراین هیچ زندگی معنای درونی نداشت. ما می توانیم این را [/FONT]
[FONT="]استدلال بدون دلواپسی از سوی هستی ارزنده[/FONT][FONT="][B][FONT="][7][/FONT][/FONT][/B][FONT="] بنامیم.[/FONT]
[FONT="] چهارمین استدلال و استدلال پایانی که باید آن را استدلال خدا چون سرچشمه ی اخلاق بنامم، بر پایه این اندیشه می باشد که خدا می بایستی سرچشمه ی اصلی همه ی خوبی ها و بدی ها و درستی ها و نادرستی در جهان هستی باشد. اگر خدا نباشد، بنابراین هیچ بد یا خوب یا درست و نادرستی نیست. گفتگو در باره ی این استدلال به بخش پس از این واگذار می شود؛ باقی مانده این بخش با سه استدلال نخست سرو کار داشته و شماری از اندیشه های که در بخش پس از این سودمند هستند را نشان می دهد.[/FONT]
[FONT="]entropy[/FONT]