نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تقسیم قدرت به دو قسم «درونی و اصیل» و «برونی و دست دوم»
#1

احتمالا تاحالا متوجه شدید که بنده بارها به این تقسیم بندی از نظر خودم اشاره کردم.

من قدرت ها رو به دو دسته تقسیم میکنم.
این دسته ها لزوما بطور مطلق بنیادین نیستن، بلکه چیزی بینابین و آمیخته با پرگمتیسم ماتریالیستی هستن.

قدرت های درونی و اصیل مثل قدرت جسمی (قدرت و مهارت نبرد)، خرد و هوش سرشار، علم.
این قدرت ها خاصیتشون اینه که تا حداکثر ممکن درونی و یکپارچه شده با خود انسان هستند.
اینطور قدرتها مزایای مهم متعددی دارن.
یکیش اینکه به راحتی از فرد جدا/گرفته نمیشن.
مثلا کسی نمیتونه براحتی اونا رو از شما سرقت کنه.
به آسانی از دستشون نمیدید. یعنی مگر اینکه صدمهء جدی فیزیکی یا مغزی بخورید که این قدرتها رو از دست بدید. تازه بازم در بیشتر اوقات اثری ازشون در وجود آدم میمونه.

یک ویژگی دیگری که قدرتهای این دسته دارن اینه که معمولا منابع اونا محدود نیست و همهء افراد میتونن به هر میزانی که ظرفیت و همت دارن ازشون برخوردار بشن، بدون اینکه کمبود منابع یا نیاز به تخاصم و رقابت شدیدی پیش بیاد.

خب دستهء دیگر قدرت ها قدرتهای غیردرونی و غیراصیل، یا قدرتهای برونی و دست دوم هستن.
این قدرتها مثل ثروت، مقام (منظورم مقام حکومتی، نظامی، اجتماعی و امثالهم)، و بطور کلی چیزهایی هستن که داشتن اونا به عوامل و منابع برونی تر و دست دوم تری نسبت به قدرتهای دستهء اول، بستگی داره.
این قدرتها یکسری ضعفهایی دارن.
یکیش اینکه مثلا امکان دزدیدن یا به زور گرفته شدن اونا توسط دیگران وجود داره.
بعدم بهرحال به عوامل و منابع خارجی وابسته هستن که امکان مدیریت و حفاظت از اونا بطور کامل و همیشه امکان پذیر نیست.
به هزار و یک دلیل این قدرتها ممکنه حتی یک شبه از بین برن.
دزدی، جنگ، بلایای طبیعی، تصادفات و غیره.
ضمنا این قدرتها بطور معمول محدود بوده و تلاش انسانها در کسب میزان زیاد از آنها، معمولا به رقابت و تخاصم و درگیری منجر میگردد.

فرد دارای این قدرتها، لزوما خودش بدون این قدرتها آدم قوی و برجسته ای نیست.
و بدون دارا بودن حداقلی از قدرتهای درونی و اصیل، نمیتونه به حداکثر خوشبختی و امنیت ممکن دست پیدا کنه.
من افراد زیادی رو دیدم که اینطور بودن.
و هیچوقت نمیخوام جای اونا باشم.

من فکر میکنم قدرتهای دستهء اول، یعنی قدرتهای اصیل و درونی، طبیعتا اساسی تر و کاراکتر هستن.
و البته میتونن منجر به تولید قدرتهای دستهء دوم، یعنی قدرتهای برونی و دست دوم هم بشن.
نیاز اساسی به قدرتهای دستهء اول وجود داره و خرد در کسب اونا محدودیت خاصی قائل نمیشه، اما قدرتهای دستهء دوم در حد رفع نیاز و ضرورت پایه هم میتونن کافی باشن. البته یک دلیلش شاید اینکه، بهرحال وقت و انرژی انسان محدود است و اگر مثلا بیشتر وقت و انرژی به قدرتهای دستهء دوم اختصاص بده، در نتیجه کمتر میتونه به کسب قدرتهای دستهء اول اختصاص بده؛ درحالیکه کسب میزان بیشتر از قدرتهای دستهء اول درکل برای خوشبختی انسان کاراتر و ارزشمندتر است.

منتظر نظرات و تحلیل های شما هستم.
با تشکر.
پاسخ
#2

درست است، ولی پیشتر هم این را دریافته اند و این توانایی ها را به دو بخش:
١- زاب های زادآوردی
٢- زاب های دستاوردی
یا همان " صفات ذاتی و صفات اکتسابی" بخش کرده اند و دو برماند ژنتیک
و فرهنگی نیز در پدید آمدن این دو گروه از زاب ها بزرگترین هنود را دارند.


پارسیگر

خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد
پاسخ
#3

الوین تافلر در کتاب "جابجایی در قدرت", قدرت رو همچون مثلثی میداند که سه ضلع دارد.
هوش , ثروت , خشونت

تافلر طبق تجربه و مشاهده میگوید که برای نیل به هر هدفی در این دنیا, شما نیاز به دسترسی به مقداری از چشمه ی قدرت دارید.

هر چه دسترسی شما به قدرت بیشتر شود, خواسته ها و آرزوهای شما بیشتر برآورده خواهد شد.

میزان گرفتن حق و حقوق هم, با داشتن قدرت است که معنا پیدا میکند.

شرط لازم برای بدست آوردن قدرت, داشتن "هوش" است اما فقط داشتن "هوش" شرط کافی نیست.

فرد خواستار قدرت بعد از رسیدن به هدف اولی یعنی دستیابی به "هوش"(اطلاعات) باید پیش به سوی قدرت دوم یعنی بدست آوردن "ثروت"(پول) برود.
پس از رسیدن به ثروت باید به سوی بدست آوردن نیروی "خشونت"(قدرت بازدارنده) برود تا آن دو صفت لازم قبلی یعنی "هوش" و "ثروت" را بیمه کند و بدینسان قدرتش را با دوام سازد.

انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
پاسخ
#4

مزدك بامداد نوشته: درست است، ولی پیشتر هم این را دریافته اند و این توانایی ها را به دو بخش:
١- زاب های زادآوردی
٢- زاب های دستاوردی
یا همان " صفات ذاتی و صفات اکتسابی" بخش کرده اند و دو برماند ژنتیک
و فرهنگی نیز در پدید آمدن این دو گروه از زاب ها بزرگترین هنود را دارند.


پارسیگر
ولی این با تقسیم بندی بنده و خواصش تفاوت داره.
مثلا علم اکتسابیه، ولی در تقسیم بندی بنده جزو قدرتهای اصیل و درونی قرار میگیره.

یا مثلا هوش میتونه هم ذاتی باشه و هم اکتسابی.
همونطور که قدرت فیزیکی هم همینطوره.
آدم میتونه موقع تولد هم ژنتیک قوی تری داشته باشه، و از افراد معمولی بطور خودکار برتر باشه، ولی میشه قدرت فیزیکی رو با ورزش و تمرین هم بدست آورد.

تقسیم بندی ای که شما بهش اشاره میکنی صرفا بر اساس منبع و روش رسیدن است، ولی تقسیم بندی بنده بر اساس میزان یکپارچگی نهایی با وجود انسان با هدف کارایی و مزایای عملی آنها.
این قدرتهایی که بنده میگم مهم نیست منبع اولیهء اونا ژن و ذات هست یا اینکه بطور اکتسابی بدست میاریم. بلکه مهم اینه که تا چه حد جزیی از وجود خود ما میشن.
البته بنده در ابتدا صرفا دنبال کارایی و مزایای عملی بودم، که در این جریان به این نتیجه رسیدم که قدرت های اصیل و درونی که با وجود انسان حداکثر یکپارچگی را بدست میاورند در این زمینه هم برتر هستند. وگرنه محدودیتی نیست اگر بتوان در بعضی قدرتهای برونی و دست دوم هم چنین استحکام و کارایی را مشاهده کرد، پس آن قدرت ها نیز از نظر بنده قدرتهای برتر و خواستنی تر خواهند بود، چراکه بنظر بنده این کارایی عملی و نتیجهء نهایی است که اهمیت دارد، و بنده بنظرم یک پرگمتیست هستم!
پاسخ
#5

Reactor نوشته: الوین تافلر در کتاب "جابجایی در قدرت", قدرت رو همچون مثلثی میداند که سه ضلع دارد.
هوش , ثروت , خشونت

تافلر طبق تجربه و مشاهده میگوید که برای نیل به هر هدفی در این دنیا, شما نیاز به دسترسی به مقداری از چشمه ی قدرت دارید.

هر چه دسترسی شما به قدرت بیشتر شود, خواسته ها و آرزوهای شما بیشتر برآورده خواهد شد.

میزان گرفتن حق و حقوق هم, با داشتن قدرت است که معنا پیدا میکند.

شرط لازم برای بدست آوردن قدرت, داشتن "هوش" است اما فقط داشتن "هوش" شرط کافی نیست.

فرد خواستار قدرت بعد از رسیدن به هدف اولی یعنی دستیابی به "هوش"(اطلاعات) باید پیش به سوی قدرت دوم یعنی بدست آوردن "ثروت"(پول) برود.
پس از رسیدن به ثروت باید به سوی بدست آوردن نیروی "خشونت"(قدرت بازدارنده) برود تا آن دو صفت لازم قبلی یعنی "هوش" و "ثروت" را بیمه کند و بدینسان قدرتش را با دوام سازد.
درسته، ولی ظاهرا دیدگاه این طرف قدرت حکومتی و اجتماع و اینا بوده!!
یه مسئلهء اجتماعی و سیاسی و اینها خلاصه.
درحالیکه دیدگاه بنده به قدرت چیز دیگری هست.
قدرت اجتماعی و سیاسی بنظر بنده بیشتر در همون دستهء دوم، یعنی قدرتهای غیراصیل/برونی و دست دوم، قرار میگیره.

این مطلب میگه که برای رسیدن و حفظ این نوع از قدرت، چرا از چه قدرتهایی باید استفاده کرد. که از قدرتهایی که نام برده و توصیف کرده در هر دو دستهء مورد نظر بنده وجود دارن. مثلا هوش در دستهء اوله، درحالیکه ثروت در دستهء دومه.
البته تعریفش از هوش هم کمی ابهام و تفاوت داره، چون اون رو به اطلاعات تعبیر کرده، درحالیکه منظور بنده از هوش بیشتر قدرت ذهن است تا اطلاعات که مواد خام و محصول ذهن است.
البته اطلاعات خودش باز قدرت دیگری هست که در دستهء اول واقع میشه بنظرم.
پاسخ
#6

folaani نوشته: درسته، ولی ظاهرا دیدگاه این طرف قدرت حکومتی و اجتماع و اینا بوده!!
یه مسئلهء اجتماعی و سیاسی و اینها خلاصه.
درحالیکه دیدگاه بنده به قدرت چیز دیگری هست.
قدرت اجتماعی و سیاسی بنظر بنده بیشتر در همون دستهء دوم، یعنی قدرتهای غیراصیل/برونی و دست دوم، قرار میگیره.

این مطلب میگه که برای رسیدن و حفظ این نوع از قدرت، چرا از چه قدرتهایی باید استفاده کرد. که از قدرتهایی که نام برده و توصیف کرده در هر دو دستهء مورد نظر بنده وجود دارن. مثلا هوش در دستهء اوله، درحالیکه ثروت در دستهء دومه.
البته تعریفش از هوش هم کمی ابهام و تفاوت داره، چون اون رو به اطلاعات تعبیر کرده، درحالیکه منظور بنده از هوش بیشتر قدرت ذهن است تا اطلاعات که مواد خام و محصول ذهن است.
البته اطلاعات خودش باز قدرت دیگری هست که در دستهء اول واقع میشه بنظرم.

تافلر در این کتاب درباره دید من و شما و اشخاص دیگر و جامعه صحبت نمیکند.
حتی راجع به قدرت شخصی و قدرت جامعه نیز حرف نمیزند.
درباره ی خود قدرت سخن میگوید.
همه ی انسان ها واژه ی قدرت را شنیده اند.
اما همه نمیدانند که ارکان قدرت چیست.
تافلر قدرت را تجزیه و تحلیل میکند.
درباره ی صفت قدرت توضیح میدهد. درباره ی سرچشمه و ارکان قدرت توضیح میدهد.

هوش از نظر تافلر فقط اطلاعات نیست. در آن مطلب بالا من خیلی خلاصه گفتم.

هر صفت و هر چیزی که نیاز به کارکرد مغز و ذهن داشته باشد.

انسان پیشرو با جامعه همخوانی ندارد هم آهنگی دارد
پاسخ
#7

بنظر من آدم باید این قدرت رو داشته باشه که به تنهایی و حتی در طبیعت وحشی هم بتونه زندگی کنه.
پول این قدرت رو به آدم نمیده، مقام این قدرت رو به آدم نمیده، بلکه این قدرتهای درونی و اصیل هستن که برای این کار حیاتی اند.
آدمهایی که از نظر قدرتهای درونی و اصیل فقیر هستن، معمولا از چنین شرایطی و حتی کوچکترین فکر و احساس نزدیک شدن و تحمیل شدنش وحشت دارن، و بخاطر همین به هر قیمتی سعی میکنن چنین تغییری پیش نیاد، و بیشتر خودشون رو به زندگی و تفکر حقارت انگیز خودشون میچسبونن و براش هزینه میکنن، و معمولا در این راه حاضرن خیلی چیزهای دیگر رو هم فدا کنن و هدر بدن و به دیگران ظلم بکنن که در مواردی حتی به جنایت به شکلهای مختلف ختم میشه.
چون این افراد ذاتا آدمهای ضعیفی هستن، و به افراد و منابع خارجی و ثروت و مقام و اعتبار و حمایت های برونی و یکسری ساختارهای خاص اجتماعی و حکومتی و سیاسی و غیره در جوامع بشری، و خلاصه یک روش زندگی وابسته و محدود، به شدت از نظر جسمی و روحی و روانی وابسته هستند، و از از دست دادن اینها به شدت میترسن.
آدمهایی که در زمینهء قدرتهای درونی و اصیل ضعیف هستن، برای دیگران و جامعه هم مضر هستند.

یوقت مثلا من مدیر، رئیس، مالک یک شرکتی یک کمپانی ای چیزی میشم. یا شاید یک سیاستمدار، یک کاره ای در حکومت.
من اگر قدرتهای درونی کافی داشته باشم، نمیام به هر بهایی محیط زیست، حقوق دیگر مردم، و حقایق رو قربانی بزرگتر و ثروتمند شدن و انحصار شرکت تحت کنترلم بکنم.
چرا؟ چون از بی پول شدن، از از دست دادن مقام و قدرتم، از اینکه با حداقل ها زندگی کنم، حتی تنها بشم، حتی در طبیعت یا بی سر پناه زندگی کنم، درحد مرگ نمیترسم! اونقدری نمیترسم که عقل و خردم زایل بشه. اونقدری نمیترسم که حاضر باشم بخاطر جلوگیری ازش هر بهایی بپردازم و همه چیز دیگر رو قربانی کنم.
چون توانایی زندگی در اون شرایط رو هم در خودم میبینم و میتونم بعنوان حداقل هم که شده اون رو بپذیرم و تحمل کنم؛ و یک بزدل نیستم!

یه روزی مادرم میگفت باید پول بیشتری دربیاری و پس اندازه کنی بخاطر آیندت. باید ازدواج کنی. بخاطر اینکه اگر روزی بیماری ای گرفتی دچار بیمارستان شدی نیاز به عملی چیزی داشتی، نیاز به حمایت داشتی، پولش رو داشته باشی، تنها نمونی، کسی باشه که کمکت کنه، کنارت باشه. شاید یه روزی که پیر و زمین گیر شدی.
گفتم من این تفکر و این زندگی رو که الان به خودم زحمت خیلی بیشتری بدم از ترس آینده و این مسائل، عاقلانه نمیبینم. ترجیح میدم الان به خودم زیاد سخت نگیرم و راحت زندگی کنم و دست به هر کاری نزنم و هر بهایی نپردازم بخاطر یک هراس از آینده و حوادثی که هنوز اتفاق نیافتادن و معلوم هم نیست بالاخره چه زمانی و چطور رخ بدن یا ندن. من نمیترسم! نمیذارم ترس ذهنم رو کنترل کنه. وگرنه زندگی با اون ترس و محدودیت و فشار، خودش بدتره و در مجموع رنج و بدبختی و حتی بیماری های بیشتری برای آدم به ارمغان میاره.
جلوی یکسری مسائل رو نمیشه گرفت، نمیشه تضمین کرد که آدم بهشون دچار نمیشه، اما نباید بقیهء زندگی و زمان حال رو و بخش بزرگتری از عمر رو هم بخاطر اونها خیلی سخت تر و تلخ تر کرد.
اما یک آدمی که این قدرتهای اصیل و درونی رو، این شجاعت رو، این خرد رو، این قدرت کنترل بر روان خودش رو، نداره، نمیتونه اینطور آزادانه و درست فکر کنه و تصمیم بگیره.
پاسخ
#8

یک بار با یکی از هم دانشگاهی ها که دوستم بود در خیابان عبور میکردیم که ایشون رفتگرهای شهرداری رو درحال کار دید و گفت که من یه زمانی میترسیدم که به سرنوشت اینها دچار بشم، اما بعدا فهمیدم که این یه چیزی هست در درون آدم که نداره و اینطوری میشه و بنابراین من هیچوقت به این وضع دچار نمیشم!!

خب این یک نمونه از ترس انسان از دچار شدن به شرایطی در آینده است.

ترس منشاء خیلی از خطاها و خسارتها در دنیاست.

و طبیعی هست که قدرتهای برونی و دست دوم مثل ثروت یا مقام، نمیتونن این ترس رو بطور کامل و اساسی از بین ببرن.
اینکه خیلی از مردم به هر قیمتی سعی میکنن ثروت و مقام خودشون رو حفظ کنن یا حتی افزایش بدن، یک دلیلش، حداقل بعضی وقتها، این ترس است.
ترس درحدی که تفکر و رفتار آدم رو تحت الشعاع خودش قرار میده.

تنها چیزی که میتونه این ترس رو بصورت اساسی در وجود انسان کنترل کنه، قدرتهای اصیل و درونی خاص خودشه.

از هیچ چیزی نباید بطور غیرقابل کنترلی ترسید.
اما برای این، نیاز به قدرتهای اصیل و درونی است، یا توسل به تلقین و فریب ذهن، که طبیعتا این روش دوم نمیتونه خیلی پایدار و مطمئن تلقی بشه.

این خوب نیست که آدم همش از همه لحاظ در ناز و نعمت زندگی کنه و هیچ زحمتی به خودش نده، فقط بخاطر اینکه پول داره و آرامش و امنیت داره و مقامی داره و غیره.
چون این باعث میشه انسان از نظر قدرتهای اصیل و درونی تحلیل بره و رشد نکنه، و این خطرناک است و اون ترس یکی از عوارضش.

انسان باید طوری خودش رو بار بیاره که همیشه یک حداقل و تعادلی بین قدرتهای درونی و اصیل (قدرت جسمی و جنگندگی، قدرت ذهنی، خرد، علم، ...) و قدرتهای برونی و دست دوم (ثروت، مقام، ...) داشته باشه.
نه اینکه همش با پر قو سرکار داشته باشه.
من خیلی وقتها با اینکه میتونم، اما طرف آسایش و نرمی محض نمیرم، چون میدونم، و 100% تجربهء عملی هم کردم، که این باعث ضعیف شدن خود واقعی من میشه، و یک زمانی دیر یا زود به این خاطر حالم گرفته میشه؛ اونقدری که مضراتش بیشتر از فوایدش خواهد بود.

مثال میزنم.
مثلا اگر همیشه آب گرم در دسترس دارید، ولی نباید همهء کارهاتون رو همیشه با آب گرم انجام بدید. مثلا میخواید دستتون رو بشورید، گرچه آب گرم خوشایندتره و راحتتر، ولی بعضی وقتا هم باید عمدا با آب سرد دستها رو شست (منظورم در فصل سرماست)، تا بدن به راحتی و آسایش محض خو نکنه و قدرت جنگندگی و مقاومت جسم و روان تحریک و تقویت بشه.
من گاهی با اینکه تخت خواب دارم روی زمین میخوابم، گاهی با اینکه تشک در دسترس هست و دوست دارم جای گرم و نرم بخوابم، بدون تشک روی زمین میخوابم.
نمیگم آدم باید خودش رو الکی آزار بده. و نمیگم همیشه باید این کار رو بکنه. بلکه آدم از حال و نیاز خودش باید با خبر باشه و با هوشمندی و حساب شده هروقت از هرچیزی بصورت بهینه و برای پیشرفت نهایی و حداکثر قدرت و خوشبختی خودش چه در کوتاه مدت و چه در میان مدت و بلندمدت استفاده کنه، و برای این، باید واقعی بود و با جهان واقعی و چیزهای غیرقابل پیشبینی هم تطبیق حداقلی داشت و آماده بود.

درسته آدم خودش رو از یکسری راحتی ها تاحدی و/یا گاهی محروم میکنه، اما این کار رو هم بخاطر منفعت نهایی بیشتر/پایدارتر خودش انجام میده.
منم صحت و کارایی این تفکر و روش تاحالا بقدر کافی بهم ثابت شده.
اینکه آدم خودش قوی باشه خیلی بهتره از اینکه محافظت و آرامش و راحتی و کامیابی رو فقط از امکانات برونی و محیط بگیره. چون این وسایل برونی نمیتونن همیشه و همه جا بقدر کافی در دسترس باشن. و ضمنا برای آدم همه کار هم نمیکنن. اون چیزی که قدرت و مقاومت جسمی به آدم میده، از چیزی که پر قو به آدم میده بیشتره. چون آدم از نظر درونی و قدرت روان و شجاعت و غیره هم ارتقا پیدا میکنه و احساس شکوه و استقلال و قدرت واقعی بیشتری میکنه.

البته از قدرتهای برونی و دست دوم هم باید استفاده کرد، و اگر مانع و مشکلی در حفظ یا تقویت به موقع قدرتهای اصیل و درونی نباشه، استفاده و لذت بردن از اونا هیچ مشکلی نداره.
منم خیلی وقتا به خودم فرصت استراحت و لذت بردن از این امکانات و قدرتها رو میدم. تاحدی که در دسترسم هست. اما خیلی وقتا هم سعی میکنم از این منابع و قدرتهای برونی و دست دوم در جهت افزایش و تقویت قدرتهای درونی و اصیل خودم استفاده کنم. مثلا یک محیط نسبتا مناسب و راحت و ساکت فراهم میکنم، و بعدش ازش برای ورزش یا مطالعه و یادگیری استفاده میکنم. اون محیط راحت رو با قدرتهای برونی (ثروت، مقام) یا ترکیبی از هردوی قدرتهای برونی و درونی فراهم میکنم، و بعدش سعی میکنم با استفاده از اون فرصت، روی قدرتهای درونی خودم کار کنم.
چون قدرت درونی خیلی مهم و کاراست و هرچی بیشتر باشه بهتره و اغلب میشه قدرتها/منابع برونی رو براش خرج کرد.
قدرت های برونی در حد حداقلی هم اکثرا کافی هستن. اما قدرتهای درونی هرچی بیشتر بهتر. اولویت بالاتری دارن.
پاسخ
#9

آدمهایی که به ناز و نعمت خو کردن، نمیتونن آدمهای قابل اطمینانی باشن.
شاید وقتی وضعشون خوب باشه و احساس تهدید این شرایط رو نکنن آدمهای خوب و مفیدی بنظر بیان، اما در غیر این صورت نمیتونن به هیچ چیزی، منجمله اخلاق، پایبند باشن.
بحث تئوری و فلسفه بافی و حرف که نیست!
بحث جهان واقعیست و آدمهای واقعی.
شما هرچقدر بگو خردگرا هستی و فلسفه های قشنگ بباف، هرچقدر توجیه های درست بیار، ولی آخرش خودت اگر قدرت درونی کافی نداشته باشه به گفته هات پایبند نخواهی ماند.

به همین خاطر بطور کلی خوب نیست آدم فقط دنبال لذت باشه.
این حرفی نیست که بخواد از مذهب یا ماوراء باوری بیاد.
بلکه عقل و تجربهء بشری هم میتونه این رو نشون بده.
همون خرد واقعی این رو میگه.

الان در این دوران بشر بواسطهء علم و فناوری خودش، واسه خودش راحتی و آسایش و امکانات و منابع برونی زیادی فراهم کرده. این به خودی خودش بد نیست، اما اگر سد راه و باعث تحلیل رفتن قدرتهای اصیل و درونی آدم بشه، اصلا خوب نیست! گرچه بشر خودش با استفاده از قدرتهای اصیل و درونی خودش این قدرتهای برونی رو ایجاد کرد. یعنی با قدرت ذهن و عقل و علم این کار رو کرد. البته همه که این کار رو نکردن، بلکه آدمهای باهوش و با همت و دانشمندان و مخترعان بودن.
ما نباید زیاد از طبیعت و خود واقعیمون دور بشیم به این واسطه، چون ما هنوز هم اساسا بیشتر از هرچیز دیگری تحت تاثیر خود واقعی و طبیعت خودمون و جهان اطرافمون هستیم. یعنی این بزرگترین نقطهء ضعف ماست.
افراط در لذت طلبی و راحت طلبی و مصرف گرایی، میبینیم که در کرهء زمین چه مشکلاتی ببار آورده و آینده رو هم مخدوش و مشکل کرده با وجود این همه علم و فناوری و امکانات بشر امروزی.
جنگها، کمبود منابع، نابودی محیط زیست، تحلیل رفتن کرهء زمین، اینها با کمبود قدرتهای اصیل و درونی انسان، بخصوص در تناسب با قدرتهای برونی که امروزه داره، بی ارتباط نیستن.
پاسخ
#10

@folaani جستار سودمندی را به راه انداخته اید؛ ولی نیکو تر بود که ابتدا تعریفی دقیق از "قدرت"
ارایه می کردید؛ هدف،سودمندی های اساسی و کاربردی آن را بیان داشته و سپس به تقسیم بندی آن
می پرداختید.:e303:E41f

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط Mehrbod
05-02-2011, 05:25 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 27 مهمان