دفترچه
دنیای اویزونی ( داستان , moso ) - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: داستا‌ن‌هایِ اروتیک (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%E2%80%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%90-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AA%DB%8C%DA%A9)
+--- موضوع: دنیای اویزونی ( داستان , moso ) (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B2%D9%88%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-moso)



دنیای اویزونی ( داستان , moso ) - Mehrbod - 02-22-2012

دنیای اویزونی ( داستان , moso )
Jan 30, 2007, 01:25 PM

نویسنده: moso


فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/avizoon/2K-ZhtmK2KfZiiDYp9mI2YrYstmI2YbZiiAoINiv2KfYs9iq2KfZhiAsIG1vc28gKQ.pdf

اندازه: 53.95KB


کوتاهیده‌یِ داستان

سعی کردم تو این داستان از خط قرمز رد نشم.اخه خیلی میشه بردش تو حاشیه)


دنیای اویزونی

.

صبح برعکس همیشه زود از خواب بیدار شدم.یه نگاه به ساعت انداختم.

حالا که من بیدار شده بودم اون خوابیده بود .

ساعت روی 2 نصفه شب مونده بود.ولی حدس میزدم که نزدیکای 8 صبح باشه.

بلند شدم و یه ابی به صورتم زدم و صبحونم رو خوردم.از سر بی حوصلگی تلوزیون رو روشن کردم که ییییییییییهو

یه چیزی دیدم که کفم برید.

تلوزیون داشت فیلم سکسی نشون می داد .یکم فکر کردم شاید شاید ماهواره روشنه ولی نبود.یکم که دقت کردم دیدم زن و مرده توی فیلم دارن ایرانی صحبت می کنن.

با خودم گفتم _ای تف به گورت .امریکای نامرد.ببین چه جوری برنامه های تلوزیون رو عوض کرده.

ما هم نشستیم و یک ساعتی شبکه ها رو بالا پایین کردیم.(البته به خاطر این که یه راه کار واسه این موضوع پیدا کنم.یه وقت فکر نکنید واسه چیز دیگه ای بوده ها.)

خلا صه یواش یواش لباس هام رو پوشیدم و عینکی که تازه دیروز گرفته بودم رو گذاشتم روی چشمم و اومدم بیرون.

هنوز تو کف این بودم که این امریکای خائن چه طوری برنامه های تلوزیون رو تغییر داده که یه چیز دیگه دیدم.

زن و مرد همسایه وسط هال خونشون لخت لخت افتاده بودن روی هم و حالا بکن و کی نکن.

یه نگاهی بهشون کردم و(از اون نگاه هایی که اقا خره به صاحبش میکنه.)با خودم گفتم _ مرد حسابی می خوای زنت رو بکنی.خب بکن.اصلا حقته ، ولی حداقل اون در خونت رو ببند تا ملت همیشه در صحنه ، بیشتر وارد صحنه نشن.

خلاصه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تو خیابون.

از کوچه بیرون اومدم و اخ ، چشمتون روز بد نبینه.(روز بد کدومه . روز به این خوبی .تمام ملت ارزوشونه)

دیدم 1،2 تا مرد و 3 ، 4 تا زن لخت لخت دارن می رن .

هر چی جلوتر می رفتم تعدادشون بیشتر می شد.

یه لحظه یه فکری به ذهنم رسید.

اره ، درسته . اینا همش از تا ثیرات این عینکه.

سریع عینک رو بر داشتم و دوباره بیرون رو نگاه کردم . ولی ( خوشبختانه ) هیچ تغیری ایجاد نشده بود. چند بار دیگه هم این کار رو انجام دادم ولی بازم هیچ اتفاقی نیا فتاد.

پس این مسئله هیچ ربطی به عینکم نداشت. تو همین لحظه باز هم یه فکر دیگه به این ذهن خلاق من خطور کرد.

شاید . . . شاید مردم محله ما شورش سکسی کردن.

با همین فکر گازش رو گرفتم و رفتم به سمت مرکز شهر.

ولی خاک تو سرم . روم به دیوار هر چی جلوتر می رفتم بر شدت شورش اضافه می شد.

یعنی دیگه شورش نبود انقلاب بود.

دیگه رسیده بودم به مرکز مرکز شهر .

داشت فکم می افتاد بابا اینا دیگه کی بودن.

چه اوضاع بکن بکنی بود اینجا.

یه پسر 18 ساله داشت یه پیرزن 70 ساله رو می کرد.

یه پیر مرد 86 ساله داشت یه دختر 14 ساله رو می کرد.دوتا دختر یه طرف و دو تا پسر هم یه طرف داشتن با همدیگه هم جنس بازی می کردن .

ویه گوشه دو تا پسر یه پسر دیگه رو داغت نبینم.

و . . . اقا ما رو می گی مونده بودیم چه خاکی تو سرمون بریزیم.(یعنی واقعا باید یه همچین فرصتی رو از دست داد.

تو همین موقع بود که یه پسره از کنار ماشینم رد شد.شیشه رو دادم پایین و صداش کردم

_ببخشید . برادر .

پسره بر گشت یه نگا هی بهم انداخت که گفتم الانه که بیاد یخمو بگیره و یه کتک مفصلم بهم بزنه._بله ؟ با من بودی.

_اره . . اره عزیزم.

می گم اینجا . . .چه خبره ؟

اروم اروم اومد به سمت ماشین و همین طوری داشت سر تا پام رو ورانداز می کرد.

پسره _ اینا چیه که پوشیدی جیگر . و بعد با یه حالت شهوت انگیز گفت _ می ای منو بکنی.

_چی؟ جانم ؟!؟!

اومد که در ماشین رو باز کنه که من زودتر از اون در رو بستم و شیشه رو دادم بالا.

وای خدا مرگ بده . این کی بود دیگه.همینم مونده هم جنس باز بشم.(نه که نیستی ) تو این فکر ها بودم که یه دختر خوووووشکل از جلو ماشین رد شد.

من غلط می کنم هم جنس باز باشم.اصلا تا این دختر ها این جا هستن کدوم خری میره هم جنس بازی.

سریع در رو باز کردم و خواستم برم طرف دختره که دیدم . . .

ای خاک بر سرم شد رفت پی کارش. همه کسائی که دور برم بودن زل زده بودن به من.

یه دختره از یه گوشه داد زد _اینا چیه که پوشیدی.

یه پسره به جای من جواب داد _ ترسیدی بکنیمت . بچه خوشکل.

البته در این لحضات بنده تخمم چسبیده بود زیر گلوم و مانع از این می شد که جواب محکم و دندان شکنی بهشون بدم.

با دیدن این وضع فهمیدم دیگه اینجا جای موندن نیست.

اروم اروم بر گشتم به سمت ماشین که یییییییهو همشون با هم دویدن طرفم.( شده بود یه چیزی تو مایه های قبایل ادم خوار امریکای جنوبی)

البته من با سرعت عمل بالایی که داشتم سریع فرار کردم و رفتم توی ماشین.ولی مگه اونا بی خیال میشدن.اومدن ریختن روی سقف و کاپوت . چپ و راست ماشین.

یه پیرزنه می گفت _ بیا عزیزم منو بکن.

یه پسره میگفت _ نه بیا منو بکن.

از اون طرف یه دختره می گفت ._ نه عزیزم .بیا منو بکن.

یه پسر دیگه از رو سقف ماشین داد زد_بیا بریم با هم بده بستون.

ما رو می گین کلی ذوق کرده بودیم که این قدر خوش بحالمون شده و داشتیم اغفال می شدیم که در ماشین رو باز کنیم که

یییییییییهو یه مرد هیکل گنده و سیبیل کلفت پرید رو کاپوت و داد زد _ بیا بیرون می خوام بکنمت.

اینو که دیدم جیغ زدم و پریدم روی صندلی عقب.

_برین گم شین کثافت ها(اینو با لهجه خاص محمد رضا گلزار بخونین)

اصلا الان زنگمی زنم 220 بیاد خواهر و مادر همتون رو با هم وصلت بده.

شماره رو گرفتم .چند تا بوق خورد تا جواب دادن._الو 220 ؟

_ اه .اوه .ایه.اوف .بله ؟

_وا این چه صدا هایی بود که از اون جا می اومد.

_اقا شما داری چی کار می کنی؟

_اه . اوه . دارم ، اوه ایه . اوف . کس می کنم.

_جانم؟ مرتیکه ......... تو رو گذاشتن دزد و قاچاقچی بگیری یا کس بکنی.

_اه ، اوه ، ایه . اوف ، راستش . اه ، اوه . . .

_ای درد بگیری. ای مرض بگیری. مردشورت رو ببرن بشین همون کست رو بکن.

و شیلیپ گوشی رو قطع کردم.

خدایا امروز چه خبره این جا.

بهترین فکر این بود که برگردم خونه .تا اوضاع اروم بشه.

پریدم پشت فرمون و گازش رو گرفتم و راه افتادم به سمت خونه.

توی راه بازم همین جریان ادامه داشت.

وقتی رسیدم خونه یه نفس راحت کشیدم.با خودم گفتم باید بخارج از کشور تماس بگیرم و در خواست کمک کنم.سریع رفتم سراغ ماتهواره ولی وقتی اینجا این جوری بود چه انتظاری از اون جا می شه داشت.

هر شبکه ای که می زدم پر بود از سکس وسکس و سکس وسکس و سکس و نه صبر کن بزن کانال قبلی .

اره درسته این یارو لباس تنشه.

مر تیکه نشسته جلوی دوربین کتاب می خونه.

یه شماره تلفن هم زیر تصویر نوشته شده بود.

سریع با مو بایلم که از این صد و پنجاه هزار تومنی های جدید بود شمارش رو گرفتم ولی لز بس این سیم کارته تخمی بود تلفن خونه خودمون زنگ خورد.بعد از هوار بار گرفتن شماره به این نتیجه رسیدم که با تلفن خونه شمارش رو بگیرم.سریعشماره رو گرفتم و یارو جواب داد.

_هلو مستر.اکسکیوزمی.

_سلام جانم.

_سلام جانم ؟! ببخشید شما ایرانی هستید. اه اصغر اقا شمایی گفتم چه قدر قیافت اشناست.

_عزیزم اصغر اقا کیه ؟ من پرفسور اونیشتاین هستم. و به شونصد زبون زنده دنیا مسلتم

_اقا هر خری که می خوای باش . فقط به من بگو این جا ، یعنی تو این دنیا چه خبره.

پرفسور_ چیز خاصی نیست عزیزم . امروز روز اویزونه.

_ ها ؟

پرفسور _ هر سال در چنین روزی اویزون امواجی رو پخش می کنه که روی مغز تمام مردم زمین تاثیر می زاره و باعث می شه که مردم یک روز کاملا سکسی رو طی کنن.وتنها بر روی کسانی که از

هوش ، ذکاوت و فراست زیادی برخوردار هستن اثر نمی زاره.یهنی من و شما و تعداد کمی مرد و زنه دیگه.

( هوش ، ذکاوت ، فراست . چه قدر این کلمات اشناست . نکنه تو پیتزایی که دیشب خوردم هوش و ذکاوت ریخته بودن. درسته ، واسه همینم اسمش پیتزا مخصوص بود.)

پرفسور اویزون کیه دیگه.

پرفسور _ عزیزم همون سایت ایرانیست دیگه

admin , lili naz , lili 20 , ravie gham , mandegarباید می دونستم که همه چیز زیر سر این.

خائنه).

_خب پر فسور حالا باید چی کار کنیم.

پرفسور_هیچی عزیزم .باید صبر کنی تا صبح بشه. فردا صبح خود به خود همه چیز حل می شه و مردم هم فراموش می کنن که چه اتفاقی افتاده.

_باشه پرفسور ممنون که کمکم کردی.

راستی پرفسور . الان می شه هر کسی رو کرد.

_اره عزیزم.

_حتی جنیفر لوپز.

_جنیفر لوپز که خوبه . حتی تام کروز.

_ ِا ، پرفسور . شما هم ؟!

_نه عزیزم . نه که خیال کنی من هم جنس باز هستم ها. مثال زدم تو دوزاریت ببیا فته.

اره ارواح کونت.

_بله؟!

_هیچی . می گم درست می فرمایید.

از پرفسور خداحافظی کردم و نشستم و صبر کردم و صبر کردم.

تا نزدیک عصر تو خونه بودم ولی دیگه بد جوری حوصلم سر رفته بود.

بلند شدم رفتم بیرون یه دوری بزنم.

با پای پیاده تا سر کوچه رفتم .تا وارد خیابون شدم و مردم دیدنم ، دوباره افتادن دنبالم و منم فرار کردم و بر گشتم خونه.

خلاصه هر جوری که بود تا شب سر کردیم و با خوشحالی خوابیدیم.

امروز هم زود از خواب بیدار شدم . با خوشحالی به ساعت نگاه کردم. ولی دیدم رو ساعت 2 نصفه شب خوابیده.

یییییهو ترس ورم داشت که یادم اومد دیروز که ساعت خوابیده بود دیگه نرفتم سراغش و حتما با طریش تموم شده.

بلند شدم با روحیه و بشاش صبحانم رو خوردم و می خواستم از خونه برم بیرون که تلفن زنگ خورد.

_الو .

_ سلام عزیزم. من پرفسور اونشتاین هستم . زنگ زدم بهت بگم اویزون دیشب رو هم امواج فرستاده و امروزم دنیا اویزونیه.

_ وای خدا ......................نه . . .

.

.

وقتشه که خودم رو جدا کنم از تَنِ لَشم __ من بی شرفم اگه فوق ستاره نشم

***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com


[noparse]
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:00:19.141000
-->

<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_21450_0.html
Author: moso
last-page: 2
last-date: 2007/08/06 11:47
-->

[/noparse]