دفترچه
خیلللللللللللللللییییییی توووووووووووپه نخونی میضرری - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: داستا‌ن‌هایِ اروتیک (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%E2%80%8C%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%90-%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AA%DB%8C%DA%A9)
+--- موضوع: خیلللللللللللللللییییییی توووووووووووپه نخونی میضرری (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%DB%8C%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%D9%84%DB%8C%DB%8C%DB%8C%DB%8C%DB%8C%DB%8C%DB%8C-%D8%AA%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%88%D9%BE%D9%87-%D9%86%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C-%D9%85%DB%8C%D8%B6%D8%B1%D8%B1%DB%8C)



خیلللللللللللللللییییییی توووووووووووپه نخونی میضرری - Mehrbod - 02-22-2013

خیلللللللللللللللییییییی توووووووووووپه نخونی میضرری
Sep 01, 2008, 06:52 PM

نویسنده: omidi11014


فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/avizoon/2K7bjNmE2YTZhNmE2YTZhNmE2YTZhNmE2YTZhNmE2YTZhNuM24zbjNuM24zbjNuMINiq2YjZiNmI2YjZiNmI2YjZiNmI2YjZiNm+2Ycg2YbYrtmI2YbbjCDZhduM2LbYsdix24w.pdf

اندازه: 53.59KB


کوتاهیده‌یِ داستان

سلام
این داستان روکه می خوام براتون بگم مربوط به ۴-۵ سال پیشه. زمانیکه شیرین خانوم با خونوادشون تشریف آوردن به کوچه ما. بذارین یکم درباره شیرین خانوم براتون بگم. این شیرین خانومی که می خوام داستان یکمین سکسشو با من براتون تعریف کنم قدش ۱۷۵ سانتی متره ، ابروهای کشیده ، چشمای خمار(که ببینیدش خودتون رو خراب میکنید) کمر باریک و باسن برجسته خوش فرم. به هر حال من از همون یکمین باری که اونو دیدم پیش خودم گفتم که من حتما باید با این حوری یه سکس درست و حسابی داشته باشم. بالاخره بعد از چند ماه که اونجا بودن من تقریبا روزی یک بار اونو می دیدم و حسرت می خوردم و فقط یه سلام خشک و خالی و همین . چند ماهی به همین منوال گذشت که من جراتم بیشتر شده بود و سلام و علیک گرمتری باهاش می کردم و اونم مثل دخترهای خوب جوابم رو می داد . نزدیک به عید بود که مامان و باباش برای کار باباش مجبور بودن ۳ روز برن جنوب . اینو هم بگم که بابای شیرین خانوم پیمانکار ساختمونه و تو جنوب هم یه پروژه سنگین داشت که باید می رفت اونجا. خلاصه اونا رفتن و من مونده بودم که با چه بهانه ای سر صحبت رو باهاش وا کنم تا بتونم اونجا برم. روز یکم همینطوری گذشت و من تو کف بودم. شب تا صبح تو این فکر بودم که باید چکار کنم تا رفتم با یکی از دوستای نزدیکم که تو این کار واردتر بود مشورت کنم که اونم گفت به بهانه کامپیوتر برو خونشون. من هم گفتم ببینم چکار می تونم بکنم . ظهر رفتم خونه ناهار رو خوردم وبه بهانه ماشین شستن اومدم تو حیاط و از لای در سرک می کشیدم تا شیرین جون ازمدرسه تشریف بیارن که یهو دیدم که رد شد و رفت سمت خونشون . من هم سریع کارمو تموم کردم و رفتم یه دست و رویی شستم واز تو اتاقم دو سه تا سی دی برداشتم حرکت به سمت خونه شیرین جون. تو راه حرفایی که می خواستم بهش بگم روپیش خودم تکرار می کردم که مبادا چیزی رو از قلم بندازم. رسیدم در خونشون ولی می ترسیدم زنگ بزنم .پیش خودم گفتم نکنه در رو روم باز نکنه . تو همین فکرا بودم که یهو دیدم در باز شد و جلوم واستاده . به خودم ریده بودم زبونم بند اومده بود . بهم گفت کاری داشتین؟ منم با ترس گفتم ببخشید کامپیوترم خراب شده می خوام این چند تا سی دی رو رایت کنم چون قولش رو به دوستام دادم غروب براشون ببرم . گفت الان که نمی شه می خوام برم ساندویچی یه چیزی بخورم . روده کوچیکم داره روده بزرگم رو می خوره . منم فرصت طلب گفتم شما تشریف داشته باشین من با ماشین می رم براتون می خرم. یکمش قبول نمی کرد تا بعد از اصرار های من قبول کرد. سی دی ها رو از من گرفت گفت تا بر می گردین منم اینا رو براتون رایت می کنم. منم که حسابی اعصابم کیری شده بود که من الان برم براش ساندویچ بگیرم اونم میاد دم در می گه بیا اینم سی دی هات . خلاصه رفتم براش ساندویچ رو گرفتم زنگ زدم از پشت آیفون گفت بیا تو. تو کونم عروسی بود . پیش خودم می گفتم می شه من بهش نزدیک شم.
رفتم بالا دیدم یه شلوارک تا رو زانو پوشیده و یه تاپ چسبون . تا دیدمش کیرم راست شده بود. ساندویچ رو بهش دادم بهش گفتم اجازه می دی کنارتون بشینم تا شما غذاتون رو بخورید اونم گفت ایرادی نداره . این پرستیژ و کلاسش داشت منو دیوونه می کرد. برام یه لیوان نوشابه ریخت بدون اینکه یه تعارفی بکنه تو غذا خوردی یا نه مثل گاو شروع به خوردن کرد منم مثل دیوونه ها زل زده بودم و نگاش می کردم که یهو گفت چیه ادم ندیدی منم که ترسیده بودم بهش گفتم چرا ولی مثل شما خوشگل ندیدم که اونم در جواب بهم گفت اَر اَرشما پسرا همتون لنگه هم بی شرف و پس فطرتین. خیلی بهم برخورد اونم دید که من عصبانی شدم گفت چیه راست می گم دیگه . همتون فقط آدم رو برای سکس می خواین . تازه دو زاریم افتاد که احتمال داره قبلا کیر خورده باشه از دوست پسرش که دیدم سر صحبت رو خودش باز کرد که تو شهری که قبلا بودن با یه پسری دوست بوده و اونو آورده بود خونشون تا اینو بکنه اینم فرار کرده بود . من که هی تو دلم تف و لعنت به خودم می فرستادم که اینم شانس کیری ما رو یکی هم که دست گذاشتیم اینم زد تو راه گوز ما. با مول بازی و زبون ریختن یه کمی دلش رو بدست آوردم گفتم الان موقشه . بریم تا من سی دی ها رو رایت کنم اونم اتاقش رو بهم نشون داد تا رفتم تو اتاقش پشمام فر خورد. رو در و یوارش پربود ازعکسهای نیمه لخت از هنر پیشه های زن هالیوود. پیش خودم گفتم حالا این شد می تونم با این چیزا سر صحبت رو باهاش وا کنم. ازش پرسیدم این همه عکس رو از کجا اوردی؟ گفت از جنوب خریده . کم کم مول بازیم داشت گل می کرد بهش گفتم چرا اینا نیمه لختن؟ اونم درجواب گفت از این به بعد میگم برات لخت عکس بگیرن . زدم زیر خنده که دیدم اونم هیچ عکس العملی نشون نداد. گفتم عجب آدم خشکیه . نشست پشت دستگاه تا سی دی ها رو رایت کنه ازش پرسیدم که بازم از این عکسا تو کامپیوترت داری که یهو با یه حالت اخم برگشت و یه چشم غره ای به من رفت که نزدیک بود خودم رو خراب کنم منم کم نیاوردم گفتم چیه من حرف بدی نزدم اگه نداری بگو ندارم که گفت دارم خوبش رو هم دارم. گفتم نشون بده . اونم نامردی نکرد و یه عالمه عکسهایی که از اینترنت گرفته بود رو بهم نشون داد که تو اینا دویا سه تاش تمام لخت بودن. یه صندلی آوردم کنارش نشستم تا با هم عکسها رو ببینیم که یه عکس از جنیفر نظرم رو به خودش جلب کرد و شروع کردم گیردادن کونهای قلمبه جنیفر. اونم داشت در این مورد با من کل کل می کرد که خودم رو یهو بهش نزدیکتر کردم دیدم خودش رو کشید عقب بهش گفتم نترس باهات کاری ندارم . من که مثل او دوست پسر عوضیت نیستم. این زبون هم بالاخره یه جایی به درد آدم می خوره . نزدیکش که شدم صورتم رو بردم کنار گونه هاش و یه بوس کوچیکش کردم. جا خورده بود و با تعجب منو نگاه می کرد. گفتم بابا یعنی حق همسایگی رو نباید به جا بیاریم تا اومد حرف بزنه یه دونه دیگه بوسیدمش. داشت دیوونه می شدکه چرا من دارم این کارا رو می کنم. کم کم به این کارام عادت کرد و همینطور که داشت عکسها رو نگاه می کرد می بوسیدمش تا یهو از پشت گردنشو گرفتم و با زبونم نرمه گوشش رو لیسیدم دیدم یه آه خفیفی کشید گفت نکن امیر بدم میاد. منم که تازه نقطه حساسش رو پیدا کرده بودم مگه ول کن بودم. شاید تو پنج دقیقه شش هفت بار این کار رو کردم دیگه برای هر دومون عادی شده بود که لبم رو گذتشتم رو لبش و شروع کردم به مکیدن . وای که چه لبای نرمی داشت اونم داشت حال می کرد و زبونش رو تو دهن من می گردوند . کیرم داشت منفجر می شد بهش گفتم بیا رو تخت که دیدم اشک تو چشاش جمع شد و گفت می ترسم . منم که از شق درد داشتم می مردم گوشم به این حرفا بدهکار نبود . با یه ذره زبون بازی آوردمش رو تخت و شروع کردم ازش لب گرفتن و رفتم رو نقطه حساسش ، نرمه گوشش یه ذره مکیدمش که دیدم الان آمادست تا نقشم رو عملی کنم.کم کم با دستام رفتم سراغ سینه هاش واونا رو از روی تاپ می مالوندم . هردومون تو اوج لذت بودیم که من تاپش رو زدم بالا دو تا لیموی کوچولو اومد بیرون چشام از حلقه زده بود بیرون که اونم تو اون حالت بهم گفت چیه تا حالا سینه ندیدی؟ واقعا جوابی نداشتم که بهش بدم. کم کم اومدم پایین و شروع کردم اون دو تا سینه ها رو خوردن وای نمی دونین چه لذتی داشتیم هردومون میبردیم. همینطور کارم رو ادامه دادم تا رسیدم به شرتش خیس خیس بود . یه کم با دست اون چوچوله نازش رو براش مالیدم تا یهو دیدم پاشو جمع کرد و لرزید که فهمیدم ارضا شده . بلندش کردم گفتم حالا نوبت تو.،شروع کن.اونم شروع کرد لباسام رو در آوردن ، کیرم رو گرفته بود دستش دیدم داره نگاش می کنه بهش گفتم میکروفن نگرفتی دستت ، گفت چکارش کنم گفتم هیچی بکن تو کونم بخورش دیگه. یکم یه ذره ناز ونوزکردبعد آروم آروم کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن زیاد حرفه ای نبود منم تا دیدم اینجوریه دوباره خوابوندمش رو تخت و دوباره شروع کردم به ور رفتن با چوچولش و کمی هم با انگشت تو سوراخش هم می کردم . یه کمی از آبش رو دور و بر کونش مالیدم و شروع کردم با انگشت اونو وا کردن. دیدم هی خودشو جمع می کنه آخه بدبخت یکمین بارش بود که با کونش کسی ور می رفت. رفتم از روی میز آرایشش یه کمی کرم برداشتم و زدم رو کیرم و اونو حسابی چربش کردم تا این صحنه رو دید گفت امیر می خوای چکار کنی؟درد داره . گفتم نه بابا اگه شل کنی درد نداره . کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم دیدم خودش رو سفت کرده و می گه در بیار منم می دونستم اگه در بیارم دیگه نمی ذاره تو سوراخش بکنم برای همین همون تو نگه داشتم تا عضله هاش وا بشه بعد از یک دقیقه اروم شروع کردم به تلمبه زدن داشت بدبخت از درد میمرد و شروع کرده بود به جیغ زدن گفت بابا در بیار بذار جلوم . منم مونده بودم که این داره خالی می بنده که اینو در بیاره یا واقعا میگه بذارم جلوش ، از طرفی هم می ترسیدم چون اون دختر بود بعدا برام شر بشه . به هر حال در آوردم وگفتم بر گرد اونم سریع برگشت . دست و پام داشت می لرزید که چکار کنم که گفت بذار تو چرا معطلی دارم میمیرم. منم آروم گذاشتم دم سوراخش و شروع کردم به بازی کردن. اینقدر خیس بود که نفهمیدم کی رفت اون تو ویهویه داد بلندی زد و احساس کردم کیرم داغ شده. فکر کردم آبم اومده کشیدم بیرون دیدم که کیرم خونیه و فهمیدم چه گهی خوردم و پردش رو زدم. اعصابم خیلی کیری بود و تموم حس کردنم از بین رفته بود.اونم فهمیده بود که جریان از چه قراره منو دلداری داد و گفت عیبی نداره من خودم گفتم از این به بعد تو مال خودمی. زودباش کارتو شروع کن . منم که یه کمی قوت قلب گرفته بودم سریع دست به کار شدم و کیرم رو با دستمال پاک کردم اونم رفت خودشو شست ودوباره دست به کارشدیم. ولی این دفعه خیلی راحت رفت تو و آه و اوهش تموم خونه رو برداشته بود دیدم باز به خودش لرزید و فهمیدم بازم ارضا شده . آب من هم کم کم داشت میومد بلندش کردم و رو تخت نشوندمش و گفتم باید برام ساک بزنی اونم شروع کرد با ولع هر چه تموم تر کیرم رو خوردن که بهش گفتم آبم رو باید بخوری اونم قبول کرد. یهو آبم با سرعت نور تو دهنش پر شد اونم نامردی نکرد همش رو قورت داد. بعد یه ذره دور و برش رو برام مالید. با هم رفتیم حموم همدیگر رو شستیم منم اومدم خونه ساعت تقریبا ۱۰ بود. رفتم خوابیدم تا ساعت ۱۰ فردا. تا مامانش اینا برگردن من بالای ده بار کردمش و هنوز که هنوزه بعد از این پنج سال من هنوز از کردنش خسته نمی شم.
امیدوارم که ازاین داستان خوشتون اومده باشه.

***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com


[noparse]
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:01:10.843000
-->

<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_70136_0.html
Author: omidi11014
last-page: 2
last-date: 2008/09/01 18:52
-->

[/noparse]