eshghe aval(moso) -
Mehrbod - 02-22-2013
eshghe aval(moso
Feb 20, 2007, 03:16 PM
نویسنده: moso
کوتاهیدهیِ داستان
سلام.
این مطلب رو به مناسبت والنتاین اینجا میزارم.
البته این مطلب رو سایت سرخ و سفید واسم ایمیل کرده بود.
گفتم شاید واسه شما هم جالب باشه
=======================================
البته قبلش اینو بخونید .
1-اصولاً داستان های عشقی به 3 دسته تقسیم میشن!
یک: پسره پولداره و دختره فقیر و پسره التماس میکنه که باهاش ازدواج کنه!
دو: دختره پولداره و پسره فقیر و باز پسره اصرار میکنه که بهاش ازدواج کنه!
سه: هر دو متوسط هستن ولی باز این پسره س که التماس میکنه باهاش ازدواج کنه!
نتیجه؟ واضحه دیگه! (منبع یه کاریکاتور از گل آقا)
.
از وبلاگ وفادار دلشکسته.
===========================================
من خودم هیچ وقت این احساس رو تجربه نکردم ولی می دونم که چقدر قشنگه.
خواستین شما هم از عشق یکمتون بگین.
----------------------------------------------------------------------
چرا هیچ وقت عشق یکم رو نمیشه فراموش کرد ؟ّّّ!!!
.
یکمین عشق من؟......یادش که می افتم همیشه چشمام پر از اشک میشه...!
هیچ روزی نیست که به او فکر نکنم و نگران نباشم که آیا حالش خوب است و
یا مشکلی نداشته باشد.
فکر می کنید یکمین عشقم را هنوز به یاد دارم؟ معلومه که دارم، انگار
همین دیروز بود—اما 23 سال از آن روز می گذره..!
آیا شما یکمین عشقتان را به یاد می آورید؟ البته سوال احمقانه ای است!
مطمئناً همه ما هنوز با شور و هیجان و البته کمی هم با ناراحتی، به
یادمان مانده است. چه او هنوز در کنارتان باشد و چه فقط خاطره ای باشد
که یادآوری آن ناراحتتان می کند، اما یکمین عشق ها همیشه مثل گنجینه ای
گرانبها در دل افراد باقی می ماند. اینجا حرفهای شما را درمورد مردی که
برای یکمین بار قلب و احساس شما را متحول کرد، گرد آورده ایم.
هنوز هم یادش داغم را تازه می کند!
.
حتی با گذشت سالها، فکر کردن درمورد عشق یکممان لرزشی در قلبمان ایجاد
می کند. چه چیز باعث می شود که حتی با گذشت پنج، ده یا حتی بیست سال،
یکمین عشق ها همیشه فکرمان را به خود مشغول کند؟ دلیلش هرچه باشد و آن
فرد هر کس که بوده باشد، عشق یکم همیشه جزئی از وجود ما می شود. نمی
توانیم آن را فراموش کنیم—و تصور نمی کنم کسی واقعاً بخواهد فراموش کند
.
نظر بعضی از عشاق در مورد عشق یکمشون !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
شیرین می گوید: بله، به یاد می آورم...انگار همین دیروز بود. سالهای
سال گذشته است، اما هنوز به خاطر دارم او چه شکلی بود و چقدر دوستش
داشتم. حدود هشت سال با هم اختلاف سنی داشتیم—من 20 ساله بودم و او 28
سال داشت—همیشه می ترسید مبادا والدینم با این مسئله مخالفت کنند. این
روزها وقتی کمی ناراحت و غمگین می شوم، یاد و خاطره ی نوازش ها و بوسه
های او به سراغم می آید. خیلی جالب است، همین روزها 42 ساله می شوم
.
لیدا اینگونه به خاطر می آورد: "در همه ی کارهایمان احساساتی بودیم و
با شور و هیجان رفتار می کردیم—در دوست داشتن هایمان، دعواهایمان، حتی
زمانی که میخواستیم همدیگر را اذیت بکینم هم با شور و احساس عمل می
کردیم. با اینکه شوهرم را بسیار دوست دارم و کاملاً خوشبخت هستم، هنوز هم
خیلی وقتها به او فکر می کنم. چند هفته پیش او را دیدم، همراه همسر و
بچه اش بود. نگاهش کردم، او هم نگاهم کرد، و همه چیز در یک لحظه بسیار
زیبا بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. خوشحالم که او نیز خوشبخت شده
است
.
الناز در مورد دوست پسر دوران دانشگاهش اینطور می گوید: ما به هیچ وجه
برای هم ساخته نشده بودیم. خانواده و دوستانم نمی توانستند او را تحمل
کنند. همیشه با هم دعوا داشتیم و بیشمار به هم زده و دوباره آشتی کرده
بودیم. ولی مجذوب هم بودیم. پس از آخرین دعوا که دیگر تصمیم گرفتیم
برای همیشه از هم جدا شویم، احساس می کردم قلبم را پاره پاره کرده اند.
هنوز نوارها و نامه های عاشقانه اش را پشت گنجه ی اتاقم پنهان می کنم.
10 سال از آن ماجرا می گذرد.
.
فرنوش عشق راستین خود را وقتی هجده سال بیشتر نداشت ملاقات کرد. اما پنج
سال طول کشید تا رابطه اش را با او آغاز کرد. او در این باره می
گوید: "در یک مهمانی با هم آشنا شدیم و با هم صحبت كردیم. دو سال دوران
دانشگاه را با هم بودیم. او در شیراز زندگی می کرد و همین راه دراز
باعث برهم خوردن روابطمان شد. هنوز هم در شیراز زندگی می کند و ازدواج
کرده است. اما من هنوز مجردم و در تهران زندگی می کنم. با اینکه رفته
است اما همیشه یکمین عشق من باقی می ماند.
وقتی دوباره او را می بینیم...
مکن است هر از چندگاهی یکمین عشقمان را جایی ببینیم. دیدارهایمان ممکن
است کوتاه یا طولانی باشد، اما دیدارهایی تلخ و شیرین است. آیا کسی پیدا
می شود که تا به حال به دیدار دوباره ی یکمین عشقش فکر نکرده باشد؟
.
سارا با اینکه قرار مدار ازدواج با یکمین عشقش را هم گذاشته بود، ولی
با مرد دیگری ازدواج کرد. 20 سال پس از آخرین ملاقاتشان ، او را در مجلس
ترحیم مادرش دید. اما حتی با گذشت این همه سال، شعله ی عشق مثل همان
روزهای نوجوانی در قلبش زبانه کشید : "درمورد عشقی که به هم داشتیم
صحبت کردیم. می گفت که چقدر دلش شکسته بود وقتی ترکش کردم و با کس
دیگری ازدواج کردم...خیلی وقت ها به او و پاکی عشقمان فکر می کنم.
هیچوقت فراتر از بوسیدن همدیگر نرفتیم، اما نزدیکی که با او داشتم
بسیار بیشتر از آن چیزی است که اکنون با شوهرم پس از 26 سال حس می کنم.
رویا نیز به تازگی یکمین عشقش را ملاقات کرده است: "بعد از 29 سال..روز
را با او گذراندم. وقتی برای یکمین بار همدیگر را در دانشگاه دیدیم 19
سال داشتیم. عشقی واقعی بود...اگر چنین چیزی در آن سن وجود داشته باشد.
و حالا پس از گذشت اینهمه سال باز عاشق هم شده ایم. اما اینبار عشقمان
کاملاً با قبل متفاوت است. گذشته ای با هم داشته ایم و حال را باهم می
گذرانیم. امیدوارم در آینده نیز کنار هم باشیم
.
تجدید دیدار سحر در اینترنت اتفاق افتاده است: "در ماه خرداد بود که
آنلاین شده بودم. البته زیاد به کامپیوتر وارد نیستم. داشتم یکسری
کارهای تحقیقاتی انجام می دادم که کسی بهم پیغام داد. بله خودش بود—
نزدیک بود قلبم بایستد. شوهرم داشت از جلوی در رد می شد و پسرم وارد
اتاق شد. باید توضیح می دادم که او کیست. درمورد همه چیز باهم صحبت
کردیم. هنوز هم وقتی ایمیلی از او دریافت می کنم قلبم تند می زند.
احساس گناه می کنم، اما دوست دارم که هنوز با او در ارتباط باشم."
او یکمین و تنها عشق من بوده است !
بعضی از ما آنقدر خوش شانس بوده ایم که همان دفعه ی یکم آنکه می
خواستیم را به دست آورده ام. و وقتی برای یکمین بار ملاقاتش کردیم، دیگر
نگذاشتیم از دستمان برود!
سیمین می گوید: یکمین عشقم تنها کسی بود که باعث شد قلبم تندتر بزند و
از خود بیخود شوم. اما چیزی که باعث شد عاشقش شوم قلب طلایی بود که در
سینه پنهان کرده بود. او تنها کسی بود که توانست قلبم را تصرف کند. هشت
سال است که با هم هستیم و شش سال است که ازدواج کرده ایم. صاحب پسری
دوست داشتنی شده ایم. اینطور بود که یکمین عشق من به تنها عشق زندگیم
تبدیل شد.
منیر اعتراف می کند که: من فقط یک عشق واقعی داشته ام و با او ازدواج
.
کردم. سالهای آخر دبیرستان بود که با هم آشنا شدیم و شش سال بعد ازدواج
کردیم. از همان ابتدا می دانستم که او همان است که من می خواهم. ما
واقعاً برای هم ساخته شده ایم
..
عسل می گوید: داستان یکمین عشق من کمی عجیب است. باور کنید." بعد از
چندین ماه دوستی اینترنتی، عسل و دوست اینترنتیش پارسال همدیگر را
ملاقات کردند. "بعد از ملاقات، کوچکترین تردیدها برای برقراری ارتباط هم
از بین رفت. هنوز هم عاشق هم هستیم و برای ازدواج نقشه می کشیم.
عاقل تر و پخته ترم کرد !
گاهی اوقات یکمین عشق چیزهایی به ما می آموزد—البته این درس ها معمولاً
آن چیزی نیست که دوست داشتیم یاد بگیریم
.
ندا می گوید: او به من احساس شگفت انگیزی می داد. 13 ماهی که با هم
گذراندیم، شادترین روزهای زندگی من بودند تا اینکه از من جدا شد. اصلاً
نمی دانستم که به من خیانت می کند. خیلی ترسیده بودم و او هیچ کمکی به
من نمی کرد. در آخر همه چیز را برای مادرم تعریف کردم و این بهترین و
عاقلانه ترین تصمیمی بود که در کل زندگی گرفته ام.
.===============================================
عشق یکم چیزیه که فقط یکبار میتونه اتفاق بیافته.
پس حواسمون رو جمع کنیم که چطور با هم رفتار میکنیم.
و شاید بتونیم به راحتی این فرصت رو از دست ندیم.
.
وقتشه که خودم رو جدا کنم از تَنِ لَشم __ من بی شرفم اگه فوق ستاره نشم
***
نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایهیِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.
بایگانیده از avizoon.com
[noparse]
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:00:11.890000
-->
<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_22640_0.html
Author: moso
last-page: 1
last-date: 2007/02/21 21:54
-->
[/noparse]