حکمت پارسی -
Rationalist - 05-07-2017
جهان سربسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است .
حکیم فردوسی
هر فرد انسانی در بستر فرهنگ، جامعه، وراثت و آداب زیستن سرزمینی که در آن متولد شده است، خویشتن را می یابد و در میان جامعه و فرهنگ مردمانش جایگاه خود را پیدا می کند.
بر این اساس، اینکه ما که هستیم، بخش مهمی از آن در سرزمین آباء و اجدادی و فرهنگ ما نهفته است.
اما واضح است که در گرو رخدادها و اتفاقات گوناگون تاریخی، ملت ها و اقوامی چه بسا شکوفا و با فرهنگ ها و حکمت هایی ناب، دچار انحطاط شده و حتی حکمت و فرهنگ درخشان شان هم به دست فراموشی سپرده شوند.
اما در مورد ایران زمین و آنهایی که خود را ایرانی می خوانند، این موضوع به شکلی بغرنج و تاسف بار قابل مشاهده است. چرا که اگر نگاهی گذرا به تاریخ ایران حتی در همین پانصد سال اخیر بیاندازیم؛ اوضاع فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی امروز، گویای انحطاطی ریشه دار است که نه به خاطر حمله ی اعراب یا اسلام آوردن ایرانیان و نه به واسطه ی حکومت دینی کنونی قابل توجیه نخواهد بود! با این وجود، کمتر کسی به طور گسترده و جامع به ریشه یابی انحطاط کنونی ایران و ایرانی پرداخته و در پی راهکارهایی واقع گرایانه و جامع جهت رهایی از این انحطاط بوده. هر گروهی از ایرانیان با دم دست ترین و چه بسا ساده ترین دستاویزها سعی در توجیه وضع کنونی داشته اند. بسیاری فریاد تمدن دو هزار و پانصد ساله سر می دهند و اسلام و حکومت دینی کنونی را عامل اوضاع خراب امروز! و افراد دین دار و دلزده از وضع موجود، چه بسا سوء استفاده و عدم اجرای درست و خالصانه ی دستورات دین را معضل کنونی جامعه ی ایرانی می دانند. و گروهی هم چه در داخل و چه ساکن در خارج از ایران، نومیدانه هویت، ملیت و حتی قومیت خود را هم انکار کرده و در تلاشند تا نسبت به این مساله خود را بی تفاوت نشان دهند.
پس براستی دلایل و ریشه های انحطاط ایران امروز چیست؟ چرا تفاله ها و زباله های فرهنگ غربی اینچنین به راحتی میان ما پذیرفته شده و در معماری ساختمان ها و طرز لباس پوشیدن و رفتار و منش ایرانیان دیده می شود؟ و از سویی دیگر حاکمان و نهادهای قدرت و قشر وابسته به آنها، از فرهنگ غنی و دین الهی اسلام و مذهب شیعه و ولایت سخن می گویند؟ در حالیکه بسیاری از دیگر مسلمانان جهان، اسلام کنونی ایرانیان را لکه ای ننگ بر اسلام می دانند و چه بسا مسلمانی ایرانیان را توهینی به اسلام!!!
چرا گذرنامه ی ایرانی و ملیت ایرانی اینچنین در جهان خوار و حقیر شده است؟ چرا ایرانی امروز این چنین بی رگ و بی تفاوت شده و دلخوش به انتخاب از میان بد و بدتر است؟
معضل مهم دیگر اینجاست که روشنفکران و اساتید دانشگاهی و فلاسفه ی ایرانی، به جای یافتن مشکل در درون خود(سرزمین ایران و فرد ایرانی)، جریان های فکری/فلسفی غرب را از جوامعی
دیگر با فرهنگ و جغرافیایی دیگر وارد ایران کرده و انتظار داشته اند تا جوابگوی مسایل و مشکلات جامعه ی ایران نیز باشد! چیزی که نتیجه قابل لمسش امروزه در شهری چون تهران در خیابان هایش قابل مشاهده است.
پس آیا ایرانیان دچار خودگمگشتگی مزمنی نشده اند؟ چیزی که در طی رویدادهای تاریخی تا به امروز شکل و فرم های پیچیده تری به خود گرفته است؟
در این جستار قصد دارم به طور گسترده تر و دقیق تر به این پرسش ها پرداخته و در این راستا در پژوهشی تاریخی به کیستی ایرانیان و چیستی فرهنگ و حکمت پارسی بپردازم.
امید است که اگر کسی خود را ایرانی می داند و از وضع موجود، همچون من حیران شده، در این راستا با بیان دیدگاه هایی سودمند و رویکردی فلسفی/تاریخی به غنای این جستار یاری دهد.
حکمت پارسی -
Rationalist - 05-16-2017
واضح است که جهت شناخت بسیاری از موضوعات و پدیده ها، ما پیشینه ی تاریخی آنها را مورد کنکاش قرار می دهیم. اما بنا بر دقت و هدف ما از شناخت تاریخی موضوع مورد نظر، برداشتمان از خود تاریخ، روش پژوهش تاریخی و یا تاریخ خوانی ما متفاوت خواهد بود. کسی ممکن است به عنوان یک تاریخ نگار، به اقتضای زمانه ی خویش و رویکرد فردی اش در بازتاب بی طرفانه یا غرض ورزانه نسبت به ثبت وقایع و رویکردی جهت ماندگاری آنچه می خواهد برای آیندگان ثبت شود، به تاریخ بپردازد.
فردی دیگر به عنوان تاریخ شناس یا باستان شناس، در جهت عکس، به بازخوانی اثر تاریخ نگار می پردازد. ولی او نیز همچون تاریخ نگار، بنا به اوضاع زمانه و رویکرد و برداشت شخصی اش، خوانشی از تاریخ ارایه می دهد.
اما اگر فرنود پرداختنمان به تاریخ، جهت کشف، فهم و شناخت تمدن، حکمت و دانایی در اقوام مختلف و در سرزمین های جغرافیایی مختلف باشد، رویکرمان به مقوله ی تاریخ و خوانش ما نیز از تاریخ بسیار اهمیت یافته و نقشی کلیدی جهت بازگشایی در شناخت و آگاهی از گذشته برای ما خواهد داشت. چرا که یک تاریخ نگارو یا تاریخ شناس، فهم و درک تمدن و دانایی های قوم مورد نظرش در درجه نخست نبوده و یا صرفا به روش خطی به مقوله ی تاریخ نگریسته است.
پس با درنظر گرفتن هدف ما از مطالعه ی تاریخ، نیکوتر می نماید کمی بیشتر پیرامون خوانش های تاریخی و موارد اساسی لازم به توجه در پرداختن به تاریخ، به ویژه تاریخ ایران درنظرگرفته شود.
ساده ترین و سرراست ترین رویکرد به تاریخ، خوانش آن به طور خطی و بر اساس نقل های مورخان و آثار باستانی و مکتوبات تاریخی می باشد. در این روش، به منشاء و زنجیره علل وقایع تاریخی توجه می شود.
برای مثال جهت شناخت تاریخی قومیت ایرانی، سلسله های حکومتی در بستر گذر زمان و با درنظر گرفتن قدمت آثار باستانی و عتیقه های به جای مانده، در توالی زمانی مورد بررسی قرار می گیرند. حقایق تاریخی هم در کنکاش میان سخنان ناقلان تاریخ و بازنمایی های وقایع صورت می گیرند. بر فرض نمونه اگر گفته شده که هنگام حمله ی اعراب به ایران، رنگ آب رودخانه های ایران زمین از جوهر کتاب های ایرانی سیاه گشته و یا مغولان تا ماه ها با سوزاندن کتاب های ایرانیان آتش می افروخته اند، صحت این موارد به طور علمی و منطقی مورد بررسی و بازنمایی قرار می گیرند. پس در این رویکرد به تاریخ، مکتوبات و گزارش های ناقلان و تاریخ نگاران از اهمیت بسیاری برخوردار است. چنانچه تاریخ شناسی همچون طبری تاکید داشته که تاریخ یک مبحث عقلی نیست و فکر بشر در آن دخالتی ندارد. او در مقدمه ی تاریخ الرسل و الملوک می گوید:
"
آگاهی از حوادث اقوام گذشته و اخبار و رویدادهای جاری، برای کسانی که زمان آنها را درک نکرده یا خود ناظرشان نبوده اند، حاصل نمی شود مگر از راه اخبار مخبران یا نقل ناقلان. و مخبران و ناقلان نباید استنتاجات ذهنی و عقلی را در آن دخالت دهند. " (فلسفه تاریخ ابن خلدون، ص 174)
از طرفی دیگر، بسیاری از تاریخ نگاران ایران مسلمان بوده و درستی وقایع و شرح های گذشته را بر اساس معیار شریعت و قرآن و حدیث می سنجیدند. با این شرایط تا چه اندازه می توان به درستی گزارش های تاریخی اعتماد کرد؟ آیا اساسا تاریخ نگاری ای که طبری بیان داشته به طور مستقل از شخص راوی و یا قابل درک در زمان خودش امکان پذیر است؟
شاید بیهوده نبوده که ارسطو اصلا تاریخ را جزو دسته علوم قرار نداده است. چرا که از آن تصدیق کلی حاصل نشده و علل یک دسته از موضوعات را نمی تواند به طور کافی توضیح دهد.
بنابراین ما چه طور می توانیم موضوعاتی بسیار اساسی و مهم همچون فرهنگ و تمدن و حکمت را در تاریخ ایران مورد بازشناسی درست قرار دهیم؟ آیا می بایست به همین روش خوانش از تاریخ رضایت داده و چنانچه در نوشتار نخستین بیان شد با همان نام کوروش و لوح سنگی و تمدن ایران باستان خودمان را تسلی خاطر دهیم؟ یا ریشه و قومیت خود را دستکم عملا انکار کنیم؟
در نوشتار بعدی خوانش های متفاوتی از تاریخ را مورد بررسی قرار داده، و در ادامه پیرامون خوانشی که بر اساس آن، فهم و دستیابی به حقایق قومیت ایرانی ممکن خواهد شد را مورد بحث قرار می دهم.
حکمت پارسی -
یه نفر - 08-07-2017
بنظرم بهتره اول تعریفی از فرهنگ داشته باشیم و بعد در مورد بی فرهنگی و انحطاط صحبت کنیم..
حکمت پارسی -
Rationalist - 11-06-2019
از هنگام ایجاد این جستار و پرداختن به دغدغهام برای ایران و انسان ایرانی در ترازی عمیق تر و فلسفی تر، وضعیت جامعه شناختی ایرانیان را در فرهنگِ تاریخی مورد تامل قرار داده و
نسبت آن را با وضع اسفناک کنونی اندیشیده ام.
امری که در این مدت توجهام را جلب کرده، رکود فکری، توهمات و سطحی ترین ایده های سیاسی ایرانیان را، نه در داخل، بلکه در میان خارج نشینان دریافته ام.
سطح شعور سیاسی اینها به قدری هولناک است که از سخنانشان در کانال های ماهواره ای و سایت ها و شبکه های اجتماعی و گردهمایی هایشان می توان تشخیص داد.
به طوریکه اگر کسی با شنیدن بزرگنمایی های آنها با چشمان خودش خیابان های ایران را نبیند، به سادگی پُرگویی های آنان را باور خواهد کرد.
راه کارها و سخنانشان چیزی به جز تهییج و برانگیختن عواطف عمومی دربرندارد و حتی حرکت های اجتماعی شکل گرفتهی نوپای داخلی را نیز با رسانه ای کردن و برانگیختن حساسیت نظام حاکم
تباه کرده اند. سخنانی با چنین درون مایهای که در میان شان با شدت و هیجان تاکید می شوند:
زنان ایرانی روسری ها را بردارید و آزاد شوید!
به استادیوم فوتبال بروید و آزاد شوید!
حقوق برابر بخواهید و آزاد شوید!
خودنمایی جنسی داشته باشید و آزاد شوید!
اما چرا در گفتمان های آنان هستی زن ایرانی به طور فلسفی مورد توجه قرار نمی گیرد؟ چرا خود مفهوم آزادی را به طور فلسفی مورد بحث قرار نمی دهند؟
چرا کتابهایی فلسفی در حد فیلسوفان زن غربی نمی نویسند؟ چرا در گسترش و ژرفای تفکر مفهومی راه به جایی نمی برند؟ چرا نقش اجتماعی زنان را پس از این آزادی ها توضیح نمی دهند؟
از سطح گفتمان و راه کار های اینها می توان دریافت که فقط اهداف دونمایهی خودشان را از براندازی حکومت فعلی دنبال می کنند و اهداف آنان و پشتیبانان مالی و رسانه ای شان هر چه که باشد
با دغدغهی ما برای ایران متفاوت است. به همین خاطر می بینیم هنگامی که گروه هایی از مردم داخل از شدت نابسامانی معترض شوند، براندازان خارج نشین سرو کله شان پیدا می شود و
با تهییج توده های مردم از آنها می خواهند که به خیابان بیایند و در حقیقت به خاطر آنها باتوم و گاز فلفل بخورند و دستگیر و زندانی شده و سپس قهرمان و بوق تبلیغاتی آنها شوند.
اما راهکار چیست؟
اگر کسی براستی دغدغهای سترگ برای ایران دارد، قاعدتا بلند مدت اندیشیده و به طور ریشه ای عوامل معضلات کنونی را در تاریخمندی و بنیادهای فرهنگی و فکری مردم خواهد یافت.
چنین شخصی آگاه شده که تغییرات با ثبات و بزرگ با انقلاب ها و حرکت های کور اجتماعی به فرجام نخواهند رسید. بلکه با ازخودگذشتگی ها و تلاش های جانفرسای فکری و روحی در بلند مدت حاصل
خواهند شد. من از هنگام ایجاد این جستار تا کنون، اندیشمندانی را در ایران یافته ام که تا وقتی با چشمان خود از نزدیک ندیده بودم، باور نمی کردم که با وجود انواع مشقات و محدودیت ها و خطرها، در داخل ایران آرام و آهسته فعالیت می کنند. آنها درهمین حکومت فعلی با تیزهوشی موفق شده اند روزنه هایی بسیار مهم برای فعالیت فکری و فرهنگی بیابند و بدون برانگیختن ناشیانهی حساسیت حکومت، تاثیراتی آهسته اما بنیادین و با ثبات بر تفکر و فرهنگ ایرانیان برجای بگذارند. حتی ساختار حکومت جمهوری اسلامی نیز با حکومت ۴۰ سال پیش بسیار دگرگون شده است. در بسیاری از نهادهای حکومتی که بودجهی آنها از سوی حکومت تامین می شود، با دقت و کیاست می توان فعالیت کرد و تاثیراتی مهم بر جای گذاشت.
گسترش ترجمه کتاب های فلسفی، نگارش و چاپ کتابها و مقالههایی تاثیرگذار، گسترش جلسات متن خوانی خصوصی، جلسات سخنرانی و گفتگوها، تشکیل حلقه های گفتکو و متن خوانی دانشجویی بدون اعتناء به سطح سواد و درس اساتید دانشگاه، گسترش آموختن زبان های فرانسه و آلمانی و اسپانیایی در کنار انگلیسی، برخی برنامه های فکری و فرهنگی در همین صدا و سیمای جمهوری اسلامی، همه و همه جریان هایی امید بخش هستند. فعالیت هایی که اگر با خواست براندازی و آشوب طلبی و جنگ خواهی بسیاری از افراد کوته فکر و گُرگان در کمین نشستهی خارج نشین تباه نشوند، در بلند مدت می توان تاثیر آنها را مشاهده نمود.
در دفاع از این راهکار می توانیم نگاهی به انقلاب های نافرجام تاریخ بیاندازیم که در همین صدهی اخیر چندین نمونه را شاهد بوده ایم.
هر فرد روراست با خویش، اگر نگاهی تاریخی به وضعیت ایران ۲۰۰ سال گذشته بیاندازد، درخواهد یافت که حاکمان یک سرزمین قطعا حاصل نحوه تفکر و فرهنگ مردم همان سرزمین هستند. دقت در تحولات فکری همین ۴۰ سال اخیر، نشان می دهد که ما وضعیت به مراتب بهتری با توجه به پیشینهی فکری خود داشته ایم. امروزه ابراز بی اعتقادی نسبت به مذهب و خدا، دسترسی به کتاب، گفتگو، روابط زن و مرد و حتی توجه به محیط زیست و حیوانات بسیار دگرگون شده است. حکومت همان حکومت است ولی به دلیل تغییر فکری جامعه و گسترش تکنولوژی های ارتباطی، مجبور شده برای حفظ بقا هم که شده از خودش انعطاف نشان دهد. بیداری جامعه در نمونه هایی مانند پوشش خبری و توجه به زمین لرزهی آذربایجان، اسیدپاشی ها، سگ کشی ها و سیل های اوایل سال، حکومت را وادار کرد به آنها توجه کند.
آنکه به خاطر عدم توانایی تحمل مشکلات از ایران جسته و اکنون دلتنگی اینجا را دارد، بهتر است با همان عکس ها و ترانه های خاطره انگیز خودش را تسلی دهد...
اما آنکس که براستی برای زنده ماندن مجبور شده ایران را ترک گوید و دغدغه ای جدی و ژرف برای اینجا دارد، حساب اش جدا است! او باید به طور جدی بفهمد همان روزی که از جامعهی اینجا خارج شده، ایران دیگر آن ایرانی نیست که او می شناخته است، بلکه صرفا از طریق گفته ها و شنیده هایی که بسیار غرض ورزانه هستند، از اینجا خبر دارد. به همین خاطر دیگر حق و اجازهی اظهار نظر در مورد وضعیت اجتماعی ایران را به خود نخواهد داد و به دلیل اینکه «براستی» امکان بازگشت به ایران را ندارد، در فعالیت های بلند مدت فکری و فرهنگی ارتباط راه دور خود را با ایرانیان حفظ کرده و در پی پرداختن به معضلات در سطحی کلان و بنیادین خواهد بود.
دغدغهی ما چنین است که دیگر نمی خواهیم اشتباه هولناک ۴۰ سال پیش پدران خود را تکرار کنیم. ما در عرصهی فرهنگ و تفکر و آموزش، جنگجویی تراژیک و سختکوش هستیم، با نگاهی بلند مدت و تاریخی، به طور بنیادی به معضلات جامعه پرداخته و روح ایرانی را قربانی آرزوها و منفعت کنونی خود نمی کنیم.
حکمت پارسی -
Mehrbod - 11-09-2019
Rationalist نوشته: از هنگام ایجاد این جستار و پرداختن به دغدغهام برای ایران و انسان ایرانی در ترازی عمیق تر و فلسفی تر، وضعیت جامعه شناختی ایرانیان را در فرهنگِ تاریخی مورد تامل قرار داده و
نسبت آن را با وضع اسفناک کنونی اندیشیده ام.
امری که در این مدت توجهام را جلب کرده، رکود فکری، توهمات و سطحی ترین ایده های سیاسی ایرانیان را، نه در داخل، بلکه در میان خارج نشینان دریافته ام.
سطح شعور سیاسی اینها به قدری هولناک است که از سخنانشان در کانال های ماهواره ای و سایت ها و شبکه های اجتماعی و گردهمایی هایشان می توان تشخیص داد.
به طوریکه اگر کسی با شنیدن بزرگنمایی های آنها با چشمان خودش خیابان های ایران را نبیند، به سادگی پُرگویی های آنان را باور خواهد کرد.
راه کارها و سخنانشان چیزی به جز تهییج و برانگیختن عواطف عمومی دربرندارد و حتی حرکت های اجتماعی شکل گرفتهی نوپای داخلی را نیز با رسانه ای کردن و برانگیختن حساسیت نظام حاکم
تباه کرده اند. سخنانی با چنین درون مایهای که در میان شان با شدت و هیجان تاکید می شوند:
زنان ایرانی روسری ها را بردارید و آزاد شوید!
به استادیوم فوتبال بروید و آزاد شوید!
حقوق برابر بخواهید و آزاد شوید!
خودنمایی جنسی داشته باشید و آزاد شوید!
اما چرا در گفتمان های آنان هستی زن ایرانی به طور فلسفی مورد توجه قرار نمی گیرد؟ چرا خود مفهوم آزادی را به طور فلسفی مورد بحث قرار نمی دهند؟
چرا کتابهایی فلسفی در حد فیلسوفان زن غربی نمی نویسند؟ چرا در گسترش و ژرفای تفکر مفهومی راه به جایی نمی برند؟ چرا نقش اجتماعی زنان را پس از این آزادی ها توضیح نمی دهند؟
از سطح گفتمان و راه کار های اینها می توان دریافت که فقط اهداف دونمایهی خودشان را از براندازی حکومت فعلی دنبال می کنند و اهداف آنان و پشتیبانان مالی و رسانه ای شان هر چه که باشد
با دغدغهی ما برای ایران متفاوت است. به همین خاطر می بینیم هنگامی که گروه هایی از مردم داخل از شدت نابسامانی معترض شوند، براندازان خارج نشین سرو کله شان پیدا می شود و
با تهییج توده های مردم از آنها می خواهند که به خیابان بیایند و در حقیقت به خاطر آنها باتوم و گاز فلفل بخورند و دستگیر و زندانی شده و سپس قهرمان و بوق تبلیغاتی آنها شوند.
اما راهکار چیست؟
اگر کسی براستی دغدغهای سترگ برای ایران دارد، قاعدتا بلند مدت اندیشیده و به طور ریشه ای عوامل معضلات کنونی را در تاریخمندی و بنیادهای فرهنگی و فکری مردم خواهد یافت.
چنین شخصی آگاه شده که تغییرات با ثبات و بزرگ با انقلاب ها و حرکت های کور اجتماعی به فرجام نخواهند رسید. بلکه با ازخودگذشتگی ها و تلاش های جانفرسای فکری و روحی در بلند مدت حاصل
خواهند شد. من از هنگام ایجاد این جستار تا کنون، اندیشمندانی را در ایران یافته ام که تا وقتی با چشمان خود از نزدیک ندیده بودم، باور نمی کردم که با وجود انواع مشقات و محدودیت ها و خطرها، در داخل ایران آرام و آهسته فعالیت می کنند. آنها درهمین حکومت فعلی با تیزهوشی موفق شده اند روزنه هایی بسیار مهم برای فعالیت فکری و فرهنگی بیابند و بدون برانگیختن ناشیانهی حساسیت حکومت، تاثیراتی آهسته اما بنیادین و با ثبات بر تفکر و فرهنگ ایرانیان برجای بگذارند. حتی ساختار حکومت جمهوری اسلامی نیز با حکومت ۴۰ سال پیش بسیار دگرگون شده است. در بسیاری از نهادهای حکومتی که بودجهی آنها از سوی حکومت تامین می شود، با دقت و کیاست می توان فعالیت کرد و تاثیراتی مهم بر جای گذاشت.
گسترش ترجمه کتاب های فلسفی، نگارش و چاپ کتابها و مقالههایی تاثیرگذار، گسترش جلسات متن خوانی خصوصی، جلسات سخنرانی و گفتگوها، تشکیل حلقه های گفتکو و متن خوانی دانشجویی بدون اعتناء به سطح سواد و درس اساتید دانشگاه، گسترش آموختن زبان های فرانسه و آلمانی و اسپانیایی در کنار انگلیسی، برخی برنامه های فکری و فرهنگی در همین صدا و سیمای جمهوری اسلامی، همه و همه جریان هایی امید بخش هستند. فعالیت هایی که اگر با خواست براندازی و آشوب طلبی و جنگ خواهی بسیاری از افراد کوته فکر و گُرگان در کمین نشستهی خارج نشین تباه نشوند، در بلند مدت می توان تاثیر آنها را مشاهده نمود.
در دفاع از این راهکار می توانیم نگاهی به انقلاب های نافرجام تاریخ بیاندازیم که در همین صدهی اخیر چندین نمونه را شاهد بوده ایم.
هر فرد روراست با خویش، اگر نگاهی تاریخی به وضعیت ایران ۲۰۰ سال گذشته بیاندازد، درخواهد یافت که حاکمان یک سرزمین قطعا حاصل نحوه تفکر و فرهنگ مردم همان سرزمین هستند. دقت در تحولات فکری همین ۴۰ سال اخیر، نشان می دهد که ما وضعیت به مراتب بهتری با توجه به پیشینهی فکری خود داشته ایم. امروزه ابراز بی اعتقادی نسبت به مذهب و خدا، دسترسی به کتاب، گفتگو، روابط زن و مرد و حتی توجه به محیط زیست و حیوانات بسیار دگرگون شده است. حکومت همان حکومت است ولی به دلیل تغییر فکری جامعه و گسترش تکنولوژی های ارتباطی، مجبور شده برای حفظ بقا هم که شده از خودش انعطاف نشان دهد. بیداری جامعه در نمونه هایی مانند پوشش خبری و توجه به زمین لرزهی آذربایجان، اسیدپاشی ها، سگ کشی ها و سیل های اوایل سال، حکومت را وادار کرد به آنها توجه کند.
آنکه به خاطر عدم توانایی تحمل مشکلات از ایران جسته و اکنون دلتنگی اینجا را دارد، بهتر است با همان عکس ها و ترانه های خاطره انگیز خودش را تسلی دهد...
اما آنکس که براستی برای زنده ماندن مجبور شده ایران را ترک گوید و دغدغه ای جدی و ژرف برای اینجا دارد، حساب اش جدا است! او باید به طور جدی بفهمد همان روزی که از جامعهی اینجا خارج شده، ایران دیگر آن ایرانی نیست که او می شناخته است، بلکه صرفا از طریق گفته ها و شنیده هایی که بسیار غرض ورزانه هستند، از اینجا خبر دارد. به همین خاطر دیگر حق و اجازهی اظهار نظر در مورد وضعیت اجتماعی ایران را به خود نخواهد داد و به دلیل اینکه «براستی» امکان بازگشت به ایران را ندارد، در فعالیت های بلند مدت فکری و فرهنگی ارتباط راه دور خود را با ایرانیان حفظ کرده و در پی پرداختن به معضلات در سطحی کلان و بنیادین خواهد بود.
دغدغهی ما چنین است که دیگر نمی خواهیم اشتباه هولناک ۴۰ سال پیش پدران خود را تکرار کنیم. ما در عرصهی فرهنگ و تفکر و آموزش، جنگجویی تراژیک و سختکوش هستیم، با نگاهی بلند مدت و تاریخی، به طور بنیادی به معضلات جامعه پرداخته و روح ایرانی را قربانی آرزوها و منفعت کنونی خود نمی کنیم.
زمانه زمانهی دیگریست. ما در زمانهای زندگی میکنیم که تکنولوژی بسیاری از بخشهای زندگی را آسانده و یکجورهایی
میتوان همهی ما را معتاد به آسودهگرایی دید. همین نوشتهی شما دربارهی از خودگذشتگی و نمیدانم کوشیدن پیوسته
و جانفرسا و بلندمدت پس از خواننده شدنش یک جور لرزهی ناخوشایند روی من انداخت. چگونه میخواهید در این زمانه که
هر آن یک تکنولوژیِ نوین میتواند زندگی ما را از بیخ و بن دگرگون بسازد خود را پایبند به چنین آماج سختی بکنیم؟ و سود آن چیست؟
یک ویدئو چند روز در تلگرام میدیدم گویا برای لبنان بود که همزمان خندهآور و گریهآور بود. یک کسی با هیجان داشت میگفت که آره
من زندگی خودم را در آمریکا ول کردهام و برگشتهام میهن ام و آمادهام تا پای جان بجنگم و آنرا درست کنم و درست همینجا یک
پیرمرد سالخوردهای آنور میگوید: خب احمقی دیگه ..!
و چرا به شما دروغ بگویم, من هم همچو کسی را نابخرد میبینم. ما در سدهی بیست و یکم چند چیز آموختهایم:
۱. یک, زندگی کوتاه است.
۲. جهان پس از مرگی در کار نیست.
۳. با پول میشود از نقطهی کثیف A به نقطهی زیبای B رفت.
اینک به من بگویید, با آگاهی و دانش به این سه, چرا کسیکه اندکی خرد دارد باید خود را به این همه رنج و درد بیاندازد
که میهنش را درست کند, و چرا نه بلند شود از اندک زمانی که دارد بهره گرفته و بار خودش را ببندد؟
اگر مزدک اینجا میبود میدانستیم یک چیزی در این مایهها که اگر همه اینکار را کنند آنگاه جامعه از هم فرومیپاشد و ... میگفت
و حق هم میداشت. گیر کار اینجاست که ما ایرانیان, شاید بوروانهی بسیاری کشورهای دیگر, یکجور فرهنگ "زرنگی" داریم
که میگوید بگذار دیگران بسازند و بکّارند, ما میخوریم و میرویم.
به دید من این فرهنگ «خودخواهی» هر چه جلوتر میرویم در همهی کشورها افزایش میابد, چرا که بازدارندههای آن که در گذشته
دین, فرهنگ, آیین, غیرت و ... بودهاند روز به روز کمرنگتر میشوند و ارزشهای امروزین در پول, دارایی, خودنمایی (اینستاگرم, و ..),
و دم را غنیمت شمار اند. بویژه که یک سایهی سنگینی از گرمایش زمین و آیندهی تیره و تار و نمیدانم روباتهای جهانگیر هم آنجا
در ناخودآگاه همهی ما ریشه دوانده و کمتری کسی آینده را پاک و روشن میبیند و من میتوانم بگویم, با بیشترین بیگمانی, که هتّا
آنهایی که آینده را خوب میبینند هنوز نمیتوانند آینده را "پایدار" هم ببینند.
اینها را خوب بهمسنجید با نیاکان ما که دستکم آینده را بسی پایدارتر میدیدند و چیزهای یکبار مصرف نداشتند و زندگی اشان
دستخوش دگرگونهای انقلابی تکنولوژی نمیبود.
اینها هر آینه ریشهشناسی میباشند و اینکه «راهکار» چیست یک پرسمان دیگر باشد. من راهکاری بسیار خوب برای همهی
اینها دارم و آنهم در پیوند با
جاودانگی (گفتگوی دانشیک) - برگ 2 میباشد.
حکمت پارسی -
Hezbollah_YaHasan - 11-26-2019
تقریبا حکمت فارسی بر گرفته از سخنان حکیمانه مولای متقیان حضرت علی (ع) است و این بر ارزش آن میافزاید.
حکمت پارسی -
Rationalist - 03-27-2020
Mehrbod نوشته: و چرا به شما دروغ بگویم, من هم همچو کسی را نابخرد میبینم. ما در سدهی بیست و یکم چند چیز آموختهایم:
۱. یک, زندگی کوتاه است.
۲. جهان پس از مرگی در کار نیست.
۳. با پول میشود از نقطهی کثیف A به نقطهی زیبای B رفت.
اینک به من بگویید, با آگاهی و دانش به این سه, چرا کسیکه اندکی خرد دارد باید خود را به این همه رنج و درد بیاندازد
که میهنش را درست کند, و چرا نه بلند شود از اندک زمانی که دارد بهره گرفته و بار خودش را ببندد؟
اگر مزدک اینجا میبود میدانستیم یک چیزی در این مایهها که اگر همه اینکار را کنند آنگاه جامعه از هم فرومیپاشد و ... میگفت
و حق هم میداشت. گیر کار اینجاست که ما ایرانیان, شاید بوروانهی بسیاری کشورهای دیگر, یکجور فرهنگ "زرنگی" داریم
که میگوید بگذار دیگران بسازند و بکّارند, ما میخوریم و میرویم.
به دید من این فرهنگ «خودخواهی» هر چه جلوتر میرویم در همهی کشورها افزایش میابد, چرا که بازدارندههای آن که در گذشته
دین, فرهنگ, آیین, غیرت و ... بودهاند روز به روز کمرنگتر میشوند و ارزشهای امروزین در پول, دارایی, خودنمایی (اینستاگرم, و ..),
و دم را غنیمت شمار اند. بویژه که یک سایهی سنگینی از گرمایش زمین و آیندهی تیره و تار و نمیدانم روباتهای جهانگیر هم آنجا
در ناخودآگاه همهی ما ریشه دوانده و کمتری کسی آینده را پاک و روشن میبیند و من میتوانم بگویم, با بیشترین بیگمانی, که هتّا
آنهایی که آینده را خوب میبینند هنوز نمیتوانند آینده را "پایدار" هم ببینند.
مساله برای من جنبهی اگزیستانسی و ریشههایی هستیشناسانه دارد،
اما اگر بخواهم به فرم مناسب برای شما به سادگی بیان کنم، این است که ژنهای من اینچنین فرازیسته شدهاند!
RE: حکمت پارسی -
Mehrbod - 03-31-2020
(03-27-2020, 09:42 AM)Rationalist نوشته: Mehrbod نوشته: و چرا به شما دروغ بگویم, من هم همچو کسی را نابخرد میبینم. ما در سدهی بیست و یکم چند چیز آموختهایم:
۱. یک, زندگی کوتاه است.
۲. جهان پس از مرگی در کار نیست.
۳. با پول میشود از نقطهی کثیف A به نقطهی زیبای B رفت.
اینک به من بگویید, با آگاهی و دانش به این سه, چرا کسیکه اندکی خرد دارد باید خود را به این همه رنج و درد بیاندازد
که میهنش را درست کند, و چرا نه بلند شود از اندک زمانی که دارد بهره گرفته و بار خودش را ببندد؟
اگر مزدک اینجا میبود میدانستیم یک چیزی در این مایهها که اگر همه اینکار را کنند آنگاه جامعه از هم فرومیپاشد و ... میگفت
و حق هم میداشت. گیر کار اینجاست که ما ایرانیان, شاید بوروانهی بسیاری کشورهای دیگر, یکجور فرهنگ "زرنگی" داریم
که میگوید بگذار دیگران بسازند و بکّارند, ما میخوریم و میرویم.
به دید من این فرهنگ «خودخواهی» هر چه جلوتر میرویم در همهی کشورها افزایش میابد, چرا که بازدارندههای آن که در گذشته
دین, فرهنگ, آیین, غیرت و ... بودهاند روز به روز کمرنگتر میشوند و ارزشهای امروزین در پول, دارایی, خودنمایی (اینستاگرم, و ..),
و دم را غنیمت شمار اند. بویژه که یک سایهی سنگینی از گرمایش زمین و آیندهی تیره و تار و نمیدانم روباتهای جهانگیر هم آنجا
در ناخودآگاه همهی ما ریشه دوانده و کمتری کسی آینده را پاک و روشن میبیند و من میتوانم بگویم, با بیشترین بیگمانی, که هتّا
آنهایی که آینده را خوب میبینند هنوز نمیتوانند آینده را "پایدار" هم ببینند.
مساله برای من جنبهی اگزیستانسی و ریشههایی هستیشناسانه دارد،
اما اگر بخواهم به فرم مناسب برای شما به سادگی بیان کنم، این است که ژنهای من اینچنین فرازیسته شدهاند!
ژنهای شما فرگشتهاند, منطقتان که نفرگشته. آدم در هر زمانهی در راستای بهرهوری و افزایش سود خود ناچار از گزینش و برگزینش میان چند چیز میشود و خردهای به او وارد نیست, مگر آنکه دگرگزینهی بهتری در دست باشد.