دفترچه
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای همگانی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C)
+--- انجمن: هماندیشی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C)
+--- موضوع: ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B1%DA%AF)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Dariush Rahazad - 11-13-2010

ایمان به خدا در رویارویی با مرگ !

چند سال پیش و در اواسط دوران دانشجویی در سوئد، اتفاق دردناک و در عین حال جالبی روی داد. داستان از اینجا شروع میشود که من دوستی داشتم به نام کیوان. کیوان دو سال و اندی زودتر از من به سوئد آمده بود و پس از مدتی آتئیست شده بود. یعنی بیخدا یا خداناباور. انسانی بسیار معمولی بود. از هر لحاظ. ظاهرش معمولی، خانواده اش معمولی. ثروتش معمولی و از لحاظ مذهبی هم متوسط بودند. یعنی خانواده اش نه حزب اللهی بودند و نه بی دین. خلاصه همه چیز درم ورد کیوان معمولی بود. البته دانش اموز باهوشی بود. دست کم از من باهوش تر می نمود. بگذریم ..

آشنایی من با کیوان این گونه بود که یکی از روزهایی که من در کافی شاپ مورد علاقه ام نشسته بودم او وارد شد و چون کتابی از داوکینز دست من دید پیش من آمد و صحبت در مورد دین و خدا و ... به راه افتاد. البته پس از حدود نیم ساعت دوست دختر کیوان آمد و او از من عذرخواهی کرد و رفت سر میز دیگری با دوست اش.
من و کیوان دستکم هفته ای چند ساعت با هم صحبت می کردیم. بیشتر هم در مورد خدا و دین بود و کمی هم در مورد رشته ی درسی او.

دوست دختر کیوان اهل رومانی بود. از خانواده ای اساسا بیخدا و خداناباور. به گفته ی خودش همه ی اجدادش این گونه بوده اند. صحبت از وجود خدا برای او عجیب می نمود و نبود خدا چنان برایش بدیهی بود که برای یک مسلمان وجود خدا بدیهی ست. در کل نقطه مقابل یک معتقد خداباور بود. این نکته خیلی مهم است.

یکی دو سال گذشت و کیوان مبتلا به بیماری سرطان خون شد. تمام توان اش را برای غلبه بر این بیماری مرگ بار گذاشت و سراغ همه پزشکان خوب هم رفت. ولی بیماری سَر ایستادن نداشت. خلاصه کار به جایی رسید که پزشکان گفتند که حداکثر دو ماه زنده خواهد ماند. دوست دختر کیوان هم تلاش فراوانی می کرد. با پزشکان مختلف تماس می گرفت و پرونده کیوان را از این پزشک به آن پزشک در اروپا می برد. ولی پاسخ همه مایوس کننده بود.

اتفاق عجیب در همین دو ماه پایانی افتاد. به کیوان هم گفته شده بود که دو ماه دیگر می میرد. کیوان در ماه آخر به خداباور شد! دعا می کرد و حتی نذر امامان شیعه می کرد. به همان سبک شیعیان ایران و خانواده خودش. تسبیح داشت و شب و روز وِرد می خواند. من و دیگر دوستان هم کاری به کارش نداشتیم و دلیل این کار را نمی پرسیدیم. ولی دلیل اش روشن بود.

دوست دختر کیوان هم عاشقانه او را دوست داشت ولی هرگز سرا دعا و خدا نرفت.

داستان کمی ادامه دارد ولی تا همین جا می خواهم از دوستانی که این سرگذشت کوتاه را خواندند بخواهم که نظرشان را بگویند. برداشت شما چیست؟ نقاط کور و عجیب این داستان کجاست؟ دلایل چیست؟ تفاوت ها کجاست؟

سپاسگزار خواهم شد که نگر خود را بگویید تا پس از شما من داستان را تمام کنم و نظر خود را هم بگویم.

سپاس


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - kourosh_bikhoda - 11-13-2010

Dariush Rahazad نوشته: داستان کمی ادامه دارد ولی تا همین جا می خواهم از دوستانی که این سرگذشت کوتاه را خواندند بخواهم که نظرشان را بگویند. برداشت شما چیست؟ نقاط کور و عجیب این داستان کجاست؟ دلایل چیست؟ تفاوت ها کجاست؟

کیوان به دلیل تربیت بچگی، رفتار مشابهی رو در خانواده و اجتماع دیده یا شنیده بوده. بنابر این، بعید نیست که در شرایط اضطراری و خاص به همون رفتار رو بیاره. در کل به نظر من اتفاق خاصی نیفتاده. حالا دوستتون زنده موند یا خیر؟


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Jooyandeh - 11-13-2010

من قدیم‌ها خیلی به این تیریپ خدا ایمان داشتم. امّا، با تجریبات که شخصاً‌ داشته‌ام،‌اکنون بر این باورم که خدا اصلاً به آن شکلی نیست که مثلاً‌ازش یک چیزی بخواهی اجابت کند. من به روح هم باور ندارم و به نظرم پس از مرگ، همه‌چیز تمام می‌شود؛‌ مگر این‌که رستاخیز جسمی صورت گیرد.

خدا برای «آن خرد غایی» است که در الهیات به آن «لوگوس» می‌گوییم. نمی‌گویم بیش از این نیست؛‌می‌گویم بیش از اینش،‌ برایم (فعلاً) بی‌معناست.

خدا برای من آن زمینه‌ی عقلانی است که چرا انسان باشم و حیوان نباشم؛ واقعاً بدون خدا اخلاقیات ارزش حقیقی (objective value) ندارند.



ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - kourosh_bikhoda - 11-13-2010

Jooyandeh نوشته: واقعاً بدون خدا اخلاقیات ارزش حقیقی (objective value) ندارند

کاملن نادرسته. فعلن همین رو از من داشته باشید تا بعدن با هم بحث کنیم.


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Anarchy - 11-14-2010

به نظر من طبیعی هست!! بالاخره اون تربیت دوران کودکی بسیار تاثیر گذار هست و امکان داره در شرایطی که به بن بست برسیم به همون رجوع کنیم!! یعنی اینکه خداباور یا ناباور بودن تحت تاثیر تعلیمات و نوع تربیت هست..


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Jooyandeh - 11-14-2010

kourosh_bikhoda نوشته: کاملن نادرسته. فعلن همین رو از من داشته باشید تا بعدن با هم بحث کنیم.

اتفاقاً من هم خیلی دلم می‌خواهد در این رابطه بحث کنیم. امّا الآن آمادگی‌اش را ندارم. فقط همین را داشته باشید که من مناظره‌های زیادی را بین دکتر ویلیام لین کریگ (فیلسوف و متکلم مشهور مسیحی) و فلاسفه بی‌خدا مثل هیچنز و ... را دیده‌ام. یکی از مواردی که بدجوری حال این بی‌خداها را می‌گیرد،‌ همین اخلاقیات در بی‌خدایی است. توصیه می‌کنم یک مروری در این مناظره‌ها داشته باشید.


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - sonixax - 11-14-2010

خوب این که طبیعی هست اخلاقیاتی که از ترس از جهنم و چماق بالای سر و زور خدا و ... نباشه خیلی خالصانه تر و برتر و بهتر و قابل احترام تر از اخلاقیات با زور بالاسر (ترس از خدا و جهنم و وعده و وعید و بهشت و ...) هست - در اینکه بحثی ندارید ؟ یا دارید ؟


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Jooyandeh - 11-14-2010

sonixax نوشته: خوب این که طبیعی هست اخلاقیاتی که از ترس از جهنم و چماق بالای سر و زور خدا و ... نباشه خیلی خالصانه تر و برتر و بهتر و قابل احترام تر از اخلاقیات با زور بالاسر (ترس از خدا و جهنم و وعده و وعید و بهشت و ...) هست - در اینکه بحثی ندارید ؟ یا دارید ؟

ترس بهشت یا جهنم نیست. ارزش خودِ عمل هست. مثلاً کاری که من می‌کنم، این خودش دارای ارزش است. در بی‌خدایی فقط بقا و بهره‌مند شدن از سهم بهتر معقول هست - بقیه همه احساسات است. 3


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - sonixax - 11-14-2010

Jooyandeh نوشته: در بی‌خدایی فقط بقا و بهره‌مند شدن از سهم بهتر معقول هست

لطفن این قسمت را بیشتر بازش کنید .


ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! - Jooyandeh - 11-14-2010

sonixax نوشته: لطفن این قسمت را بیشتر بازش کنید .

فرض بگیریم که مثلا شما زن دارید (اگر ندارید). یکی از فنتسی‌های سکسی شما (که خیلی ته دلتون سرش داغید) این باشه که با یکی از این مهمان‌دارهای هواپیما تو خودِ هواپیما برید سانفرانسیسکو. (فرض)

حالا، فرض بگیریم موقعیتش پیش اومد. شما در یک سفر هوایی هستید و یک مهماندار هواپیما این پشنهاد رو به شما بده. یه جور هم باشه که فقط و فقط بین خودتون و اون خانم محترم میمونه.

حالا، سؤال: می‌کنید این کار رو یا نه؟
اگه می‌کنید، چرا؟
اگه نمی‌کنید،‌ چرا؟