بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
sonixax - 08-16-2015
سارا نوشته: قربان عرض کردم دکتر یک وسیله است
و چه قدر عجیب که این وسیله از دل کفر و علمی در آمده که اساسن مخالف و دشمن اسلام هستند :))
وسیله ای که مسلمان جماعت حتا توانایی تولیدش را هم بدون کفار نداشتند!!! و اگر این کفارِ بی پدر و مادر نبودند یحتمل اکنون امت مسلمان همگی از طاعون و وبا و ... منقرض شده بودند!!!
سارا نوشته: بخدا این چند روزه کار من شده سرچ کردن فیلم فلو. یک مستند ایرانی پیدا کردم نمی دانم قبول می کنید آن را بگذارم یا حتما باید زبان اصلی باشد!
برای من معنیش میشود فیلمی در کار نیست!!!!!
میدونید چرا من فیلمهای ترجمه شده ایرانی رو قبول ندارم ؟! چون خیلی تابلو تحریف شدند - تا سخنرانی بوش در مورد ایران رو درست برعکس ترجمه کردند!!!!
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
sonixax - 08-16-2015
سارا نوشته: شما حتی اگر خود شخص هم بیاید بگوید قبول نمی کنید و می گویید دروغ می گوید یا عقلش روبه زوال رفته و....... همین خودِ من ، سارا کاربر دفترچه، گفتم مادربزرگم یهودی است، شما باور کردید؟ متهمم کردید به دروغگویی و چه سیلی هایی که از شما نوش جان نکردم(( بعد هم متهمم کردید که تو کاربر سابق اینجا بوده ای و هر چه گفتم نه باور نکردید و بازهم بر حرف خود پافشاری کردید. بخاطر همین هم حتی اگر فیلم زبان اصلی فلو را هم بگذارم خواهید گفت دروغ است و ساختگی است و یا فلو حالش خوب نبوده و..
من هنوز هم میگویم مادربزرگ شما یهودی نبوده! استدلال هم کردم - خودتان هم اعتراف کردید که مسلمان شده بوده! یعنی عملی که از نظر یهودیت گناه کبیره محسوب میشه!!!! پس کسی که تحت چنین شرایطی از دینش رو بر میگردونه اساسن هیچ باور و تعلق خاطری به اون دین نداره!!! حالا باز خودتون رو بزنید به کوچه علی چپ که متوجه نشدید چه گفتم!!
فیلم فلو رو هم اگر زبان اصلی بگذارید که مطمئن باشیم توسط شارلاتانهای بسیجی و اسلامگرا منحرف نشده قبول میکنیم نگران نباشید.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 08-16-2015
sonixax نوشته: و چه قدر عجیب که این وسیله از دل کفر و علمی در آمده که اساسن مخالف و دشمن اسلام هستند :))
وسیله ای که مسلمان جماعت حتا توانایی تولیدش را هم بدون کفار نداشتند!!! و اگر این کفارِ بی پدر و مادر نبودند یحتمل اکنون امت مسلمان همگی از طاعون و وبا و ... منقرض شده بودند!!!
خیلی بی انصافید خیلی . پزشکی غرب وامدار پزشکان ایرانی نظیر ابن سینا هست. همین کفار از روی دست پزشکان اسلامی خوانده اند و به اینجا رسیده اند.
sonixax نوشته: برای من معنیش میشود فیلمی در کار نیست!!!!!
میدونید چرا من فیلمهای ترجمه شده ایرانی رو قبول ندارم ؟! چون خیلی تابلو تحریف شدند - تا سخنرانی بوش در مورد ایران رو درست برعکس ترجمه کردند!!!!
خب لینک کتاب there is a God را که اینجا گذاشته ام در جوابم به جناب آنارشی.
بنده خودم هم می دانم که تحریف زیاد است مثلا چند سال پیش که فلو خدا باور شد گویا در تلویزیون ایران در بخش اخبار گفته شده بود که فلو نه تنها خدا باور شد بلکه خدای اسلام را بعنوان خدای خودش انتخاب کرد!!!!!!!!!!!
ولی در آن فیلمی که چند سال پیش دیدم گفته شد دیدش به ادیان مثل اسلام بهتر شد البته بعد از خدا باوری.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 08-16-2015
dr.mcclown نوشته: سلام و روز بخیر (حداقل اون موقعی که اینو نوشتم روز بود:) )
راستش وقتی پست قبلیمُ در پاسخ ارسال کردم (که البته چیزهایی در پاسخ به شما جا افتاده بود و عذر میخوام بابتش و علّت گستردگی موضوعات و کمی وقت بود) با خودم فکر کردم که آیا از اساس موضوع دور نیفتادم؟ فکر میکنم از احساس یک شخص خداناباور رسیدیم به دلایل وجود اون احساس و بعد هم تغییر جهت دادیم به سمت اینکه اصلاً وجود خدا لازمه یا خیر. ولی این واقعیتُ باید در نظر بگیریم که ذات سوال همچین چیزی رُ طلب میکرد. چون در توضیح سوال, سوالات دیگری پرسیده شده بود راجع به موقعیتهایی که یک شخص در طول زندگیش ممکنه با اونها رو به رو بشه و لازم بحثی اتفاق بیوفته تا سوال اولیه واضحتر و قابل پاسخ داده شدن بشه.
مثلاً اگر سوال "بیخدا بودن چه حسی داره؟" به صورت دقیقتری مثل "آیا یک خداناباور احساس آویزون بودن و رها شدگی نمیکنه؟" پرسیده بشه بهتر میشه بهش پاسخ داد. من اول سعی میکنم به مباحثی که گشوده شدن بپردازم بعد به این سوال دوم پاسخ خواهم داد.
سلام دوست عزیز
بنده هم دوست دارم که بیشتر بر روی این قضیه تمرکز کنیم و صحبت کنیم. از همین حس و احوالات و اینکه به هر حال در دنیایی که شما به اصطلاح آقا بالاسر ندارید خب رها شدگی باید حس شود.
dr.mcclown نوشته: من عرض نکردم "صحبتی از مباحث عرفانی نبوده" گفته من این بود که: در قرون اولیه صفاتی مثل مهربانی و زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده.
این حرف شما نیست؟
نقل قول:یکی از دلایل بوجود اومد فرقههای تصوف در قرنهای گذشته, همین مسئله بوده.
اصلا یک چیزی را روشن کنم که اصلا حلقه های عارفانه همیشه بوده اند حتی قبل از اسلام ولی تصوف آنهم بخاطر نوع پوششان ، پشمینه پوشی به آنها صوفی می گفتند. که اینهم از ابتکارات حسن بصری یکی از بزرگترین صوفیان عالم است که در همان صدر اسلام زیست می کرده است.
در قرآن زیاد از زیبایی خدا صحبت شده و اصلا در جایی خدا را نور آسمانها و زمین بیان کرده است. شما صحیفه سجادیه را خوانده اید؟ مدام از زیبایی و رحمانیت خدا صحبت شده در مناجات هایی چون کمیل و جوشن کبیر ...... (بنده می توانم یک لیست بلند بالایی از آنها را اینجا بگذارم)که همه ی اینها مربوط به
قرن اول هجری قمری می باشند .
یکی از سختی های بحث با دوستان ضد اسلام هم اینست که بطور عمیق و جامع اسلام را مطالعه نکرده اند. در اسلام به همان اندازه که از خدا ترسی صحبت شده از امید و رجا هم صحبت شده است . در قرآن آیات فراوانی داریم که با "ولا خوف علیهم ولاهم یحزنون " تمام می شود. و همین آیه برای اهل عرفان یک نشانه است اینکه سالک باید با دو بال خوف و رجا حرکت کند.در ضمن اینکه در ابتدای هر سوره (غیر از توبه) باید با "بسم الله الرحمن الرحیم" شروع کرد این یعنی بین این همه صفات خدا ،
رحمن و رحیم اولی می باشند .
dr.mcclown نوشته: این خیلی تفاوت میکنه با چیزی که شما برداشت کردید. ما عرفان مبتنی بر ترس از خدا رُ داشتیم و کسانی که شب و روز از "خوف" گریه میکردن و پس از اون بود که صفات دیگر خدا "بیشتر" مورد توجه واقع شد.
ببینید اصلا تز بنده عرفان و تصوف است!! ;)
آنچه که می گویید مبتنی بر ترس از خدا بیشتر شامل حال زاهد می شود نه عارف . پیشنهاد می کنم کتاب عرفان نظری ابن عربی را بخوانید خوب در آن این مفاهیم و معانی توصیف شده اند. اما اگر بخواهم مختصر عارف و عابد و زاهد را تعریف کنم بهترین تعریف جامع و کامل را ابن سینا داده است:
زاهد کسیست که به طمع آخرت از دنیا چشم می پوشد و تنها به عبادت خدا می پردازد و از خوفش می گرید و.
عابد کسیست که هم در این دنیا از نعمات استفاده می کند و هم برای آخرتش به عبادت پرداخته و خدا ترسی پیش می گیرد.
عارف کسیست که نه این دنیا را می خواهد و نه آن دنیا را فقط و فقط خدا را می خواهد.
اصولا کسی که وارد حلقه ی سلوک می شود باید عاشق شود پس
صفت زیبایی خدا در اینجا مطرح است یعنی عرفا و صوفیان عاشق زیبایی خدا شده اند و مشتاق وصالش سپس وارد این حلقه شده اند. در حالیکه زاهد اصلا عاشق نیست و تنها ترس از خدا دارد و طمع بهشت و هماره هم در نقطه مقابل عارف قرار دارد. بقول سعدی :
ای زاهدِ خرقه پوش تا کی با عاشق خسته دل کنی جنگ
"خوف " و "رجا "دو بال سالک هستند و معنی و مصداق زمینی ندارند یعنی شما باید وارد این حلقه شوید تا معنای این دو را دریابید. این
خوف از آن خوف های زمینی نیست و آن
رجا هم از جنس رجا ها و امید های زمینی نیست. آن خوفی که در دل یک عارف است سبب ابتهاج می گردد و در امتداد زیبایی محبوب است. این خوف یعنی ترسِِ ِ نرسیدن بوصالش ، ترسِ از دوریش و فراقش، ترس از غمگین کردن و رنجاندن محبوب. که خیلی خیلی با ترس از عذاب جهنم و ترس از خدای قهار و عقاب کننده......... فرق دارد
از همان ابتدا که عرفان بوجود آمد عرفا دو دسته شدند : خراباتی و مناجاتی
مناجاتی ها بیشتر خوف داشتند و خراباتی ها رجایشان بیشتر بود. البته هر دوی این دسته هم بسیار اهل گریستن بودند .
dr.mcclown نوشته: تاریخ منظور تسلسل وقایع و ثبت اونهاست. صحبت من در اینجا هم اینه که ما انسان قرن هفده میلادی رُ در همه وجوه نمیتونیم به جای انسان هزار سال قبل از میلاد تصور کنیم. به عنوان مثال شما نمیتونید خودتونُ با عرب بادیه نشین نوعی که پذیرای اسلام شد یا حتی یک کشاورز ایرانی که اسلام پذیرفت یکی تصور کنید. یا حتی اگر از این نوع مثال نزنیم, زن قرن بیست و یک نمیتونه تجربه بارداری و بچه دار شدنش رُ با یک زن نوعی قرن سیزده میلادی یکسان بدونه.
شما آن لینکی که در مورد پرستش برایتان گذاشتم را عنایت کردید؟ چون در پست قبلی گفته بودید که تاریخ را از آخر به اول خوانده ام که می گویم بشر همواره پرستش و خدا برایش دغدغه بوده است . خب گفتم نه اتفاقا بنده اینقدر از ابتدا تاریخ را خوانده ام که اینگونه برای شما استنباط شده است و فکر کردید که آخر است! و با توجه به همان لینک ، دیده شد که پرستش برای انسانهای اولیه که هنوز ذهنشان هم پیشرفت چندانی نکرده بود ، وجود داشته است
dr.mcclown نوشته: این تئوری اگر نخوایم بگیم سادهانگارانه است باید گفت که ناقصه. صرف دیدن باعث پرستش نمیشه. چطور یک شیئ نماد خدا قرار میگرفته؟ چه چیزی باعث میشده بین یک شیئ و خدا ارتباط برقرار بشه؟
بشر از قدیم دوست داشت به تصویر بکشد و غم هایش را رنج هایش را و ترس هایش را . اینها از حکاکی روی غارها هم پیداست. اصلا هنر نمایش از همان ابتدا بین انسانهای اولیه بوجود آمده است. در حالی که گفتار و سخن گفتن و ... بعد از آن قرار گرفته اند. تحقیقات نشان داده اند که بشر اولیه بیشتر با زبان بدن ارتباط برقرار می کرده و بعد گفتار به میان می آید. در لینک زیر دلایل بت پرستی و اینکه چرا برای خدا یا خدایان گرچه برای خدایان خود جسم و روح معتقد بودند، بت می ساختند آمده است
مقاله ای کامل در مورد بت پرستی : تاریخ - مرکز نشر اعتقادات
dr.mcclown نوشته: تصوف هم تا به شکل مسلک در نیومده بود و آداب و رسومی براش نساخته بودن در شکل ابتدایی خودش به همون محدوده های مذهب محدود میشده. در غیر این صورت باید بپذیریم که مسلکهای عرفانی مبتنی بر اسلام چیزی غیر از اسلام هستن. و اشخاصی که شما نام بردید به طور مشخص جدای از عابدان و زهّاد همدوره خودشون نمیایستن. اینها تنها زمانی از لحاظ عرفانی برجسته میشن که در دورههای بعد مورد استناد تصوفِ داری ساختار قرار میگیرن.
دوست عزیز چرا مدام سخن اشتباهتان را تکرار می کنید ؟ با توجه به آن لینک در پست پیشین داده ام که تاریخ تصوف پس از اسلام را بطور مختصر شرح داده بود و گویا جنابعالی اصلا به آن عنایت نکرده اید. در بالا هم که تفاوت بین زاهد و عابد و عارف را از زبان ابن سینا گفتم و مختصر توضیحی داده ام. بهترین کتاب برای تشریح این مفاهیم کتاب عرفان نظری ابن عربی است. اینکه شما اشخاصی که بنده نام بردم را جدای از عابدان و زاهدان نمی دانید دلیل بر عدم مطالعه تصوف و عرفان نظری و.... می باشد. و عدم آگاهی از مفاهیم مربوطه اشان می باشند. وگرنه زاهد کجا صوفی کجا فرقشان زمین تا آسمان است. شما اگر اهل شعر هم می بودید باید در شعر ها ی کلاسیک به این نکته توجه می کردید که زاهدان هماره در نقطه مقابل عاشقان که همانا عرفا هستند قرار می گیرند:
زاهد نداشت تابِ جمال پری گونه اش
کنجی گرفت و ترسِ خدا را بهانه کرد
در ضمن ابن عربی کسی هست که بگفته ی تمام عرفا ، عرفان نظری را کامل کرده است و او گفته است که اگر به آسمان هم با طریقت برسید در حالی که ریشه در شریعت نداشته باشید به حقیقت نرسیده اید. شما بهتر است کتب عرفان اسلامی و..... از نوشته های دکتر یثربی را مطالعه کنید . یانه کتاب مثنوی معنوی مولانا که قرآن عرفا است آنوقت درمی یابید که عرفان اسلامی نه تنها چیزی جدای از اسلام نیست بلکه به گفته ی خود عرفا ، اسلام حقیقی یعنی عرفان و مسلمان واقعی یعنی عارف.
dr.mcclown نوشته: در مورد این موضوع تنها به این جنبهاش میپردازم که احتمالاً شما شهود رو به عنوان یک قضیه مذهبی فرض کردید در حالی که من توضیح دادم که تجربه معنوی بدون مذهب هم اتفاق میافته و مذهب تنها مفاهیم خودش رو به این تجربه ضمیمه میکنه. با فرض قبول این مسئله که همچین تجربهایی قابل حصوله به چه صورت میشه گفت که علتش وجود خداست؟ تنها میتونیم به این موضوع اشاره کنیم که چیزی هست که فراتر از فهم ماست. اما اون چیز لزوماً خدا و قابل پرستش نیست.
معلوم است که نه . وقتی از معبد دلف و هندسه دانان صحبت کردم یعنی داشتم خارج از مذهب و دین صحبت می کردم. اصلا شهود از دیدِ شما یعنی چه؟
dr.mcclown نوشته: بله صحبت من هم همین بود. عدالت یکی از مفاهیم مورد بحث و ساخته انسانه. چیزی که از پیش وجود داشته باشه نیست یک چیز مصنوعی ولی تا حدی ضروری برای اداره یک جامعه است. میخوام در این مورد با همدلی بیشتری با شما صحبت کنم. حتماً این قول معروف رُ شنیدید از امام علی که "لا یدرک الحق الا بالجد" یا همون برگردان فارسی که "حق دادنی نیست, گرفتنیه"
و این رو در ادامه این مطلب گفته که "افراد ناتوان و ضعیف قادر به درآمدن از زیر بار ستم نیستند"
آیا این صحبت چیزی جز تصریح وجود ظلم همهگیریه که در دنیا وجود داره؟
و در جای دیگری از پیامبر اسلام نقل شده که "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم". یعنی مملکت با کفر باقی و پاینده میمونه و با ظلم نه. که به طور تلویحی عدم نیاز به وجود خدا برای اداره حکومتُ تصریح کرده.
اگر به این باور برسید که ما انسانها نیازمند همدیگه هستیم و زندگی بدون دیگران بیمعنی و خالیه اونوقت میتونیم به راحتی به همنوع خودمون بیاندیشیم. اگر دستاوردهای علم روانشناسی رُ بپذیریم که گفته تمرکز بیش از حد بر روی "من" باعث افسردگی میشه و اضطراب و کمک کردن به دیگران به ما احساس بهتری میده و خودمونُ مفید و در ارتباط با بقیه احساس میکنیم, اونوقت برای حفظ تعادل روانی خودمون هم که شده به همنوعمون کمک میکنیم.
ما هر کاری که بکنیم خودخواهانه است, حتی اگر پرستش خدا باشه. و اگر تا به حال به این نکته نرسیده باشید, باید بگم ثابت کردنش کار بسیار راحتیه. پس بهترین حالتش اینه که خودخواهی ما به بقیه آدما آسیب نرسونه و در صورت امکان بهشون کمک هم بکنه.
اگر خدا نباشه, شما دست از تلاش میکشید و یک جا بی حرکت دراز میکشید تا بمیرید؟ یا خودکشی میکنید؟
اینقدر از خودتون نترسید, از آدمهای دیگه هراسان نباشید.
فکر نکنید اگر به این باور برسید که خدایی اونچنان وجود نداره قادرید دست به هر جنایتی بزنید یا مرتکب هر عملی بشید. در مورد دیگران هم اینطور فکر نکنید.
اسلام یا هر مذهب دیگهایی چیزی جز دست آوردهای دست بشر نیستن و وقتی به عنوان دستاورد ازشون یاد میکنم معنیش اینه که بهشون احترام میذارم. شما هیچ چیزی در اسلام یا مذهب دیگهایی نمیبینید مگر اینکه در قرنهای قبل از اون وجود داشته.
این حدیث که بین فرقه های عرفانی طرفدار زیاد داره و هم بین غیر اون رو حتماً شنیدید : "من عرف نفسه فقد عرف ربه" کسی که خودش را بشناسد خدای خود را شناخته است.
و قرنها پیش از اون بر ورودی معبد دلفی نوشته شده بود: خودت را بشناس!
و در آخر پاسخ به این سوال که به عنوان جایگزین سوال اصلی انتخابش کردم: "آیا انسان خداناباور احساس رها شدگی نمیکنه؟"
جواب منفیه.دنیای آدمای خداناباور هم مثل دنیای آدمای خداباوره. برای بعضیا کسل کننده و حوصله سر بر, برای بعضیا هیجان انگیز و پر از فرصت و برای عده قشنگ و خواستنی و برای تعدادی هم زشت و متعفن. در واقع دنیای همه آدمها, یعنی اون احساس کلی که نسبت به دنیا دارن, بازتاب احساسات و باورهای درونی شده خودشونه.
احساس پوچی هیچ ربطی به باور مذهبی نداره. کسی که این احساس رُ داره اونو به به همه جوانب زندگی مرتبط میکنه و اتفاقاً وجود چیزی به اسم خدا مثل مُسکّن جلوی شناسایی دردُ میگیره. احساس پوچی و رها شدگی, از ناتوانی در ارتباط برقرار کردن با دیگر انسانها و مشکلات حل نشده زندگی میاد.
انسانهای خداباور هم این احساساتُ تجربه میکنن. تجربه پوچی به مقدار زیاد و در دفعات نشانه خشم فرو خورده است. یکی دیگه از نشونههای این خشم احساساتی شدن در دفعات زیاد, ذوق زدگی, اشک در چشم حلقه زدن و خندههای غیر قابل کنترله.
به نقل از سلیمان نبی آمده است که هیچ چیزی در عالم جدید نیست و تمامی ذکر است. حتی همین قرآن هم مدام می گوید که برای تذکر آمده است. تذکر یعنی چه ؟ یعنی یادآوری! یعنی قرآن هم چیز جدیدی نیاورده است. این بحث خودشناسی از همان ابتدا برای بشر مطرح بوده است. اگر به همه ادیان نگاه کنیم چیز جدیدی نیاورده اند و تمامی ذکر است و بس.
حس پوچی خوب انواع دارد . یک حس پوچی از اینکه ناکارآمد باشید و...... و بدردنخور باشید هست و یک حس پوچی اینکه کسی دوستتان نداشته باشد و........
ولی یک حس پوچی آن است که فکر کنید هدف از خلقتم چه بود؟ چرا آمده ام؟ که چه شود؟چه رازی پشت این دنیا هست ؟ و اگر به خدا اعتقاد نداشته باشید قاعدتا این سوالات شما را درمانده خواهند کرد؟ اصلا جواب این سوالات را بدهید. اصلا این چیزها برای شخصِ ِ شما دغدغه هست یا نه.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 08-16-2015
Mehrbod نوشته: من تنها تا زمانیکه یک بچهیِ ٧ ٨ ساله بودم خداباور بودم و پس از آنکه کم کم بیخدا شدم, میتوانم این تفاوت
احساسی را بگویم پیدا کردم و آنهم اینکه آزادترم, چون نیازی به پاسخگویی به کسی بزرگتر از خودم دیگر نمیدیدم;
خدا جایگاهی پدرگونه داشت و درست مانند فیلمها, در ذهن من همیشه یک پیرمرد موبلند و سپیدمو بود و همچنان است.
از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
سلام برشما و ممنون از پاسختان
یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.
خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث. اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
راستش بنده این سوال را مطرح کردم تا حس دوستان را بیشتر دریابم و اینکه احوالاتشان چگونه است و چطور با این عقیده بی خدایی کنار آمده اند و....... چون خب اکثر دوستان اینجا پیشینه ی مسلمانی دارند و متعلق به جامعه ی مذهبی ایران هستند بی خداییشان بسیار جالبتر از اتیست های جوامع سکولار باشد.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 08-16-2015
sonixax نوشته: من هنوز هم میگویم مادربزرگ شما یهودی نبوده! استدلال هم کردم - خودتان هم اعتراف کردید که مسلمان شده بوده! یعنی عملی که از نظر یهودیت گناه کبیره محسوب میشه!!!! پس کسی که تحت چنین شرایطی از دینش رو بر میگردونه اساسن هیچ باور و تعلق خاطری به اون دین نداره!!! حالا باز خودتون رو بزنید به کوچه علی چپ که متوجه نشدید چه گفتم!!
جناب مدیر! بحث ما سر ازدواج مسلمان و غیر مسلمان بود که گفتم در موقع ازدواجش یهودی بود ولی بعد از ازدواج و طرد از خانواده و خب زندگی در بین مسلمانان مجبور به پذیرش اسلام شدکه از قدیم گفته اند خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
ایشان هنوز تورا می خوانند و هنوز شنبه ها برایشان روز راحتی و تقدس است و ایشان متاسفانه (واقعا دوست نداشتم اینو بگم مجبورم کردید) اسرائیل را برسمیت می شناسد !!!!! خب اینفرد از دیدِ شما یک مسلمان تمام عیار است؟ اینکه اسرائیلی ها را به فلسطینی ها ترجیح دهد و بگوید این سزمین حق یهود است !!! آیا این شخص از دید شما یک مسلمان محسوب می شود یا یک یهودی؟ کدام مسلمانی در جنگ بین مسلمانان و یهودیان حق را به یهودیان می دهد؟
در یهودیت شما اگر بی دین . بی خدا هم باشید بازهم یهودی هستید چون تنها یک دین نیست بلکه یک نژاد است یک ملیت هست. همه اشان از نسل یعقوب هستند یعنی یک جد مشترک دارند. ایشان علیرغم تغییر دینش حال به هر دلیلی همچنان از همین قوم محسوب می شود و اسرائیل را حق ِ قوم یهود می داند!!!!!!!!!!
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 08-16-2015
سارا نوشته: سلام برشما و ممنون از پاسختان
یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.
خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
خب درسته من این "عشق" را زود از سر باز کردم و ازینرو نه هرگز دچار دلتنگی؟ شده ام نه چیز ویژهای در فرایند میبینم.
برای شما که ولی با این عشق به خدا بزرگ شدهاید و سالها روی آن سرمایهگذاشتهاید روشنه پس زدن ایدهیِ اینکه
خدایی نیست ناخوشایند و ناخواستنی باشد. نکته اینجا این است که در نگاه ریزبینانه اینجا خدا همان بخشی از
یاختههایِ مغزی شما هستند که سالها ورزیده شدهاند تا برایتان همان خدا باشند. برای نمونه شما یک کاری میکند
سپس از خودتان میپرسید ولی
آیا از دید خدا؟ این کاری که من کردم درست بود؟ و اینجا یک اندیشهای در ذهن
شما پدید میاید و برای نمونه یاد یک آیه از قرآن میافتید, یا یک داستان و حکمت یادتان میاید و پاسخ خودتان را میگیرد.
خب این پاسخ از ناکجاآباد که نمیاید, این را میلیونها یاختهیِ مغزی شما که از کودکی
خدا شدهاند میدهند.
این گروه پییاخته (neurons) را ما دربارهیِ هرکس و هر چیزی داریم و به آنها در پـِیدانش (neuroscience) پییاختههایِ آیینهای هم
میگویند. برای نمونه زمانیکه شما به دوستتان میخواهید یک چیزی را بگویید, پیش از گفتن سخن را سبک سنگین میکنید
که
او چجوری آنرا بهتر خواهد پذیرفت. این سبک سنگین کردن را دوباره میلیونها یاختههایِ مغزی شما میانجامند
که بازتاب آن دوست شما میباشند.
شما نزد خودتان میگویید:
این دختره کاری که کرده ناجور احمقانه بوده, ولی اگه من همینجوری
نه بزارم نه بردارم و بهش بگم خیلی احمق بودی آیا متوجه میشه؟
سپس پییاختههایِ ویژه شدهیِ منش او در مغز شما مینگرند میبینند در گذشته هربار که به او گفتهاید احمق
چه کرده و در زمینههایِ همانند چه رفتاری داشته و میکوشند یک پاسخ روشنگرانه همراه با راهکار بدهند, مانند:
نه اگر بگوییم احمق درست با شنیدن احمق دیگه چیزی را نمیشنویه, ولی یکبار در بهمان
روز بجای اینکه مستقیم بگیم خیلی احمقی, براش یه داستانی از یه دوست دیگت تعریف کردی که
اون دختره در اون داستان احمق بود و اینجوری این خودش بعدا متوجه شد که داره حماقت میکنه, پس این بهتره, ...
--
پس اینجا خدا را همین گـِرهْ و میلیونها یاختهیِ مغزی بایستی ببینید و چون خدا مفهومی نیز بسیار جهانگستر است,
این منش خودش را در گذر سالهای دراز در ریزترین چیزها هم درون نموده و در همهیِ اندیشهها و پساندیشههایِ
شما ریشه دوانده است, جوریکه هتّا آب خوردن هم در پیوند با خدا است (آیا ماه رمضان است و روزه ام یا نه؟).
پس یکبار دیگر, روشنه اینجا با نابودی باور به خدا, که در واقعیت همان از هم گسستگی میلیونها
یاختهیِ مغزی و از میان رفتن میلیاردها اندیشه و ریزاندیشه باشد, شما دچار درد و اندوه خواهید شد.
سارا نوشته: اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث.
اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
این از آنهم بدتر. شاید برای شما که دختر اید اینجا نیاز به
نرمش و نمیدانم
پرستش پدید بیاید,
ولی برای من همین نکته خود یکی بزرگترین بازدارندهها برای خداپرستی است; اینکه من
باید آنجا کاری را بکنم چون اگر نکنم پیامدهایِ بهمان و بیسار برایم خواهد داشت, آنهم زمانیکه
من از آغاز هیچکاره بودهام — خدا خودش آفریده, خودش مغز و سرشت سرکش داده, خودش هم دادگاه درست
میکند و خودش هم حکم صادر خواهد کرد ..!!؟ — خب در برابر اینها من میگویم به درک و باداباد: هر چه میخواهد بشود, بشود,
خودسری بــِه از توسری.
داشتن
روانی آزاد و ناوابسته و نگرشی خِـرَدین و خونسردانه (rational)
در اینجا برای یک مرد بسیار برتر است تا سازش و خایهمالی خدا (قلدر محله).
به دیگر زبان, پاسخگویی بیجا همان بازنمود ناتوانی و توسریخوری است. برای دریافت بهتر در همین زمینهیِ پاسخگویی
بیجا نمونهوار به فرهنگ ژاپنیها بنگرید. یارو یک لغزش کوچکی میکند که هرکسی اگر ده سال در آن پیشه
بوده باشد و همان کارها را روزانه بکند دیر یا زود دچار آن خواهد شد (احتمالات ناب), ولی از روی فشار اجتماعی
ناچار از
پاسخگویی میشود و نمیدانم از کار استعفاء میدهد (بهترین چهره) یا بدتر از آن, خودش را میکشد (یکی مانده به بدترین چهره).
ژاپنیها بویژه این اندازه در این زمینه بدبخت بودهاند که از دیرباز یک واژه هم برای کنش دارند که همان Hara-Kiri است
و آنهم زمانیست که کَسْ پس از انجام یک لغزش یا نادانیِ پُرگاه سرسری, ولی همراه با پیامدهایِ بزرگ و ناخواستنی خودش را ناچار
از انجام هاراکیری میدیده و ازینرو بسیار کیریوارانه, شمشیر را در شکم خودش فرو میکرده که
پاسخگو بوده باشد.
پس نه, ترس از پادافره و رسیدن به پاداش, بیم از خشم و امید به حوری خوش پر وپا, اینها نبایستی در
نگاه اندیشیک و خردین و خونسردانهیِ ما که آفریدگاری نیست, چراکه نشانهای از بودن او نیست و بس, تفاوتی بدهد ( = روان آزاد).
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
dr.mcclown - 08-16-2015
صبح همگی بخیر:)
سارا نوشته: اصولا کسی که وارد حلقه ی سلوک می شود باید عاشق شود پس صفت زیبایی خدا در اینجا مطرح است
سارا نوشته: "خوف " و "رجا "دو بال سالک هستند و معنی و مصداق زمینی ندارند یعنی شما باید وارد این حلقه شوید تا معنای این دو را دریابید.
کاملاً متوجهم که شما دارید میگید اگه چیزی نباشه بهش عشق بورزیم پس چی کار کنیم؟ من هم به خاطر همین بود که سراغ بحث "زیبایی و مهربانی" در تصوف رفتم.
اینکه تصوف بیاد و معانی جدیدی به واژهها بده هنر چندانی نیست. نمیگم هنر نیست ولی اگر بدونیم که اصل چیه و چرایی این دگرگونی رُ در نظر بگیرم خیلی هم عجیب به نظر نمیرسه. همونطور که گفتم ما تغییر نگاه به خدا رُ داریم. در این تغییر و تحول خدا از شکل یه پادشاه جبّار به شکل معشوقی زیبا درمیاد.
اشخاصی که تابع نظم و نظامات نیستن و غرورشون بر نمیتابه که در یک سلسله نظامات فعالیت کنن و بایستی جوری "به راه آورده شوند"
ولی اگه با خودمون رو راست باشیم میبینیم که این هم همون نظام پاداش و تنبیهه. اینکه ما به خاطر خشنود کردن مادرمون یا معشوقمون پاداش درونی دریافت میکنیم و یا با سر زدن خطایی ازمون در قبال کسی که دوستش داریم خودمون رُ سرزنش میکنیم که "چرا اینهمه بدم؟ چرا آزردمش؟!" معنیش اینه نیست که از قید اون نظام رها شدیم.
به این نمونه بسیار مناسب که دوست عزیز مهربد ارائه کرده دقت کنید:
Mehrbod نوشته: مونهوار به فرهنگ ژاپنیها بنگرید. یارو یک لغزش کوچکی میکند که هرکسی اگر ده سال در آن پیشه
بوده باشد و همان کارها را روزانه بکند دیر یا زود دچار آن خواهد شد (احتمالات ناب), ولی از روی فشار اجتماعی
ناچار از پاسخگویی میشود و نمیدانم از کار استعفاء میدهد (بهترین چهره) یا بدتر از آن, خودش را میکشد (یکی مانده به بدترین چهره).
یه مرد ژاپنی به چه چیزی اعتقاد داره؟ به اینکه با این لغزش نیاکانش رُ شرمنده کرده. کسانی که وجود ندارن. با این وجود اینقدر خودشُ متعهد به حفظ آبروی اونها میبینه
که از هر عملی که تصور کنه مایه سرافکندگی اونها بشه تنفر داره. و در عوض وقتی کاریُ انجام میده که فکر میکنه اونها خواستن, پاداش درونی دریافت میکنه.
سارا نوشته: دوست عزیز چرا مدام سخن اشتباهتان را تکرار می کنید ؟ با توجه به آن لینک در پست پیشین داده ام که تاریخ تصوف پس از اسلام را بطور مختصر شرح داده بود و گویا جنابعالی اصلا به آن عنایت نکرده اید.
ابداً, من ارجاعی که داده بودیدُ هم مطالعه کردم ولی مطلب جدیدی برای من نداشت. حقیقت اینه که شما در چندین دام افتادید و از این موضوع هم احساس رضایت میکنید. غیر از اون بحث تغییر معانی کلمات توسط فرقههای مختلف و تغییر دادن وجهه خدا, راز و رمز یکی دیگه از دامهای قوی مذاهبه. کنجکاوی شما نسبت به ساختاری که تظاهر میکنن وجود داره باعث میشه فکر کنید در پشت این ساختار چیز بزرگتر یا مهمتری هم نهفته است.
اینکه اشخاص مذهبی از لحاظ رفتاری به عابد و زاهد و عارف و .. تقسیم میشن دلیل و متضمن این موضوع نیست خدایی هم وجود داره.
من اون مطلبی رُ هم که درباره بت پرستی ارائه کردید مطالعه کردم. این مطلب اینطور شروع میشه:
نقل قول:یکی از شرمآورترین گوشههایی تاریخ زمانی است که انسان صاحب عقل و شعور در برابر سنگها و چوبها به پرستش و کرنش میپردازد.
این همون مطالعه سر و ته تاریخه. چه اصراری هست که انسانی که بت میپرستیده رُ دارای عقل و شعور معرفی کنیم؟ و بعد به خاطر عمل این انسان "شرمنده" باشیم؟ و
باز هم این همین مرجعی که معرفی کردید:
نقل قول:طبق بعضی از روایات، بت پرستی قبل از نوح (ع) سابقه نداشت و قوم نوح آن را به وجود آورد . مساله از این جا آغاز شد که در فاصله زمان آدم و نوح مردانی صالح زندگی میکردند؛ شیطان از علاقه مردم سوء استفاده کرد و آن ها را به ساختن مجسمه بزرگان و گرامیداشت آنها فراخواند . چیزی نگذشت که نسلهای بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمه ها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند . به این ترتیب، به پرستش بتها سرگرم شدند .
ما در اینجا نه تنها اشاره به وجود مادی "شیطان" رُ میبینیم (مثل وجود مادی خدا در اسفار اربعه در ابتدای داستان دیده شدنش توسط پیامبران و حتی کشتی گرفتن با اونها) بلکه متوجه میشیم که شیطان سالهای زیادی صبر کرده و اجازه داده تا انسانهای "صالح" زندگیشونُ بکنن. اما واقعیتی هم در این قطعه وجود داره و کار نوع بشر در هر موردی از این دست است:
نقل قول:نسلهای بعد رابطه تاریخی این موضوع را از یاد بردند و تصور کردند این مجسمه ها موجوداتی محترمند و باید پرستش شوند .
این موضوع برای وجود خدا هم صدق میکنه. مذاهب و آیین ها در رهنمون شدن انسانها به خیر مطلق ناتوان موندن و هر مذهب جدید و هر پیامبر نویی و هر بنیادگرایی با شعار "راه حقیقی و واقعی به خدا" بوجود اومد. مفهوم خدا تغییراتی کرد ولی از بین نرفت. مثل قومی که نوح پیغمبرشون بود, رابطه "تاریخی" یا به بیان درست تر رابطه علت و معلولی این قضیه از یاد رفته.
اما نکته بسیار جالبی که در مورد کلّیت اون مطلب مورد ارجاع باید بگم اینه که دلایلی که نویسنده اعلام کرده برای بت پرستی افراد, همون دلایلی هستن که برای خدا پرستی هم وجود داره. و سوال اینه که چطور ذهنی که بت پرستی رُ رد میکنه خدا پرستی رُ میپذیره؟
و سوالی که فکر میکنم فکر کردن به اون و سعی در پاسخ دادن بهش برای شخص شما خیلی جالب باشه اینه که "انسانهای صاحب عقل و شعور" ی که پیش از اسلام بت میپرستیدند, در مورد جهان پس از مرگ چه فکر میکردن؟ آیا اعتقاد به وجود همچین جهانی داشتن؟ اگر نداشتن اوضاع و احوال روانیشون به چه صورت بوده؟
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
mbk - 08-16-2015
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان "ما کان محمد أبا احد من رجالکم ولكن رسول الله و خاتم النبیین و كان الله بكل شیء علیما""جه بوده محمد پدر یکی از مردانتان؟ هم تا برای بود فرستنده ای خداوندُ هم بندِ پیامبران هم بود خداوند به هر چیزی خیلی دانایی"یک که ناباوران با بیجان پرستی را با خداوند پرستی یکی گیرند جای شگفتیست که چه اندازه سر به نادانی می زنند ،خداوند گفت بهتان چشم گوش دادیم که ازشان بهره بری برای زندگی کنید کدام بتی برخواست گفت اینگونه شوید خداوند گفت دریا را برای جستن روزی هم خوردن گوشت جانورانش هم روان شدن کشتیها درش آفریدیم کنون ما می بینیم برخی برخی جا را بندگی می کنند درش تا سپیده دمان چراغ سو می کنند بی آنکه سودی برای کسی داشته باشد خداوند گفت در پرداخت کمک نه گزافکاری کنید نه کم کاری، آیین خداوند میانه روست همانند ترازو ،دربارهء مردگان خداوند گفت چون ابزاری هوشیاری برایشان نگذاشته همانند خفته اند نا آگاه تنها کشته شدگان در راهش زنده اند باز هم نگفت ازشان میانجی گیرید که دسترسمان نیستند با چشم گوش خودمان زندگی کنیم هم تنها او را بندگی کنیم ،خداوند مرا مانند قارون فریفته از داراییِ سپرده ات مکن
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
dr.mcclown - 08-16-2015
سلام به کاربر گرانقدر mbk و همه دوستان
mbk نوشته: به من "محترمه" نگویید که زن نیستم
[MENTION=1180]mbk[/MENTION] البته من عذرخواهی میکنم منظور من از "محترمه" مونث بودن شما نبود بلکه منظورم "محترم است" بوده. یعنی "... شیوه این کاربرِ محترم است" امیدوارم که کدورتی حاصل نشده باشه.