درخودماندگی -
Rustin - 12-11-2017
خب پس من اشتباه کردم که نیچه و فوکو رو پیشنهاد دادم، چون اینا برای سطح پیشرفته هستن شما اول نظریه بازی اجتماعی اریک برن و مکتب اقتصاد اتریشی بخصوص شخص هایک رو بخونید بعد که کامل این تز رو فهمیدید برای سطح پیشرفته برید سراغ نیچه!
+ یک پیشنهاد سرگرمی هم که به گمانم با مزاج شما سازگار باشه براتون دارم: بازی INSIDE یک بازی مستقل، کوتاه، عمیق و خوش ساخت و آنتی تکنولوژی که خیلی عالی کار شده... با اینکه من این کسشعرهای آنتی تک به پشمم نیست ولی تجربه این بازی خیلی برام لذت بخش بود!
درخودماندگی -
Mehrbod - 12-17-2017
Rustin نوشته: خب پس من اشتباه کردم که نیچه و فوکو رو پیشنهاد دادم، چون اینا برای سطح پیشرفته هستن شما اول نظریه بازی اجتماعی اریک برن و مکتب اقتصاد اتریشی بخصوص شخص هایک رو بخونید بعد که کامل این تز رو فهمیدید برای سطح پیشرفته برید سراغ نیچه!
همهی این راهها را باید برویم تا در بیاوریم برخی "روانی" اند و دیگران «درخودمانده»؟
روی یک یافتینهی (heuristic) کهن, چیزیکه این اندازه سخت و دشوار باشد یک جای کارش میلنگد. ایدههای درست, بیشتر زمانها
ساده و دریافتنیاند. این توضیح که چرا فرگشت باید یک شماری را روانی و پرشماری را درخودمانده بفرگرداند دیرگوار میزند.
درخودماندگی -
Dariush - 12-18-2017
We do not know who discovered water, [but] it was almost certainly not
a fish. Anybody's total surround, or environment, creates a condition
of non-perception. This was the condition of Western societies, totally
.immersed in the artificial environment of industrial civilization
Marshall McLuhan.
درخودماندگی -
Rustin - 12-23-2017
چرا گمان میکنید این راهی سخت و دشوار است؟!؟حتی طولانی هم نیست!دلیل اینکه من فردریش هایک رو برای خوندن به شما پیشنهاد کردم این بود که در شما تمایلات ذهن چپ رو میبینم. هیچکس به اندازهی هایک برای نابود کردن اون واپسمانده های فکری چپ بهتر نیست. من این رو بتجربه دیدم.از میل شما به حرکات انقلابی و تد کازینسکی (چون انقلاب و تغییر سریع از بنیانهای ذهن مبتذل چپ هست) تا اینکه مردم رو مشتی گوسفندِ بی اختیار میدونید که سیستم داره کنترلشون میکنه و اینها همچون گوسفند تا لب دره و یا شاید بیشتر هم برن و بازم نفهمن (بدون ذرهای اعتبار دادن به قدرت غریزی بشر) ... من تقریبا مطمئنم که شما پیش از این پیرو اندیشههای چپ بودید (اگر واقعن بودید بگین) ولی بخیال خامتون الان نیستین، ولی هستین!خود من وقتی درباره «جنون پیشه» اینجا مینوشتم بشدت هنوز تحت تاثیر اندیشه چپ بودم، اینه که میبینید همه جا از واژههای استثمار و اینچیزا استفاده کردم. ولی هایک (این مرد بی تکرار که نمونهی ایرانیش میشه موسی غنی نژاد) من رو حقیقتا از خایه پالایش و یکدست کرد. و هر چه ناخالصی اندیشه چپ در من بود رو شست و برد!اینه که من چون در شما چنین اندیشههایی میبینم بهتپن هایک رو پیشنهاد کردم.اریک برن رو هم برای اینکه کمی «رفتارهای دگرفریبانه و خودفریبانهی» مردم رو بیشتر بفهمید...+ بازی رو نصب کردی؟ خدایی بازی معرکه و خوش ساختی هست. داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!
درخودماندگی -
Dariush - 12-24-2017
Rustin نوشته: داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!
وید فاز نبود، غار بود!
INSIDE و نسخهی قبلی آن را بازی کردم و تمام شد.بازی درخور تحسینیست.
سپاس از شما.
درخودماندگی -
Mehrbod - 12-24-2017
Rustin نوشته: چرا گمان میکنید این راهی سخت و دشوار است؟!؟حتی طولانی هم نیست!دلیل اینکه من فردریش هایک رو برای خوندن به شما پیشنهاد کردم این بود که در شما تمایلات ذهن چپ رو میبینم. هیچکس به اندازهی هایک برای نابود کردن اون واپسمانده های فکری چپ بهتر نیست. من این رو بتجربه دیدم.از میل شما به حرکات انقلابی و تد کازینسکی (چون انقلاب و تغییر سریع از بنیانهای ذهن مبتذل چپ هست) تا اینکه مردم رو مشتی گوسفندِ بی اختیار میدونید که سیستم داره کنترلشون میکنه و اینها همچون گوسفند تا لب دره و یا شاید بیشتر هم برن و بازم نفهمن (بدون ذرهای اعتبار دادن به قدرت غریزی بشر) ... من تقریبا مطمئنم که شما پیش از این پیرو اندیشههای چپ بودید (اگر واقعن بودید بگین) ولی بخیال خامتون الان نیستین، ولی هستین!خود من وقتی درباره «جنون پیشه» اینجا مینوشتم بشدت هنوز تحت تاثیر اندیشه چپ بودم، اینه که میبینید همه جا از واژههای استثمار و اینچیزا استفاده کردم. ولی هایک (این مرد بی تکرار که نمونهی ایرانیش میشه موسی غنی نژاد) من رو حقیقتا از خایه پالایش و یکدست کرد. و هر چه ناخالصی اندیشه چپ در من بود رو شست و برد!اینه که من چون در شما چنین اندیشههایی میبینم بهتپن هایک رو پیشنهاد کردم.اریک برن رو هم برای اینکه کمی «رفتارهای دگرفریبانه و خودفریبانهی» مردم رو بیشتر بفهمید...+ بازی رو نصب کردی؟ خدایی بازی معرکه و خوش ساختی هست. داریوش شما هم که فعلن در فاز وید و آهنگ غرق شدین فکر کنم از این بازی کوتاه، کم حجم، اتمسفریک و تیره و تاریک بهتون بچسبه!
در پرسمان فندآوری جایی به یاد ندارم مردم گوسفند و سیستم چوپان دیده شده باشد, بساکه همانندی بسیار ساده شده بود که درست همچون پیکر خود آدم که برساخته از ٤ تریلیون یاختهیِ فرمانبردار و گاه
نافرمان (سرطانی, آسیب دیده, بیمار, ...) است, ولی همگی رویهمرفته فرمانبردار از سیستم فراتر از خود که همان «منش» ِ همراه با «خودآگاهی» کس باشد, یک اجتماع نیز بهمانند برساخته از میلیونها یاختهیِ
انسانی میباشد که این یاختهها نیز گرچه هرکدام در جایگاه خود فرمانبرداری و گاه نافرمانی میکنند, ولی رویهمرفته گرفتار و در کنترل سیستمی بزرگتر از خود به نام اجتماع میباشند که آنها را گردانندگی میکند.
کنترل اجتماع روی یاختهها
هنوز به تراز و اندازهیِ کنترل پیکر روی یاختههایِ خود نیست و این هنوز از آنجایی ریشه میگیرد که تراز ِکنترل وابستگی هر چه بالاتری به پیچیدگی سیستم دارد و این با دریافت ما از
اجتماع و تاریخ فرگشت اجتماعهایِ آدمی سازگار است. ما هر چه به گذشته میرویم آزادی کس بیشتر میشود و هر چه جلوتر میاییم, آزادی کس رویهمرفته کمتر و کمتر میشود. برای نمونه, شما به سیستم
جنگل که نگاه کنید آزادی و به همراه آن ریسک زندگی بالاتر است و ما هم زمانیکه میخواهیم بگوییم جایی قانون نیست میگوییم «قـانون جنگل». در سیستمهای پیشرفتهیِ اجتماعی امروز ولی قانونها همواره
بیشتر و بیشتر میشوند و زندگی کس گرچه با ریسک پایینتر همراه, ولی بهمتراز آن به آزادی کمتر میانجامد, به اینگونه که کس در کنترل آیندهیِ خود هر چه ناتوانتر شده و آزادیهای وی تنها دربرگیرندهیِ گزینههایِ
شسته رفتهای میشود که سیستم تکنولوژیک پیش روی او مینهد. این فرایند با پیشرفت روزافزون
هوشوارهها (AI) شتاب خواهد گرفت زیرا این درزهای شکننده و آشوبناکی که در اجتماع یافت میشوند برآمده از
نافرزامی (imperfection) فندسالاران و کسانی میباشد که قانونها را اعمال میکنند, ولی هر چه ابزارهای گردانندگی و کنترل پیشرفتهتر بشوند, آنگاه درزهای سیستم نیز کوچکتر خواهند شد و آزادی کس بهمان فراخور, کمتر.
درخودماندگی -
Rustin - 12-24-2017
این را مطالعه کنید:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/نظم_خودجوش
درخودماندگی -
Dariush - 12-27-2017
Dariush نوشته: We do not know who discovered water, [but] it was almost certainly not
a fish. Anybody's total surround, or environment, creates a condition
of non-perception. This was the condition of Western societies, totally
.immersed in the artificial environment of industrial civilization
Marshall McLuhan.
بگذارید از همینجا آغاز کنیم.
فعلا اگر بپذیریم که ابعاد مختلف زندگی اجتماعی ما، تشکیل یک سیستم
میدهند که در هر کدام از آنها، نقش یا نقشهایی برای هر یک از ما پیشبینی
شده، از آنجا که فرم طبیعی حیات، زیربنای هر سیستم انسانیست، آنچه
در کلیت بدست میآید برایش اهمیت دارد. حال تصور کنید که هر کدام از این ابعاد
آنقدر فربه و کلی بشوند که در آن میان هیچ «ابطالگری» در مقابلِ سیستم
قابل تعریف نباشد، بلکه بخشی از آن بشود؛ در این صورت است که در هر جا
و هر زمان، شما در احاطه و درونِ سیستم تعریف میشوید. اما پیش از توضیح
این، باید توضیحی در مورد ِ بخش نخست این پاراگراف بدهم که ارتباطی مشخص
با این موضوع دارد.
در سیستم طبیعی حیات و به طبع آن در سیستمهای انسانی مشتق شده از
آن، نقشی برای کسی تعریف نمیشود، بلکه هر نقشی پذیرفتنیست. در سیستمهای
انسانی مدرن امروزی این موضوع بدین شکل خواهد بود که حتی شمای ضدسیستم،
اپوزوسیون، پوچگرا، چپ، ضداجتماع، روشنفکر و ... با آغوش باز پذیرفته میشوید. از آنجا که
بزرگترین فریب این است که سوژه باور کند در حال فریب دادن است، شما هرگز
پی نخواهید برد کارکردتان چقدر به نفع همان چیزیست که در حال ستیز با آن
هستید. پرسش نه چندان غیرمنطقی در اینجا این خواهد بود که چطور چنین چیزی
ممکن است؟ پاسخ این پرسش خود با یک پرسش آغاز میشود:
آیا وجود یک سیستم که در آن هر عنصر مخالف یا به عبارت بهتر در کانتکست علوم
انسانی، هر عنصر ابطالگر تبدیل به بخشی از خودِ سیستم بشود، ممکن است؟
پاسخ این پرسش آنقدر عینی و مشهود است که گمان میکنم همینقدر باید
در موردش کفایت کند.
ما هر چه بیشتر پیش میرویم، سیستم با استفاده از ابزارهای تکنولوژیکال،
اقتصادی و انسانیای که دارد خود را از این طریق بیشتر گسترش (Expansion) میدهد.
«نرمال»ها، کارگرانِ بینظرانه خواهند بود، ماشینهایی در هر حال در خدمت، «درخودماندهها»
نقشِ واکسناسیون و دیباگر را خواهند داشت و «جنونپیشه»ها میزان مشخصی از آشفتگیِ
لازم را به آن تزریق خواهند کرد.
گسترش سیستم ادامه خواهد داشت تا آنجا که روزی خواهد رسید که از بقای خود در برابر
هر چیز ممکنِ درونی، مطمئن میشود. من نمیتوانم تصوری روشن از آن شرایط روز داشته
باشم، اما مهمتر این است که من نمیدانم حیات در آن شرایط چه تعریف و نمودی خواهد
داشت؟ به ویژه آنکه در آن زمان دیگر هیچ عاملِ واقعا انسانیِ در ضدیت نسبی با سیستم
اهمیتی ندارد، چرا که هیچ آلترناتیوی برای هیچکدام از چیزهایی که از طرفِ او عرضه میشود
وجود ندارد.
جنبهی مهمتری از آنچه گفتم و ربطِ بیشتری به موضوع این تاپیک دارد، این است که
دستهبندی آدمها یا اساسا دستهبندیهای آدمها چه اهمیتی دارند آنگاه که
این سیستمِ همیشه در حال دگرگونی و در عین حال پایدار، هیچ چیز معتبری یافت نمیشود؟
همانطور که نیچه گفت، تنها قضاوتِ معتبر در مورد زندگی، قضاوتِ بیرون از آن است. در
حالیکه ما همیشه در «احاطه» خواهیم بود، هرگز آنگونه که یک ناظر بیرونی میتواند
ما را مشاهده کند، نمیتوانیم شرایطِ خود را ببینیم و در هر توضیح و تشریحی،باید
مطمئن بود که بخشهایی از واقعیت که تنها از بیرون مشهود است نادیده مانده است.
خودفریبی، این پیچیدهترین عنصر روانِ ما، نقشی مهم بر عهده دارد. روی آن سرمایهگزاری
زیادی شده است. اما آیا خودفریبی ذاتا خوب یا بد است؟ ما میدانیم که «منِ مقتدر» در معنای
فرویدیاش هر چه قدرتمندتر و مقتدرتر شود، فاصله و شکاف میان خودفریبی و فریبِ بیرونی
که سوژهی آن خودمان هستیم کمتر میشود. در این حالت یک همسانی رخ میدهد و
خودفریبی «این آن همانی» ِ فریب میشود. نقش ِ انسان ِ هوشمند در اینجا همین است
که او میتواند لایههای پیچیدهتر و پیشرفتهتر فریبِ نهفته در سیستم را تشخیص دهد.
اما خودفریبی و فریب هم مشمول سطوح مختلف میشود! سیستم با جایزه دادن به او
او را به بخشی از خود تبدیل میکند و اینچنین است که چاقو هرگز دستهاش را نمیبرد.
انسانِ هوشمند میداند که خودفریبیِ او بستری مناسب برای فریب دادناش خواهد بود
و همواره میکوشد بر خودفریبیاش غلبه کند، اما این خود نیز خودفریبیای بیش نخواهد
بود...
ادامه دارد.
درخودماندگی -
Dariush - 12-31-2017
آنچه آنتیتکها در گفتمانِ آخرالزمانیشان در یکی از مصادیقِ عامیانه،
یعنی نابودی بشر به دست ابرهوشوارهها، از درکِ آن غافل میمانند،
این است که در جهانی که در سیترهی این موجودات مصنوعِ دستِ انسان
قرار دارد، چگونه تضادِ بین ِ قطعیت در امری منتج در نظام منطقی و قطعیت
در عمل حل میشود.
یعنی از آنجا که ما با ابرهوشوارههایی مواجه هستیم که میلیونها برابر برتر از هوشِ
جمعیِ انسانها، باهوش هستند و در قاموسِ این موجودات برابریِ میزان اهمیت
و درجهی اولویتِ قطعیتِ امر منطقی و قطعیت عملی، اصلی خدشهناپذیر خواهد بود،
در ازای نابودی بشریت چه دستاوردی کسب میشود که به اندازهی غیرقابل برگشت
بودنِ عمل به آن، بغرنج و اساسی باشد؟
در واقع آنتیتِکها بخش پایانی روایتِ هالیوودیِ آخرالزمانِ تکنولوژیکال را میپذیرند و تنها
در مورد میزان حتمی بودناش با آن اختلاف دارند: ابرهوشوارهها در هرحال به این نتیجه
خواهند رسید که «انسان باید نابود شود.» چراییاش هرگز مورد بحث قرار نمیگیرد.
اگر چیزی قرار است پس از نابودی انسانها باشد، باید دستاوردی مهمتر و ارزشمندتر
از حیات انسانها در هر حالت و نگاه باشد تا در هر سیستم منطقی موجه باشد. اگر
حقیقتا این چنین چیزی وجود دارد، دلیلِ مخالفت با آن چیست؟
در واقع این شروعی از سمت مقابل و بیانی سلبی در ابطالِ گفتمانِ آنتیتکها است
که نشان میدهد سناریوهایی برای عدم قطعیت و غیرحتمی بودنِ آخرالزمانِ مورد تنذیرِ
آنها وجود دارد.
البته این صرفا در مورد جزمیتِ آنتیتکها در مورد قطعیت نابودیِ حیاتِ انسان
بدست تکنولوژی مصداق دارد وگرنه کلیت نتیجهگیریِ آنها تا حد زیادی درست
است اگرچه مقدمات نادرستی را پیشفرض قرار دادهاند. تکنولوژی به لحاظ اینکه
سیستمی غیرطبیعی با بازوهایی اثرگذار در سیستمهای طبیعی است،
انسان را به سوی قماری بسیار خطرناک و گران پیش میبرد.و اینجاست که
خاصیتِ خطرناکِ تقابلِ احتمالیِ ذهن بشر با خودش، نمود مییابد. ما چیزی را
خلق میکنیم و تکامل میدهیم که قدرت بسیار زیادی میتواند داشته باشد
یا به همراه داشته باشد، در حالی که کنترل ِ آن تا جایی در دستِ ماست؛
چشماندازی از روزی که آنها خودمختار شوند، نمیتواند وجود داشته باشد.
گفتمان آنتیتکها، گفتمانی درونتکنولوژیکال محسوب میشود،
چنانکه برای نابودی سیستمِ تکنولوژیکال، ابزارهای تکنولوژیکال لاجرم غیرقابل
استفاده نکردن است. رابطهی آنها مانند رابطهایست که در «چپ» و «راست»
سیاسی-اقتصادی وجود دارد.
درخودماندگی -
Mehrbod - 01-16-2018
Rustin نوشته: این را مطالعه کنید:
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/نظم_خودجوش
اگر اندکی باریکبینانه گفتگوها را دنبال نموده بودید درمیافتید که خود ما از اینکه این یک قانون فیزیکی میباشد که سازهها سازوارهها را پدید میاورند و
سازوارهها ابرسازوارهها.یاختههای سازه پیکر آدمی را میسازند که یک سازواره بشمار میرود, و آدمها در کنار یکدیگر اجتماع را میسازند که یک ابرسازواره است.
پس همهیِ آنچیزی که شما اینجا به آن دست آویختهاید این میباشد که این نظم خودجوش پس طبیعی و به دنبال آن لابد "خوب" یا "چارهناپذیر" است که خب یک سفسته
به شمار میرود, زیرا اگر دستآویز به "خوبی"ست که ما پیشتر نمونه از زندگی سرخپوستان را آورده بودیم که زندگی آنان از کمابیش هر دیدی برتر و بهتر از اروپاییان
همزمانهیِ خود بود, ولی از آنجاییکه زور و تکنولوژی اروپاییان پیشرفتهتر بود زندگی اروپایی چیره شد, ولی این نمیگوید که شیوهیِ زندگی اروپاییان برای آدمی برتر و سودمندتر بود.
نظم خودجوش, زور بیشتر, قانونهایِ فیزیک, همهیِ اینها پدیدههایِ طبیعی و پیرامون ما میباشند و گاه به سود ما, و گاه به زیان میباشند.