فرد -
کوشا - 10-25-2013
r.daramroei نوشته: - پوزش میخاهم ک غیبت داشتم. غیبتم بدلیل بیماری بود. خیر.. چیزی واقعیت و حقیقت دارد ک در اندیشه درآید. موضوع اختلاف فقط بر سر برداشت ما از تفکرات است. این ک فلان چیز وجود دارد یا ندارد مهم نیست.. مهم اینست ک بود و نبودش باید چه معنائی داشته باشد. تمام این بحث بخاطر ایجاد تغییری در امور است، از راه اصلاح بنیانهای تفکر. میخاهیم آنچه را ک نادیده گرفته شده ب مجموعه ی تفکر بیافزاییم. قصد و نیت اینست اما آنچه از آن فهم میشود ممکن است چیز دیگری باشد. کل سخن من اینست ک چیزی بدون جنس موجود نمیشود اما جنس ک بنیان ماده است ممکن است امروز و تا مدتی بعد نیز قابل تجربه نباشد. فعلا وجود آن را بصورت یک ضرورت منطقی لازم و ضروری میدانیم. همین منطق ب ما میگوید ک این جنس بایستی از جنس فکر باشد و فکر فقط بدلیل دارا بودن چنین جنسی وجود دارد وگرنه وجود نداشت. بنابراین اگر فکر همان جنسی را دارد ک بنیان ماده است ضرورتا هرآنچه در اندیشه درآید وجود دارد و واقعتیش باندازه ی سنگی است ک دکتر جانسون توی سر آن کشیش زندیق از خدا بیخبر زد. اگر من یک سنگ را واقعیت میدانم باید بگویم ک سنگ چیست. آیا سنگ همان شکلی ک از آن میبینم؟ بوضوح خیر.. زیرا بینهایت شکل مختلف در سنگها دیده میشود. آیا سنگ کانی های آن است؟ بوضوح خیر.. زیرا کانیها خود از ذرات دیگری تشکیل شده اند. بنابراین اینجا مبحثی باز میشود ک بخشی از آن در ذات گرائی کواین و بخشی از آن در ساختارشکنی دورکیم و بخشی دیگر در مونادهای لایب نیتس و اتمیسم منطقی راسل و دموکریتوس و همینطور بازیهای زبانی ویتگنشتاین و لیوتار قرار میگیرد. یعنی براستی با فلسفه ای کلی سروکار پیدا میکنیم ک جز این نمیتوانست باشد. از آن گذشته موضوع مهم دیگری نیز وجود دارد ک خصوصا در ذات گرائی کواین بدان بر میخوریم و آن امکان راهیابی "ضرورت" و "امکان" ب تالار منطق است. اگر من ب وجود واقعیتی بنام سنگ اذعان نمایم یعنی وجود "فرد" و "ذات"ی را تأیید کرده ام. حال بفرمایید آیا درخت یک واقعیت است؟ اگر اینطور است آیا دانه نیز یک واقعیت است؟ و آنگاه این دو واقعیت منفرد را چگونه ب یکدیگر ربط میدهیم؟ موضوع اینست ک در نگاه همه ی کسانی ک با نگاهشان آشنا شده ام توجهی ب عواقب سخن نمیشود. و نمیدانند ک دنباله ی سخنشان ب کجا ختم میشود. بوضوح یکجور پاسخ مشترک در سخن همه ی ایشان برای پرسش من وجود دارد ک ما تا اینجا را میدانیم. اما هیچ چیز منفصل و فردی در جهان وجود ندارد و ریشه ی همه ی وجود ب یک ذره ی بنیادی ختم میشود. ذره ای ک ضرورتا بایستی ترکیب از هست و نیست باشد وگرنه هیچ توضیحی برای هستی وجود نخاهد داشت. شما وقتی میگوئی «جز فرد امکان وجود ندارد» از شما میپرسم این فرد چیست؟ کجاست؟ و آنگاه ب یک مبحث کلی تر میرسیم ک اصولا ب چه چیزی هست میگوئید؟ مثلا آیا میتوانید گفت اسپاگتی پرنده وجود دارد؟ خب آن چیست؟ شما نهایتا میگوئی ک در آن "جا" ک آن هست چیز دیگری نیست. بسیار خب پس از طریق فضائی ک میان دو جزء دیگر ایجاد کرده میگوئیم آن وجود دارد. بگذریم از آن ک وقتی ب فرد واقعیت میدهیم ویژگیهایش را از طریق تأثیراتی ک بر دیگر اجزای پیرامون مینهد و تأثیراتی ک از آنها میگیرد تبیین میکنیم. یعنی ماهیت یک "چیز" برای ما همواره "کارکرد" آن چیز است. و از این طریق نیز بخشی از وجود یک چیز منوط ب وجود چیز دیگری میشود. بخشی از ماهیت دانه درختی است ک در آن نهفته و بخشی دیگر واکنشی است ک ب نور و رطوبت نشان میدهد. پس دانه یک چیزی است اما چیست؟ چیدمانی از ذراتی ک در آن چیدمان خاص واکنشهای خاصی نشان میدهند. اما بدینسان لازم می آید ک هر ذره خودش انفرادن چیزی باشد و هرچقدر برای انتساب این "خود"ش ب آن ریز شویم و دنبال یک عنصری بگردیم ک خودش باشد و مرکب از تأثیر دو چیز بر یکدیگر و بر محیط پیرامون نباشد این واقعیت فرقی نمیکند ک آن ذره ی فرد بایستی چیزی باشد وگرنه بود و نبودش در یک چیدمان اثری در ماهیت (کارکرد) آن ندارد و بایستی برای معنا دادن (نامیدن) و فهمیدن و ترجمه ی یک ذره دنبال اجزای دارای "خود" (و "ذات" و "ماهیت") بگردیم. گیرم ک ب آن ذره رسیدیم. آن ذره ای است ک چیزی است.. یعنی بر ذره ی دیگر تأثیر مینهد و از آن تأثیر میگیرد. اینجا اولین درسی ک از آن ذره میگیریم اینست ک اگر ماهیت ذره کارکرد آن است و اگر کارکرد بمعنی تأثیر گرفتن از یک ذره دیگر (و بالعکس) است، پس آیا نمیتوان گفت ک آنچه را ک "خود" نامیدیم درواقع همان دیگری است؟ ب چه طریقی میتوان یکی از ابیات این غزل را حذف کرد یا تغییر داد؟ تا اینجا آن حکم «غیر از فرد امکان وجود ندارد» پاسخ داده میشود. اما وقتی گفتیم دنباله ی سخن ما بایستی درنظر گرفته شود و سخن بایستی واقعیت هستی را توضیح دهد باید اینجا خودمان نیز بدان گردن نهیم. توضیح ما چنان ک علم بتواند آنرا بپذیرد اینست ک از این ویژگی ماده (واکنش) میفهمیم ک وجود یک فرد بی معناست. فرد نمیتواند وجود داشت زیرا وجودش را از دیگری میگیرد. یعنی اگر بتوان برای فهماندن ب دستگاه معیوب منطق زمانی برای آغاز ماده درنظر گرفت باید اینگونه گفت ک در لحظه ی تکوین اولین ذره ی ماده حداقل دو ذره باید توأمان ظاهر شده باشد. این دو ذره هرکدام باید چیزی باشد ک بتواند از دیگری تأثیر گرفت و برآن تأثیر نهاد. اینجا نوعی دیالکتیک آغاز میشود ک بقول هگل فهم آن نیازمند یک منطق خاص است. یک نوع فهم خاص. اینجا میدانیم ک هرکدام باید چیزی باشد و نیز میدانیم ک هیچیک بی دیگری وجود ندارد و هیچ نیست. این آن پارادوکسی است ک عقل کنونی ما از عهده ی حل آن برنمی آید اما میتوان آنرا فهمید.. همچون همه ی وقایع دیگری ک میبینیم و میفهمیم اگرچه نمیتوانیم توضیحش داد. (در پرانتز بگویم ک وقتی میگویم هرسخنی از دو طرف باخدا و بیخدا توأمان ب نفع و ضرر هر دو طرف است منظورم همین است. برای درک سخن من لازم است واقعیتی را بپذیریم ک با پذیرش آن، هسته و بخش بنیادی سخن باخدایان تأیید میشود) هستی حاصل پارادوکس و تضاد و تناقض و جدال دو ذره ی متضاد است. خاه این دو ذره دو ذره ی مادی از جنس اتم و کانی باشد.. خاه دو ذره ی دارای جنس از جنس فکر باشد. بخاهیم نخاهیم بخشی از واقعیت منکر بخش دیگری از آن است و واقعیت را بایستی همین جدال دید. این جدال و این پارادوکس است ک واقعیت نام گرفته است. آن ذره ی اولیه ک مرکب از دو ذره است تحت هر شرایطی باید چیزی باشد.. خاه بصورت تکی و خاه بصورت جفتی. باید چیزی باشد وگرنه نمیتوان بدان چیز گفت. وجود نخاهد داشت. پس باید این را پرسید ک اگر آن ذرات چیزی هستند و اگر اولین ذرات هستند همان چیز بودن بسیار ابتدائی و آغازین را وامدار چیستند؟ ما میگوئیم خالقی نیست.. و حتی اگر خالقی وجود داشته باشد نیز بازهم نیاز هست ک توضیح داده شود ک این چیز از کجا آمد. برای فهم آن جز این ک ب آن چیز بنگریم و خصوصیاتش را بشناسیم راه دیگری نیست. آن ذره چیست؟ واکنش است، و جز واکنش نیست.. بنابراین آن قانون است ک هیچگاه تغییر نمیکند، چون جز آن وجود ندارد. واکنش چیست؟ پاسخی ک ب چیز دیگر داده میشود. پاسخ چیست؟ تغییر.. و تغییر یعنی عوض شدن وجود.. وجود یعنی وجود داشتن در یک زمان خاص و یک مکان خاص. پس درواقع ذره همان مکان است و مکان همان زمان است و بودن و ماهیت ذره محصول زمان-مکان است. زمان درهرحال میگذرد و تصور آغازی برای زمان مستلزم تصور آناتی (یا اجزائی یا مونادهائی یا ذراتی) برای زمان است ک این مستلزم یک آن بودن و یک آن نبودن است تا بتوان این آنات را از یکدیگر جدا کرد. و چنین چیزی با عقل فعلی محال است. پس زمان همواره بوده است و زمان یعنی مکان (زمان برچیزی میگذرد .. مگر نه؟ و هر تعریف دیگری برای زمان مؤید سخن من خاهد بود زیرا برای صحت آن تعریف لازم می آید ک زمان را تجربه کرده باشیم و فقط چیز است ک میتوان تجربه اش کرد) و مکان خود بمعنی وجود چیز است. آن عدمی ک از آن سخن میگوئیم یعنی همین.. وگرنه چیزی غیر از این اصلا نمیتواند نام گرفت. عدم همان لحظه ی وجود زمان-مکان است بی آن ک هنوز هیچ ذره ای بوجود آمده باشد. پیداست ک چنین سخنی فقط برای ارائه ب منطق است، وگرنه در حاق واقع هیچ لحظه ای نبوده ک زمان-مکان حاضر باشد بی آن ک ذره ای (چیز) وجود داشته باشد. پس هیچ چیزی از عدم ب وجود نیامده است و وجود ازلی و ابدی است. رابطه ی زمان-مکان و ذره چیست؟ گفتیم ک "چیز" (ماده) یعنی واکنش. یعنی بمحض وجود زمان ذره موجود شده است. گفتیم ک لغت "بمحض" و "موجود شدن" و.. فقط برای ارائه ب منطق است و ما برای بیان چنین واقعیتی هیچ واژه ای نداریم یا من نمییابم (قابل توجه دانشمندی ک نخستین هم پیک ما در این تاپیک بود). اصولا وجود زمان یعنی وجود مکان و وجود مکان یعنی وجود چیز. چیزی ک جز واکنش محض نیست. یعنی دقیقا همچون فرآیندی ک از جدال صفر و یک در کامپیوتر همه چیز ساخته میشود، در اینجا نیز از جدال «هستن زمان و مکان» و «نیستن هر چیزی جز آن (نیستی.. عدم)» "ذره" یا همان "واکنش" بوجود آمده است. مؤکدا تکرار میکنم این طرز بیان معلول تنگنای زبان است وگرنه زمان و ماده هیچ گاه نبوده ک نباشند. نباید توقع داشت ک درک چنین چیزی از منطق معمول ساخته است. درواقع هرگاه ب کسانی برمیخورم ک حکمی را ب سبب جور در نیامدن با منطق خیش یا جور درآمدن با آن رد یا تأیید میکنند خنده ام میگیرد اما میدانم جز این چاره ای پیش پای بشر مفلوک و خودبین وجود ندارد. ب هرحال این توضیحی برای جهان است ک من در تعقیب بیخدائی خیش ارائه میکنم و خشنودم ک سناریوئی دارم ک لااقل روی کاغذ همپای تمام علم بشر توضیح معقول و ممکنی برای هستی بدون ظهور معجزه ارائه کرده است. اما برای باخدایان متأسفم ک ب یک پرسش بی توجهند و آن این ک اگر ب هر شکل قبول کنیم ک آن ذره ی اولیه یا هرآنچه منشأ هستی است را محصول معجزه بدانیم یعنی این ک قبول کرده ایم ک ماده (هستی) در یک برهه ای از خیش دارای حلقه ای خارج از قوانین مادی است و آنگاه جهان چه معنائی دارد؟ جهانی ک از یک بی قانونی محض بوجود آمده هرلحظه ممکن است با بی قانونی محض عمل کند (چنان ک فلسفه ی معجزه همین را میگوید) و این جهان بی ثبات و توهمی هدیه ی خدا ب بشر است.
قطعا خودتان هم انتطار ندارید کسی این متن را بخواند !
تکمه ای در سمت راست صفحه کلید وجود دارد که فرنگی ها به آن می گویند اینتر ! که گهگاه فشار دادنش هنگام تایپیدن خالی از لطف نیست !
هزینه ای هم ندارد !
فرد -
r.daramroei - 10-25-2013
کوشا نوشته: قطعا خودتان هم انتطار ندارید کسی این متن را بخواند !
تکمه ای در سمت راست صفحه کلید وجود دارد که فرنگی ها به آن می گویند اینتر ! که گهگاه فشار دادنش هنگام تایپیدن خالی از لطف نیست !
هزینه ای هم ندارد !
تا منظورتان از کسی کی باشد. من خودم معمولا وقتی با کسی در تاپیک هم صحبت میشوم ب کار خودم احترام میگذارم و آنرا با دقت انجام میدهم. یا این ک اصولا شرکت نمیکنم و نیازی ب این ایرادها پیدا نمیکنم. منظورم از بادقت خاندن اینست ک متن را کپی میکنم و ب داکیومنت وردی ک ب ثبت آن تاپیک اختصاص دارد منتقل میکنم و آنجا فونتش را و اینترش را و ... ش را مطابق میل خود تنظیم میکنم، همانجا پاسخ میدهم و سپس کل متن را ب نقل قول منتقل میکنم. این کار هم هزینه ای ندارد. اما گاهی وقتها ک مثل الآن سخن طرف مقابل طول و تفصیلی ندارد و فهمش نیاز ب دقت خاصی ندارد یکضرب کوت میکنم و همانجا پاسخ میدهم. در اینصورت بایستی این پنجره ای ک متعلق ب پاسخ بیدرنگ است دارای ویژگی اینتر باشد ک متأسفانه در ورژنی ک در مونیتور من هست این ویژگی موجود نیست. برای خودم هم سؤال بود اما نه چندان جدی ک بپرسم. مثلا همینجا اینتر میزنم. یکبار دیگر. و یکبار دیگر .. اما کار نمیکند. شاید ویرایشگر پیشرفته چنین نقصی نداشته باشد اما تا بحال نیازی بدان پیدا نکرده ام. بسیار خوب. اگر بدون اینتر نمیتوانید بخانید یا ورد دم دستتان نیست از این پس پاسخها را در ورد تایپ و قالب بندی میکنم و سپس ب این پنجره منتقل میکنم. در هر صورت ببخشید ک از این حساسیت شما خبر نداشتم.
فرد -
r.daramroei - 10-26-2013
براستی اگر قرار باشد وجود فرد را تأیید کنیم چگونه پاسخ خاهیم گفت اگر ک بپرسند دلیلتان چیست؟ آیا هیچ فردی برای ارائه دارید؟ فرض کنید فقط سفید وجود دارد.. در آنصورت آیا سفید چه معنائی دارد؟ اصلا چگونه میخاهیم وجودش را تأیید کنیم اگر نباشد چیز دیگری ک ب سبب اختلافش با سفید بشود گفت اینجا چیزی هست؟ میبینید ک اگر چیز دیگری ب سفید اضافه کنیم آنگاه ناگهان دو چیز بوجود می آید: یکی سفید و دیگری آن چیز ک افزودیم ب سفید. و در اینصورت چگونه میتوان آن چیز افزودنی را از ماهیت سفید جدا کنیم؟ در اینجا هم سفید داریم و هم آن چیز را.. هردوی اینها اینک دارای ماهیت هستند.. و از سوی دیگر ب سبب آن ک ب تنهائی وجود نداشتند پس درواقع نیستند. هستن و نهستن دو جزئی است ک در هر ذره و هر چیز با هم آمیخته است و بدان سبب است ک آن چیز "هست". پس میتوان گفت ک اگر ب هر فردی بطور قراردادی وجود بدهیم در آن لحظه باید این را بدانیم ک درواقع فردی وجود ندارد و دقیقا ب سبب همین آمیختگی با نیستی است ک میتوان ب آن چیز گفت. اگر نتوان چیزی را از چیزی تمایز داد درواقع فقط یک چیز وجود دارد و آن چیز فقط بدلیل نیستن "هست". اگر نتوان این تناقض را برقرار کرد هیچ "چیز"ی برای ما موجود نمیشود. و مگر هستی جز از برای ما میتواند وجودی دیگر داشت؟ و اگر بتواند در آنصورت نیز وجود داشت چگونه میتوان وجودش را تصدیق کرد و اینگونه وجودی همان بمعنی عدم است. دانستن این واقعیت هیچ دردی را دوا نمیکند اگر قبلا مشخص نکرده باشیم ک با پاسخ تحقیق خود چکار میخاهیم بکنیم. بایستی قبلا هدفی از زندگی داشت و نقطه ای را مشخص کرد ک سیبل هدف ما باشد. تنها در آنصورت است ک میتوان واقعیتی را دید و مصرف کرد. اینجا نیز همان قانون کار میکند: هیچ چیز بی وجود چیز دیگر موجود نمیشود. از ترس این اینتر لعنتی حرفمان را کوتاه میکنیم و افرادی ک زود جوش میآورند یک نان بخورند و یکی را صدقه ی سر اینتر بدهند.
فرد -
کوشا - 10-27-2013
r.daramroei نوشته: براستی اگر قرار باشد وجود فرد را تأیید کنیم چگونه پاسخ خاهیم گفت اگر ک بپرسند دلیلتان چیست؟ آیا هیچ فردی برای ارائه دارید؟ فرض کنید فقط سفید وجود دارد.. در آنصورت آیا سفید چه معنائی دارد؟ اصلا چگونه میخاهیم وجودش را تأیید کنیم اگر نباشد چیز دیگری ک ب سبب اختلافش با سفید بشود گفت اینجا چیزی هست؟ میبینید ک اگر چیز دیگری ب سفید اضافه کنیم آنگاه ناگهان دو چیز بوجود می آید: یکی سفید و دیگری آن چیز ک افزودیم ب سفید. و در اینصورت چگونه میتوان آن چیز افزودنی را از ماهیت سفید جدا کنیم؟ در اینجا هم سفید داریم و هم آن چیز را.. هردوی اینها اینک دارای ماهیت هستند.. و از سوی دیگر ب سبب آن ک ب تنهائی وجود نداشتند پس درواقع نیستند. هستن و نهستن دو جزئی است ک در هر ذره و هر چیز با هم آمیخته است و بدان سبب است ک آن چیز "هست". پس میتوان گفت ک اگر ب هر فردی بطور قراردادی وجود بدهیم در آن لحظه باید این را بدانیم ک درواقع فردی وجود ندارد و دقیقا ب سبب همین آمیختگی با نیستی است ک میتوان ب آن چیز گفت. اگر نتوان چیزی را از چیزی تمایز داد درواقع فقط یک چیز وجود دارد و آن چیز فقط بدلیل نیستن "هست". اگر نتوان این تناقض را برقرار کرد هیچ "چیز"ی برای ما موجود نمیشود. و مگر هستی جز از برای ما میتواند وجودی دیگر داشت؟ و اگر بتواند در آنصورت نیز وجود داشت چگونه میتوان وجودش را تصدیق کرد و اینگونه وجودی همان بمعنی عدم است. دانستن این واقعیت هیچ دردی را دوا نمیکند اگر قبلا مشخص نکرده باشیم ک با پاسخ تحقیق خود چکار میخاهیم بکنیم. بایستی قبلا هدفی از زندگی داشت و نقطه ای را مشخص کرد ک سیبل هدف ما باشد. تنها در آنصورت است ک میتوان واقعیتی را دید و مصرف کرد. اینجا نیز همان قانون کار میکند: هیچ چیز بی وجود چیز دیگر موجود نمیشود. از ترس این اینتر لعنتی حرفمان را کوتاه میکنیم و افرادی ک زود جوش میآورند یک نان بخورند و یکی را صدقه ی سر اینتر بدهند.
نیازی به دلیل نیست چون چاره ای جز آن نیست هستی تنها یک نسخه دارد و بس !
فاصله فضای فکری من و شما زمین تا آسمان است.
من جهانبینی خود را بر اساس وحدت وجود از دید عارفان چیده ام و هیچ نقص و خللی در آن نمی بینم، انتخاب هر نوع جهانبینی دیگر، منطقا منجر به تناقض می شود.
سر در زیر زمین کردن و دنبال توجیه هستی گشتن، جز دور خود گشتن و گشتن و همچنان گشتن تا مردن و زیر زمین رفتن نتیجه دیگری ندارد؛ ماده هر چه که باشد فقیر است و محتاج به غیر و آویختن به ماده برای انسان شریک شدن در این فقر است.
تا نتوانیم بین "وجود" و "موجود" فرق گذاشته و تفکیک قائل شویم این سرگشتگی ادامه دارد.
فرد -
r.daramroei - 10-28-2013
کوشا نوشته: نیازی به دلیل نیست چون چاره ای جز آن نیست هستی تنها یک نسخه دارد و بس !
فاصله فضای فکری من و شما زمین تا آسمان است.
من جهانبینی خود را بر اساس وحدت وجود از دید عارفان چیده ام و هیچ نقص و خللی در آن نمی بینم، انتخاب هر نوع جهانبینی دیگر، منطقا منجر به تناقض می شود.
سر در زیر زمین کردن و دنبال توجیه هستی گشتن، جز دور خود گشتن و گشتن و همچنان گشتن تا مردن و زیر زمین رفتن نتیجه دیگری ندارد؛ ماده هر چه که باشد فقیر است و محتاج به غیر و آویختن به ماده برای انسان شریک شدن در این فقر است.
تا نتوانیم بین "وجود" و "موجود" فرق گذاشته و تفکیک قائل شویم این سرگشتگی ادامه دارد.
و آویختن ب دامان ناظری بنام خدا یعنی فراموش کردن همه ی چیزهائی ک در دست داریم و میتوانیم تجربه کنیم و سرفروبردن در ابرهای ناملموس و ناپیدائی ک هرگز نمیتوان گفت هست یا نیست. ب شما میگویند گریز از واقعیت در عالم سخن و تفکر و حقیقت. .. و شیرجه رفتن در بطن واقعیت در عالم زندگی روزمره. اگر ب معنویت و ارزشها بنگریم عمل شما از آن دور است و سندش این ک هیچ پاسخی برای پرسشهای ما ندارید و علیرغم آن هنوز جرأت باور این حقیقت را ندارید ک ب چیزی پوچ و غیرقابل دفاع آویخته اید. اما در عالم زندگی روزمره شما عین واقعیت هستید.. زیرا امروز همین هپروتی بودن است ک پول میکند. همین بی پاسخ بودن و اهمیت ندادن ب حقایق است ک سبب میشود آدم بتواند در این بازی صاحب برد و موقعیت و رفاه و ... نان شود. مبارکتان باد برادر. و ما نیز با همین اندک حقیقت دلخوشیم.
فرد -
کوشا - 10-28-2013
r.daramroei نوشته: و آویختن ب دامان ناظری بنام خدا یعنی فراموش کردن همه ی چیزهائی ک در دست داریم و میتوانیم تجربه کنیم .
تلازمی بین این دو برقرار نیست.
علاوه بر اینکه تجربه کردن بدون حضور خدا با تجربه نکردن فرقی ندارد؛ چشمان خود را ببندید و مثلا به سال 2300 میلادی بروید و از آنجا به گوری که در آن دفن شده اید نگاهی بیفکنید، با تمام وجود صحت این گفته را تایید خواهید کرد.
نقل قول:و سرفروبردن در ابرهای ناملموس و ناپیدائی ک هرگز نمیتوان گفت هست یا نیست.
البته نه به این قطعیت؛ عده ای ادعای تجربه آن را کرده و راه آن را نیز بیان کرده اند تا این راه به طور کامل طی نشود ادعای چنین قطعیتی پذیرفتنی نیست.
نقل قول:ب شما میگویند گریز از واقعیت در عالم سخن و تفکر و حقیقت. .. و شیرجه رفتن در بطن واقعیت در عالم زندگی روزمره. اگر ب معنویت و ارزشها بنگریم عمل شما از آن دور است و سندش این ک هیچ پاسخی برای پرسشهای ما ندارید و علیرغم آن هنوز جرأت باور این حقیقت را ندارید ک ب چیزی پوچ و غیرقابل دفاع آویخته اید.
از منظر عقل آویختن به چیزی که احتمال بسیار ضعیفی از تحقق دارد و ممکن است روزنه نجاتی از آن باز شود، بر چیزی که قطعا هیچ راه نجاتی در آن نیست و پیمودن آن معدوم شدن قطعی را در پی دارد، ترجیح دارد؛ اینطور نیست؟
نقل قول:اما در عالم زندگی روزمره شما عین واقعیت هستید.. زیرا امروز همین هپروتی بودن است ک پول میکند. همین بی پاسخ بودن و اهمیت ندادن ب حقایق است ک سبب میشود آدم بتواند در این بازی صاحب برد و موقعیت و رفاه و ... نان شود. مبارکتان باد برادر.
؟؟؟؟
نقل قول:و ما نیز با همین اندک حقیقت دلخوشیم
البته توهم حقیقت !!!