پاتوق شب نشینی -
meaning - 08-05-2013
شب بارانی ، پاییز برگریزان ، ملکه فصل ها زیر چراغ خیابان مردی از دور نزدیک می شود .. کاش همه عمر همان یک شب می بودی.
پاتوق شب نشینی -
Russell - 08-07-2013
دوستان این ماه مبارک بالاخره رویت شد یا چه؟
پاتوق شب نشینی -
Alice - 08-07-2013
فیسبوق برای بقیه هم بالا نمیاید؟!! :e059:
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 08-07-2013
ماهِ مبارک هم بود واقعا!
فردا (در واقع امروز) هم به گمانم جزء این ماهِ مبارک باشد راسل جان، گویا هنوز رویت نشده. ماهِ مبارک گفتی و مرا به یادِ یکی از دوستانم انداختی که دوست دختری مسلمان، بسیار زیبا و بسیار حشری داشت که از قضا از پیروانِی شریعتی هم بود و خلاصه داستانها داشتند با هم و ایشان هنوز هم خود را مدیونِ شریعتی میداند:))
میگویم این ماهِ مبارک بیش از همه برای ما بندگانِ اسپاگتی موجبِ آزار و اذیت بود و گرنه اللهپرستان گویی بیش از ما بدان بیمحلی میکردند، چنانکه آن زمان که در شهر بودم، مردمی که در ظاهر مسلمان بودند، خیلی راحت در حالِ خوردن، نوشیدن، سیگار کشیدن بودند! من یک آب معدنی میخواستم بخورم میرفتم در یک پستویی مخفی میشدم مبادا که کسی سگهای نظام مرا بگیرند! بعد دمِ ظهر که میشد، این خانهها چنان بوی خورشت و پلو ازشان بلند میشد که روزهای عادی چنان نبود. فقط یک نمایش یا سیرک است گویی! همه میدانند که طرفِ مقابل روزه ندارند، به هم دروغ که میگویند و خودشان هم میدانند که دارند دروغ میشوند و ... و همچنان این بازی را ادامه میدهند، حقیقتا ملتِ عجیبی هستیم.
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 08-07-2013
Alice نوشته: فیسبوق برای بقیه هم بالا نمیاید؟!!
من که مشکلی ندارم و اتفاقا این روزها بهتر از همیشه کار میکند!
پاتوق شب نشینی -
Alice - 08-08-2013
Dariush نوشته: من که مشکلی ندارم و اتفاقا این روزها بهتر از همیشه کار میکند!
برای من گوگل هم نمیاید، ولی دفترچه باز میشود. چه کار کنم؟! :e058: راستی «ماه مبارک» چه ربطی به دوستدختر دوستت داشت؟!!
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 08-08-2013
Alice نوشته: برای من گوگل هم نمیاید، ولی دفترچه باز میشود. چه کار کنم؟!
با چه چیزی آن میشوی؟ اگر تور کار نمیکند، میتوانی از فریگیت استفاده کنی که این روزها گویا خوب کار میکند. برای فیسبوک هم نیازی به امنیتِ تور نیست، چرا که ارتباطِ شما رمزگزاریشده خواهد بود و غیرقابلِ شنود؛ یعنی با هرچه که توانستی بروی، مشکلِ امنیتی ندارد.
Alice نوشته: راستی «ماه مبارک» چه ربطی به دوستدختر دوستت داشت؟!!
هیچی دوستم که بیخدا بود، همیشه خود را مدیونِ شریعتی میدانست که به واسطهی آن همخوابگی و اورال سکس در حینِ ماهِ مبارک و روزه جایز و پرصواب شده بود! البته ربطِ مستقیمی به شریعتی نداشت، اما خب گزینهی بسیار خوبیست برای شیره مالیدن بر سرِ دختران و پسرانِ مسلمانِ جوجه روشنفکرِ جداناشدنی از اسلام! داستانها داشتند آلیس جان، باور کن همین الان که دارم این را مینویسم از چیزهایی که دوستم تعریف میکرد و به خاطرم میآید، شدیدا خندهام میگیرد! مشکل این بود که دخترک خودش بسیار حشری بود و همین سبب شده بود که در تنگنای شدید قرار بگیرد و یک مسائلی از مرجعِ تقلیدِ خود پرسیده بود که یعنی اگر واقعا آن مرجعِ تقلیدِ بیچاره(به گمانم مکارم بود) آنها را خوانده بود، آلتِ مبارکشان پس از چهارصدسال دوباره از خواب برخواسته و بعید نبود که به دنبالِ یک صیغهای چیزی رفته باشند
پاتوق شب نشینی -
Alice - 08-08-2013
Dariush نوشته: با چه چیزی آن میشوی؟ اگر تور کار نمیکند، میتوانی از فریگیت استفاده کنی که این روزها گویا خوب کار میکند. برای فیسبوک هم نیازی به امنیتِ تور نیست، چرا که ارتباطِ شما رمزگزاریشده خواهد بود و غیرقابلِ شنود؛ یعنی با هرچه که توانستی بروی، مشکلِ امنیتی ندارد.
نه بابا، با هویت واقعی که ذرهای هم فعالیت ضد اسلامی نمیکنم تا نگران امنیت باشم؛ با این آشغال
کانکت میشوم : Hotspot Shield
Dariush نوشته: باور کن همین الان که دارم این را مینویسم از چیزهایی که دوستم تعریف میکرد و به خاطرم میآید، شدیدا خندهام میگیرد!
من را یاد خندههای کلاس که استاد به چشمانت خیره شده و تو باید جلوی آن مرگخندهی لعنتی را بگیری انداختی!
سختترین و دشوارترین چالشی بود که یک زمانی به آن دچار بودم... گهگاه پیش میامد برای پاسخ به سوال و یا
درخواستی استاد من را صدا میزد، و بعد همینطور که با لب و دهانم ور میرفتم و دستم را روی صورتم میکشیدم
تا مبادا خندهام نمایان شود، یک مهملاتی که خودم هم نمیفهمیدم، تحت عنوان پاسخ بهم میبافتم تا سریعاً دست از
سرم بردارد برود پی دیگری. :)))
البته امروزه کمتر چیزی برایم واقعاً خندهدار جلوه میکند، از همین رو معضل مذکور موقتاً برطرف شده است.
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 08-08-2013
Alice نوشته: نه بابا، با هویت واقعی که ذرهای هم فعالیت ضد اسلامی نمیکنم تا نگران امنیت باشم؛ با این آشغال
کانکت میشوم : Hotspot Shield
این نرمافزار که چرند است آلیس جان! با همان فریگیت یا سایفون وصل شوی به گمانم سریعتر باشد.
Alice نوشته: من را یاد خندههای کلاس که استاد به چشمانت خیره شده و تو باید جلوی آن مرگخندهی لعنتی را بگیری انداختی!
سختترین و دشوارترین چالشی بود که یک زمانی به آن دچار بودم... گهگاه پیش میامد برای پاسخ به سوال و یا
درخواستی استاد من را صدا میزد، و بعد همینطور که با لب و دهانم ور میرفتم و دستم را روی صورتم میکشیدم
تا مبادا خندهام نمایان شود، یک مهملاتی که خودم هم نمیفهمیدم، تحت عنوان پاسخ بهم میبافتم تا سریعاً دست از
سرم بردارد برود پی دیگری. :)))
آه! این براستی یکی از بهترین خاطراتِ من در تمامِ مدتِ تحصیلم بوده. اصلا همان موقع فقط حال میداد که بخندی، بیرون که میآمدی دیگر خندهات نمیگرفت.
در دورانِ کارشناسی ما یک استادی داشتیم که خیلی تندخود و از خودراضی بود و با یک لهجهی پاکستانی/هندی حرف میزد که خیلی خندهدار بود. آن درسی که با او داشتیم بسیار تنفربرانگیز بود برای بچههای رشتهی ما و همه یک جوری میخواستیم آن را پاس کنیم برود و به همین دلیل به زور سر کلاس حاضر میشدیم و اصلا توجهی نمیکردیم که چه میگوید. از طرفی خیلی حساس بود که کسی در کلاسش حرف نزند و حواسش خیلی جمع بود! من و یکی از دوستانم میرفتیم انتهای کلاس مینشستیم و دوستم که بسیار ناآرام و شیطان بود و از استاد بسیار عالی تقلید میکرد، ادایش را درمیآورد و ما هم فقط به او فحش میدادیم که ساکت بنشین و حرف نزن، چرا که واقعا نمیشد خندهها را در آن شرایط کنترل کرد! اینطور شد که من و او کلاسهایمان را با هم تنظیم میکردیم تا بتوانیم انتهای کلاسها بنشینیم و بخندیم. یکبار در سرِ کلاسِ همین استاد که گفتم، من دیر رسیدم، استاد هم که خیلی حساس بود، دم در مرا نگاه داشته بود و با آن لهجه و اداهایش، مرا سین جیم میکرد؛ یک لحظه نگاهم افتاد به دوستم که داشت میخندید؛ دیگر نتوانستم خندهام را کنترل کنم و ناگهان منفجر شدم و پس از من کلاس هم رفت روی هوا! استادِ بیچاره داشت دیوانه میشد و با چهرهای برافروخته همش فریاد میزد:«خفه شید، خفه شید». خلاصه اگر کلی التماس و خواهش نمیکردم، میبایست آن واحد را حذف میکرد!
پاتوق شب نشینی -
Alice - 08-08-2013
Dariush نوشته: من و یکی از دوستانم میرفتیم انتهای کلاس مینشستیم و دوستم که بسیار ناآرام و شیطان بود و از استاد بسیار عالی تقلید میکرد، ادایش را درمیآورد و ما هم فقط به او فحش میدادیم که ساکت بنشین و حرف نزن، چرا که واقعا نمیشد خندهها را در آن شرایط کنترل کرد!
هر کلاسی یکی دو فقره جوانک بذلهپران که ایستگاه استاد را میگیرند دارد، وانگهی کمتر کسی در این کار مهارت دارد.
این افراد معمولا حضورشان ناخودآگاه جو کلاس را به استضحاک متبرک میکند؛ چنانکه هر چرت و پرتی بگویند آدم از
خنده دلدرد میگیرد.
خب،
من دیگر بروم بخوابم داریوشجان، طاعات و عباداتت مقبول درگاه حق، تا بعد.