پاتوق شب نشینی -
meaning - 07-19-2013
این چیزهایی که جناب تئودور هرزل می گویند روی زمین وجود دارد
؟؟
پاتوق شب نشینی -
sonixax - 07-19-2013
Theodor Herzl نوشته: میلاد گرامی چقدر هتل در شهر مونیخ ارزان است یک هتل ۴ ستاره گرفتم برای مسافرتم شبی ۶۰ دلار ، تازه اینترنت مجانی ، صبحانه مجانی ، روزی ۲ تا آبجو و ۲ بطری آب مجانی ، ۵ دقیقه تا اتوبوس فاصله دارد ، تازه ماساژ درون اتاق هم با قیمت پایین. همچین هتلی مثلا در لسآنجلس شبی ۴۰۰$ پولش است تازه برای همچی مثل اینترنت و آبجو نیز اضافه پول میگیرند!
بله در آلمان هتل خیلی ارزان است به خاطر جذب توریست .
درآمد اینها از توریسم از درآمد نفتی ما بیشتر است .
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 07-19-2013
در نهایت تنهایی بر ما حکم میکند.
دوستان اینچنین سکوت اختیار کردهاید از برای چه؟
من چند روزی دیگر احتمالا سفری در پیش خواهم داشت که از هماکنون برایش لحظهشماری میکنم و گرچه راهش قدری صعب و خطیر است، ولی پس از مدتها پکری و سکون، کلی هیجان و تب و تاب در انتظارم خواهد بود. همسفر پذیرفته میشود!
پاتوق شب نشینی -
Alice - 07-19-2013
نقل قول:من چند روزی دیگر احتمالا سفری در پیش خواهم داشت که از هماکنون برایش لحظهشماری میکنم و گرچه راهش قدری صعب و خطیر است، ولی پس از مدتها پکری و سکون، کلی هیجان و تب و تاب در انتظارم خواهد بود. همسفر پذیرفته میشود!
داریوش رگههایی از افسردگی در پُستهایت میبینم؛ عاشق شدهای؟ :)
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 07-19-2013
Alice نوشته: داریوش رگههایی از افسردگی در پُستهایت میبینم؛ عاشق شدهای؟ :)
البته من انتظارِ هرچیزی، هتا روبرو شدن با یک موجودِ مریخی در یکی از پیادهروهای شهرمان در حالِ دوچرخهسواری و لاس زدن با دخترانِ پیرامون را هم دارم، خب عاشق شدن هم یک احتمالی در همین حد دارد!
افسردگی که نه آلیسجان؛ اما خب یک چیزهایی هست شبیه به آن احتمالا! ذهن و دلِ بسیار مشغولی دارم این روزها که توانِ تمرکز و زیستِ مطلوب را از من گرفته! همینکه خودمان نمیتوانیم رنجِ خودمان را بر خودمان متوقف کنیم و بخشی از ما بخشی دیگر را انکار میکند و درونمان آوردگاهیست عظیم از نیروهای به هر سو رونده و پیکانِ اندیشه را مرزی نیست... همهی اینها گویی میخواهند تدارکاتِ برپایی ضیافتی برای جنون را فراهم میکنند!
حالا همسفر میشوی یا نه؟ تا دو نفر گنجایش دارم! جای خوبیست و مطمئنم که خوشتان آمده و پشیمان نخواهید شد!
پاتوق شب نشینی -
meaning - 07-19-2013
آکوئاریوس خدای خدایان شما را تا فردایی دیگر به دست ِخدای خرد اسپاگتی می سپارد ... فردا بر خط می شود و در اولین فرصت آواتار خود را اسپاگتی پسند می انتخابد ... بدورد ای فرزندان اسپاگتی راه روشنایی همان راه خرد همان را اسپاگتی بزرگ است او را بزرگ بدارید تا راه را به شما بنمایاند .. به راستی هرچه از خدایان خرد و خدای خدایان اسپاگتی خردمند بگوییم کم گفته ایم
پاتوق شب نشینی -
Alice - 07-19-2013
Dariush نوشته: حالا همسفر میشوی یا نه؟ تا دو نفر گنجایش دارم! جای خوبیست و مطمئنم که خوشتان آمده و پشیمان نخواهید شد!
من این روزها وقت و انرژی چندانی برای مسافرت آن هم از نوع صعب و خطیرش را ندارم؛ ولی پسرجان
دونفر میخواهی برای چه؟ کولهات را ببند، کفشهایت را پا کن و بتنهایی به ناشناختهها و ناکجاها قدم بگذار.
هرچند مسافرت با دوستان فرحبخش است، ولی ارمغان «تنهایی» تفکر و مکاشفت است؛ در این اوغات
خطیر زندگیات تنها بودن و تنها زیستن چراغ راه تاریکیها خواهد.
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 07-19-2013
Alice نوشته: من این روزها وقت و انرژی چندانی برای مسافرت آن هم از نوع صعب و خطیرش را ندارم؛ ولی پسرجان
دونفر میخواهی برای چه؟ کولهات را ببند، کفشهایت را پا کن و بتنهایی به ناشناختهها و ناکجاها قدم بگذار.
هرچند مسافرت با دوستان فرحبخش است، ولی ارمغان «تنهایی» تفکر و مکاشفت است؛ در این اوغات
خطیر زندگیات تنها بودن و تنها زیستن چراغ راه تاریکیها خواهد.
به گمانم آندد که تو را مادربزرگ خوانده بود، رویت تاثیر داشته آلیس
برای تنهایی زمان بسیار داشته و دارم و تنها کافیست اراده کنم. دوستانِ من هر یک به رهی رفته و یا به کاری دچار و بالاجبار گویا خودم با خودم باید عازمِ سفر شوم.
شاید فرتورهایی که از آنجا میگیرم اینجا هنباز کردم. پیش از این میگفتی سفر را دوست میداری آلیس؟ چه شد؟ بیا، قول میدهم خوش بگذرد؛ آنچنان هم صعب نیست، تنها قدری هیجان دارد.
پاتوق شب نشینی -
Russell - 07-19-2013
این ماه مبارک بی حالی من را که دوچندان کرده، اگر شدنی بود من همراهت میشدم داریوش جان، بگمانم سفر اکتشافی به شیوه ایندیانا جونزی باشد
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 07-19-2013
Russell نوشته: این ماه مبارک بی حالی من را که دوچندان کرده، اگر شدنی بود من همراهت میشدم داریوش جان، بگمانم سفر اکتشافی به شیوه ایندیانا جونزی باشد
براستی که رفیقِ پایه نعمتیست از نعمتهای اسپاگتی! راسلجان چیزِ آنچنانی ندارد جز قدری کوه و کمندپیمایی(جاهایی احتمالا با اسب و قاطر) و زیستن درون کلبههای جنگلی و هوای سرد و شاید آشنایی (!) با حیواناتِ وحشیِ بیآزار و البته کلی چیزهای عجیب غریبِ دیگر همچون مکانهای بکر، مهِ صبحگاهی براستی رویایی و خیالانگیز...
کاش میشد بیایی راسل جان، خوشحال میشدم.