هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان - نسخه قابل چاپ
+- دفترچه (
https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (
https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: فلسفه و منطق (
https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82)
+--- موضوع: هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان (
/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%A6%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%AE%D8%B5-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D8%B0%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86)
هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان -
Mehrbod - 10-24-2013
Unknown نوشته: بایستگی یکسانی اینجاست که وقتی x را با یکسری مشخصات و ویژگیها تعریف کنیم، پرسش از اینکه آیا x در زمان t وجود دارد/بقا یافته است، می شود پرسش از اینکه آیا چیزی در زمان t هست که با آن ویژگی و مشخصات تطابق/یکسانی داشته باشد یا خیر.
مفهوم هویت همیشه پارادوکسیکال بوده، نمونه هایش را هم اینجا می بینید: Relative Identity (Stanford Encyclopedia of Philosophy)
این پاردوکسها بیشتر میخورد که گرفتاری زبانی باشند، اما وقتی همین پارادوکسها در مورد هویت شخصی، بیان شوند، می شود بحث مرگ و زندگی.
یک دشواری اینجاست که مرگ/زندگی یک مفهوم 0 و 1 است، نمی توانیم بگوییم فلان شخص 30 درصد زنده و 70 درصد مرده است. اما می دانیم که هیچ چیز ثابت و یکسان نمی ماند، و تنها میتوان از درصد تطابق سخن گفت. حال پرسش اینست که یک شخص تا چقدر (چند درصد، و در چه جاهایی) می تواند تغییر کند، بدون اینکه شخص دیگری شود/بمیرد؟ آیا نقطه ای هست که اگر شخص 0.001 درصد آنطرف تر رفت، می میرد؟ آیا نباید مفهوم گسسته مرگ را کنار بگذاریم؟
این آستانه همیشه دودویی (binary) است, مانند آب که از یک آستانهیِ ویژهای (٠ و ١) بیشتر گرم شد میجوشد.
پس کیستی هم از یک اندازهای بیشتر دستکاری شود, از دست میرفت, ولی ببایست جاندار نمیمیرد.
آستانهیِ مرگ جاندار بالاتر از کیستی است, ولی یک تیل بازگذشت ناپذیر دودوی بگاه مرگ هم هست.
از اینکه هر دم از زمان همهیِ مغز ما میدگرد نمیشود فرجامید که پس هر دم میمیریم و یک منش نو و بسیار نزدیک از ما زاده میشود.
ولی خب نگرهیِ گیرایی است و مرا یاد «مغز بولتزمان» میاندازد. در نگرهیِ مغز بولتزمان, گرایندیِ اینکه جهان پس از مهابنگ هنوز آشفته
از گازهای پراکنده مانده باشد و از پی اندرکنش این گازهای سرگردان مغز شما با همهیِ یادمانهایتان از گذشته و اندیشه هایتان از فردا در یک دم پدید بیاید و از میان برود,
بالاتر از گرایندیای که در میلیاردها سال کهکشانها و گویالها ریخت گرفته و فرگشت رخداده باشد, است:
Boltzmann brain - WiKi
Unknown نوشته: من در این جستار تنها میخواهم یکسری پیشفرضهای به گستردگی پذیرفته شده در مورد بقا و مرگ را به چالش بکشم، و بپرسم از کجا می دانیم که اشخاص باقی می مانند؟ چرا که می تواند خلاف آن باشد، اما دقیقا همانطور به نظر بیاید.
آن مسئله شکافت هم یک مسئله فکری است، به گمان من خیلی بیراه نیست اگر فرض کنیم شخصیت فرد یکسان می ماند. از نظر مادی به نظر ممکن می آید که مغز (یا یک سامانه مادی دیگر) به گونه ای بود که مسئله شکافت به طور ایده آل روی آن قابل تحقق باشد.
اینکه همهیِ مغز هر دم میدگرد از دیدِ شناختشناسی تنها میشود یکی از زابهای گیتیگ (همه چیز دگران بوده و هیچ چیز ایستا نیست).
پارسیگر