بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 02-20-2016
Mehrbod نوشته: پاسخ یک آری/نه بیشتر نیست, که خب روشن است نمیتوانید هیچکدام را بگزینید, زیرا:
اگر بگویید آری,
سخن پیشینتان پوچ میشود.
اگر بگویید نه,
در میاید که نگرشتان چه اندازه خردناپذیر است.
پاسختان را پیشتر با توضیحات فراوان داده ام اما شما طبق معمول توجه ننمودید و در کنارش از شما پرسش نمودم و بازهم به به همان روال همیشگی پاسخی ندادید. گفتم که ارباب خیلی وقت بود که سیلی نخورده ام نافرمان شده ام دیگر تا پاسخی نگیرم پاسخی نمی دهم !
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 02-20-2016
Alice نوشته: آری بانو، میدانم رشته دیگر شما در پیوند با فرنودسار و مزداهیک است، پستهای شما را میخوانم و از دانش سرشار شما در رشته ادبسار و فلسفه و دانشهای دیگر آگاه میباشم. ولی نگاهی که به شعر دارید یگانه نگاهی ادبیک است، گفتاورد به چم شما اینست که «واژهسُرایی (همسنگ شعر سرودن) از درون انسان میاید و فرمولیزه نیست». درست است که برای واژهسُرایی نیازی به الگوریتم نیست و نباید آن را با فرنودسار افمارش بسنجیم، وانگه شما میداوید که برای واژهسُرایی نباید اندیشید و در فربود واژگان از نهاد واژهسُرا به قلم میایند، شما شعر را کارگیر "درون آدم" میدانید. خب این نگاهیست سراسر ادبیک که از فلسفه باستان تاکنون روامند بوده و چکامهسُرایان امروزی نیز به لغزش از آن وام میبرند، چراکه در دیرگاه واژهسُرایی خاستگاه اندیشه مغز نبود، از اینرو واژهسُرایی از نهاد آدمی میجوشید. ولی در نگاه فرنودین، شعر هم نیاز به اندیشیدن دارد، هرآینه نه اندیشیدن فرمولوار و افماریگ، وانگه واژهسُرا "میاندیشد" و واژهمیسُراید، به زبان زیستشناسیک در گاه واژهسُرایی بخش اندیشهورزی مغز کوشا و کُنشگر است. این به فرزامی آشکاره است و من سخن شما را بدین چم میویرایم که سُرودن کارگیر نهاد آدمی است، نهاد کَس کارگیر اندیشه میباشد که در فرهود همان اندیشه هم از نهاد آدمی برمیخیزد.
به زبان فارسی یعنی جمله «شعر گفتن از درون آدمی برمیخیزد» کاملا ادبیست و از دید بیولوژیک شعر سرودن و احساس معلول تفکر و مغز انسان است، (فعلا کاری به این نداریم که شعر درآمیخته است با احساس، فقط جنبه فکری شعر رو مد نظر داریم. اگر قبول کنید که شعر با فکر متولد میشود، در اینصورت وجه تمایز شعر فکری با شعر فکری و احساسی را میتوان از دیدگاه هنر پست و هنر متعالی بررسی کرد. یعنی شعر رایانه میشود هنر پست چون فاقد احساس است {اگر فرض بگیرید رایانه هیچ احساسی ندارد} و شعر انسانی هنریست متعالی و سرشار از احساس)، اما از دیرباز چنین مرسوم شده که شعر نیازی به فکر ندارد!!! پس زمانی میتوان گفت که رایانه نمیتواند شعر بگوید، که ثابت بشود شعر گفتن مستلزم هیچ تفکری نیست.
یگانه = تنها
ادبیک = ادبی (/ایک/ وات زابساز پارسی)
واژه سُرایی = نگاشتن واژگان کنار یکدیگر در یک چهره آهنگین و دلنشین، سُرایش
داویدن = ادعا کردن
گفتاورد به چم = نقل به مضمون
کارگیر = معلول
فربود = واقعیت
در گاه x = در زمان انجام دادن امر x
به فرزامی = کاملا
آشکاره = بدیهی
کنشگر = فعال
دیرگاه = قدمت
فرنودین = منطقی
فرنودسار = منطق
افماریگ = ریاضیاتی (پسوند /ایگ/ وات زابسار)
زاب = صفت
چم = مفهوم ، مضمون
چون شما سخن از یونان و فلاسفه ی یونان باستان آوردید بد نیست نگاهی به واژه ی POETRY بیاندازیم که ریشه ی یونانی دارد ποιεω (poieo) = I create , و یک فرم هنری از زبان محسوب می گردد و از زمانی که بشر سخن گفتن را آغاز کرد شعر نیز به همراه آن پدید آمد. و اما این معنای" من خلق می کنم" که در ریشه ی poetry وجود دارد چیست؟ چه خلقی در شعر رخ می دهد که در سخن گفتن معمولی اتفاق نمی افتد و یا حتی در نثرهای ادبی ؟ مگر واژه ها همان واژه ها نیستند؟ و چینش آنها کنار هم مگر بر حسب دستور زبان نیست؟ پس چه می شود که در امر شعر آفرینش رخ می دهد؟
حال بپردازیم به آنچه که شما فرمودید اینکه بنده به شعر از دید ادبیکِ صرف نگاه می کنم و نقش مغز و اندیشه را در خلقت آن هیچ می دانم و ریشه ی آن را نهاد ِ آدمی می دانم .راستش را بخواهید این یک موضوع پیچیده و مفصلی است. اگر بخواهیم به این موضوع بپردازیم باید ابتدا به خودِ زبان بپردازیم و اینکه خود زبان چیست و چگونه است ؟ خیلی از فلاسفه ی مدرن مانند هایدگر آمده اند و برای خودِ زبان هم هستی قائل شدند . اینکه صدای هستی از طریق زبان به گوش می رسد. زبان برای خودش موجودیتی دارد و زنده است و پویا. اینکه تمام اندیشه ها با زبان بیان می گردند حتی اگر هرگز به زبان نیایند. اینکه حتی پشتِ بی معنی ترین سخنان هم اندیشه ای هست حتی اگر صاحبش بدان آگاه نباشد! در حقیقت بین زبان و اندیشه یک رابطه ی تنگاتنگی وجود دارد و هستی ان دو در هم پیچیده شده است. هایدگر در یکی از نوشته هایش به روشنی و صراحت بیان داشته که ریشه ی زبان و اندیشه یکی است!
برترین نمودِ زبان ، شعر است! و باز جالب آنجاست که هایدگر آن را اصلا گونه ای از اندیشه می داند!
و البته این دیدگاه را عطار و مولانا و حافظ و شمس تبریز هم داشته اند که در دنیای شعر در حقیقت از موجودات می گذریم و با هستی و وجود سرو کار داریم. ولی اندیشه داریم تا اندیشه ! اندیشه ای از یک خردِ پخته بر می خیزد با اندیشه ای که از یک خرد خام بر می خیزد یکی نیست.
همین پختگی و خامی اندیشه به شعر اصالت می بخشد و یا از اصالت آن می کاهد.
راستش را بخواهید بنده با سخن جناب مهربد که می توان برای شعر الگوریتم نوشت و برنامه ای اجرا کرد که با دادن واژگان به آن و مشخص کردن واژگانی که قرار است قافیه باشند و مشخص نمودن بحری که در آن شعر باید گفته شود می توان به خروجی شعر رسید عنادی ندارم! چون بله شدنی است! و شده است! اما این شعر فاقد اصالت است و تنها یک شبه شعر است!
Good poets are born, not fashioned.
The masters of sterility
write verses in prose and christen
them in the name of Poetry.
Meters are measured arrangements,
rhyme is correspondence of sound;
But devoid of inspiration
results, if ever, rarely found.
A poem must be a poets breath:
On inhalation he creates,
the exhalation, he narrates.
Breathing life into words once dead.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
thought - 02-21-2016
Nilftrondheim نوشته: بیا و درستش کن حرف یاد بچه دادما.
هرزپیک ندهید.روباه عزیز!
زین پس سعی بفرمایید صاف بنشینید اینگونه نشستن برای مهره های کمرتان مفید نیست....و فکری برای محل قرار گیری دم پشمالوی خود بر روی صندلی بنمایید! و دست خود را لطفا از آنجا بردارید. زشت است!
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 02-21-2016
سارا نوشته: پاسختان را پیشتر با توضیحات فراوان داده ام
هر چه مینگریم پاسخی نیست.
در یک واژهیِ
آری/نه, پاسخ شما چیست؟
Mehrbod نوشته: سارا نوشته: Mehrbod نوشته: سارا نوشته: کامپیوترهاهرگز نمی توانند درد بکشند و از نادانی رنج بکشند و عاشق شوند !
و چرا نه؟
برای نمونه, اگر ساختار مغز و پیکر گربهای را خورد خورد با آهن و سیلیکون جایگزین کنند, آیا ناگهان توانایی احساس کردن را از دست میدهد؟
متاسفم جناب مهربد بنده پیشتر در پستها ی پیشین پاسختان را دادم اما از آنجا که شما هیچگاه اعتنا نمی کنید ، آنها را ندیده اید. از اینرو دوباره نوشتن هم بی فایده خواهد بود چون شما اعتنایی نخواهید کرد.
پاسخ یک آری/نه بیشتر نیست, که خب روشن است نمیتوانید هیچکدام را بگزینید, زیرا:
اگر بگویید آری,
سخن پیشینتان پوچ میشود.
اگر بگویید نه,
در میاید که نگرشتان چه اندازه خردناپذیر است.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Alice - 02-21-2016
سارا نوشته: هایدگر در یکی از نوشته هایش به روشنی و صراحت بیان داشته که ریشه ی زبان و اندیشه یکی است!
آفرین. مدتها پیش (سه یا چهار سال پیش) در این فاروم گفتگویی پیرامون زبان انجام شد (در جستار زبان و اندیشه) که من بر این باور بودم زبان و اندیشه "یا" یک چیز هستند، "یا" پیوند بسیار تنگی با یکدیگر دارند. کنون نیز بر این باور هستم که زبان از بیخ یک توان ویریست که تنها کالبدهای آن (زبان انگلیسی، فارسی و...) میدگرد و خاستگاه این توان از زادگاه (زمان زایش هومن) بوده و است. از جاییکه باورهای شما به باریکی با بیشینه باورهای من در یک راستاست، در این نوشتار نیز با شما همسو هستم، هرچند گمان نمیبردم به این زودی به فرجام هنبازی برسیم.
هرآینه این "معضل" نیست، رایانه واژهبسُراید یا نه هنودی در سرنوشت هومن ندارد. بیمداد مهادین پیشرفتگی رایانه و فندآوری ست، نمونهوار یک بیمدادی که رایانه های ابرپیشرفته بهمراه میاورند، زمانی ست که الگوریتم رایانه به دادهپردازی نورونی انسان بسیار بسیار نزدیک شود.
هومن = نسل بشر
زادگاه = "گاه" پسوند زمان و مکان، در اینجا به چم "زمان زایش".
ویر = ذهن
هنباز = مشترک
بیمداد = بیم + بن ماضی دادن = تهدید
داده پردازی = پردازش دیتا
هنود = اثر
مهادی = اصلی
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 02-21-2016
Alice نوشته: آفرین. مدتها پیش (سه یا چهار سال پیش) در این فاروم گفتگویی پیرامون زبان انجام شد (در جستار زبان و اندیشه) که من بر این باور بودم زبان و اندیشه "یا" یک چیز هستند، "یا" پیوند بسیار تنگی با یکدیگر دارند. کنون نیز بر این باور هستم که زبان از بیخ یک توان ویریست که تنها کالبدهای آن (زبان انگلیسی، فارسی و...) میدگرد و خاستگاه این توان از زادگاه (زمان زایش هومن) بوده و است. از جاییکه باورهای شما به باریکی با بیشینه باورهای من در یک راستاست، در این نوشتار نیز با شما همسو هستم، هرچند گمان نمیبردم به این زودی به فرجام هنبازی برسیم.
هرآینه این "معضل" نیست، رایانه واژهبسُراید یا نه هنودی در سرنوشت هومن ندارد. بیمداد مهادین پیشرفتگی رایانه و فندآوری ست، نمونهوار یک بیمدادی که رایانه های ابرپیشرفته بهمراه میاورند، زمانی ست که الگوریتم رایانه به دادهپردازی نورونی انسان بسیار بسیار نزدیک شود.
هومن = نسل بشر
زادگاه = "گاه" پسوند زمان و مکان، در اینجا به چم "زمان زایش".
ویر = ذهن
هنباز = مشترک
بیمداد = بیم + بن ماضی دادن = تهدید
داده پردازی = پردازش دیتا
هنود = اثر
مهادی = اصلی
شاید یکی از دلایلی که سبب می شود عده ای زبان و اندیشه را یکی نگیرند این باشد که اندیشه را بگونه ای محدود کننده تعریف می کنند و از اینرو هر اندیشه ی خردی را در خورِ اندیشه نامیدن نمی دانند! از دیدگاه این افراد اندیشه باید سراسر منطقی و فیلسوفانه و... باشد. ولی هر چیزی که از ذهن آدمی می گذرد حتی سطح پایین ترین و حقیر ترین آنها اندیشه محسوب می شود. بی فکری هم خودش گونه ای از فکر کردن است. از وقتی آدمی پدید آمده اندیشه هم با او بوده هر آدمی در هر لحظه ای مشغول اندیشیدن است حتی زمانی که حرف میزند، می نویسد از ذهنش چیزهایی می گذرد و یا هنگام خواب . انسان را بی دست و پا و معلول می توان تصور کرد ولی بی اندیشه خیر. گویی انسان تنها اندیشه است و بس.
اما در کتاب مقدس آمده که در ابتدا زبان همه یکسان بود و همه به یک زبان سخن می گفتند و وحدت داشتند و اختلافی در اندیشه هایشان نبود اما بعد آدمیان مورد غضب قرار گرفته و در زبانشان اختلاف ایجاد شد! و بعد از آن سخن هم را در نیافتند و اختلاف در اندیشه ها پدید آمد. اگر به سرزمین های مخالف نیک بنگریم همین اختلاف در اندیشه ها و باورها همگی ریشه در این اختلاف زبانها دارد. اینکه غربی ها در غرب سرعت زندگیشان بسیار بالاتر از شرق است و اگر نیک بنگریم سرعت سخن گفتنشان و کوتاهی جملاتشان و اینکه در کوتاه ترین زمان موجود می توانند پیام خود را به به روشنی انتقال دهند.
همه ی آنهایی که امتحان تافل آی بی تی را دادند می دانند که در بخش اسپیکینگ شش تسک وجود دارد و در همه ی این تسک ها تنها بین 1 الی 2 دقیقه به شرکت کننده مهلت پاسخگویی می دهند برای نمونه در یکی از این تسک ها باید در زمانی کمتر از یک دقیقه، در مورد اینکه مثلا چه کتابی را دوست دارید صحبت کنید و سخنان را با دست کم دو دلیل و تعدادی مثال به پایان برسانید ! خب اگر بخواهیم این تسکها را به فارسی انجام دهیم فکر کنم زمانی بیش از 10 دقیقه را نیاز داشته باشیم!
در حقیقت ریشه ی این پیشرفت ِافسار گسیخته ی تکنولوژی را که خاستگاهش در غرب است باید در زبان جست (زبان های غربی). پس صحبت از شعر که در آن از شتاب خبری نیست و به مانند یک حقیقت ساکن است می تواند راهگشایی برای این معضل باشد. شعر و هنر به گونه ای می توانند نقش دمپر را در این مورد داشته باشند و این شتاب را تخفیف بخشند.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 02-21-2016
Mehrbod نوشته: هر چه مینگریم پاسخی نیست.
در یک واژهیِ آری/نه, پاسخ شما چیست؟
اینکه چه شد شما به این پرسش رسیدید برایم پرسشی است! و اینکه تا چه حد این پرسش منطقی است و آیا از نگر شما برای پرسش غیر منطقی آیا پاسخی منطقی می توان یافت؟
بگذریم چرا که نیک می دانم پست های بعدی شما چه خواهند بود :
Mehrbod نوشته: در این بازی شما از همان آغاز بازنده بودهاید, چون جنشب من از جنس بُرد-بُرد بوده است. .
Mehrbod نوشته: من در این بازی کهنهکارم و آماجم گرچه برخاسته از سرگرمی, ولی همچنان چیز دیگریست.
.
من نمی دانم چرا شما اینقدر به دنبالگرفتن یک آری یا خیر هستید در هر صورت همانطور که خودتان فرمودید :
Mehrbod نوشته: پاسخ یک آری/نه بیشتر نیست, که خب روشن است نمیتوانید هیچکدام را بگزینید, زیرا:
اگر بگویید آری,
سخن پیشینتان پوچ میشود.
اگر بگویید نه,
در میاید که نگرشتان چه اندازه خردناپذیر است.
بنده بازنده ای بیش نخواهم بود!
کاش آن جستار فرهنگ بحث کردن را تنها پست نخستش را یکبار می خوانید تنها یکبار!
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 02-21-2016
سارا نوشته: اینکه چه شد شما به این پرسش رسیدید برایم پرسشی است! و اینکه تا چه حد این پرسش منطقی است و آیا از نگر شما برای پرسش غیر منطقی آیا پاسخی منطقی می توان یافت؟
بگذریم چرا که نیک می دانم پست های بعدی شما چه خواهند بود :
...
آیا این گناه ما است که سخن منطقی را میزنیم و پاسخ شما چه آری,
چه نه, در هر دو چهره نمایانگری از بیمنطقی سخن پیشینتان خواهد بود؟
مانند این میماند که به کسی که شترنگ خوب بازی میکند بگویید ما دست تو را
خواندهایم, تو همیشه میبری! (و شترنگباز گویا باید احساس وجدان درد هم پیدا کند که بازی اش خوب است!!)
ازینرو, در اینجا که نیز درونمایهیِ سخن شما همستیز منطقی در خود داشته و اکنون آشکار گشته,
بجای پاسخگویی یا پذیرش لغزش خود, به سفسته و گیر دادن به سخنگو (من) بجای سخن روی آوردهاید.
.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 02-21-2016
Alice نوشته: آفرین. مدتها پیش (سه یا چهار سال پیش) در این فاروم گفتگویی پیرامون زبان انجام شد (در جستار زبان و اندیشه) که من بر این باور بودم زبان و اندیشه "یا" یک چیز هستند، "یا" پیوند بسیار تنگی با یکدیگر دارند. کنون نیز بر این باور هستم که زبان از بیخ یک توان ویریست که تنها کالبدهای آن (زبان انگلیسی، فارسی و...) میدگرد و خاستگاه این توان از زادگاه (زمان زایش هومن) بوده و است. از جاییکه باورهای شما به باریکی با بیشینه باورهای من در یک راستاست، در این نوشتار نیز با شما همسو هستم، هرچند گمان نمیبردم به این زودی به فرجام هنبازی برسیم.
درست است, هتّا اگر بپنداریم که زبان یک چیزی فراطبیعی و بهمان و بیسار و باستار هم هست,
چه علّتی دارد که میمون با گوشت و خون بتواند به زبان میمونی دست یابد, ولی روبات نتواند؟
لغزش ایشان در پذیرش ضمنی همان "دمیده شدن روح" و خرافههایِ اینچنینی دیگر است.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 02-21-2016
Mehrbod نوشته: آیا این گناه ما است که سخن منطقی را میزنیم و پاسخ شما چه آری,
چه نه, در هر دو چهره نمایانگری از بیمنطقی سخن پیشینتان خواهد بود؟
مانند این میماند که به کسی که شترنگ خوب بازی میکند بگویید ما دست تو را
خواندهایم, تو همیشه میبری! (و شترنگباز گویا باید احساس وجدان درد هم پیدا کند که بازی اش خوب است!!)
ازینرو, در اینجا که نیز درونمایهیِ سخن شما همستیز منطقی در خود داشته و اکنون آشکار گشته,
بجای پاسخگویی یا پذیرش لغزش خود, به سفسته و گیر دادن به سخنگو (من) بجای سخن روی آوردهاید.
.
نه گناه ِ شما نیست ارباب! گناه از بنده است که هنوز یاد نگرفتم در برابر پرسش های غیر منطقی شما پاسخی منطقی بیاورم! اینکه باید به زور هم شده این فرض غیر منطقی را که می توان مغز و پیکره ی یک گربه را از آهن و سیلیکون پر کرد را باید به زور هم شده به خودم بقبولانم!! در حالی که از بیخ نادرست است! حتی آرتور سیکلارک هم چنین قوه ی تخیلی ندارد چه برسد به بنده!!!
بنده عرض کردم پرسشتان غیر منطقی و بی پیوند با موضوع اصلی است ولی شما که گوشتان بدهکار نیست چرا که هدف از بحث کردن برای شما همانا سیلی زدن است و بس! نگاهی به نوشته ی خود بیاندازید شما که مدام به خودِ بنده و منطق و خودفریبی ام کار دارید. برای نمونه می آیم می گویم نوشته ی جناب mbk مشکلی ندارد و.. شما در پاسخ می فرمایید آری چون در ابتدای نوشته اش قرآن می نویسد از دیدِ تو خوب است!!! یعنی حتی برای یک آن هم فراموش نمی کنید که من چه آیینی دارم! هر چند که خودم مدتهاست خودم را از یاد برده ام!