خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Reactor - 09-24-2012
Anarchy نوشته: به طور کاملا اتفاقی دستم خیلی ملایم خورد به باسن معلممون
این رو گفتی من رو یاد چه خاطراتی انداختی!!!!
متولدین دهه ی مبارک 60!! حتما یادشونه که از شوخی های رایج اون دوران دست زدن به باسن دوستان یا در اصطلاح انگشت کردن دوستان بود. در دبیرستان های پسرانه همه همدیگه رو انگشت میکردن و از این کار بعنوان باجنبه بودن و به خود شک نداشتن یاد میشد.
من یک دوست توخسی داشتم که سرگرمی مورد علاقه اش این کار بود و به این کار یک جور سادیسم داشت. با همه از دوست و دشمن این شوخی رو تکرار میکرد
من هم چندین بار رفتم روی مخش که تو این مدرسه تو همه رو انگشت کردی ولی عمرا بتونی آقای فلانی(ناظم مدرسه) رو انگشت کنی!
یکبار موقع زنگ تفریح بعلت بارش باران آقای ناظم ایستاد جلوی در ساختمان و گفت که همه بیان تو. ناگهان همه ی بچه ها مثل گَله ی رَم کرده به سمت در ورودی ساختمان هجوم بردن.
دیدم که داخل ساختمان انگار دعوای بدی شده!! محض فضول بازی رفتم جلو ببینم کی به کیه دیدم ناظم مدرسمون داره ضمن فحش کش کردن به قصد کُشــــــــــــــــــــــــت!!!! این دوست عزیز مارو زیر مشت و لگد خورد و خاکه شیر و لت و پار میکنه!!
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Russell - 09-24-2012
من به نسبت بقیه رفقا اینجا بچه مثبت بودم،در زمان دبستان فکر کنم با یکی دعوا کردم زندگ تفریح وسط دعوا نمیدونم چی شد کفشش رو در آوردم انداختم پشتبوم بغلی،بنده خدا زنگ خرده بود هنوز دنبال کفشش میگشت
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
mamad1 - 09-24-2012
Alice نوشته: چقدر شماها کتک میخوردینـــ....
منم شنیدم پسرا رو خیلی کتک می زندنــــ...
دست و پاشو اهرم کرده بود به در ؟
اره فقط هم شلنگ بود
یک دستش تو دست معلم بود که داشت میکشیدش
یک دستش به یک سمت در
دو تا پاشو هم از دو طرف به دو سمت چهار چوب در اهرم کرده بود
خیلی کم تونست مقاومت کنه
بعد افتاد تو خاک
به جون خودم قطره های اشکش انقدر بزرگ بود که کف کلاس شل و گل درست شد
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Russell - 09-24-2012
مهربد حالت شیطانی نداریم !!
از بدجنس بهتره
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
mamad1 - 09-24-2012
یک خاطره ای از دوران دبیرستان بگم
سال دوم ریاضی
اولین روزی که رفتیم سر کلاس شیمی استاد شیمی که یک ترک تبریزی بود
گفت فلانی اسمت چیه؟ گفتم ....
گفت پاشو بیا درسو ازت بپرسم
گفتم استاد روزه اوله درسی ندادید
گفت چه طور دانش اموزی هستی ؟ باید از قبل بخونی
اون روز بخیر گذشت و طرف درسشو داد
هفته بعد هنوز از دم در وارد نشده بود گفت فلانی پاشو بیا پای تخته
من هنوز برام سواله این دیوس فامیل منو از بین 40 تا ادم بعد از یک هفته چه طوری حفظ شده بود
با کنایه گفت حالا هفته پیش درس دادم یا نه؟
پرسید یک کلمه هم بلد نبودم
توی دفتر یک صفر اینشکلی گذاشت -0-
تمام شد و رفت
هفته بعدش به خودم گفتم این که از من دو بار پرسیده ایندفعه از یکی دیگه می پرسه
تا از در اومد داخل گفت فلانی ایندفعه دیگه مطمئنم خوندی پاشو بیا پای تخه
ما رو بگو به زمین و زمون فحش خواب اور میدادیم از این شانس قشنگ:e057:
نتیجه اون روز هم یک -0- بود
این اتفاق دقیقا یک بار دیگه هم رخ داد و من 3 تا -0- گرفتم
استدلال هفته سوم هم همین بود که دو بار از من پرسیده و دیگه نمی پرسه
تا اینکه هفته 4 عین ادم نشستم خوندم
باز هم تا وارد کلاس شد گفت فلانی بیا پای تخته
رفتم و جواب دادم و 18 گرفتم
از اون 3 تا صفر یک دونشو بهم ارفاق داد ولی دو تاشو محاسبه کرد مرتیکه عقده ای
نهایتا هم بهم داد 10
خییل حرف بودا درس شیمی رو شدم 10 به اون راحتی:e059:
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Alice - 09-24-2012
با این خاطراتی که دوستان تعریف میکنن باید اعتراف کنم خاطرات من برای شما که انقدر دوران تحصیلتون پرهیجان بوده هیچ جذابیتی ندارهـــ...
:)
ما اصن کتک خوردن و این چیزایی که می گید نداشتیم
؛ خاطرات ما درباره حجاب و لاک زدن و آرایش (که همیشه سر اینا بدجوری گیر میدادن) و گاهی اوقات "پسر" (که اوه اوه اگه ناظم اینا میفهمیدن کار به خونواده و پدر مادر می کشید) بودهــ...
مثلاً موقع زنگ تفریح ما تو کلاس بودیم
؛ یکی از دوستام به دوس پسرش زنگ زده بود صدا رو روی اسپیکر گذاشته بود ما هم همه بالا و پایین میز و نیمکتا بودیم ریخته بودیم رو سره این دوستمون و تیکه مینداختیم میخندیدیمـــ...
؛ بعد ناظممون (یه خانم بی ریخت بدقواره عینکی بداخلاق
؛ درسته خیلی گیر بود ولی گاهی هم مهربون میشد ما دوسش داشتیم) یهو اومد تو کلاس دید همه رفتیم روی میز و نیمکتا تو یه نقطه تجمع کردیم داریم میخندیمـــ...
؛ گفت چیه چه خبر شده
؟ (گوشی آوردن جرم بود چه برسه باهاش به پسر زنگ بزنن) ما هم همه قلبامون تند تند می تپید
؛ همه نفسمون تو سینه حبس شده بود صدامون در نمیومد
؛ من فک کردم که این دوستم دیگه کلن کارش تموم شدهـــ...
؛ آخه فکر می کردیم صدا رو شنیده
؛ خوشبختانه اومد یه سرچی زد دید خبری نیست و چیزی گیرش نمیاد رفتـــ... ما هم یه نفس تازه کشیدیمـــ... هوووه
:)
خلاصه جرمای ما این چیزا بود...
:)
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Mehrbod - 09-24-2012
Ouroboros نوشته: اینها کار مهربد است. منرا هم تغییرداده به غافلگیر، لابد این حالات را برایمان میپسندد.
این شیطنتها یحتمل از سربهزیری زیاد در دوران تحصیل ناشی میشود.
Anarchy نوشته: امیرجان حالا که گفتی دیگه حتما مهربد باید بیاد بگه تو دوران مدرسه چطوری بوده و چه اتفاقاتی براش افتاده!!
راستش هیچی به یاد ندارم. دوران سیاه و نکبتیای بودند و ارزش زیادی برای بیاد سپردن ندارند
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
mamad1 - 09-24-2012
Alice نوشته: با این خاطراتی که دوستان تعریف میکنن باید اعتراف کنم خاطرات من برای شما که انقدر دوران تحصیلتون پرهیجان بوده هیچ جذابیتی ندارهـــ... :)
ما اصن کتک خوردن و این چیزایی که می گید نداشتیم ؛ خاطرات ما درباره حجاب و لاک زدن و آرایش (که همیشه سر اینا بدجوری گیر میدادن) و گاهی اوقات "پسر" (که اوه اوه اگه ناظم اینا میفهمیدن کار به خونواده و پدر مادر می کشید) بودهــ...
مثلاً موقع زنگ تفریح ما تو کلاس بودیم ؛ یکی از دوستام به دوس پسرش زنگ زده بود صدا رو روی اسپیکر گذاشته بود ما هم همه بالا و پایین میز و نیمکتا بودیم ریخته بودیم رو سره این دوستمون و به دوستش تیکه مینداختیم میخندیدیمـــ... ؛ بعد ناظممون (یه خانم بی ریخت بدقواره عینکی بداخلاق ؛ درسته خیلی گیر بود ولی گاهی هم مهربون میشد ما دوسش داشتیم) یهو اومد تو کلاس دید همه رفتیم روی میز و نیمکتا تو یه نقطه تجمع کردیم داریم میخندیمـــ... ؛ گفت چیه چه خبر شده؟ (گوشی آوردن جرم بود چه برسه باهاش به پسر زنگ بزنن) ما هم همه قلبامون تند تند می تپید ؛ همه نفسمون تو سینه حبس شده بود صدامون در نمیومد ؛ من گفتم که این دوستم دیگه کلن کارش تموم شدهـــ... ؛ آخه فکر می کردیم صدا رو شنیده ؛ خوشبختانه اومد یه سرچی زد دید خبری نیود و چیزی گیرش نمیاد رفتـــ... ما هم یه نفس تازه کشیدیمـــ... هوووه :)
خلاصه جرمای ما این چیزا بود... :)
خیلی خوب بود
اینو گفتی یاد یه خاطره افتاد
توی دبیرستان من هم گوشی اوردن جرم بود
یک روز همه بچه ها گوشی اورده بود که جلو هم کلاس بزارن که اره دوربین گوشی من 3 مگا پیکسله
مال من ان 95 هست و از این دیوس بازیا
یک نفر تو کلاس چو انداخت که مدیر مدرسه میخواد همه رو بازرسی بدنی کنه
شاید یه 20 نفری که گوشی داشتن همشو دادن به یک نفر که ببره یه جایی قایم کنه تا تو بازرسی بدنی جناب مدیر گیر نیفتن
همین اتفاق هم نیفتاد
جناب مدیر اونروز واسه بازرسی بدنی نیومد
بعد بچه ها رفتن سراغ گوشی هاشون
اما گوشی در کار نبود
گوشی ها رو گذاشته بودن تو لوله ناودونی
تا اخر سال هم گوشی هاشون پیدا نشد
گویا دزد برده بود
خیلیا رفتن شکایت کردن
هیچ ابی باز نشد
گوشیای قشنگشون از بین رفت بیچاره ها
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
mamad1 - 09-24-2012
Mehrbod نوشته: راستش هیچی به یاد ندارم. دوران سیاه و نکبتیای بودند و ارزش زیادی برای بیاد سپردن ندارند
دبیرستان جی ؟
دانشگاه چی ؟
سربازی چی ؟
هیچ هیچ؟
خاطرات دوران مدرسه و دانشگاه -
Alice - 09-24-2012
mamad1 نوشته: خیلی خوب بود
اینو گفتی یاد یه خاطره افتاد
توی دبیرستان من هم گوشی اوردن جرم بود
یک روز همه بچه ها گوشی اورده بود که جلو هم کلاس بزارن که اره دوربین گوشی من 3 مگا پیکسله
مال من ان 95 هست و از این دیوس بازیا
یک نفر تو کلاس چو انداخت که مدیر مدرسه میخواد همه رو بازرسی بدنی کنه
شاید یه 20 نفری که گوشی داشتن همشو دادن به یک نفر که ببره یه جایی قایم کنه تا تو بازرسی بدنی جناب مدیر گیر نیفتن
همین اتفاق هم نیفتاد
جناب مدیر اونروز واسه بازرسی بدنی نیومد
بعد بچه ها رفتن سراغ گوشی هاشون
اما گوشی در کار نبود
گوشی ها رو گذاشته بودن تو لوله ناودونی
تا اخر سال هم گوشی هاشون پیدا نشد
گویا دزد برده بود
خیلیا رفتن شکایت کردن
هیچ ابی باز نشد
گوشیای قشنگشون از بین رفت بیچاره ها
20 نفر گوشی داشتن
؟ چه خبره ما فقط یکی دو نفر میاوردنـــ...
باید میرفتید اونی که چو انداخته رو مفصل می زدید که دیگه از این کارا نکنهــ...
:)