فرد -
کوشا - 10-10-2013
r.daramroei نوشته: شما را حواله میدهم ب نیروی شگرف منفی ک هگل از آن سخن میگوید. آنجا ب تفصیل اثبات میگردد ک ماهیت مرکب است از هست و نیست. نمیتوانید هیچیک از این اجزا را بدون آن دیگری موجودیت بدهید و این سخن شما را بشود در قضیه ای مصرف کرد.
توضیح داده شد که این
نیست صرف اعتبار است و حقیقتی ندارد.
نقل قول:با چنین توصیفی عملا راه را بر حضور "وجود" در قضایای منطقی میبندید. اگر قرار شود منطق صوری را کنار نهاده و وارد واقعیت شویم این جملات درواقع هیچ "کاربرد"ی ندارند و در منطق صوری نیز در هیچ قضیه ای مصرف نمیشوند. وجود چگونه میتواند وجود داشته باشد اگر آنرا موجود نخانیم؟
وجود را معادل ماده بگیریم یا خدا
عقلا راه بر معلولیت او بسته است و الا گرفتار دور و تسلسل خواهیم شد؛ چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
نقل قول:دقیقا سخن ما را تأیید کردید. برخی تعاریف فقط شخصی هستند اما این ک بخاهید وجود تعریف غیرشخصی را منکر شوید نمیتوانید. وجود یعنی موجود بودنِ چیز. وجود یعنی موجود. وجود یعنی علت و معلول بودن توأمان. = وجود یعنی عدم. پیگیری این قضیه بدون دخالت دادن و ارجاع ب "چیز" ممکن نیست. پس وجود "چیز" است و دارای وابستگی. هر چیزی علت و معلول توأم است.
این تعریف ها دوری یا تعریف لغوی است و اطلاعات اضافه ای بیش از درک و شهود باطنی ما از وجود به ما نمی دهد.
نقل قول: فرد بدون دیگری وجود ندارد. نه در اندیشه ی محض و نه در حاق واقع. علم و فلسفه در هماهنگی کامل این را تأیید میکنند.
توضیح داده شد که
دیگری صرف توهم و برای رنگ رنگ کردن
فرد است.
نقل قول:ثابت شد ک خدا همان خالق است.
خدا خالق هم هست.
نقل قول:چیز با کارکرد آن موجود میشود.
این تحصیل حاصل است چیز با کارکرد آن تنها متعین می شود نه موجود، موجود قابلیت موجود شدن دوباره را ندارد.
نقل قول:پس دیگری بخشی از ماهیت چیز است.
دیگری محال است که بخشی از
چیز شود چرا که
دیگر ها دائما در حال معدوم شدن و تبدیل شدن هستند اما
چیز همچنان پابرجاست.
نقل قول:هیچ موجودی ک شامل این دو بخش نباشد وجود ندارد.
به دلیل بالا بخش دوم وجود, حقیقتی ندارد و اعتبار محض است.
نقل قول:تمام تعاریفی ک از خدا ارائه میشود این را میگوید ک کل هستی ک همان بمعنی نیستی است خدا است. مثل اینست ک بگوئیم خدا و نیستی دوجزئی هستند ک خدا نام دارند. ملاحظه فرمودید؟
این کلمات معنای قابل فهمی حداقل برای من ندارد.
نقل قول:آنچه شما میدانید همان سخن ما است. فقط نمیدانید ک با چنین دانسته ها باید نتیجه بگیرید ک "فرد" وجود ندارد و آنچه خدا نامیده شده عقلا نمیتواند خدای ادیان باشد.
از خدای ادیان تعاریف متعددی ارائه می شود؛ موحد واقعی آن را چنین معنا می کند:
داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عن الاشیاء لا بالمفارقه یعنی همان که فکر کنم ملا صدرا می گوید؛ وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت.
فرد -
r.daramroei - 10-10-2013
کوشا نوشته: برای موجود محصور بین ازل و ابد این زندگی حداکثر صد ساله بقاء محسوب نمی شود مگر اینکه از عقل صرف نظر کرده و انسان را نیز حیوانی چون حیوانات دیگر (نه بیشتر و نه کمتر) ملاحظه کنیم که به حکم غریزه از مرگ گریزان است، .
؟؟ اولا مگر ما از یک انسان خاص سخن میگوئیم؟ دوما منظور از عقل صرف چیست و چرا اینجا آمده ؟ سوما اینهم یک سلیقه ی شخصی است ک ب روان یک انسان خاص محدود میشود. دست آخر این ک مطابق تعاریفی ک شنیده ام و خیلی زیادند انسان تفاوتی با حیوان ندارد و فقط تعریف من است ک حدفاصل واقعی بین انسان و حیوان میکشد و آن تعریف خاص اینست: انسان یعنی ضدقدرت. بحث ما اگرچه در حواشی خود ب مواردی مثل انسان کشیده میشود اما در باطن ب "فرد" مربوط است. دنبال پاسخ این سؤال میگردیم ک فرد چیست و آیا وجود دارد؟ شما باید مشخصا اعلام کنید از چه ادعائی دفاع میکنید و فرد وجود دارد یا نه. و پس از آن میپردازیم ب این ک این پاسخ مستلزم پذیرش کدام جهان بینی است و آن بینش هستی را چگونه توضیح میدهد. ب سؤالات برخاسته از بینش خود چه پاسخی خاهد داد. موضوع بقا ک من مطرح کردم نه بقای مورد نظر انسان بعنوان یک موجود زنده (یا انسان با هر تعریفی) است، ک بقا بعنوان ماهیت ماده است. این ک ماده نابود نمیشود و از شکلی ب شکل دیگر در می آید معنی بقای مورد نظر در اینجاست.
نقل قول:سلیقه شخصی و غیر شخصی در کار نیست؛ یک بام و دو هوا معنا ندارد یا باید بپذیریم که انسان به معنای خاص هستیم که در این صورت گریزی از خدا نیست
گمانم کلی گوئی و ... بپایان رسیده است. از اینجا ببعد اگر اجازه بدهید دایره را تنگتر میکنیم و با حل کامل این اختلاف ب پیش میرویم. من با این نظر شما مخالفم اما حکم خود را پس از استدلال شما بیان میکنم.
نقل قول:یا اگر خود را در زمره دیگر حیوانات حساب کردیم ارزش این حرفها در حد شعر تنزل می کند
اگر موافق هستید مابقی پستها را نادیده بگیرید و نتیجه گیری را ب بعد از تشریح کامل مطلب فوق موکول کنیم. لطفا منظورتان از «انسان» را مشخص کنید و بگوئید چرا گریزی جز خدا ندارد. سپاس
فرد -
کوشا - 10-11-2013
r.daramroei نوشته: ؟؟ اولا مگر ما از یک انسان خاص سخن میگوئیم؟ دوما منظور از عقل صرف چیست و چرا اینجا آمده ؟
1-تک تک انسانها موضوع سخن هستند، هر جهانبینی که حتی یک انسان را نادیده بگیرد مردود است.
2-اشتباه لپی کرده اید، گفته ام که از عقل، صرفنظر شود.
نقل قول:دنبال پاسخ این سؤال میگردیم ک فرد چیست و آیا وجود دارد؟ شما باید مشخصا اعلام کنید از چه ادعائی دفاع میکنید و فرد وجود دارد یا نه.
فرد یعنی چه؟ یعنی شخص، یعنی آنچه مقابل زوج قرار می گیرد؟ و یا منظور یکی بودن هستی است؟
مدعا این است که هستی یکپارچه از یک جنس است و ترکیب در آن راه ندارد؛ ترکیب های قابل مشاهده اعتبار صرف بوده و واقعیتی ندارند.
نقل قول:و پس از آن میپردازیم ب این ک این پاسخ مستلزم پذیرش کدام جهان بینی است و آن بینش هستی را چگونه توضیح میدهد. ب سؤالات برخاسته از بینش خود چه پاسخی خاهد داد.
جواب اینها تا حدی در پست قبلی داده شد.
نقل قول:موضوع بقا ک من مطرح کردم نه بقای مورد نظر انسان بعنوان یک موجود زنده (یا انسان با هر تعریفی) است، ک بقا بعنوان ماهیت ماده است. این ک ماده نابود نمیشود و از شکلی ب شکل دیگر در می آید معنی بقای مورد نظر در اینجاست.
مگر شکی در این نوع بقاء وجود دارد؟ اشاره شد که
فرد بوده، هست و خواهد بود؛
دیگر تنها چند صباحی با تکیه بر فرد خودنمایی می کند.
نقل قول:من با این نظر شما مخالفم اما حکم خود را پس از استدلال شما بیان میکنم. اگر موافق هستید مابقی پستها را نادیده بگیرید و نتیجه گیری را ب بعد از تشریح کامل مطلب فوق موکول کنیم. لطفا منظورتان از «انسان» را مشخص کنید و بگوئید چرا گریزی جز خدا ندارد.
فکر کنم اگر منشاء ارزشمندی انسان معلوم شود مشکل حل می شود؛ چرا کشته شدن که نه حتی زجر روحی و جسمی انسانی ما را آزرده می کند اما در مقابل کشتار روزانه میلیونها راس گاو و گوسفند و خوک و .... نه تنها کاملا بی تفاوت که خوشحال هم هستیم و قابلمه حاوی گوشت آنها را با ولع به دستگاه هاضمه می سپاریم؟
آیا این صرف همدردی با همجنس است که گاهی در حیوانات هم دیده می شود یا چیز دیگری است؟
اگر این است که ارزش صحبت و جر و بحث ندارد اما اگر چیز دیگری است که به نظر من چیز دیگری است، این ارزشمندی نمی تواند صرف اعتباری باشد که انسان خود برای خود تراشیده است چرا که در این صورت نیز ارزشی ندارد پس ناچارا این مدال باید از طرف دیگری به انسان داده شده باشد و این دیگری جز خدا نمی تواند باشد.
فرد -
r.daramroei - 10-11-2013
خارج از روند بحث و درون پرانتز بگویم ک میدانم نتیجه ی نهائی تمام مباحث مشابه چیست. نتیجه ی نهائی هیچ است. هر قانونی ک وضع شود همچون چاقوی دولبه هر دو ادعا را بیکسان مردود یا مقبول میدارد. اما این هیچ منجر ب نابودی دین میشود زیرا حداقل قطعیتی را ک دین برپایه ی آن بنا شده است را نابود کرده است و ما را در وضعیت بهتری قرار میدهد زیرا ما گفته ایم: هر قانونی چاقوی دولبه است. درست است ک ما گفته ایم نتیجه هیچ است و انسان فقط با "چیز" میتواند قانع شد اما همین نشان میدهد ک بر نتایج منطق خود استواریم و این خود یک "چیز" است زیرا با هیچ ترکیب شده است و نقطه ی پایان خود را در خیش دارد. هر نقطه ی پایانی بمعنی محدودیت .. و بمعنی حصول "چیز" است.
فرد -
r.daramroei - 10-11-2013
کوشا نوشته: 1-تک تک انسانها موضوع سخن هستند، هر جهانبینی که حتی یک انسان را نادیده بگیرد مردود است..
صحیح است، و گمان نمیکنم هیچ چیزی خلاف این گفته باشم.
نقل قول: 2-اشتباه لپی کرده اید، گفته ام که از عقل، صرفنظر شود.
پس "صرف"ی درکار نیست. منظور عقل همه فهم است نه عقل خاصی مثل عقل محض و استعلائی و....
نقل قول:فرد یعنی چه؟ یعنی شخص، یعنی آنچه مقابل زوج قرار می گیرد؟ و یا منظور یکی بودن هستی است؟
مقابل زوج قرار نمیگیرد. منظور دقیقا مصداقی برای یک است. ذهن ما نمیتواند دو چیز (وبیشتر ) را یک چیز بداند. بنابراین منظور "وجود" هم هست. یک در بحث کنونی قبل از زوج قرار میگیرد نه مقابل آن. زیرا من معتقدم اولین عددی ک بتواند "چیز" واقع شود 3 است. شاید درک دیگری از همین موضوع سه پایه های هگلی را ساخت. آنچه یک میپنداریم درواقع روحی است ک دو یک را دربر میگیرد. بحثی ویژه است.
نقل قول:مدعا این است که هستی یکپارچه از یک جنس است و ترکیب در آن راه ندارد؛ ترکیب های قابل مشاهده اعتبار صرف بوده و واقعیتی ندارند.
تمام سخن من نیز همین است. من معتقدم وقتی بشر از هر چیزی سخن بگوید آن چیز بیهوده و بی دلیل نیامده است. اصلا چیزی ک نیست بزبان آورده نمیشود. نهایت اختلاف میتواند بر سر جنس و محتوی چیز باشد. همین یک شاهدی بر این است ک یک قانون واحد میتواند ب نتایجی منجر شود ک یکی نیستند. زیرا در بطن هر قانونی دوئیت هست. وقتی هیچ چیز بی دلیل بزبان نمی آید واژه ی خدا نیز بی دلیل نیست. خدا درواقع نامی است ک برای کلیت هستی درنظر گرفته ایم و این نام ب نتایج مختلفی انجامیده. این موضوع را در تاپیک "رابطه" در هم میهن آغازیدیم ک اخراج شدیم و هیچوقت نشد تشریحش کنیم.
نقل قول:جواب اینها تا حدی در پست قبلی داده شد.
اگر اجازه بدهید بعدا ب باقی مسائل میپردازیم. در اینجا فقط بایستی نقطه ی مشترکی یافت تا بتوانیم سخن گوئیم. وگرنه مثل دو غیر همزبان فقط حرف خیش را خاهیم گفت. این "فرد"ی ک بسادگی از آن گذشتید دقیقا چیست؟
نقل قول: و این دیگری جز خدا نمی تواند باشد
میترسم یادم برود... من در تشریح این ک خدا از کجا آمد ب همین نکته رسیدم. خدا فقط یکی از دو قطب ممکن برای نامگذاری هستی است.. و همان محور و نقطه ی ثابت اجباری است ک در پاراکراف بالا من سعی میکنم بوجودش آورم تا بتوان ادامه داد. ب نتایج مشابهی میرسیم اما انتخابهای متفاوتی میکنیم ک این بنفع منست.. زیرا در عین نکوهش بی اصالتی ها معتقدم انسان فقط انتخاب میکند.
فرد -
r.daramroei - 10-11-2013
خنده ام میگیرد. همیشه از تشابه پرهیز کرده ام اما دقیقا گوئی نیچه است سخن گفتم. نیچه.. و یک ضدقدرت!! جل الخالق:e530:
فرد -
کوشا - 10-11-2013
r.daramroei نوشته: این "فرد"ی ک بسادگی از آن گذشتید دقیقا چیست؟
شناخت دقیق این فرد مستلزم احاطه بر اوست اگر چنین اتفاقی بیفتد آنگاه شما می شوی فرد اما چنین احاطه ای محال است لذا هیچگاه هیچ شناخت دقیقی از فرد حاصل نخواهد شد و ما مجبوریم به همین شناخت و درک ناقص بسنده کنیم.
بقیه حرفها را فکر کنم خیلی روشن بیان کردم.
فرد -
r.daramroei - 10-12-2013
[SIZE=5]کوشا نوشته: شناخت دقیق این فرد مستلزم احاطه بر اوست اگر چنین اتفاقی بیفتد آنگاه شما می شوی فرد اما چنین احاطه ای محال است لذا هیچگاه هیچ شناخت دقیقی از فرد حاصل نخواهد شد و ما مجبوریم به همین شناخت و درک ناقص بسنده کنیم.
بقیه حرفها را فکر کنم خیلی روشن بیان کردم.
میترسم با همین دیدگاه همه ی آن جملات را گفته باشید. منظور من از "فرد" در این تاپیک "چیز" اشت. شیء. یک. آن چیزی ک بدان موجود میگوئید چیست. مثلا میگوئید "انسان". کدام انسان؟.. فلانی؟ آیا فلانی وقتی ک بیمار است و هذیان میگوید بازهم فلانی است؟ (بحث مشابهی در تاپیک هویت و.. در جریان است) آیا اگر دستش را قطع کنند باز هم فلانی است؟ فرض کنید با تکنیکی میتوان سر او را جدا کرد و تن و سرش را در عین حال زنده نگهداشت.. کدامش فلانی است؟ انسان بطور کلی اگر بخاهد وارد قضیه ای شود و در موردش حکمی صادر کنیم ابتدا باید مشخص شود ک چیست. چیست یعنی همخانی با یکی از داشته های ذهنی ما. و............... حال آن ک من بطور مشخص "فرد" را چیزی همچون ریزترین اجزای ماده در نظر گرفتم. اگر بگوئیم جسمی مانند سنگ برای من "فرد" و چیز است و میتوان در حکم کلی ئی مصرفش کرد میگویم اگر آن سنگ دوتکه شود چطور؟ اگر ب کانیهایش تقسیمش کنیم چطور.. آیا یک کانی آن فرد است؟ دقیقا سنگ را ب چه میگوئیم؟ بدینسان مشخص میشود آنچه ما ب نامی نامگذاریش کرده ایم درواقع فرد نیست و چیدمانی از فلان ذرات است. ممکن است بگوئید ک "نام" جزو مقوله های معناشناسانه (Semantical) است و متفاوت از شیء میباشد. زیرا "نام" در عین حال ک ب «زبان موضوعی» (Subjective language) تعلق دارد طبق نظر تارسکی متلق ب "فرازبان" نیز هست. یعنی بازای هر جمله در زبان موضوعی ک بازای اشیائی صادق شود جمله ای در فرازبان هست ک بازای نام آن اشیاء صادق شود. در اینصورت خاهم گفت ک در هر دو زمینه (زبان موضوعی و فرازبان) ابتدا بایستی مشخص نمود ک "فرد" چیست و از چه سخن میگوئیم. نهایتا در این بحث دنبال اثبات این هستیم ک "فرد" وجود ندارد و همچنان ک لیوتار میگوید مضامین و واژگان ما اعتباری هستند. در اینصورت چیزی بنام خدا.. و خصوصا خدای ادیان با مسائل زیادی مواجه خاهند شد ک نمیتوانند پاسخ گفت. اکنون بفرمائید در جهان بینی شما آیا هیچ "فرد"ی وجود دارد؟ آیا شما سلول یا اتم یا پروتون یا ریزتر از آن را مصداق عدد یک میدانید؟ یا این ک ب چیدمانهائی از سلول و فکر بنام انسان و حیوان و گیاه و سنگ و ... "فرد" میگوئید؟
[/SIZE]
فرد -
کوشا - 10-12-2013
r.daramroei نوشته: [SIZE=1] میترسم با همین دیدگاه همه ی آن جملات را گفته باشید. منظور من از "فرد" در این تاپیک "چیز" اشت. شیء. یک. آن چیزی ک بدان موجود میگوئید چیست. مثلا میگوئید "انسان". کدام انسان؟.. فلانی؟ آیا فلانی وقتی ک بیمار است و هذیان میگوید بازهم فلانی است؟ (بحث مشابهی در تاپیک هویت و.. در جریان است) آیا اگر دستش را قطع کنند باز هم فلانی است؟ فرض کنید با تکنیکی میتوان سر او را جدا کرد و تن و سرش را در عین حال زنده نگهداشت.. کدامش فلانی است؟ انسان بطور کلی اگر بخاهد وارد قضیه ای شود و در موردش حکمی صادر کنیم ابتدا باید مشخص شود ک چیست. چیست یعنی همخانی با یکی از داشته های ذهنی ما. و............... حال آن ک من بطور مشخص "فرد" را چیزی همچون ریزترین اجزای ماده در نظر گرفتم. اگر بگوئیم جسمی مانند سنگ برای من "فرد" و چیز است و میتوان در حکم کلی ئی مصرفش کرد میگویم اگر آن سنگ دوتکه شود چطور؟ اگر ب کانیهایش تقسیمش کنیم چطور.. آیا یک کانی آن فرد است؟ دقیقا سنگ را ب چه میگوئیم؟ بدینسان مشخص میشود آنچه ما ب نامی نامگذاریش کرده ایم درواقع فرد نیست و چیدمانی از فلان ذرات است. ممکن است بگوئید ک "نام" جزو مقوله های معناشناسانه (Semantical) است و متفاوت از شیء میباشد. زیرا "نام" در عین حال ک ب «زبان موضوعی» (Subjective language) تعلق دارد طبق نظر تارسکی متلق ب "فرازبان" نیز هست. یعنی بازای هر جمله در زبان موضوعی ک بازای اشیائی صادق شود جمله ای در فرازبان هست ک بازای نام آن اشیاء صادق شود. در اینصورت خاهم گفت ک در هر دو زمینه (زبان موضوعی و فرازبان) ابتدا بایستی مشخص نمود ک "فرد" چیست و از چه سخن میگوئیم. نهایتا در این بحث دنبال اثبات این هستیم ک "فرد" وجود ندارد و همچنان ک لیوتار میگوید مضامین و واژگان ما اعتباری هستند. در اینصورت چیزی بنام خدا.. و خصوصا خدای ادیان با مسائل زیادی مواجه خاهند شد ک نمیتوانند پاسخ گفت.
من درک درستی از این سخنان شما ندارم اگر دوستان دیگری این مطالب را می خوانند با زبانی ساده آن را توضیح دهند یا اگر خودتان توانایی ساده صحبت کردن را دارید در یک جمله بگویید که منظورتان چیست و بر فرض درست بودن آنچه دریافته اید نتیجه عملی آن چیست و چه مشکلی از مشکلات ما را حل می کند؟
نقل قول:اکنون بفرمائید در جهان بینی شما آیا هیچ "فرد"ی وجود دارد؟ آیا شما سلول یا اتم یا پروتون یا ریزتر از آن را مصداق عدد یک میدانید؟ یا این ک ب چیدمانهائی از سلول و فکر بنام انسان و حیوان و گیاه و سنگ و ... "فرد" میگوئید؟
[/SIZE]
در جهانبینی من جز فرد وجود ندارد چرا که عقلا جایی برای دیگری نیست همه آنچه شما به دنبال تشریح و جزء جزء کردن آن هستید تنها نمودی از بود حقیقی (فرد) هستند اگر به کلمات عرفا رجوع کنید خواهید یافت که خدا در منظر آنها واحد حقیقی است نه واحد عددی؛ فرق هم در این است که در واحد عددی فرض دیگری محال نیست اما در واحد حقیقی حتی فرض آن عقلا محال است.
فرد -
r.daramroei - 10-13-2013
کوشا نوشته: [/SIZE]من درک درستی از این سخنان شما ندارم اگر دوستان دیگری این مطالب را می خوانند با زبانی ساده آن را توضیح دهند یا اگر خودتان توانایی ساده صحبت کردن را دارید در یک جمله بگویید که منظورتان چیست و بر فرض درست بودن آنچه دریافته اید نتیجه عملی آن چیست و چه مشکلی از مشکلات ما را حل می کند؟
.
[/SIZE] برای آن ک چیزی را موجود بدانید آن چیز چه شرایطی باید داشته باشد. وجود چه چیزی برای شما قطعی است؟ برای من تنها وجود چیدمانها قطعی است. عنصر مجزا و فرد در هستی وجود ندارد و این یعنی آزادی کامل انسان بعنوان خانشگر هستی در نحوه ی تأویل هستی. نتیجه ی عملی؟ برتر از سخنی ک خود ما در حق خیش میگوییم سخنی نیست. آزادی از سلطه ی قدرت. همه ی سخنان ب یک اندازه محترم هستند و این فقط شرایط محیطی است ک موجب انتخاب چیزی بنام درست و نادرست و ارجحیت دادن ب یک نظریه میشود. انسان یعنی آنچه ک خودش میگوید و بدینسان علم انسان از قید نتایج لابراتواری خلاص میشود و فرصت برای ظهور انسان واقعی فراهم میگردد. دنیائی لبریز از علم و حقیقت و عرفان و عشق. وقتی ب ماهیت اجتماعی همه ی هستی معتقد باشیم و بدانیم ک هیچ ذات و اسطقسی در هستی وجود ندارد آنگاه همه ی جزمیت ها نابود میگردد و آدمی تنها در برابر آنچه ک نمیشود تغییرش داد مطلق نگر میشود. هیچ حسی زیباتر از زندگی در آغوش حقیقت نیست. آنگاه ک خود را فارغ از هر مصلحتی ک دروغ را تجویز میکند میبینی و شجاعانه رخ در رخ واقعیت مینهی آنگاه است ک میفهمی ارزش ب چه میگویند. اینست فایده ی عملی اعتقاد ب «ماهیت یگانه ی همه ی چیدمانهائی ک "چیز" نام گرفته اند». ساده تر از این را گفتن کار معلمان دبستان است.
نقل قول:در جهانبینی من جز فرد وجود ندارد چرا که عقلا جایی برای دیگری نیست همه آنچه شما به دنبال تشریح و جزء جزء کردن آن هستید تنها نمودی از بود حقیقی (فرد) هستند اگر به کلمات عرفا رجوع کنید خواهید یافت که خدا در منظر آنها واحد حقیقی است نه واحد عددی؛ فرق هم در این است که در واحد عددی فرض دیگری محال نیست اما در واحد حقیقی حتی فرض آن عقلا محال است
من از مروجان نگاه عرفانی ب قضایا هستم و خرد را در مقام درک هستی سراپا بیراهه میدانم. اما عرفان هم بمعنی شعر و لاطائلات نیست. عرفان حقیقی گامی فراتر از فلسفه و منطق و علم است. شما فقط باید توضیح دهی ( و نه در یک جمله) ک آیا آن "فرد" ک شما ب وجودش معتقدی فاقد اجزای متشکله است؟ و آیا ماهیت آن ، ذات آن، و بودش آن بدون هیچ تماسی با هیچ هستی دیگری شکل گرفته است؟ آن را چگونه تمایز میدهی از سایر چیزهائی ک در هستی هست.