پاتوق شب نشینی - 
shirin -  10-03-2012
اینقدر از شبایی که خوابم نمیبره و فردا صبحش باید زود بیدار بشم بدم میاد.
پاتوق شب نشینی - 
Mehrbod -  10-03-2012
shirin  نوشته: اینقدر از شبایی که خوابم نمیبره و فردا صبحش باید زود بیدار بشم بدم میاد.
بیشتر زمانهایی که باید فرداش بیدار شد هم آدم خوابش نمیره 
 
این ساعتها نمیدانم چرا هیچکسم اینجا نیست!
پاتوق شب نشینی - 
shirin -  10-03-2012
چون همه خوابن این ساعتها
پاتوق شب نشینی - 
Alice -  10-03-2012
امروز یه صحنه ای تو خیابون دیدم واقعاً متاثر شدمـــ... 
؛
دلم به حال مردم ایران می سوزه 
؛ آخه این چه زندگی ایه واسه این بیچاره ها درست کردن 
!
اونایی که کم درآمدترن بیچاره ها چی میکشنــــ... 
:(
پاتوق شب نشینی - 
blackswan -  10-03-2012
سلام ...:e303:
پاتوق شب نشینی - 
Mehrbod -  10-03-2012
blackswan  نوشته: سلام ...:e303:
درود blackswan جان 
 
پاتوق شب نشینی - 
Mehrbod -  10-03-2012
Alice  نوشته: امروز یه صحنه ای تو خیابون دیدم واقعاً متاثر شدمـــ... ؛
دلم به حال مردم ایران می سوزه ؛ آخه این چه زندگی ایه واسه این بیچاره ها درست کردن !
اونایی که کم درآمدترن بیچاره ها چی میکشنــــ... :(
چه صحنهای؟
پاتوق شب نشینی - 
Alice -  10-03-2012
blackswan  نوشته: سلام ...
سلام عزیزم 
؛ خوش اومدی :e303:
پاتوق شب نشینی - 
blackswan -  10-03-2012
سلام به مهربد عزیز ... خوبید شما ؟
 
پاتوق شب نشینی - 
Alice -  10-03-2012
Mehrbod  نوشته: چه صحنهای؟
یه دعوای خانوادگی بود مهربدجان
یه زن و شوهر دعوا میکردن تو خیابون 
؛ یه دختر جوونم داشتن که بیچاره گریه میکرد به باباش هی میگفت ول کن ول کن
دعواشون سره پول و این چیزا بود اونوجور که از حرفاشون معلوم بود 
:(
خیلی بد بود... دلم خیلی سوخت به حالشون 
؛ بیچاره خانومه قلبش انقد تند تند میزد نزدیک بود سکته کنهـــ... 
:(
من خیلی ناراحت شدمـــ...