بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Secular - 10-20-2015
Mehrbod نوشته: نکتهیِ بالا را یک بار دیگر بخوبی بخوانید: هوش در یک زمینه به معنی هوش در زمینههای دیگر نیست. ازینرو مسلمان باهوش — در
یک یا چند زمینه — هم پیدا میشود, ولی این در این سخن پیشین که مغز همهیِ دینداران گیر منطقی دارد — که پذیرای نامنطق بوده است — ستیزی نمیدهد.
برای دریافت اینها میتوان از نگرهیِ گردآیهها (set theory) بهره گرفت:
همهیِ کلاغها پرندهاند, ولی همهیِ پرندگان کلاغ نیستند.
همهیِ دینداران مغزشان گیر نامنطقی دارد, ولی همهیِ دینداران کمهوش نیستند.
دامن سمیرا لکه دارد, ولی این از بیلکّگیِ پیراهن سُهیل نمیگوید: لکه = گیر منطقی; سمیرا, سُهیل = خداباور, ناخداباور.
هرکس از فیزیک کوانتوم سردربیاورد باهوش است, ولی همهیِ آدمهای باهوش از فیزیک کوانتوم سردرنمیاورند.
...
etc.
etc.
پ.ن.
کیستی و چیستی این کاربر @سارا پیوندی به این گفتگوها ندارد. اگر این اندازه دوست دارید میتوانید برای وی یک
جُستار در تالار چهرهها بگشایید.
ای بابا عزیز من خودم خوب می دونم این چیزا رو یکی تو ریاضی نابغه هس اون یکی تو ادبیات و........ولی به نظرت اونایی که هوش ریاضیاتی خوبی دارن آیا در زمینه های دیگه از بقیه بهتر نیستن؟ دقت کردی کسایی که با ریاضی سر و کار دارن انگار منطق بیشتری دارن و بهتر می تونن اتقافات روزمره و یا غیر روزمره رو انالیز کنن.
ای بابا چرا این بابا رو هی منشنش می کنی نمیگی یه وقت بیاد کاسه و کوزمون رو بهم بریزه
من رفتم اون یکی فاروم هم عضو شدم براش پیام گذاشتم اما خیلی وقته اونجا آن نشده :e058: شانس منه هر جا میرم عروسی به ختمش میرسم:-) آخه یه نکته ریزی بود میدونستم که عمرن بگیری اشکال نداره خودم بهت میگم. من که گفتم بیشتر پستاشو خوندم یه چیزی که دیدم این بود که تو جواب دادن به شما خیلی خیلی محترمانه رفتار می کرد یعنی خیلی دیگه متواضع بود . من نمیدونم شما چن سالته شما احتمالن باید یه سن و سالی ازتون گذشته باشه و یجورایی جای پدر این فاروم باشین:e057: چون رفتار اون کاربر هم با شما دقیقن عین یه کوچتر با بزرگتر بود یا یه همچین چیزی! البته منم قبول دارم که این کاربر زمخت نگر هس بر عکس من
چون هنو فرق دعوا کردن رو با تحقیر کردن نمیدونه
همش بهتون میگف مرا تحقیر میکنین از این حرفا. ولی شما همش داشتی دعواش می کردی اونم پدرانه. یعنی رفتارت باهاش خیلی پدرانه بود و خب احتمالن اونم خیلی یاد پدرش افتاده بود همش بهش میگفتی برو پستای قبلت رو بخون تا بفهمی چرا دارم دعوات می کنم برو یکم راجب به رفتارت فک کن و از این حرفایی که یه پدر معمولن به دخترش اونم از نوع شاعر و هپروتیش میگه
Mehrbod نوشته: در این بازی شما از همان آغاز بازنده بودهاید, چون جنشب من از جنس بُرد-بُرد بوده است. شما خواه خواه خواه ناخواه نافرمانی
کردهاید و این نافرمانی اکنون میتوانسته خودآگاهانه و خودخواسته و پیشبینانه بوده باشد, میتوانسته نه. در هر دو چهره, برآیند
رفتار شما همسو با خواستهیِ من بوده و در این میان اینکه شما چه انگیزهای داشتهاید دگرسانیای در این برآیند نمیدهد.
پس اگر خودآگاهانه نافرمان بودهاید, دست مریزاد و آفرین. اگر ناخودآگاهانه نافرمان بودهاید, باز هم آفرین و دستمریزاد.
--
شما نیز بایستی بپذیرید کسیکه یکسره بنده بنده میکند و از فرمانبرداری برای خدا و نمیدانم خم و
راست شدن در برابر او میگوید و میسراید و بجای پرداختن به واقعیتها, با شعر و نمیدانم عشق خدا سرگرم است را نمیشود جدی و همتای خود گرفت,
پس اگر احساس میکنید از بالا به شما فرونگریسته میشود, احساس بیجایی نیست, ولی یکبار دیگر, چرایی آنرا در همان رفتار خودتان بایستی بنگرید.¹
ببین این بدبخت اینقد در برابرت احساس کوچک بودن میکرده که حتی نمیتونسته از یه چیزی که حق با اون بوده دفاع کنه. تو همون قضیه شعره با اونکه قبل از اجازه گرفتن یه مثنوی شعر اینجا نوشته بود میاد واسه چهار بیت شعر از شما اجازه بگیره ؟ خب معلمومه که یه کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشه و عمدی در کار باشه. من خودم هم وقتی می خونم پستا رو اولش تعجب کردم گفتم اینکه هزار تا بیت اینجا نوشته دیگه چرا برا نوشتن این شعر از شما داره اجازه می گیره که بعدش فهمیدم بیچاره وقتی بهتون هم گف زدی زیرش و دعواش کردی و گفتی ریز می بینمت و این حرفا ولی چیزی نگف و حتی قبول کرد که از شما پایینتره
"بنده همتای شما نیستم خودم خوب می دانم " من میشه گف 99 درصد مطمئنم که این دختر از یه خونواده مذهبی نیس درس عین رفیق ما چرا چون خونواده مذهبی اصلن به پسرش اجازه نمیده موسیقی گوش کنه دیگه دختر که تکلیفش روشنه ولی این کاربر نوازنده اس و چه میدونم اهل شعر و نقاشی و ایناست بعدشم رفته خارجه برا ادامه تحصیل . تو خونواده مذهبی دیگه ادامه تحصیل برا دختر اونم خارجه میسر نیس و شوهرش میدن! بعدشم تو پروفایلش توی اون انجمن شیعی در مورد رشته ی تحصیلی نوشته بود "دوست داشتم ادبیات می خواندم" این یعنی چی ؟ خب میرفتی میخوندی مگه کسی جلوتو گرفته بود؟ بعله خانواده ! یعنی این بابا عین رفیق ماس داستان زندگیش اون بیچاره هم میخواس بره حوزه یا حداقل در کنار تحصیل درس حوزوی رو هم بخونه! یه کتک مفصل از پدرش خورده بود. باورت میشه بعد از دیپلم خب این چون المپیادی بود بدون کنکور رف دانشگاه . رفته بود به دست و پای پدرش افتاده بود که اجازه بده در کنار تحصیل حوزه هم بره. بیچاره همش هم تهش از پدر ش کتک می خورد کلن کتک خور خوبی بود:-) پدرش همکار و رفیق پدرم بود همش دردل میکرد که حاضرم پسرم رو با دستای خودم بکشم (پزشکم بود خوب بلد بود چجور آدم بکشه
) ولی نذارم بره حوزه. همین یه پسر رو هم داره. رفتم دیدنش داغون بود الان پسرش حدود یه سالی هس رفته حوزه . گف رفتم دینش قم یه اتاق داشت و یه دست رختخواب و یه لپ تاپ و یه اجاق گاز!!! باورت میشه این پسر که تو ناز و نعمت بزرگ شده و phd برق رو از بهترین یونی دنیا گرفته اینجوری زندگی کنه؟! شما میگی این عالم معنا خودفریبی و ایناس بابا خب آدم یه روز دو روز خودش رو گول بزنه نه یه عمر اونم اینی که در ناز و نعمت بوده حالا تو یه اتاق سه در چهار بدون اسباب مثل گداها زندگی کنه. واقعن شما نظرت راجب اینا چیه؟ شما اگه جای پدرش بودی چجوری باهاش رفتار میکردی؟ آخه قراره با پدرش برم قم دیدنش. نمی دونم چیکار کنم از یه طرف دلم برا خونوادش میسوزه و از یه طرف هم از دست خودش خیلی عصبانیم اخه از دید من اینکارا واقعن یعنی خریت. این کاربر درویش این فاروم هم یجورایی میشه گف عین رفیق ماس . رفتار شما هم میشه گف عین بابای رفیق ماس همش دعواش میکنی و سرکوفت میزنی و اون بدبختم که هیچی نمیگیه . فک کنم در واقع رفتارت عین پدر خودش باشه چون تو همون انجمن شیعی به اون بسیجیا میگف هنر اینه که آدم خودش بره به سمت حقیقت و این حرفا و تابع خونواده نباشه.
پ.ن. یه سوال خب برام ایجاد شده خواهشن اینقدر ما رو نپیچون و سر راست جواب بده. من پستای شما رو هم یه نیگا کردم دیدم دغدغت تکنولوژی این حرفاس و پاسدار حقوق مردان که دمت واقعن گرم باشه:-) اما تو پستات با خانومای این فاروم همشون رو بانو و اینا خطاب میکردی ولی این کاربر بدبخت رو دیگه چی بگم
شما مسن هستین و یه دختری مث این کاربر دارین؟ آخه خیلی رفتارت پدارنه و دلسوزانه بود دعواش می کردی و احترام هم بهش نمیذاشتی تا به خودش بیاد که بیچاره خیلی به خود ش اومد. ببین این طرز برخورد جواب عکس میده بابای رفیق ماهم اینطوری بود عین شما خیلی جدی رفتار می کرد و دعوا میکرد ولی بنظرم باید خیلی نرمتر با اینجور آدما تا کرد.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Secular - 10-20-2015
Mehrbod نوشته: به این کار در سیاست میگویند political correctness و آماج (هدف) و چیستی این رویکرد
سیاسی نه در رسیدن به حقیقت, بساکه در کاهش ستیز و تنش و افزایش امنیت و آرامش در تراز اجتماعی میباشد.
برای نمونه, و ما اینجا داریم میانگاریم, اگر این در جایگاه یک رُخکرد دانشیک (scientific fact) پژوهسته و دریافته شود که به
میانگین سیاهپوستان هوشبهر کمتری از سپیدپوستان دارند, رویکرد political correct دیکته میکند که این رُخکرد باید سر پوشانیده
و هتّا یاوه و دروغ و نژادپرستی خوانده شود, زیرا امنیت و آرامش اجتماعی ارزش و بهای بسیار بالاتری دارد, گرچه آری, نکته حقیقت داشته باشد.
به زبان دیگر, political correctness یک رویکرد پیشبُردگرا (pragmatic) میباشد زیرا در
واقعیت حقایق همیشه سودبخش نیستند و میتوانند گاه دستمایه و آغازگر تنش و آشوبهای اجتماعی نیز باشند.
پس در هرکجا بایستی برنگریست آماج چیست: آیا آماج رسیدن به حقیقت و پردهبرداری از واقعیتهاست,
اگرچه تلخ و هتّا زیانرسان باشند; یا آنکه آماج رسیدن به آشتی, آرامش و دوریجویی از آشوب و جداییافکنیست؟
منظورتون از رسییدن به حقیقت چیه؟ حقیقت برا هر کسی یه چیزی معنی میده. واسه یکی حقیقت یعنی همون چیزی که دین میگه و واسه یکی دیگه اما نه. بعدشم یه جامعه مهمترین ویژگیش چی هس؟ امنیت و اینکه بشه توش بی دغدغه و آزاد زندگی کرد. پ این سیاست خیلی خوبه که به عقاید هم احترام بذاریم تا بتونیم راحت زندگی کینم. یه سوال اگه شما که خدا ناباوری حاکم ایران بشی رفتارت با مسلمونا چطور خواهد بود؟ خب معلومه مجبوری که تحملشون کنی و به عقایدشون احترام بگذاری مگه نه؟
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Secular - 10-20-2015
مهربد عیز خیلی از همکلامی باهات خوشحال شدم هرچند جواب سوالای ما رو که درس و حسابی ندادی :-) فردا راهی قم هستم به قصد زیارت
در ضمن جواب پیام های خصوصیم رو هم در هر دو فاروم گرفتم! گفتم که در مورد هر چیزی باس رف پیش متخصص اون چیز;) هفته دیگم باس برگردم سر زندگیم و سرم دوباره شلوغ میشه ولی فاروم خوبی دارین همینکه یکی مث شما توش هس یعنی خیلی فاروم خوبیه هر وقتی که گیر بیارم وسط کارام حتمن میام اینجا تا در خدمتت باشم. قربانت
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 10-20-2015
Secular نوشته: شما میگی این عالم معنا خودفریبی و ایناس بابا خب آدم یه روز دو روز خودش رو گول بزنه نه یه عمر اونم اینی که در ناز و نعمت بوده حالا تو یه اتاق سه در چهار بدون اسباب مثل گداها زندگی کنه. واقعن شما نظرت راجب اینا چیه؟
بجز آسایش و امنیت فیزیکی آدمی نیازهای دیگر و بسا مهمتر هم دارد. برای نمونه تئودور کازینسکی
نیز یک ابرهوشمند و ریاضیدان بوده و میتوانسته به راههای روال زندگی بسیار خوبی را هم از دیدگاه
بسیاری داشته باشد, ولی بجای آن آرماننامهیِ ستیز با تکنولوژی را نوشته و به بمبگذاری روی میآورد. چرا؟
در همهیِ این نمونهها روشن است که یک
کمبود در کار میباشد و ارزش این کمبود نیز کمبرآورده شده است. از دیدگاه
شما اینجا پول و داشتن بهمان خودرو و خانه ارزش بسیار بالاتری دارد و نمیتوانید ببینید چرا کسی باید بتواند
اینها را ول کرده و برود گوشهیِ حوزه به خودشناسی و "عالم معنا" بپردازد, هنگامیکه از دیدگاه دیگری
آزادی و نامیرایی (زندگی پس از مرگ) ارزش بالاتر و تاثیر ژرفتری از هر چیز دیگر دارد و پس بسوی آن میرود.
پاسخ چرایی را پس در دو چیز بایستی جُست:
١- کمبود چیست.
٢- دیگری راه برآوردن کمبود را چه دیده است.
در نمونهیِ دوست شما کمبود ترکیبی از فاکتورهای گوناگون مانند میرایی (ترس از نیستی), نداشتن
کنترل روی زندگی (پدر زورگو), نداشتن انگیزه برای رقابت با دیگران و بسیاری چیزهای دیگر میتواند باشد.
Secular نوشته: شما میگی این عالم معنا خودفریبی و ایناس بابا خب آدم یه روز دو روز خودش رو گول بزنه نه یه عمر
این هم یک پیشانگاشت نادرست است که کسی نمیتواند یک عمر خودبفریبد; چرا نمیتواند؟
بوارونه, خودفریبی هر چه ریشه بداوند سختتر هم ریشهکن میشود.
در نمونهیِ کسیکه به "عالم معنا" روی میآورد هم خودفریبی در این کوتاه میشود که "عالم معنا" راه به هپروتستان هم میبرد
و تنها یک احساس دروغین از کنترل به آدمی, بویژه روی هستی و نیستی میبخشد. کسیکه میپندارد به عالمی فرای این جهان
دست یافته و این را با آموزههایِ دینی آلوده و فانتزی رسیدن به سرشت آفریدگار و سردرآوردن از چیستی جهان و زندگی میدهد,
روشن است یک دلگرمی بسیار خوب در کارزار زندگی یافته و مانند همین کاربر دیگر [MENTION=1283]سارا[/MENTION] میبینید که هتّا
بینیاز از تایید و
پذیرش از سوی دیگران هم میشود, زیرا در جهان خودش فرورفته و یک احساس نزدیکی با آفریدگار و پروردگار هستی و نیستی میکند.
Secular نوشته: شما اگه جای پدرش بودی چجوری باهاش رفتار میکردی؟
من جای پدر این کس نمیتوانم باشم چون از آغاز جور دیگر رفتار میکردهام. در جایگاه کنونی بهترین راهکار
برای این پدر این است که آزادی بیشتری به پسرش بدهد و هتّا از گزینش او پیشواز کند, زیرا بخش بزرگی
از انگیزهیِ این فرزند به نگر میاید از روی سرکشی و برای رسیدن به خودگردانی (autonomy) بوده باشد.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 10-20-2015
Secular نوشته: منظورتون از رسییدن به حقیقت چیه؟ حقیقت برا هر کسی یه چیزی معنی میده. واسه یکی حقیقت یعنی همون چیزی که دین میگه و واسه یکی دیگه اما نه. بعدشم یه جامعه مهمترین ویژگیش چی هس؟ امنیت و اینکه بشه توش بی دغدغه و آزاد زندگی کرد. پ این سیاست خیلی خوبه که به عقاید هم احترام بذاریم تا بتونیم راحت زندگی کینم.
آیا شما زندهاید؟ زنده بودن و نبودن شما یک حقیقت است که به آری یا نه کتواه میشود و اگر کسی
نمونهوار بپندارد که نه, شما مُردهاید, او نادرست میپندارد و به حقیقت که شما زندهاید, هنوز دست نیافته است.
پس واقعیت یکیست, حقیقت نیز برداشت کس از واقعیت است که میکوشد همسو با واقعیت باشد.
--
در اینجا هم میبینید که نمیتوانید با استدلال آورده از سوی من بستیزید که آری, مغز دیندار گیر منطقی دارد و چرا, و تنها میتوانید
به این دست بیاوزید که «
باشد اگرچه مغز دیندار میپذیریم گیر منطقی دارد, ولی بیایید وانمود کنیم که نه ندارد چون میخواهیم با
آنها زیر یک آسمان زندگی کنیم» که این دیگر پیوندی به درستی و نادرستی (هود یا ناهود / false or true) استدلال آورده ندارد.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Secular - 10-20-2015
Mehrbod نوشته: بجز آسایش و امنیت فیزیکی آدمی نیازهای دیگر و بسا مهمتر هم دارد. برای نمونه تئودور کازینسکی
نیز یک ابرهوشمند و ریاضیدان بوده و میتوانسته به راههای روال زندگی بسیار خوبی را هم از دیدگاه
بسیاری داشته باشد, ولی بجای آن آرماننامهیِ ستیز با تکنولوژی را نوشته و به بمبگذاری روی میآورد. چرا؟
در همهیِ این نمونهها روشن است که یک کمبود در کار میباشد و ارزش این کمبود نیز کمبرآورده شده است. از دیدگاه
شما اینجا پول و داشتن بهمان خودرو و خانه ارزش بسیار بالاتری دارد و نمیتوانید ببینید چرا کسی باید بتواند
اینها را ول کرده و برود گوشهیِ حوزه به خودشناسی و "عالم معنا" بپردازد, هنگامیکه از دیدگاه دیگری
آزادی و نامیرایی (زندگی پس از مرگ) ارزش بالاتر و تاثیر ژرفتری از هر چیز دیگر دارد و پس بسوی آن میرود.
پاسخ چرایی را پس در دو چیز بایستی جُست:
١- کمبود چیست.
٢- دیگری راه برآوردن کمبود را چه دیده است.
در نمونهیِ دوست شما کمبود ترکیبی از فاکتورهای گوناگون مانند میرایی (ترس از نیستی), نداشتن
کنترل روی زندگی (پدر زورگو), نداشتن انگیزه برای رقابت با دیگران و بسیاری چیزهای دیگر میتواند باشد.
خب همه ی حرفای شما درست ولی اصلن مگه تو این عالم شما کسی رو بدون کمبود پیدا می کنی؟ شما حتی اگه پرنس هم باشی بازم با کمبودهایی مواجه هستی مث کمبود یه رفیقی که تورا برای خودت بخواد نه برای پول و مقامت و این حرفا. پدر دوستم بیچاره زورگو نیست بهتره بگیم دلسوزه . خب دوس نداشت پسرش با خرافات مذهبی دینی بزرگ شه یکم از همون اول وقتی پسرش که اونموق ده یازه ساله بود شروع بخوندن نماز کرد خب بهش سخت گرفت و دعواش می کرد خب شما بودی چکار می کردی میگفتین آفرین پسر گلم که نماز میخونی حتمن بهش یه قرآن هم هدیه میدادین؟ همین یه پسر رو داره جونش برای پسرش میره حاضره همه هستیشو بده ولی پسرش یه لحظه ناراحت نباشه . درسته که کتکش هم زده و تنبیهش هم کرده ولی همه اینا بخاطر خود اون پسره ی احمق بوده که سر عقل بیاد. بیچاره پدرش چقدرهم شکسته شده . فردا قراره برم قم باهاش بیچاره چقد هم خوشحاله فک میکنه من بتونم کاری کنم که پسرش رو به زندگی برگردونم.
Mehrbod نوشته: این هم یک پیشانگاشت نادرست است که کسی نمیتواند یک عمر خودبفریبد; چرا نمیتواند؟
بوارونه, خودفریبی هر چه ریشه بداوند سختتر هم ریشهکن میشود.
در نمونهیِ کسیکه به "عالم معنا" روی میآورد هم خودفریبی در این کوتاه میشود که "عالم معنا" راه به هپروتستان هم میبرد
و تنها یک احساس دروغین از کنترل به آدمی, بویژه روی هستی و نیستی میبخشد. کسیکه میپندارد به عالمی فرای این جهان
دست یافته و این را با آموزههایِ دینی آلوده و فانتزی رسیدن به سرشت آفریدگار و سردرآوردن از چیستی جهان و زندگی میدهد,
روشن است یک دلگرمی بسیار خوب در کارزار زندگی یافته و مانند همین کاربر دیگر @سارا میبینید که هتّا بینیاز از تایید و
پذیرش از سوی دیگران هم میشود, زیرا در جهان خودش فرورفته و یک احساس نزدیکی با آفریدگار و پروردگار هستی و نیستی میکند.
من جای پدر این کس نمیتوانم باشم چون از آغاز جور دیگر رفتار میکردهام. در جایگاه کنونی بهترین راهکار
برای این پدر این است که آزادی بیشتری به پسرش بدهد و هتّا از گزینش او پیشواز کند, زیرا بخش بزرگی
از انگیزهیِ این فرزند به نگر میاید از روی سرکشی و برای رسیدن به خودگردانی (autonomy) بوده باشد.
خب شما خودت داری میگی باید با ملاطفت با اینجور افراد تا کرد پ چرا با اون کاربر اینقد بد تا کردی؟ بالاخره ازش جواب گرفتم :-) خب این کاربر هم اعتقادات خودشون رو دارند و چه خوبه که به اعتقادات و باوراشون احترام گذارده بشه حتی که مورد قبول ما نباشه و دیگه بهتره راجب به ایشون صحبت نکنیم .
خب شما از آغاز چجوری با اینجور افراد رفتار می کردین ؟ فرض کنین مثلن یه همچین پسری داشته باشین از ابتدا چجوری باهاش رفتار می کنین؟ اگه بهش بیشتر آزادی بدین و دیدن که مصمم تر شد چی؟
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
سارا - 10-20-2015
Secular نوشته: شما مگه درویش هستی؟! پس اینجا چه می کنی؟ :e405: درویش جاش تو خانقاه هس نه تو فاروم
جدا از شوخی حالا مگه با خدا بودن چه حسی دارد که بی خدا بودن داشته باشد؟ چه فرقی می کنه با خدا یا بی خدا وقتی که در واقعیت خدایی نیست و همش خیاله!
با سلام
بنده خاک پای دراویش هم نیستم و در ضمن یک درویش واقعی نه خانقاهی دارد و نه کاسه و کوزه ای که کسی بیاید و آن را بشکند و به خود فریبی متهم نماید!!
پاسخ سوالهایتان را در جایی دیگر داده ام و قرار شد دیگر اینجا از بنده و باورهایم سخنی به میان نیاورید. با سپاس
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 10-20-2015
Secular نوشته: خب شما خودت داری میگی باید با ملاطفت با اینجور افراد تا کرد پ چرا با اون کاربر اینقد بد تا کردی؟ بالاخره ازش جواب گرفتم :-) خب این کاربر هم اعتقادات خودشون رو دارند و چه خوبه که به اعتقادات و باوراشون احترام گذارده بشه حتی که مورد قبول ما نباشه و دیگه بهتره راجب به ایشون صحبت نکنیم .
تا اندازهای درسته, ولی هر چیزی هم جایگاه خودش را دارد.
اینجا سخنگاه است و سخن ≠ گفته (حرف); سخن گفتهای باشد که در آن اندیشیده باشند:
گپ زدن < گفتگو کردن < سخن آوردن < پند دادن < اندرزیدن
پس در جایگاه نخست, اینجا بیرون و بگوییم پارک و پوستان نیست و کاربر نامبرده هم برای
آزمون و گسترش باورهای خود اینجا آمده بوده است و پس نیازی به ارج نهادن افزوده به باورهای او نبوده.
در دست دیگر, باورهای دیگران میتوانند تا آسمان هفتم کژ رفته باشند و نمونهوار همین را در «گفتمان تکنولوژی» داریم و چه در اینجا
چه جای دیگر, ارج نهادن به این باورها برابر است با پذیرش مرگ و نیستی برای خود و نزدیکان خود. برای نمونه همین political correctness
که شما آنرا میان آوردید یا «پرهیز از خشونت» که امروزه بسیار پُرهوادار است و در کوس و کورنا میشود, هر دو گرچه در کاهش
تنش و آشوب در اجتماع بسیار سودمند و کارا, ولی در پوشاندن حقایق و در بازداشتن مردم در رسیدن به آنها نیز بسیار کارا! میباشند.
برای همین هم گاه
کشتیای که چند دیوانه سکان آنرا بدست گرفتهاند پُرگاه نیاز به خشونتورزی آنهم از جنس خونین دارد تا کنترل آن بازپس گرفته بشود.
--
سرانجام اینکه دینداری بویژه در جهان امروز یک چیز پیش پاافتاده و بی ارزش است, زیرا دین به جایگاه fashion فروافتاده است,
بویژه در غرب. ازینرو نیازی به ستیز بیهوده با این باورها رویهمرفته نمیرود, بویژه زمانیکه گرفتارهای بزرگتر در دست میباشند.
Secular نوشته: خب شما از آغاز چجوری با اینجور افراد رفتار می کردین ؟ فرض کنین مثلن یه همچین پسری داشته باشین از ابتدا چجوری باهاش رفتار می کنین؟ اگه بهش بیشتر آزادی بدین و دیدن که مصمم تر شد چی؟
بایستی پذیرفت فرزند آدمی یک بُوندهیِ (being) جُداسَر است و برای همین و رویهمرفته میتوان تنها امیدوار بود که در زندگی راه درست را بگزیند.
خویشکاری (وظیفه) پدر و مادر نیز در اینجا تنها در دسترس نهادن ابزارها برای یافتن این راه است و نه گزیدن خود آن.
در جایگاه یک زادآور (والد) نیز رفتار من این میبوده که به فرزندم راه درستاندیشی (ب.ن. پرهیز از زمختنگری) و
بازاندیشی (reflexion) و دوراندیشی و... را بیاموزانم و در کنار آن دادههایِ نیازین را نیز در دسترس او بگذارم, مانند کتابهای خوب (و بد) و
چکیدهیِ آروینها (تجربیات) را در قالب داستانهایِ به یادماندنی برای او و سرانجام آزاد گذاشتن او و امیدواری به اینکه راه درست را بگزیند.
--
در کنار همهیِ اینها, باور من این است که چه راه درست چه نادرست, پیوندهایِ خویشاوندین محکمتر از اینها باید
باشند و پدر و مادر هتّا اگر بپندارند که راه گزیده نادرست است, بایستی دستکم دورادور همواره پشتیبان فرزند خود باشند.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 10-20-2015
Secular نوشته: پدر دوستم بیچاره زورگو نیست بهتره بگیم دلسوزه . خب دوس نداشت پسرش با خرافات مذهبی دینی بزرگ شه یکم از همون اول وقتی پسرش که اونموق ده یازه ساله بود شروع بخوندن نماز کرد خب بهش سخت گرفت و دعواش می کرد خب شما بودی چکار می کردی میگفتین آفرین پسر گلم که نماز میخونی حتمن بهش یه قرآن هم هدیه میدادین؟ همین یه پسر رو داره جونش برای پسرش میره حاضره همه هستیشو بده ولی پسرش یه لحظه ناراحت نباشه . درسته که کتکش هم زده و تنبیهش هم کرده ولی همه اینا بخاطر خود اون پسره ی احمق بوده که سر عقل بیاد. بیچاره پدرش چقدرهم شکسته شده . فردا قراره برم قم باهاش بیچاره چقد هم خوشحاله فک میکنه من بتونم کاری کنم که پسرش رو به زندگی برگردونم.
سخن شما درسته کمتر زادآوری (والدی) یافت میشود که بهترین را برای فرزندش
نخواهد, ولی چگونگی خواستن این بسیار دردسرآمیز است و میتواند گاه به بدترین هم بیانجامد.
در اندربارهیِ (case) سخت شما هم بیشترین امید را میتوانید در زمان ببینید. به دید من به
پدر دوستتان بگویید که فرزندش را هتّا اگر آخوند هم شد بپذیرد و او را دوست بدارد, و
کاری کنید که فرزند ببیند و بباورد که رفتار او در این زمینه تفاوت آنچنانی نمیدهد مگر برای خودش.
در کنار همهیِ اینها, در اینجور جاها چیزهای بسیاری هستند که از چشم دور میافتند. برای نمونه شما میگویید
این پسر هوش بسیار خوبی جای دیگر از خود نشان میداده, ولی بایستی این نکتهیِ پنهان را هم ببینید که همچو
نمایشی چشمداشت هم در دنبال دارد و کسیکه یکبار نشان داد باهوش است, همواره زیر این فشار و تنش
است که باهوش بماند. پس رفتن به "عالم معنویات" خود یک راه آسان برای گریز از اینجور تنشها است
و در اینجا پدر میتواند دگرگزین (alternative)هایِ دیگری در برابر حوزه
نایکراست پیشنهاد کند.
رویهمرفته حوزه رفتن آسیبی فیزیکی هم دربر ندارد و اگر چند سالی هم این پسر میخواهد زندگیش را در راه رسیدن
به "عالم معنویات" بسپراند, بگذارید بسپراند. از همین سبکسریهاست که همه در زندگی آروین (تجربه) میدوزند.
Secular نوشته: خب همه ی حرفای شما درست ولی اصلن مگه تو این عالم شما کسی رو بدون کمبود پیدا می کنی؟ شما حتی اگه پرنس هم باشی بازم با کمبودهایی مواجه هستی مث کمبود یه رفیقی که تورا برای خودت بخواد نه برای پول و مقامت و این حرفا.
درسته, نمونهوار نامیرایی هم یک کمبودی است که دربرگیرندهیِ همگان میشود.
ولی هر چیزی راه و روندی دارد:
١- شناخت کمبود = کمبودشناسی
٢- شناخت راههایِ برآوردن کمبود = راهکاریابی
٣- راهکارگزینی
در اندربارهیِ این پسر نمونهوار, همهیِ کمبودها بخوبی روشن نیستند و بایستی آنها را هنوز درآورد و شناخت. در راهکارگزینی و راهکاریابی
میتوان دید که پسر حوزه رفتن و فرورفتن در "عالم معنویات" را بهترین راهکار یافته است و پس این دستکم یکی اگر نه تنها راهکار بوده است.
بهترین راه برای تغییر دادن نیز این است که بگذارید تغییر خودجوش بوده و از درون بیاید. پس شما هم که اکنون دارید این همه
راه را میروید, چه بهتر که بجای کوشش در تغییر دادن دیدگاه این پسر بکوشید او را هر چه بیشتر به سخن از خود وادارید و از
چند و چون و چرایی کارهایش بپرسید, بی اینکه آنها را داوری کنید. میبینید که این کار شما چندین سودمندی خواهد داشت:
١- پسر در کمترین اندازه, شما را اعتمادپذیر میابد (و راه دگرگونی برای شما در آینده باز میماند).
٢- با بازگویی و توضیح خود, خود به خود به آنها میاندیشید و راه دگرگونی هموارتر میشود: اگر این اندازه باهوش است, پس تنها بازاندیشاندن (make to reflect) او میتواند به دگرگونی خودجوش بیانجامد.
٣- ...
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ -
Mehrbod - 10-20-2015
Ouroboros نوشته: ...
حرف منهم همینست، چرا من کاربران اینجا را وسوسه میکنم به مسجد و مراسم سینهزنی بروند، اما شما نمیتوانید یک کیلو طلا را به قیمت ده گرم به ایشان بفروشید، آن از سرهنویسی، این از تکنولوژی! ...
Secular نوشته: مهربد عیز خیلی از همکلامی باهات خوشحال شدم هرچند جواب سوالای ما رو که درس و حسابی ندادی :-) فردا راهی قم هستم به قصد زیارت در ضمن جواب پیام های خصوصیم رو هم در هر دو فاروم گرفتم! گفتم که در مورد هر چیزی باس رف پیش متخصص اون چیز;) هفته دیگم باس برگردم سر زندگیم و سرم دوباره شلوغ میشه ولی فاروم خوبی دارین همینکه یکی مث شما توش هس یعنی خیلی فاروم خوبیه هر وقتی که گیر بیارم وسط کارام حتمن میام اینجا تا در خدمتت باشم. قربانت
ارز زر زرگر شناسد ارج گوهر گوهری.
نمونهیِ خوب دیگری همین نوشتههایِ [MENTION=66]Ouroboros[/MENTION] که در این جُستار دارند خاک میخورند:
تآملاتی دربارهی هنر والا
بویژه نوشتهیِ بسیار گیرای او دربارهیِ دیوارهایِ سپید در خانههایِ نوین که چشم مرا گرفت.