بیخدا و ارزش های اخلاقی -
Mehrbod - 05-29-2011
بهمنیار نوشته: ببینید به نگر نمی رسد که با دانش کنونی بتوانیم اثبات کنیم که همه ی آن چه اخلاقی به نگر می رسد بر بستر ژنتیک ساخته شده است، زیرا در نگاه نخست این پرسش پیش می آید که چه توضیحی برای این که میان جانوران اخلاق نیست، هست؟
با این توضیح که در واقع، در میان جانوران نیز اخلاق هست.
پرسش درست این است که چگونه و چرا شما به این هوده رسیدهاید که جانوران اخلاق ندارند؟
سیستمهای پیچیدهتر نیاز به اخلاقیات پیچیدهتر برای کارکرد خود دارند که در آدمی میبینیم، ولی در ردههایی
پایینتر فرگشت نیز ما میتوانیم به خوبی اخلاقیات را دنبال کنیم. برای نمونه، در آزمایشهای گوناگونی، یک
میمون را در یک قفس کردهاند و چند میمون را در قفس کناری که در گوشهای از آن موز قرار گرفته جای دادهاند.
اکنون، هر زمان که یکی از این میمونها در پی خوردن موزها میرود، آزمایشکنندهها با دادن
شوک الکتریکی به میمون تنها، حس درد میدهند و نیازی به گفتن نیست که میمونهای دیگر،
پس از دیدن پیوند میان موز خوردن خود و درد کشیدن آن میمون، به خود گرسنگی داده و دست به موزها نمیزنند.
این یک نمونه بسیار ساده از اخلاق است که میمونها و جانداران بر پاد آنچه ممکن است شماری فکر
کنند، هرگز و هیچگاه تنها به سود کوتاه-زمان خود فکر نمیکنند -- چرا که در فرگشت اینگونه بوده است.
بهمنیار نوشته: به سخن دیگر اگر ما بپذیریم که اخلاق بر پایه ژنتیک باشد و هم چنین بپذیریم که ما فرگشت داشته ایم باید بررسی ها اثبات کنند که برای نمونه راست گویی میان دلفین ها یا میمون ها یا رده های پایین تر در ستون فرگشتی برای نمونه نرم تنان، نیز هست و یا نیست.
که پیشتر ثابت شده است و میتوان نمونههای بسیار دیگری را نیز برشمرد. شوربختانه
اکنون من دسترسی به دادههای کامیپوتر دیگرم ندارم، ولی میتوانم در آینده برای
شما نمونههای بیشتری را با ریفرنس بیاورم که نشان از اخلاقیات میان جانوران رده پایینتر میدهند.
بهمنیار نوشته: از سوی دیگر هوش نیز تعریف درستی ندارد. ما نمی توانیم یک مورچه را بدون هیچگونه هوشی در نگر بگیریم.
چرا تعریف درستی ندارد گرامی؟ هوش به توانایی پردازش دادهها گفته میشود. یک مورچه میتواند
دادههای بسیار بیشتری را در برابر یک کاکتوس پردازش کند، از همینرو هوش بیشتری از کاکتوس دارد.
برای سنجش هوش در ردههای بالاتر مانند آدمی، تنها دشواری در به حساب آوردن
همه فاکتورهای گوناگون هوش است که میتواند میان 20 تا 200 فاکتور و بیشتر باشد.
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
sonixax - 05-30-2011
مهربد نوشته: با این توضیح که در واقع، در میان جانوران نیز اخلاق هست. پرسش درست این است که چگونه و چرا شما به این هوده رسیدهاید که جانوران اخلاق ندارند؟ سیستمهای پیچیدهتر نیاز به اخلاقیات پیچیدهتر برای کارکرد خود دارند که در آدمی میبینیم، ولی در ردههایی پایینتر فرگشت نیز ما میتوانیم به خوبی اخلاقیات را دنبال کنیم. برای نمونه، در آزمایشهای گوناگونی، یک میمون را در یک قفس کردهاند و چند میمون را در قفس کناری که در گوشهای از آن موز قرار گرفته جای دادهاند. اکنون، هر زمان که یکی از این میمونها در پی خوردن موزها میرود، آزمایشکنندهها با دادن شوک الکتریکی به میمون تنها، حس درد میدهند و نیازی به گفتن نیست که میمونهای دیگر، پس از دیدن پیوند میان موز خوردن خود و درد کشیدن آن میمون، به خود گرسنگی داده و دست به موزها نمیزنند. این یک نمونه بسیار ساده از اخلاق است که میمونها و جانداران بر پاد آنچه ممکن است شماری فکر کنند، هرگز و هیچگاه تنها به سود کوتاه-زمان خود فکر نمیکنند -- چرا که در فرگشت اینگونه بوده است.
مهربد نوشته: که پیشتر ثابت شده است و میتوان نمونههای بسیار دیگری را نیز برشمرد. شوربختانه اکنون من دسترسی به دادههای کامیپوتر دیگرم ندارم، ولی میتوانم در آینده برای شما نمونههای بیشتری را با ریفرنس بیاورم که نشان از اخلاقیات میان جانوران رده پایینتر میدهند.
مهربد نوشته: چرا تعریف درستی ندارد گرامی؟ هوش به توانایی پردازش دادهها گفته میشود. یک مورچه میتواند دادههای بسیار بیشتری را در برابر یک کاکتوس پردازش کند، از همینرو هوش بیشتری از کاکتوس دارد. برای سنجش هوش در ردههای بالاتر مانند آدمی، تنها دشواری در به حساب آوردن همه فاکتورهای گوناگون هوش است که میتواند میان 20 تا 200 فاکتور و بیشتر باشد.
دقیقا ، موجودات زنده ای که بهره ای از هوش بردند یا به عبارت ساده تر توانایی پردازش داده را دارند و وابستگی مطلق به غریزه یا الگوریتم های از پیش تعیین شده ندارند (مغز دارند) چیزی به نام اخلاقیات هم دارند .
هرچه هوش بیشتری وجود داشته باشد اخلاقیات پیچیده تری هم وجود دارد و همان طوری که گفتم در جنگل اخلاقیاتی وجود ندارد (البته جنگلی تنها و تنها متشکل از گیاهان و موجودات تک سلولی با فرض اینکه با دانش کنونی ما گیاهان و موجودات تک سلولی از داشتن هوش بی بهره هستند) .
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
بهمنیار - 05-31-2011
درود بر همگی
خوب به طور کلی این کتاب کمکی در این زمینه نمی کند. پیش زمینه ی کتاب این است (البته از نگر من)که ما یک دسته از رفتار را به عنوان اخلاق در نگر بگیریم بدون این که به سرچشمه آن کار داشته باشیم و ببینیم آیا در زندگی بیخدا ارزش های اخلاق هست یا نیست؟
به سخن دیگر، ما بیخدایان، اهدافی داریم. و برای این اهداف می جنگیم و تلاش می کنیم. ولی چه بسا انجام برخی کارها ما را به اهداف بسیار نزدیک می سازد بدون این که دشواری ویژه ای را بر خود هموار کنیم. برای نمونه، ما اگر بخواهیم یک زندگی جنسی پربار داشته باشیم و بهره ی جنسی از زن و مرد ببریم کوتاه ترین راه کار آخوند شدن است نمونه آن که در ایران بسیار زیاد است بارها این طرف و آن طرف شنیده اید که فلان آخوند 40 تا دختر را صیغه نموده و . . . . نمونه واقعی آن حسینی بود که درس اخلاق در خانواده وی از رادیو پخش می شد با همین کار به مجلس شورا راه پیدا کرد و آن قدر در زن بارگی پیش رفت که زن خودش وی را با اسید سوزاند. (
https://greenway88.wordpress.com/2009/09/13/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D8%A8%D9%87%D8%A7-%D8%AA%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%B5/) اگر بخواهیم پول دار باشیم باز هم آخوند یا نوحه خوان شدن بهترین راه کار است. نیاز به سرمایه و ابزار غیر از زبان نداریم حرف می زنیم پول بهت می دهند منبری یک میلیون دو میلیون، چه کاری پر سودتر از این ؟
ولی چرا چنین نمی کنیم؟
چون به یک سری از ارزش ها باور داریم. باری بخشی از این ارزش ها، بی گمان ارزش های اخلاقی هستند. ولی در جبهه ی روبرو خداپرستان ما را به بی اخلاقی محکوم می کنند. آهنگ این کتاب نشان دادن این است که بدون خدا نیز ارزش ها و خوبی ها هستند.
کتاب چهار استدلال می آورد که باورمندان برای هدف دار بودن زندگی می گویند (البته کوتاه شده)
[FONT="]1 چهار استدلالی که می گوید زندگی، بدون خدا کمبود معنای درونی دارد[/FONT]
[FONT="]یکی از روش هایی در دریافتن این ادعای که نبودن خدا مایه ی یاوه بودن زندگی انسان می شود، مانند این انگاره ی که اگر خدا نباشد زندگی انسان دارای معنای درونی نخواهد بود، هست. چه بسا دامنه ی گسترده ای از استدلال ها برای پشتیبانی این انگاره ارائه شود. نخستین آنها [/FONT]
[FONT="]استدلال پیامد پایانی[/FONT][FONT="][B][FONT="][1][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]می باشد. برای دریافت جان سخن این استدلال سخن های ویلیام لن کاریگ (2004)، در یک سخنرانی به نام "پوچی زندگی بدون خدا"[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][2][/FONT][/FONT][/B][FONT="] که در آموزشگاه اپولوژیست ترسایی برگزار شده، را ببینید:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]دانشمندان به ما می گویند، همه چیز در جهان هستی از هم دیگر دورتر و دورتر می شود. و هم چنان که این رخ می دهد، جهان سردتر و سردتر می گردد، و انرژی آن به گونه کامل به کارگرفته می شود. سرانجام همه ی ستارگان خواهند سوخت و همه ی مواد در یک ستاره ی مرده و سیاه چاله فرو خواهند ریخت، هیچ نوری به هیچ گونه ای نخواهد بود. هیچ گرمایی نخواهد بود. ..... اگر هیچ خدایی نباشد، هیچ چیز جاودانه ای نباشد، پیامدش چیست؟ یعنی زندگی ما سرانجام یاوه است. یعنی که زندگی ما بدون ارجمندی پایانی، بدون ارزش پایانی و بدون پایانی هدف دار می باشد[/FONT]
[FONT="][/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]گمان کنید ما زندگی کسی را هم چون شماری از رخدادها در نگر می گیریم. شماری از این رخدادها بدست خود فرد، و شماری دیگر از نیروهای بیرونی سرچشمه می گیرند. کمابیش، یک زندگی می تواند با جمع کل همه ی رخدادهایی که رویداده برای کسی در زمانی که زنده بودن وی، مشخص شود. ولی، با گسترش استدلال، ارزش شماری از رخدادها به طور کامل بستگی به آخرین حالت امور گوناگونی، که آن رخدادها از راه علت و معلولی همکاری داشته اند، دارد. اگر پیامد پایانی با ارزش باشد، پس رخدادهایی که برای آن زمینه را فراهم نموده و علت آن شدهاند، دارای ارزش هستند. اگر که حالت پایانی امور تهی از ارزش باشد پس، به همان گونه، همه ی رخدادهای فراهم کننده ی زمینه، بدون ارزش می باشند.[/FONT]
[FONT="][/FONT]
[FONT="]
[/FONT]
[FONT="]بدون خدا، هیچ گونه رستاخیزی نیز نیست. بنابراین زندگی انسان با ایست همیشگی کنش های مغزی و تجربه آگاهانه فرد (دست کم، کنش های دیدنی)، پایان می یابد. بدون خدا، زندگی هر انسان در گور پایان یافته و نابودی خودآگاهی انسان هست. آخرین گام که در آن سهم زندگی هر انسانی، جهانی یخ زده، استروپیکی[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][3][/FONT][/FONT][/B][FONT="]، بدون حیات، به طور کامل ایستا می باشد. از آن جایی که چنین پیامدی به گستردگی از ارزش تهی می باشد، پیش می رود( برطبق استدلال) همه ی زندگی انسان ها سراسر بدون ارزش بوده و از این روی معنای درونی ندارد. در جهانی بدون خدا که با زوزهای پایان می یابد، هیچ گونه زندگی انسانی ارزش زیستن ندارد.[/FONT]
[FONT="]رده دومی از دلیل آوری بر این پایه است که تنها اگر زندگی معنای فراطبیعی داشته باشد، معنای درونی دارد.گمان کنید زندگی شما بدون معنای فراطبیعی است، این شما را یک آقا (یا خانم) بدون هدف می سازد. ..... زندگی بدون اینکه از بیرون اهدافی دریافت نماید، نمی تواند معنای درونی داشته باشد. در جهان هستی بدون خدا، بدون یک هستی فراطبیعی از هر گونه، هیچ کسی شایستگی پذیرفته شدهای برای دادن هدفی به زندگی انسان ها ندارد. ما می توانیم این را [/FONT]
[FONT="]استدلال هستی بی خود[/FONT][FONT="][B][FONT="][4][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]بنامیم.[/FONT]
[FONT="]5[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]گونه سوم از استدلال ها در نوشته سوزان ولف[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][5][/FONT][/FONT][/B][FONT="] "معنای زندگی ها"[/FONT]
[FONT="][B][FONT="][6][/FONT][/FONT][/B][FONT="] شرح داده شده است (و سرانجام رد می شود.) ولف نوشته:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="][یک] زندگی انسانی زمانی می تواند معنادار باشد اگر تنها آن زندگی بتواند معنی [/FONT][FONT="]چیزی[/FONT]
[FONT="] برای[/FONT][FONT="] کسی داشته باشد، ولی نه برای آن انسان، و در واقع برای کسی با ارزش پایانی و ذاتی بیشتر از آن انسان . . . . اگر خدایی نباشد، پس زندگی انسان، زندگی همه ی انسان ها، باید آشکارا یاوه باشد، چون اگر خدا نباشد، هیچ هستی شایسته ای که برای او ما بتوانیم معنا داشته باشیم، نیست.[/FONT]
[FONT="]6[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]بنیاد مقدمه های این نوشته ی دلیل آور این است که یک زندگی معنای درونی دارد اگر تنها یک هستی ارزنده ی شایسته، دلبسته آن زندگی بوده یا خواسته ای را به آن زندگی بدهد. به گونه ای ویژهتر یک زندگی زمانی دارای معنای درونی دارد که یک هستی رحمان و رحیم، دانا، توانا مطلق درباره آن دلواپس باشد. اگر چنین هستی نبود، بنابراین به طور طبیعی چنین هستی نگران هیچ یک از زندگی ها نبوده، و بنابراین هیچ زندگی معنای درونی نداشت. ما می توانیم این را [/FONT]
[FONT="]استدلال بدون دلواپسی از سوی هستی ارزنده[/FONT][FONT="][B][FONT="][7][/FONT][/FONT][/B][FONT="] بنامیم.[/FONT]
[FONT="] چهارمین استدلال و استدلال پایانی که باید آن را استدلال خدا چون سرچشمه ی اخلاق بنامم، بر پایه این اندیشه می باشد که خدا می بایستی سرچشمه ی اصلی همه ی خوبی ها و بدی ها و درستی ها و نادرستی در جهان هستی باشد. اگر خدا نباشد، بنابراین هیچ بد یا خوب یا درست و نادرستی نیست. گفتگو در باره ی این استدلال به بخش پس از این واگذار می شود؛ باقی مانده این بخش با سه استدلال نخست سرو کار داشته و شماری از اندیشه های که در بخش پس از این سودمند هستند را نشان می دهد.[/FONT]
[FONT="]entropy[/FONT]
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
Mehrbod - 05-31-2011
بهمنیار نوشته: درود بر همگی ...
ولی چرا چنین نمی کنیم؟
چون به یک سری از ارزش ها باور داریم. باری بخشی از این ارزش ها، بی گمان ارزش های اخلاقی هستند. ولی در جبهه ی روبرو خداپرستان ما را به بی اخلاقی محکوم می کنند. آهنگ این کتاب نشان دادن این است که بدون خدا نیز ارزش ها و خوبی ها هستند.
درود،
به نگر من اخلاقیات پایه بسیار منطقی و استوارتری دارند که آن را یک دسته از باورها و ارزشهای بدون تعریف و صرفا بدیهی تلقی کنیم.
همچنان که در نمونهها میتوان دید، میتوان با اندکی واکاوی تقریبا در همه موقعیتها راه اخلاقی را از دیگر راهها (منطقی) بازشناخت.
بهمنیار نوشته: کتاب چهار استدلال می آورد که باورمندان برای هدف دار بودن زندگی می گویند (البته کوتاه شده)
[FONT="]1 چهار استدلالی که می گوید زندگی، بدون خدا کمبود معنای درونی دارد[/FONT]
[FONT="]یکی از روش هایی در دریافتن این ادعای که نبودن خدا مایه ی یاوه بودن زندگی انسان می شود، مانند این انگاره ی که اگر خدا نباشد زندگی انسان دارای معنای درونی نخواهد بود، هست. چه بسا دامنه ی گسترده ای از استدلال ها برای پشتیبانی این انگاره ارائه شود. نخستین آنها [/FONT][FONT="]استدلال پیامد پایانی[/FONT][FONT="][B][FONT="][1][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]می باشد. برای دریافت جان سخن این استدلال سخن های ویلیام لن کاریگ (2004)، در یک سخنرانی به نام "پوچی زندگی بدون خدا"[/FONT][FONT="][B][FONT="][2][/FONT][/FONT][/B][FONT="] که در آموزشگاه اپولوژیست ترسایی برگزار شده، را ببینید:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]دانشمندان به ما می گویند، همه چیز در جهان هستی از هم دیگر دورتر و دورتر می شود. و هم چنان که این رخ می دهد، جهان سردتر و سردتر می گردد، و انرژی آن به گونه کامل به کارگرفته می شود. سرانجام همه ی ستارگان خواهند سوخت و همه ی مواد در یک ستاره ی مرده و سیاه چاله فرو خواهند ریخت، هیچ نوری به هیچ گونه ای نخواهد بود. هیچ گرمایی نخواهد بود. ..... اگر هیچ خدایی نباشد، هیچ چیز جاودانه ای نباشد، پیامدش چیست؟ یعنی زندگی ما سرانجام یاوه است. یعنی که زندگی ما بدون ارجمندی پایانی، بدون ارزش پایانی و بدون پایانی هدف دار می باشد[/FONT][FONT="][/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]گمان کنید ما زندگی کسی را هم چون شماری از رخدادها در نگر می گیریم. شماری از این رخدادها بدست خود فرد، و شماری دیگر از نیروهای بیرونی سرچشمه می گیرند. کمابیش، یک زندگی می تواند با جمع کل همه ی رخدادهایی که رویداده برای کسی در زمانی که زنده بودن وی، مشخص شود. ولی، با گسترش استدلال، ارزش شماری از رخدادها به طور کامل بستگی به آخرین حالت امور گوناگونی، که آن رخدادها از راه علت و معلولی همکاری داشته اند، دارد. اگر پیامد پایانی با ارزش باشد، پس رخدادهایی که برای آن زمینه را فراهم نموده و علت آن شدهاند، دارای ارزش هستند. اگر که حالت پایانی امور تهی از ارزش باشد پس، به همان گونه، همه ی رخدادهای فراهم کننده ی زمینه، بدون ارزش می باشند.[/FONT]
[FONT="][/FONT]
[FONT="]
[/FONT]
[FONT="]بدون خدا، هیچ گونه رستاخیزی نیز نیست. بنابراین زندگی انسان با ایست همیشگی کنش های مغزی و تجربه آگاهانه فرد (دست کم، کنش های دیدنی)، پایان می یابد. بدون خدا، زندگی هر انسان در گور پایان یافته و نابودی خودآگاهی انسان هست. آخرین گام که در آن سهم زندگی هر انسانی، جهانی یخ زده، استروپیکی[/FONT][FONT="][B][FONT="][3][/FONT][/FONT][/B][FONT="]، بدون حیات، به طور کامل ایستا می باشد. از آن جایی که چنین پیامدی به گستردگی از ارزش تهی می باشد، پیش می رود( برطبق استدلال) همه ی زندگی انسان ها سراسر بدون ارزش بوده و از این روی معنای درونی ندارد. در جهانی بدون خدا که با زوزهای پایان می یابد، هیچ گونه زندگی انسانی ارزش زیستن ندارد.[/FONT]
[FONT="]رده دومی از دلیل آوری بر این پایه است که تنها اگر زندگی معنای فراطبیعی داشته باشد، معنای درونی دارد.گمان کنید زندگی شما بدون معنای فراطبیعی است، این شما را یک آقا (یا خانم) بدون هدف می سازد. ..... زندگی بدون اینکه از بیرون اهدافی دریافت نماید، نمی تواند معنای درونی داشته باشد. در جهان هستی بدون خدا، بدون یک هستی فراطبیعی از هر گونه، هیچ کسی شایستگی پذیرفته شدهای برای دادن هدفی به زندگی انسان ها ندارد. ما می توانیم این را [/FONT][FONT="]استدلال هستی بی خود[/FONT][FONT="][B][FONT="][4][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]بنامیم.[/FONT][FONT="]5[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]گونه سوم از استدلال ها در نوشته سوزان ولف[/FONT][FONT="][B][FONT="][5][/FONT][/FONT][/B][FONT="] "معنای زندگی ها"[/FONT][FONT="][B][FONT="][6][/FONT][/FONT][/B][FONT="] شرح داده شده است (و سرانجام رد می شود.) ولف نوشته:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="][یک] زندگی انسانی زمانی می تواند معنادار باشد اگر تنها آن زندگی بتواند معنی [/FONT][FONT="]چیزی[/FONT][FONT="] برای[/FONT][FONT="] کسی داشته باشد، ولی نه برای آن انسان، و در واقع برای کسی با ارزش پایانی و ذاتی بیشتر از آن انسان . . . . اگر خدایی نباشد، پس زندگی انسان، زندگی همه ی انسان ها، باید آشکارا یاوه باشد، چون اگر خدا نباشد، هیچ هستی شایسته ای که برای او ما بتوانیم معنا داشته باشیم، نیست.[/FONT][FONT="]6[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]بنیاد مقدمه های این نوشته ی دلیل آور این است که یک زندگی معنای درونی دارد اگر تنها یک هستی ارزنده ی شایسته، دلبسته آن زندگی بوده یا خواسته ای را به آن زندگی بدهد. به گونه ای ویژهتر یک زندگی زمانی دارای معنای درونی دارد که یک هستی رحمان و رحیم، دانا، توانا مطلق درباره آن دلواپس باشد. اگر چنین هستی نبود، بنابراین به طور طبیعی چنین هستی نگران هیچ یک از زندگی ها نبوده، و بنابراین هیچ زندگی معنای درونی نداشت. ما می توانیم این را [/FONT][FONT="]استدلال بدون دلواپسی از سوی هستی ارزنده[/FONT][FONT="][B][FONT="][7][/FONT][/FONT][/B][FONT="] بنامیم.[/FONT]
[FONT="] چهارمین استدلال و استدلال پایانی که باید آن را استدلال خدا چون سرچشمه ی اخلاق بنامم، بر پایه این اندیشه می باشد که خدا می بایستی سرچشمه ی اصلی همه ی خوبی ها و بدی ها و درستی ها و نادرستی در جهان هستی باشد. اگر خدا نباشد، بنابراین هیچ بد یا خوب یا درست و نادرستی نیست. گفتگو در باره ی این استدلال به بخش پس از این واگذار می شود؛ باقی مانده این بخش با سه استدلال نخست سرو کار داشته و شماری از اندیشه های که در بخش پس از این سودمند هستند را نشان می دهد.[/FONT]
[FONT="]entropy[/FONT]
هر چند استدلالهای آورده شده درباره اخلاق کتاب چنگی به دل نزد، ولی دیگر استدلالها
بسیار جالب و خواندنی به نگر میآیند؛ به ویژه پیوند دادن آنتروپی و نگرههای فیزیک و فلسفی آن.
امیدوارم بازگردانی هر چه زودتر پایان یابد تا با قلم شیوای پارسی شما آن را بخوانیم
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
بهمنیار - 05-31-2011
مهربد نوشته: به نگر من اخلاقیات پایه بسیار منطقی و استوارتری دارند که آن را یک دسته از باورها و ارزشهای بدون تعریف و صرفا بدیهی تلقی کنیم.
البته، نمی توان هر فرار از دردی را اخلاق دانست. (آن نمونه میمون ها)
این چهار استدلالی است که ما (بیخدایان) را محکوم به داشتن زندگی بدون معنا می کند. و کسی که زندگی بدون معنای دارد سراسر زندگیش بیهوده بوده و از دیدگاه آن ها محکوم به دوزخ است.
چون در درجه نخست آن ها می گویند که خدا سرچشمه ی خوبی و هم چنین باید ها و نبایدها (اخلاق) و بر همین پایه می گویند که ما از نگر اخلاقی بی ثبات هستیم و هر کاری بدون خدا مباح یا روا است. بنابراین نکته ای که هست این است که آن ها نمی توانند ارزش های اخلاقی را بالاتر از خدا بدانند در حالی که ما ارزش های اخلاقی را باور داریم. در هر صورت به زیان خداپرستان است.
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
Mehrbod - 05-31-2011
بهمنیار نوشته: البته، نمی توان هر فرار از دردی را اخلاق دانست. (آن نمونه میمون ها)
فرار از درد خود را نه، ولی جلوی گرفتن سود خود را برای اینکه
کس دیگری (در نمونه میمون تنها) درد نکشد را قطعا میتوان اخلاقی دانست.
بهمنیار نوشته: این چهار استدلالی است که ما (بیخدایان) را محکوم به داشتن زندگی بدون معنا می کند. و کسی که زندگی بدون معنای دارد سراسر زندگیش بیهوده بوده و از دیدگاه آن ها محکوم به دوزخ است.
چون در درجه نخست آن ها می گویند که خدا سرچشمه ی خوبی و هم چنین باید ها و نبایدها (اخلاق) و بر همین پایه می گویند که ما از نگر اخلاقی بی ثبات هستیم و هر کاری بدون خدا مباح یا روا است. بنابراین نکته ای که هست این است که آن ها نمی توانند ارزش های اخلاقی را بالاتر از خدا بدانند در حالی که ما ارزش های اخلاقی را باور داریم. در هر صورت به زیان خداپرستان است.
هر کاری با خدا یا بدون خدا
شدنی است، اخلاقی بودن/نبودن آن برمیگردد به اثر ناسرراست آن روی همبود و جامعه.
تنها چیزی که یک خداپرست میتواند بگوید این است که از ترس خدا آن کار نااخلاقی را انجام
نمیدهد، یک بیخدا به جای ترس، منطقی بوده و برای سودمند و پاکیزه نگه داشتن همبود و
پیرامون زندگی خود آن کار نااخلاقی را انجام نمیدهد: فدا کردن سود کوتاه-زمان در برابر سود بلند-زمان
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
بهمنیار - 06-13-2011
مهربد نوشته: فرار از درد خود را نه، ولی جلوی گرفتن سود خود را برای اینکه کس دیگری (در نمونه میمون تنها) درد نکشد را قطعا میتوان اخلاقی دانست.
درود بر شما
باز هم نه، اگر گمان کنیم که برای نمونه پسر هم سن و سال همسایه ما بسیار حسود است و اگر من پیشرفتی داشته باشم وی بسیار ناراحت شود و درد بکشد آیا اخلاقی است که برای این که وی درد نکشد از پیشرفت خودم چشم پوشی کنم ؟
می شود درستی فرار از درد درباره خویش را نیز با خرد و منطق، بررسی نمود.
مهربد نوشته: هر کاری با خدا یا بدون خدا شدنی است، اخلاقی بودن/نبودن آن برمیگردد به اثر ناسرراست آن روی همبود و جامعه.
تنها چیزی که یک خداپرست میتواند بگوید این است که از ترس خدا آن کار نااخلاقی را انجام
نمیدهد، یک بیخدا به جای ترس، منطقی بوده و برای سودمند و پاکیزه نگه داشتن همبود و
پیرامون زندگی خود آن کار نااخلاقی را انجام نمیدهد: فدا کردن سود کوتاه-زمان در برابر سود بلند-زمان
فیلمی 2008 نمایش داده شد به نام (The Day the Earth Stood Still) که در آن انسان های فضایی تصمیم می گیرند نسل بشر را نابود کنند کسی به زمین می آید و می گوید برای نجات زمین آمده روشن می گردد برای نجات زمین نه نجات انسان ها آمده است. در جایی از فیلم گفته می شود کارهایی که شما می کنید نه تنها به خودتان بلکه به دیگران بیرون از زمین نیز آسیب می رساند برای همین باید نابود شوید. دشواری در این فیلم در این دیالوگ است. کتاب ارزش و خوبی در جهان بدون خدا پیش از این فیلم نوشته شده فیلم را واکاوی نمی کند ولی می توان با پایه هایی که کتاب از اخلاق می سازد این فیلم و به ویژه این دیالوگ را بررسی نمود.
من بخشی از سرآغاز کتاب را می آورم
گمان کنیم خدایی نیست. آیا این بدین چم است که زندگی انسان بدون معنای است، و اندیشه بد و خوب، درستکاری و بدکاری، خوبی و بدی جایی ندارند، و هیچ ناگزیری اخلاقی نیست- پس مردم هرچه خواستند، می توانند انجام دهند؟ اریک ج. ویلنبرگ باور دارد چنین دیدگاهی سراسر نادرست است، و در این کتاب می گوید چرا. وی می گوید حتی اگر خدا نباشد، زندگی انسان دارای معنی هست، ناگزیری های اخلاقی داریم، و میشود درستکار بود. آشکار است، نویسنده، خوبی در جهان بدون خدا را ناهمسان با خوبی در جهان ترسایی دیده و دیدگاه های طبیعت گرایی از فروتنی، نیکوکاری و امید را گسترش می دهد. چشم انداز اخلاق در جهان بدون خدا ناهمسان با چشم انداز اخلاق در جهان مسیحیت است، که در واقع آن هست. ارزش و خوبی در گیتی بدون خدا گشتی در نشانه های کانونی این سرزمین در حال کاوش می باشد.
----
نمی توان نابود نمودن انسان ها را در فیلم با اعدام یک تبه کار همسنجی نمود.
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
sonixax - 06-13-2011
بهمنیار نوشته: فیلمی 2008 نمایش داده شد به نام (The Day the Earth Stood Still) که در آن انسان های فضایی تصمیم می گیرند نسل بشر را نابود کنند کسی به زمین می آید و می گوید برای نجات زمین آمده روشن می گردد برای نجات زمین نه نجات انسان ها آمده است. در جایی از فیلم گفته می شود کارهایی که شما می کنید نه تنها به خودتان بلکه به دیگران بیرون از زمین نیز آسیب می رساند برای همین باید نابود شوید. دشواری در این فیلم در این دیالوگ است. کتاب ارزش و خوبی در جهان بدون خدا پیش از این فیلم نوشته شده فیلم را واکاوی نمی کند ولی می توان با پایه هایی که کتاب از اخلاق می سازد این فیلم و به ویژه این دیالوگ را بررسی نمود. من بخشی از سرآغاز کتاب را می آورم گمان کنیم خدایی نیست. آیا این بدین چم است که زندگی انسان بدون معنای است، و اندیشه بد و خوب، درستکاری و بدکاری، خوبی و بدی جایی ندارند، و هیچ ناگزیری اخلاقی نیست- پس مردم هرچه خواستند، می توانند انجام دهند؟ اریک ج. ویلنبرگ باور دارد چنین دیدگاهی سراسر نادرست است، و در این کتاب می گوید چرا. وی می گوید حتی اگر خدا نباشد، زندگی انسان دارای معنی هست، ناگزیری های اخلاقی داریم، و میشود درستکار بود. آشکار است، نویسنده، خوبی در جهان بدون خدا را ناهمسان با خوبی در جهان ترسایی دیده و دیدگاه های طبیعت گرایی از فروتنی، نیکوکاری و امید را گسترش می دهد. چشم انداز اخلاق در جهان بدون خدا ناهمسان با چشم انداز اخلاق در جهان مسیحیت است، که در واقع آن هست. ارزش و خوبی در گیتی بدون خدا گشتی در نشانه های کانونی این سرزمین در حال کاوش می باشد. ---- نمی توان نابود نمودن انسان ها را در فیلم با اعدام یک تبه کار همسنجی نمود.
بهمنیار گرامی ، من اون فیلم رو دیدم - ولی میشه نابود کردن انسانها در اون فیلم رو با نابود کردن جمعیتی کوچک از انسانهای بیگناه برای حفظ جمعیتی بسیار بزرگتر از انسانهای بیگناه مقایسه کرد که در این صورت آن عمل اخلاقی است .
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
Mehrbod - 06-13-2011
بهمنیار نوشته: درود بر شما
باز هم نه، اگر گمان کنیم که برای نمونه پسر هم سن و سال همسایه ما بسیار حسود است و اگر من پیشرفتی داشته باشم وی بسیار ناراحت شود و درد بکشد آیا اخلاقی است که برای این که وی درد نکشد از پیشرفت خودم چشم پوشی کنم ؟
می شود درستی فرار از درد درباره خویش را نیز با خرد و منطق، بررسی نمود.
حسادت که به کسی آسیب نمیرساند! شما بایستی یک مرز میان آسیب رسان بودن و نبودن داشته باشید.
برای نمونه، من برای شما تضمین میکنم هر چیزی که شما بگویید، مطلقا هر چیزی که شما بگویید مایه ناراحتی
یک آدمی در یک جایی خواهد شد. اکنون اگر شما بخواهید با استناد به اینکه سخن گفتن شما مایه ناراحتی آدمهای
دیگر میشود دیگر چیزی نگویید آزاد هستید، ولی در اینجا، سخن نگفتن شما نه اخلاقی خواهد بود نه کاربستی.
این امر برای آزادی بیان، برای نمونه آزادی حقوق همجنسگراها نیز همین گونه است. همان گونه که
برای خود من دیدن اینکه دو همجنسگرا (یِ مرد) بخواهند در بیرون از خانه خود یکدیگر را ببوسند
مطلقا جالب نیست، ولی از دیدگاه اخلاقی حقی برای جلوی آن گرفتن را نخواهم داشت، در
حقیقت، اگر جلوی آن دو را بگیرم کاری نااخلاقی انجام دادهام اگرچه هنجارهای جامعه نیز پشت من باشند.
در نمونه بالا نیز درد از گونه
بدنی بود، درباره
دردهای ذهنی اصولا گفتگویی در کار نیست،
مگر آنکه این دردهای ذهنی از نوع «تهدید زبانی» یا شکلی باشند که تنها یک گام به عملی بودن نزدیک باشند.
بیخدا و ارزش های اخلاقی -
بهمنیار - 06-14-2011
کم کردن رنج و درد از جهان، جستاری هست که در کتاب نیز بررسی شده و بخشی از آن این چنین است؛
[FONT="] [/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]4.1- راه گریز پیتر سینگر: معنادار نمودن زندگی با زدودن رنج[/FONT]
[FONT="]در دو بخش پایانی کتاب خودش [/FONT]
[FONT="]چگونه زندگی می کنیم؟ اخلاق در دوره سودخواهی شخصی[/FONT][FONT="][FONT="][1][/FONT][/FONT][FONT="]، پیتر سینگر (1995) یک مفهوم جایگزین از چگونه زندگی می تواند معنای درونی داشته باشد، گسترش داده و دفاع می کند. برای روشنگری درباره دیدگاه سینگر، به کارگیری یک گونه بازشناسی خودمانی از یک سو میان ارزش [/FONT]
[FONT="]بیرونی[/FONT][FONT="][B][FONT="][2][/FONT][/FONT][/B][FONT="]و در سوی دیگر ارزش [/FONT]
[FONT="]سرشتین[/FONT][FONT="][B][FONT="][3][/FONT][/FONT][/B][FONT="]، سودمند خواهد بود. به طور کلی خوبی (یا بدی) سرشتین چیزی، خوبی (یا بدی) به دلیل سرشت خودش، در درون یا از خودش، می باشد. . . . . [/FONT][FONT="]برطبق سینگر یک راه -در واقع بهترین راه- برای ساختن زندگی ارزشمند برای زیستن، از خودگذشتگی برای کاهش رنج در جهان هستی می باشد. سینگر این را "زندگی اخلاقی" می خواند و می گوید که "زیستن در زندگی اخلاقی ما را توانا می سازد تا خودمان را با سنگین ترین علت همه علت ها بشناسیم . . . . این بهترین راهی است که برای ما باز شده تا زندگی معناداری داشته باشیم."[/FONT]
[FONT="][/FONT][FONT="] به نگر می رسد که دیدگاه سینگر این گونه هست کاهش رنج پیشگیری پذیر واقعی ترین هدف ارزشمندی بوده و از این رو فدانمودن زندگی کسی برای آن بهترین راه برای معنادار نمودن زندگی آن فرد می باشد. چون این می تواند رخ دهد، خواه خدا باشد یا نباشد، پس نبودن خدا نمی تواند زندگی همه ی انسان ها را از درون بدون معنا سازد.
[/FONT][FONT="]سینگر، برای برپاساختن جایگاه خودش، روشی همانند روشی که ارسطو در دوهزار سال پیش، در شاهکار خودش [/FONT]
[FONT="]اخلاق نیکوماخوس[/FONT][FONT="][B][FONT="][1][/FONT][/FONT][/B][FONT="]، به کارگرفته است (1962) را می پذیرد. در آغاز کتاب[/FONT]
[FONT="] اخلاق[/FONT][FONT="]، ارسطو سه گونه زندگی اخلاقی که شاید انسان ها آن گونه بزیند را پیش می کشد: زندگی که ویژه خوشی جسمی می شود؛ زندگی که ویژه ی کنش های سیاسی می شود؛ و زندگی که ویژه ی اندیشیدن می شود.[/FONT]
[FONT="][/FONT][FONT="] ارسطو هر یک از این سه گونه زندگی را بررسی نموده و می کوشد روشن نماید کدام یک از آنها بهترین است. به نگر می رسد که در بیشتر کتاب اخلاق، ارسطو کنش سیاسی را بهترین گونه زندگی گرفته است، ولی (در یک گردش شگفت انگیز، که چیستانی برای دو هزار و پانصد سال برای تفسیرگران است) ارسطو سرانجام زندگی ویژه شده برای اندیشیدن را بهترین گونه زندگی می گیرد.[/FONT][FONT="] به روشی همانند، سینگر شمار گوناگونی از کنش ها را در نگر گرفته و می کوشد روشن نماید کدام یک، اگر باشد، چشم انداز معنای درونی را فراهم می آورد. کنش هایی که سینگر در نگر می گیرد دربردارنده ی به کارگیری الکل و مواد مخدر، خرید کردن، رقابت (هم ورزشی، هم بازرگانی)، روان درمانی[/FONT]
[2][FONT="]، و البته، پیگیری یک زندگی اخلاقی، می باشد. به نگر می رسد که سینگر، در وارسی اینها بیشتر نگران آن است که چه کنشی می تواند یک حس پایدار خشنود[/FONT]
[3][FONT="] شدن را بسازد. سینگر به این نتیجه می رسد که تنها یک زندگی اخلاقی این شرایط را دارا است، از این رو به تنهایی (با کنش هایی که بررسی گردید) می تواند به زندگی هر کسی معنای درونی ببخشد. . . . [/FONT] [FONT="]یک بند ازمدارک چشمگیری که سینگر درباره آن گفتگو نکرده است، از یک هوا خواه بدنام خوشی جسمی -مارکوس دی ساد[/FONT]
[1][FONT="] (1992)- می باشد. او مردی است که بی گمان نگرش هایی درباره ی این که آیا پیروی از خوشی جسمی می تواند خشنودی ماندنی داشته باشد، دارد! در داستان دی ساد [/FONT]
[FONT="]ژوستین[/FONT][2][FONT="]، شیر زن داستان در چنگال هرزه ی چهار آخوند[/FONT]
[3][FONT="] که وی را اسیر کرده اند تا بهره ببرند، افتاده است. دی ساد هست که می گوید یکی از آن چهار آخوند نکته زیر را به ژوستین می گوید:[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]گذارندن شب با زنی مرا وا می دارد زن دیگری را بامداد بخواهم. به کلی هیچ چیز اندازه خواسته سیری ناپذیر نیست؛ هر چه هدیه بزرگ تری به آن می دهیم، سخت تر می سوزانند. همانا پیامد همیشه کمابیش مانند هم است، ولی ما همیشه گمان می کنیم در گوشه وکنار یکی بهتر پیدا می شود. دمی که آرزومندی ما برای زنی کاهش می یابد همان دمی است که همان انگیزش خواهش ما را برای زن دیگری روشن می کند[/FONT]
[FONT="][/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]
[/FONT]
-----
جاهایی که نقطه چین شده کوتاه شده است