دفترچه
صادق هدایت - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: چهره‌ها (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%86%D9%87%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7)
+--- موضوع: صادق هدایت (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%AA)

صفحات 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16


صادق هدایت - shirin - 12-11-2010

نميدونم. شايد پوچگرايي به ديدگاه بدبينانه به همين واقعيت گفته ميشه. ولي من فکر ميکردم اينکه اعتقاد داشته باشي زندگي پوچه و هيچ فلسفه اي اول و اخرش نيست ميشه پوچگرايي. آخه با همچين ديدگاهي هم ميشه شاد و خوب زندگي کرد.


صادق هدایت - kheradgera - 12-11-2010

باید دید که منظور از پوچ گرایی چیست. اگر منظور این باشد که بیشتر چیزهایی که از ابتدای به دنیا آمدن به ما گفته اند دروغ و خرافات است یا اینکه تا به حال اثبات نشده که پس از این زندگی دنیایی دیگر با پاداش و مجازات در انتظار ماست اینها پوچ گرایی نیست. اینها بر اساس علم سخن گفتن است.


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

مجموعه داستان های صادق هدایت

[عکس: 6.jpg]

شرح حال یک الاغ هنگام مرگ

Sharhe hale Yek Olagh Hengame Marg

انسان و حیوان

sadegh hedayat - ensan va heyvan

فواید گیاهخاری

Favayede_Giahkhari

بوف کور

sadegh hedayat - bof kor

کاروان اسلام

Sadegh Hedayat - Karevan Eslam

توپ مرواری

Sadegh Hedayat - Toop Morvary

افسانه ی آفرینش

http://www.up2www.com/uploads/1384713450651.rar

سگ ولگرد

Sadegh Hedayat - Sage Velgard

تاریکخانه

Sadegh Hedayat - Tarikkhane

حاجی آقا

Sadegh Hedayat - Haji Agha

حاجی مراد

Sadegh Hedayat - Haji Morad

سه قطره خون

sadegh hedayat - 3 ghatre khon

زنده به گور

Sadegh Hedayat - Zendeh Be Goor

صورتک ها

Sadegh Hedayat - Soratakha

مرگ

Sadegh Hedayat - Marg

تجلی

Sadegh Hedayat - Tajalli

آیینه شکسته

Sadegh Hedayat - Ayene Shekaste

گجسته دژ

sadegh hedayat - gojaste dej

لاله

Sadegh Hedayat - Lale

اسیر فرانسوی

Sadegh Hedayat - Asir Faransavi

آتش پرست

AtashParast

مرده خورها

Sadegh Hedayat - MordeKhorHa

میهن پرست

Mihanparast

ترانه های خیام

Taranehaye Khayam

مازیار

sadegh hedayat - maziar

پروین دختر ساسان

Sadegh Hedayat - Parvin Dokhtare Sasan

سایه ی مغول

Sayeye Moghol

تخت ابوالنصر

Sadegh Hedayat - Takhte Abounasr

گزارش گمان شکن

Sadegh Hedayat - Gozaresh Goman Shekan

محلل

Sadegh Hedayat - Mohallel

گرداب

Sadegh Hedayat - Gerdab

طلب آمرزش

Sadegh Hedayat - Talab Amorzesh

ناز

naz1

هوسباز

Sadegh Hedayat - Havasbaz

آقا موشه

Sadegh Hedayat - Agha Moshe

مادلن

Sadegh Hedayat - Madlen

آبجی خانم

Sadegh Hedayat - Abji khanom

علویه خانم

Alavieh Khanom

وغ وغ ساهاب

Sadegh Hedayat - Vagh Vagh Sahab

س.گ.ل.ل

Sadegh Hedayat - SeGeLeLe

آب زندگی

Abe Zendegi

آقا بالا

Agha Bala

سنگ صبور

Sang Sabor

بن بست

Bonbast

آخرین لبخند

Akharin Labkhand

زنی که مردش را گم کرد

Zani Ke Mardash Ra Gom Kard

شب های ورامین

Sadegh Hedayat - Shabhaye Varamin

دن ژوان کرج

Don Jouane Karaj

اصفهان نصف جهان

Sadegh Hedayat - Esfahan Nesfe Jahan

پدران آدم

Sadegh Hedayat - Pedaran Adam

مردی که نفسش را کشت

Mardi Ke Nafasash Ra Kosht

سایه روشن (مجموعه داستان س.گ.ل.ل ، زنی که مردش گم کرد ، عروسک پشت پرده، آفرینگان ، شب های ورامین، آخرین لبخند، پدران آدم)

Sadegh Hedayat - Saye Roshan

مجموعه 82 نامه به حسن شهید نورایی

82 Name Sadegh Hedayat Be Shahid Hasan Norayi


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

بیخود و بی جهت پاپی من می شوند و توی مجلات و روزنامه ها فحش می نویسند و مادرقحبه بازی درمی آورند.

با وجود اینکه سال هاست کنار نشسته ام باز هم دست بردار نیستند، مثل اینکه ارث پدرشان را می خاهند!

از میان نامه ها به شهید نورایی

نامه ی 77



صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

یک شب مرا سر بالین ناخوشی بردند تا برایش دعا بخانم. دیدم دختر هشت یا نه ساله ای در آن میان می پلکید. آقا با یک نظر گلویمان پیش او گیر کرد!

پیش از او دو تا صیغه داشتم که هر دو را مطلقه کرده بودم، ولی این چیز دیگری بود!

دو روز بعد عقدش کردم. شب که او را آوردند آنقدر کوچک بود که بغلش کرده بودند. من از خودم خجالت کشیدم. از شما چه پنهان؟! این دختر تا سه روز مرا که می دید مثل جوجه می لرزید.

حالا من که سی سالم بود جوان و جاهل بودم، اما آن مردهای هفتاد ساله را بگو که با هزار جور ناخوشی دختر نه ساله می گیرند!

محلل [عکس: 7.jpg]


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

مادلین با توپ بزرگی که در دست داشت آمد پهلوی ما نشست و شروع به صحبت کرد. مثل این بود که چندین سال است مرا می شناسد. گاهی بلند میشد و با توپی که در دستش بود بازی می کرد دوباره می آمد پهلوی من می نشست. من توپ را به شوخی از دست او می کشیدم، او هم پس می کشید دستمان به هم مالیده میشد. کم کم دست یکدیگر را فشار دادیم.

دست او گرمای لطیفی داشت. زیر چشمی نگاه می کردم: به سینه، پاهای لخت و سر و گردن او . با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که سرم را بگذارم روی سینه ی او و همین جا جلوی دریا بخابم!

مادلین

[عکس: 8.jpg]


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

بی خایه را به قدر جهان مایه داده اند / ما را به قدر مایه ی او خایه داده اند!

توپ مرواری

[عکس: 9.jpg]


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

سرتاسر ممالکی را که فتح کردند مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دورویی و تقیه و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند.

درست است که عرب پست تر از این بود که از این فضولی ها بکند و این فتنه را جاسوسان یهودی راه انداختند و با دست خودشان درست کردند برای اینکه تمدن ایران و روم را براندازند و به مقصودشان هم رسیدند، اما مثل عصای موسا که مبدل به اژدها شد و خود موسا از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد.

توپ مرواری

[عکس: 10.jpg]


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

فلانی از کار و گرفتاری اداری و خانوادگی زیاد می نالد. شاید هم حق دارد.

مثلی است به فارسی که می گوید آنوقت که جیک جیک مستانت بود فکر زمستانت نبود؟!

همه ی کسانی که زناشویی کرده اند مخصوصن آن هایی که بی پولند همین شکایت را دارند و به حال بی زن ها حسادت می کنند.

برای کسی که پول و وسیله ی زندگی دارد آن هم یک جور تفریح است. مثل دیگری هم هست که می گوید سگ که می خاهد استخان بخورد اول به کونش نگاه می کند!

نامه به نورایی - شماره ی 23


صادق هدایت - کافر_مقدس - 12-19-2014

مسافرت فرنگ برای بچه تاجرها و دزدها و جاسوس های مام میهن است. ما از همه چیز محروم مانده ایم، این هم یکیش!

وقتی که در اینجا نمی توانم زندگی ام را تامین کنم فرنگ به چه درد من می خورد؟!

نامه ی 17 به نورایی