فلسفه شعر -
سارا - 08-19-2016
Rationalist نوشته: من نگاهی به آن جستار در انجمن هم میهن انداختم. به خاطر اینکه حجم مطالب آن زیاد است، لطفا بفرمایید نام کاربریتان در آنجا چیست؟ و دقیقا کدام پست ها را از آنجا، در ارتباط با گفتگویمان عمیقا مطالعه کنم.
نام کاربریم را در همان جستار سالگرد هموندی گفتم :)
سارا نوشته: کاش به مانند خرقانی جسور بودم و بی باک ! نامش آنقدر بزرگ است که می توان کوچکی ها را پشتش پنهان کرد..... کاش اینجا هم نامم خرقانی بود اما مدیرش رد کرد و نخواست نام کوچکم را به نام بزرگ ِ خرقانی تغییر دهم!
پس نام کاربریم درهم میهن باید kharaghani باشد:)
راستش گفتگوی اصلی بنده در جستار درون و برون از این پست شروع می گردد:
درون و برون - صفحه 8
هر چند که آغازگرِ جستارِ درون و برون، نوشته ی بنده را از جستار
عرفان نقل قول گرفت و مرا به آن جستار فراخواند!
Rationalist نوشته: اکنون که عمیق تر به این موضوع نگریستم، لازم شد اعتراف کنم که من آن هنگام درک بسیار محدودتری نسبت به جایگاه زبان، واژگان و ادبیات داشتم. از این رو با موضعی تقلیل یافته به موضوع می پرداختم.
اما اکنون باید درک کنم "عالم درون" در اندیشهتان دقیقا چیست؟ و اینکه بیشترین درک از خویشتن را چه می دانید که در آن شعر متولد می شود؟
سپاس بابت این صداقت! براستی که چنین صداقتی بسیار نادر و کمیاب هست بویژه در میان ایرانیان!! و علی الخصوص در این فروم!!!!
بنده لینکهای مربوط جستار برون و درون را برایتان گذاشته ام و همینطور جستار عرفان که در هم میهن آغازیدم. البته بد نیست نگاهکی هم به جستار های ذیل بیاندازید:
شهود
زبان پارسی و فلسفه!
آن تعریفی که اکنون (تاکید می کنم اکنون چون با تعریفی که پیشتر به ان رسیده بودم و یا در آینده به آن دست خواهم یافت تفاوت دارد!) می توانم از عالم درون بکنم این است:
سارا نوشته: اما عالم درون چیست؟ تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که عالم درون عالمی است که در آن حقیقت کلمه بر ما آشکار می گردد!و شاعر کسی است که این حقیقت کلمه را برای عالم برون تفسیر می کند ! از اینرو چون این حقیقت وجوهِ مختلفی دارد پس شعرهای متعدد و گوناگونی هم سروده می شود و در نتیجه شاعران گوناگونی هم خواهیم داشت!
Rationalist نوشته: اکنون که می توان برداشت ها و تفاسیر بسیار گسترده و متفاوتی برای نمونه از اشعار حافظ داشت، آیا شما معتقدید حافظ به نهایت شعور(آگاهی از خویشتن)
رسیده بوده است؟ و اگر پاسختان مثبت است، فرنود آن را باید در جایگاهی که بیان داشتید خود "شعر" متولد می شود دانست؟
همین شعر حافظ در عالم درون متولد شده است و برای درک و تفسیر آن باید به همان عالم درون رجوع کرد.
بهتر است ابتدا شما یک نگاهی به همان مطالبی که در هم میهن شده است بیاندازید تا ادامه ی بحث به دور از تکرار گویی باشد.
فلسفه شعر -
Rationalist - 08-21-2016
سارا نوشته: راستش گفتگوی اصلی بنده در جستار درون و برون از این پست شروع می گردد:
درون و برون - صفحه 8
هر چند که آغازگرِ جستارِ درون و برون، نوشته ی بنده را از جستار عرفان نقل قول گرفت و مرا به آن جستار فراخواند!
گفتگویتان در آنجا را خواندم. اما نمی فهمم چه اصراری به تقسیم بندی درون و بیرون دارید؟ اگر این عالم را نمود عالم درون می دانید و آن را وابسته به عالم درون، پس
به نظرم می توان چنین نتیجه گرفت که همهی جهان خارجی و حاصل از تجربهی ما، ریشه در درون خود ما دارند و اساسا عالم درون و بیرونی در کار نیست.
خصوصا اینکه درون و بیرون ما بر یکدیگر تاثیر متقابلی دارند، اما به نظرم شما چندان به این موضوع مهم توجه نمی کنید! در جستار "عرفان چیست؟" نیز بیان داشتم که نحوهی پرداختن و رویارویی مان با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل، می توانند در نزدیک تر شدن ما به خویشتن و یا بازی دادن و فریب دادن آن کاملا موثر باشند.
اگر مخالف این سخنم هستید، پیشنهاد می کنم آن را در عمل بیازمایید!
نکته دیگر اینکه هر چه در نوشتارهایتان در آنجا دقیق شدم، تبیئنی فلسفی ندیدم! به این معنا که به طور مستدل و با نظم و شفافیتی مناسب به موضوع پرداخته باشید و به طور سرراست در راستای پرسشهای طرف گفتگویتان در آنجا، پاسخ داده و گفتگو را هدایت کنید.
فلسفه شعر -
سارا - 08-22-2016
Rationalist نوشته: گفتگویتان در آنجا را خواندم. اما نمی فهمم چه اصراری به تقسیم بندی درون و بیرون دارید؟ اگر این عالم را نمود عالم درون می دانید و آن را وابسته به عالم درون، پس
به نظرم می توان چنین نتیجه گرفت که همهی جهان خارجی و حاصل از تجربهی ما، ریشه در درون خود ما دارند و اساسا عالم درون و بیرونی در کار نیست.
خصوصا اینکه درون و بیرون ما بر یکدیگر تاثیر متقابلی دارند، اما به نظرم شما چندان به این موضوع مهم توجه نمی کنید! در جستار "عرفان چیست؟" نیز بیان داشتم که نحوهی پرداختن و رویارویی مان با ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل، می توانند در نزدیک تر شدن ما به خویشتن و یا بازی دادن و فریب دادن آن کاملا موثر باشند.
اگر مخالف این سخنم هستید، پیشنهاد می کنم آن را در عمل بیازمایید!
نکته دیگر اینکه هر چه در نوشتارهایتان در آنجا دقیق شدم، تبیئنی فلسفی ندیدم! به این معنا که به طور مستدل و با نظم و شفافیتی مناسب به موضوع پرداخته باشید و به طور سرراست در راستای پرسشهای طرف گفتگویتان در آنجا، پاسخ داده و گفتگو را هدایت کنید.
ببینید خب بدیهی است که عالم برون و درون باید با هم مرتبط باشند ! در ظاهر ابتدا حرکت از عالم برون آغاز می گردد و به درون می رود.... ولی در حقیقت همه چیزدر همان عالم درون رخ می دهد ...
من همچنان معتقدم که عالم برون نمودی از عالم درون هست! و البته این بسته به آن دارد که نمود را چه ببینیم! اجازه دهید یک نمونه بیاورم ؛ هنرمند برای خلق یک اثر هنری پیش از آفرینش آن در عالم خیال بسر می برد و در عالم خیال آن اثر را می آفریند و سپس درعالم برون آن اثر را به نمایش می گذارد. یعنی چطور بگویم همه ی این آثار هنری پیش از نمود یافتن در عالم برون در عالم درون خلق شده اند.
در ضمن منظور بنده هم این نیست که برای نمونه کسی که در عالم برون مهندس است حتما به خاطر عالم درونش هست:) نه!
شاید بهترین توضیحی که بتوانم در رابطه با عالم برون و درون بگویم همین شعر معروف مولانافخرالدین عراقی باشد:
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
و اینکه بله در آخر هیچ فرقی نباید باشد در آخر باید به وحدت وجود رسید و هیچ فرقی میان خالق و مخلوق ، عاشق و معشوق نباید باشد! و مرز میان عالم برون و درون از بین رفته و هر دو این عالم یکی شوند!
اما اینکه می گویید پس چرا تفاوت قائل می شوم خب برای آنکه هنوز میان خودم و حق فرقی می اندیشم! و حتی اگر یک عارف هم بیاید اینجا و سخنی از درون و برون بکند بازهم میان هر دو این عالم فرق می اندیشد برای آنکه باید هر دو طرف گفتگو به یک نقطه رسیده باشند! برای نمونه مولانا و شمس تبریز در گفتگویشان با هم دیگر بحث از عوالم برون و درون نبود هر چه بود تمامی درون بود! و دیگر آنکه سخن از من و تو نبود هر چه بود سخن از "من"بود و این یکی شدن و وحدت وجود...
مولانا سروده:
عاشق و معشوق حاشا کی جداست
ولی حافظ می گوید:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است!
اینها یعنی چه؟
یعنی آنکه مولانا یک عارف شاعر است و حافظ یک شاعر عارف! شاید در ظاهر این تقسیم بندی خنده دار به نظر بیاید که خب یعنی چه ؟ هر دو به معنای عارف بودن و در عین حال شاعر بودن را می دهد یعنی هر دو هم عارفند و شاعرند! مانند دختر زیبا و زیبا دختر!
اما این تقسیم بندی را باید درونی بنگریم و اینکه یک عارف شاعر با یک شاعر عارف تفاوتشان از زمین تا آسمان است اینکه یکی از عرفان به شعر می رسد و آن دیگری که از شعر به عرفان می رسد... و همین تفاوت میان عالم برون و درون است.....ولی در حقیقت هیچ فرقی نیست بین این دو عالم و هر دو یکی است همانطور که میان خالق و مخلوق هیچ فرقی نیست و فقط یک وجود موجود هست (وحدت وجود)..
راستش این مسئله ی برون و درون یک مسئله ی صرفا عرفانی هست و هرکسی بسته به تجربه از دورن خویش به آن می رسد و نمی توان آن را فلسفی بیان کرد. همان رساله ی عقل سرخ شیخ اشراق برای نمونه، دقیقا عالم برون و درون را بیان می دارد ولی عارفانه! و نه فلسفی! با وجود آنکه نویسنده اش شیخ اشراق هست یکی از بزرگترین فیلسوف های جهان و اگر نظر خودم را بخواهید بزرگترین فیلسوف جهان که عارفترین فیلسوف و فیلسوف ترین عارفی بود که جهان به چشم دیده است.