فرد -
کوشا - 10-08-2013
r.daramroei نوشته: با درنظر گرفتن همین واقعیات ساده ی پیرامون متوجه میشویم ک چیزی ب نام "فرد" وجود ندارد و این بزرگترین سند منطقی و همه فهم علیه جهان بینی دینی هست ک در سراسر اون نامی از نسبی نگری نیست و همه چیز براساس «وجود مطلق» و مطلق دانستن وجود فرد و چیز بنا شده است. اینها چیزهاییست ک نیاز ب علم خاصی ندارد و تخصص ویژه ای در فلسفه نمیطلبد. هرکسی میتواند تا این اندازه را بفهمد و در سخنان همه ی سخنگویان تاریخ و حتی در سخنان محمد و امثالهم نکاتی هست ک نشان از دریافت این حقایق توسط گیرنده ی انسانی ایشان دارد. تا آنجا ک من ایمان یافتم هیچکس نیست ک این را دریافت نکرده باشد اما تنها دلیل سخن نگفتن از آن شاید اینست ک توجهات ایشان معطوف ب جائی بوده ک اجازه ی این استنتاج خاص را ب ایشان نداده است.
به نظر می رسد در هستی تنها یک حقیقت بیشتر قابل فرض نباشد و آن حقیقت چیزی جز همان هستی (وجود) نیست.
تعددها دیدن همان هستی از زاویه ای دیگر است.
فرد -
r.daramroei - 10-08-2013
کوشا نوشته: به نظر می رسد در هستی تنها یک حقیقت بیشتر قابل فرض نباشد و آن حقیقت چیزی جز همان هستی (وجود) نیست.
تعددها دیدن همان هستی از زاویه ای دیگر است.
اگر این قضیه را با این قید ک حقیقت همانا "رأی" و "حکم" ما است گفته باشید بنظر من هم درست است. ما ازین بیش تر نمیتوانیم گفت ک حقیقت تنها مجوز ما برای سخن گفتن است.. وگرنه "واقعیت" بعنوان آنچه ک فارغ از ما "هست"، خارج از حوزه ی صلاحیت ما برای صدور حکم است.
با این حساب قضیه ی «تعددها دیدن همان هستی از زاویه ی دیگر است» نیز بنظر من درست است اما بحث پیچیده تری را طرح کردیم ک فقط طی آن این قضیه درست خاهد بود. آن بحث اینست ک هستی جز فکر نیست. .. یعنی قضیه ی "همان هستی" منتفی میشود و قول پارمنید (؟؟) برجسته تر میشود ک دوبار نمیتوان از یک رودخانه گذشت. حتی اگر بگوئیم ک این حکم فقط یک حقیقت است و دال بر واقعیت نیست باز هم فرقی نخاهد کرد و هستی جز فکر نخاهد بود. هم از بعد جنس و هم از بعد چیدمانی ک بنظرمان مثل صخره واقعی بنظر میرسد. اینجای مطلب ما دینداران را ور میجهاند چرا ک همچون ارسطو جهان را مخلوق خدا یا همان اندیشه ی اندیشه میدانند و این بمعنی وجود جهان در اندیشه ی خداست ک بمعنی آنست ک جهان را از جنس اندیشه بدانیم. اما غافل از آن ک هگل پیشاپیش ثابت کرده است ک حتی علم بر خلق جهان بدست خدا نیز "توضیح"ی برای بودن ب شمار نمی آید.. زیرا جهان بر پایه ی علیت بنا شده است و علت خدا کماکان غایب است. بنابراین ادعای اندیشه بودن جهان نیز کمکی ب دینداران نمیکند و من بیش از این را میگویم و آن اینست ک حتی وجود خدا نیز آخوندیسم را کمک نمیکند و بلکه در آنصورت ادعا خاهند کرد خدا توهم است. امیدوارم همینجا چنان پیگیری کنید ک من همه ی اندیشه ی خود را بازگو کنم و از قرار در هنگامه ی فاروم و بداهه نویسی تمرکز بیشتری دارم تا آنگاه ک برنامه ریزی شده برای نوشتن پشت کیبورد قرار میگیرم. آن نامرد بیوفا ک دو پست در کرد و گریخت.. مزدک هم ک بیست سالی جوان شده و .. (چی زدی مردک؟، اوه ببخشید مزدک! خیلی بهت ساخته). کامی هم ک نیست. لااقل شما ادامه دهید تا من بتوانم رشته های لغزان شهود را صید کنم. سپاس از حضورتان.
فرد -
کوشا - 10-09-2013
r.daramroei نوشته: جهان بر پایه ی علیت بنا شده است و علت خدا کماکان غایب است. بنابراین ادعای اندیشه بودن جهان نیز کمکی ب دینداران نمیکند و من بیش از این را میگویم و آن اینست ک حتی وجود خدا نیز آخوندیسم را کمک نمیکند
من ترجیح می دهم نگاه ساده تری به هستی داشته باشم چرا که غور با عمق زیاد به کار عمر کوتاهم نمی آید.
در سلسله علل علت غایی علت ناپذیر است؛ جز وجود در هستی فرض دیگر عقلا محال است بود هر چیزی از وجود است اما خود وجود نیاز به علت ندارد و خدا چیزی جز وجود نیست همانطور که آب محض تری و رطوبت است و برای اثبات تری آن نیازی به علت خارجی نیست وجود آب و تر بودن آن قابل جدایی نیستند، نسبت خدا به وجود نیز برای من اینگونه است.
فرد -
r.daramroei - 10-09-2013
کوشا نوشته: من ترجیح می دهم نگاه ساده تری به هستی داشته باشم چرا که غور با عمق زیاد به کار عمر کوتاهم نمی آید.
.
صدالبته مختارید.. اما در چنین نگاهی چیزی از هستی نخاهید دانست و بیم آن هست ک در امتداد اشتباه گام بردارید و این شایسته ی انسان نیست چرا ک عقل دارد و میتواند از اشتباه پرهیز کند. درثانی مطابق تعریف ما از هستی هیچ چیزی خودش نیست و دیگری است. روایت عیان این قضیه را در حاق واقع میبینید ک انسان نمیتواند از دخالت و تأثیرگذاری در هستی دیگران احتراز کند. بنابراین یکجور لزوم و اجبار هم هست ک از آزادی شما در انتخاب نوع مصرف زندگی میکاهد. در تمام ادیان نیز آمده است ک انسان مکلف ب تعهدپذیری و آن سلسله چیزهائیست ک همه میدانیم. بنابراین سخن من سخن غریبی نیست.
نقل قول:در سلسله علل علت غایی علت ناپذیر است؛
...
نقل قول:جز وجود در هستی فرض دیگر عقلا محال است
دقیقا نفهمیدم اما اگر آنچه فهمیدم درست باشد در سلسله علل هر چیزی هم علت است و هم معلول. چیزها (صرفنظر از نوع چیستی آن) برحسب وجود چیزی دیگر هست میشوند و یا دست کم برای ما قضیه اینگونه است. هگل در فلسفه اش از این حقیقت سخن گفته و برای درهم شکستن آن باید از قید انسان بگذریم و خارج از خیش را درنظر آوریم ک نمیدانم ارتباطش با ما چه خاهد بود. بنابراین یک علت اگر خود معلول نباشد اساسا وجود ندارد. برای عبور از این سخن بایستی کل ساختار منطق را نادیده بگیرید. اما پرداختن ب وجود لازمه ی تعریف آنست. هرجور تعریف کنید بدون عدم "وجود" وجود نخاهد داشت. قبلا عرض کردم.
نقل قول:بود هر چیزی از وجود است اما خود وجود نیاز به علت ندارد
هر "چیز"ی نیاز ب علت دارد چرا ک "چیز" یعنی معلول بودن و علت داشتن. خارج از این قاعده مغز هیچ چیزی نمیفهمد.
نقل قول: خدا چیزی جز وجود نیست
اولا این جمله معنای محصلی ندارد. مگر آن ک وجود را چنان تعریف کنیم ک دارای معنا باشد و قبلا گفتیم ک معنا چیست.
نقل قول:همانطور که آب محض تری و رطوبت است و برای اثبات تری آن نیازی به علت خارجی نیست وجود آب و تر بودن آن قابل جدایی نیستند، نسبت خدا به وجود نیز برای من اینگونه است
این مثال ارتباطی با موضوع نمی یابد. موضوع «اثبات صفتی برای چیزی ک قبلا وجودش ثابت شده» نیست. اینجا موضوع در یک پله عقبتر قرار دارد و در مرحله ی اثبات وجود آن هستیم نه اثبات داشتن فلان صفت. ».. «وجود آب و تر بودن» مثل «وجود خدا و خالق بودن» است.. درست. اما آب وجود دارد در حالیکه اگر خدا وجود داشته باشد میتوان گفت خالق است.
فرد -
Philo - 10-09-2013
r.daramroei نوشته: ...قول پارمنید (؟؟) برجسته تر میشود ک دوبار نمیتوان از یک رودخانه گذشت...
این را هراکلیتوس گفته بود
فرد -
r.daramroei - 10-09-2013
Philo نوشته: این را هراکلیتوس گفته بود
بسیار سپاسگزارم. کاش ب بحث بپیوندید.
فرد -
کوشا - 10-09-2013
r.daramroei نوشته: صدالبته مختارید.. اما در چنین نگاهی چیزی از هستی نخاهید دانست و بیم آن هست ک در امتداد اشتباه گام بردارید و این شایسته ی انسان نیست چرا ک عقل دارد و میتواند از اشتباه پرهیز کند.
اشتباه نشود نگاه ساده تر به معنای نگاه غیر دقیق نیست، اشتباه و غیر اشتباه تنها با تفسیری از هستی که خدا محور آن باشد قابل معناست؛ عقل هم همین حکایت را دارد.
نقل قول:درثانی مطابق تعریف ما از هستی هیچ چیزی خودش نیست و دیگری است. روایت عیان این قضیه را در حاق واقع میبینید ک انسان نمیتواند از دخالت و تأثیرگذاری در هستی دیگران احتراز کند. بنابراین یکجور لزوم و اجبار هم هست ک از آزادی شما در انتخاب نوع مصرف زندگی میکاهد. در تمام ادیان نیز آمده است ک انسان مکلف ب تعهدپذیری و آن سلسله چیزهائیست ک همه میدانیم. بنابراین سخن من سخن غریبی نیست.
تا جایی که هر چیزی می تواند خودش باشد چه نیازی به این همه تکلف و زور زدن برای ارائه تصویری دیگر است؟
.
نقل قول:.. دقیقا نفهمیدم اما اگر آنچه فهمیدم درست باشد در سلسله علل هر چیزی هم علت است و هم معلول. چیزها (صرفنظر از نوع چیستی آن) برحسب وجود چیزی دیگر هست میشوند و یا دست کم برای ما
قضیه اینگونه است. هگل در فلسفه اش از این حقیقت سخن گفته و برای درهم شکستن آن باید از قید انسان بگذریم و خارج از خیش را درنظر آوریم ک نمیدانم ارتباطش با ما چه خاهد بود. بنابراین یک علت اگر خود معلول نباشد اساسا وجود ندارد. برای عبور از این سخن بایستی کل ساختار منطق را نادیده بگیرید. اما پرداختن ب وجود لازمه ی تعریف آنست.
قصه همان قصه وجود و ماهیت است فکر نمی کنم بحث پیچیده ای باشد.
وجود قابل تعریف حقیقی نیست ضعیف ترین موجودات هم درکی از وجود دارند.
نقل قول:هرجور تعریف کنید بدون عدم "وجود" وجود نخاهد داشت. قبلا عرض کردم.
استفاده از واژه عدم تنها به این منظور است که گوشواره ارزش مند وجود تک لنگه نباشد؛ و الا عدم اسمش همراه خودش است؛ عدم
نقل قول:هر "چیز"ی نیاز ب علت دارد چرا ک "چیز" یعنی معلول بودن و علت داشتن. خارج از این قاعده مغز هیچ چیزی نمیفهمد.
وجود هیچگاه معلول واقع نمی شود، این ماهیات هستند که نمایی از وجود را به ما نشان می دهند.
نقل قول:اولا این جمله معنای محصلی ندارد. مگر آن ک وجود را چنان تعریف کنیم ک دارای معنا باشد و قبلا گفتیم ک معنا چیست.
گفته شد که وجود قابل تعریف حقیقی نیست هر کسی تنها می تواند برداشت شخصی خود را آن ارائه دهد.
نقل قول:این مثال ارتباطی با موضوع نمی یابد. موضوع «اثبات صفتی برای چیزی ک قبلا وجودش ثابت شده» نیست. اینجا موضوع در یک پله عقبتر قرار دارد و در مرحله ی اثبات وجود آن هستیم نه اثبات داشتن فلان صفت. ».. «وجود آب و تر بودن» مثل «وجود خدا و خالق بودن» است.. درست. اما آب وجود دارد در حالیکه اگر خدا وجود داشته باشد میتوان گفت خالق است.
وجود همانطور که قابل تعریف حقیقی نیست قابل اثبات نیز نیست تنها قابل درک است یعنی آن قدر بدیهی است که نیاز به اثبات ندارد.
آنچه در خارج وجود دارد تنها آب است، هیچگاه کسی قادر به نشان دادن تری منهای آب به شما نیست و درکی از تری بدون آب قابل فرض نیست.
اینکه خدا خالق است و یا دیگر صفات را دارد ربطی به اصل وجود که ذات اوست (البته با کمی اغماض) ندارد.
فعل خدا وجود او را نشان می دهد همانطور که آب تری را می نماید اگر تری به صورت مستقل قابل نمایاندن باشد وجود خدا نیز قابل نمایش است.
فرد -
r.daramroei - 10-10-2013
کوشا نوشته: اشتباه نشود نگاه ساده تر به معنای نگاه غیر دقیق نیست، اشتباه و غیر اشتباه تنها با تفسیری از هستی که خدا محور آن باشد قابل معناست؛ عقل هم همین حکایت را دارد.
.
این فقط یک سلیقه ی شخصی است. اما آنچه جهانشمول است اینست ک زندگی و بقا هستند ک محور و معیار تعیین درست و غلط هستند. هرکسی در زیر سلطه ی این قانون کلی قرار دارد و حتی اگر از مختار بودنش در تنظیم سلیقه استفاده کند و خدا یا مسائلی دیگر را محور قرار دهد ب این معنا نیست ک توانسته از آن قانون کلی فرار کند. او تحت همین قانون "هست". اما آنجا ک از معنا نام بردید بایستی واژه ی انتخاب را استفاده کنید. معنا موجودیت متفاوتی دارد و کاربرد دیگری.
نقل قول:تا جایی که هر چیزی می تواند خودش باشد چه نیازی به این همه تکلف و زور زدن برای ارائه تصویری دیگر است؟
.اگر بتواند "خود"ش بود حرف شما درست است. اما گفتم ک باید ساختار منطق را عوض کنید تا بتوانید اینگونه سخن گفت. منطق ما میگوید ک "ماهیت" یعنی کارکرد. یعنی نقش. قدری تعمق کنید و تعریفی ارائه کنید ک اینگونه نباشد. چیزی بیابید ک بدون آن ک بگوئید چه نقش و تأثیری دارد بتوانید آن را تعریف کنید. نیست. نمیشود. هر ذره ای را در نظر بگیرید (بگذریم از این ک خوشبختانه "ذره ی هیگز" ب اثبات رسید و معلوم شد خلاء وجود ندارد و این ذره عامل اولیه ی تشکیل چیدمانهای هستی است. چیزی ک من بطریق منطقی بدان رسیده بودم و تمام فلسفه ام لزوم وجود آنرا درک کرده بود و بر اساس آن میتوانست "بودن" را "توضیح" دهد. ربطش ب اینجای بحث اینست ک نمیتوان گفت هر ذره ای. باید گفت "ذره"... ذره ی هیگز. حتی اگر بلحاظ قامت و اندازه میلیونها بار کوچکترش را پیدا کنند بازهم بلحاظ نقشی ک در هستی ایفا میکند تفاوتی نخاهد کرد. ریشه ی همه ی چیدمانها یک ذره ی واحد است.. و آن ذره ی واحد نیز مرکب از زمان(مکان) و نیستی است. مرکب از هست و نیست. اصلا تمام دیالکتیک هگل براساس همین قضیه شکل گرفته و اثبات «من دیگری است» را بزبان آکادمیک آن میتوانید در دیالکتیک هگل بیابید. تاکنون برای این بخش از سخن او ردیه ای ارائه نشده) آن فقط بلحاظ تأثیری ک از محیط میگیرد و تأثیری ک بر محیط میگذارد معنی میشود. موجود میشود. تکرار میکنم سخن من فقط قدری پیشرفته تر از سخن هگل است اما در بن خیش همان تکرار هگل است.
نقل قول:قصه همان قصه وجود و ماهیت است فکر نمی کنم بحث پیچیده ای باشد.
وجود قابل تعریف حقیقی نیست ضعیف ترین موجودات هم درکی از وجود دارند.
بله اما چه درکی؟ با این درک چه میتوان کرد؟ اگر قرار است فقط باشد ..ک خب باشد. مشکلی نیست. اما اگر قرار است براساس آن نتیجه ای بگیریم باید ابتدا مشخصش کنیم. براساس چیزی ک فقط درک گنگ و غیرقابل تعریف حقیقی از آن موجود است ک نمیتوان استنتاج نمود.
نقل قول:استفاده از واژه عدم تنها به این منظور است که گوشواره ارزش مند وجود تک لنگه نباشد؛ و الا عدم اسمش همراه خودش است؛ عدم
شما را حواله میدهم ب نیروی شگرف منفی ک هگل از آن سخن میگوید. آنجا ب تفصیل اثبات میگردد ک ماهیت مرکب است از هست و نیست. نمیتوانید هیچیک از این اجزا را بدون آن دیگری موجودیت بدهید و این سخن شما را بشود در قضیه ای مصرف کرد. و
نقل قول:جود هیچگاه معلول واقع نمی شود، این ماهیات هستند که نمایی از وجود را به ما نشان می دهند.
با چنین توصیفی عملا راه را بر حضور "وجود" در قضایای منطقی میبندید. اگر قرار شود منطق صوری را کنار نهاده و وارد واقعیت شویم این جملات درواقع هیچ "کاربرد"ی ندارند و در منطق صوری نیز در هیچ قضیه ای مصرف نمیشوند. وجود چگونه میتواند وجود داشته باشد اگر آنرا موجود نخانیم؟
نقل قول:گفته شد که وجود قابل تعریف حقیقی نیست هر کسی تنها می تواند برداشت شخصی خود را آن ارائه دهد.
دقیقا سخن ما را تأیید کردید. برخی تعاریف فقط شخصی هستند اما این ک بخاهید وجود تعریف غیرشخصی را منکر شوید نمیتوانید. وجود یعنی موجود بودنِ چیز. وجود یعنی موجود. وجود یعنی علت و معلول بودن توأمان. = وجود یعنی عدم. پیگیری این قضیه بدون دخالت دادن و ارجاع ب "چیز" ممکن نیست. پس وجود "چیز" است و دارای وابستگی. هر چیزی علت و معلول توأم است. و
نقل قول:جود همانطور که قابل تعریف حقیقی نیست قابل اثبات نیز نیست تنها قابل درک است یعنی آن قدر بدیهی است که نیاز به اثبات ندارد.
بواسطه ی همین رابطه بدیهی شده است. هنگام نام بردن از "بدیهی" درواقع از چیزی در اندیشه ی انسان نام میبریم و مقولات کانتی در عین ناقص بودن توانسته اند بخوبی مرکب بودن چیزها در اندیشه را از طریق واکاوی و مشخص کردن اجزای بهم پیوسته ای ک تشکیل عقل محض را میدهد نشان دهند. پس همین بدیهی خاندن موضوع بمعنی چیز دانستن آن است و باقی ماجرا. اگر بتوانید قبلا این را درک کنید ک سخن شما نوعی اندیشه است و اندیشه مرکب از مقولات کانتی است و بدون آن اجزا قادر به موجود شدن نیست.. آنگاه میتوانید از آشفتگی در کلمات بکار برده شده جلوگیری کنید.
نقل قول:آنچه در خارج وجود دارد تنها آب است، هیچگاه کسی قادر به نشان دادن تری منهای آب به شما نیست و درکی از تری بدون آب قابل فرض نیست.
این یک آشفتگی دیگر است و در مثالی ک آوردید این گفته ی خود را نقض کردید. آنجا چنان سخن گفتید گوئی ک افلاطون از "مُثُل" (؟؟) سخن میگوید. یک وجودی منهای مقولاتی ک آنرا ساخته اند. اما اینجا ب جدائی ناپذیری آب و تری اذهان میکنید. ما نیز همین را گفتیم. ماهیت یعنی کاربرد. یعنی نقشی ک ایفا میکند. ایفای نقش بر خود ک نیست.. بر دیگری است. چیز برای تأثیرنهادن بر خیش باید دوگانه شود. یک بخش فاعل و بخشی مفعول. پس دیگر یک نخاهد بود. بازهم بر دیگری نقش نهاده است و این یعنی همان ک گفتیم. هر چیزی دیگری است. فرد بدون دیگری وجود ندارد. نه در اندیشه ی محض و نه در حاق واقع. علم و فلسفه در هماهنگی کامل این را تأیید میکنند. ا
نقل قول:ینکه خدا خالق است و یا دیگر صفات را دارد ربطی به اصل وجود که ذات اوست (البته با کمی اغماض) ندارد.
ثابت شد ک خدا همان خالق است. چیز با کارکرد آن موجود میشود. پس دیگری بخشی از ماهیت چیز است. هیچ موجودی ک شامل این دو بخش نباشد وجود ندارد. بعبارتی میشود همان ک از ابتدا گفتیم و مهربد خان برآشفت و قهر کرد (نامرد نالوطی) تمام تعاریفی ک از خدا ارائه میشود این را میگوید ک کل هستی ک همان بمعنی نیستی است خدا است. مثل اینست ک بگوئیم خدا و نیستی دوجزئی هستند ک خدا نام دارند.
نقل قول:فعل خدا وجود او را نشان می دهد همانطور که آب تری را می نماید اگر تری به صورت مستقل قابل نمایاندن باشد وجود خدا نیز قابل نمایش است
ملاحظه فرمودید؟ آنچه شما میدانید همان سخن ما است. فقط نمیدانید ک با چنین دانسته ها باید نتیجه بگیرید ک "فرد" وجود ندارد و آنچه خدا نامیده شده عقلا نمیتواند خدای ادیان باشد.
فرد -
کوشا - 10-10-2013
r.daramroei نوشته: این فقط یک سلیقه ی شخصی است. اما آنچه جهانشمول است اینست ک زندگی و بقا هستند ک محور و معیار تعیین درست و غلط هستند. هرکسی در زیر سلطه ی این قانون کلی قرار دارد و حتی اگر از مختار بودنش در تنظیم سلیقه استفاده کند و خدا یا مسائلی دیگر را محور قرار دهد ب این معنا نیست ک توانسته از آن قانون کلی فرار کند. او تحت همین قانون "هست". اما آنجا ک از معنا نام بردید بایستی واژه ی انتخاب را استفاده کنید. معنا موجودیت متفاوتی دارد و کاربرد دیگری.
برای موجود محصور بین ازل و ابد این زندگی حداکثر صد ساله بقاء محسوب نمی شود مگر اینکه از عقل صرف نظر کرده و انسان را نیز حیوانی چون حیوانات دیگر (نه بیشتر و نه کمتر) ملاحظه کنیم که به حکم غریزه از مرگ گریزان است، سلیقه شخصی و غیر شخصی در کار نیست؛ یک بام و دو هوا معنا ندارد یا باید بپذیریم که انسان به معنای خاص هستیم که در این صورت گریزی از خدا نیست یا اگر خود را در زمره دیگر حیوانات حساب کردیم ارزش این حرفها در حد شعر تنزل می کند.
فرد -
کوشا - 10-10-2013
r.daramroei نوشته: اگر بتواند "خود"ش بود حرف شما درست است. اما گفتم ک باید ساختار منطق را عوض کنید تا بتوانید اینگونه سخن گفت. منطق ما میگوید ک "ماهیت" یعنی کارکرد. یعنی نقش. قدری تعمق کنید و تعریفی ارائه کنید ک اینگونه نباشد. چیزی بیابید ک بدون آن ک بگوئید چه نقش و تأثیری دارد بتوانید آن را تعریف کنید. نیست. نمیشود. هر ذره ای را در نظر بگیرید (بگذریم از این ک خوشبختانه "ذره ی هیگز" ب اثبات رسید و معلوم شد خلاء وجود ندارد و این ذره عامل اولیه ی تشکیل چیدمانهای هستی است. چیزی ک من بطریق منطقی بدان رسیده بودم و تمام فلسفه ام لزوم وجود آنرا درک کرده بود و بر اساس آن میتوانست "بودن" را "توضیح" دهد. ربطش ب اینجای بحث اینست ک نمیتوان گفت هر ذره ای. باید گفت "ذره"... ذره ی هیگز. حتی اگر بلحاظ قامت و اندازه میلیونها بار کوچکترش را پیدا کنند بازهم بلحاظ نقشی ک در هستی ایفا میکند تفاوتی نخاهد کرد. ریشه ی همه ی چیدمانها یک ذره ی واحد است.. و آن ذره ی واحد نیز مرکب از زمان(مکان) و نیستی است. مرکب از هست و نیست. اصلا تمام دیالکتیک هگل براساس همین قضیه شکل گرفته و اثبات «من دیگری است» را بزبان آکادمیک آن میتوانید در دیالکتیک هگل بیابید. تاکنون برای این بخش از سخن او ردیه ای ارائه نشده) آن فقط بلحاظ تأثیری ک از محیط میگیرد و تأثیری ک بر محیط میگذارد معنی میشود. موجود میشود. تکرار میکنم سخن من فقط قدری پیشرفته تر از سخن هگل است اما در بن خیش همان تکرار هگل است.
منطق و فلسفه ما می گوید ماهیت تعریف وجود و محدود کننده موجودات مختلف (البته موجودات اعتباری) در دایره ای خاص است یعنی فلان موجود تا اینجا هست و از اینجا به بعد نیست این از اینجا به بعد نبودنش تنها برای احتراز از مخلوط شدن ماهیت آن موجود با ماهیت های دیگر است نه اینکه حیثیت مستقلی باشد که بدون آن وجود قابل فهم نباشد؛
وجود فرد است و ماهیت آن را رنگ رنگ و گونه گون می کند تا در چشم ما موجودات مختلف به نظر آید و احیانا دچار توهم تکثر شویم.