من گمان میکنم خدا و ماورا و دین و... بیش از القائات فرهنگی هستند و ریشههایی در عمق روان انسان دارند. این البته دلیل بر وجود عینی آنها نمیشود ولی بنظر من بر همین اساس باید بتوان خدا را تعریف کرد، در مورد بیهودگی آن هم من مخالف هستم، در میان مباحث (بدردنخور) پیرامون ماوراء بنظر من این از همهیِ آنها بدردبخورتر است.
نه این چیزی که من میگویم اتفاقا اصلا Ad hoc نیست. تازه من گمان در مورد مفاهیم قوی علمی هم حتی این مساله وارد است و مفهوم اتم هم هزار چرخ خورده و ما امروز به چیزی خردناپذیر میگوییم که اجزای مشخص دارد و ظاهرا Ad hoc هم نیست ظاهرا !! (البته از جنبههایِ دیگر مخصوصا تفاوت هست ولی منظور اینکه مفاهیم و تئوریها یکشبه از آسمان که نمیافتند.)
...
Neither
existence nor
nonexistence as we understand it in the physical realm, applies to God; i.e., the Divine is abstract to the individual, beyond existing or not existing, and beyond conceptualization regarding the whole (one cannot say that God exists in the usual sense of the term; nor can we say that God is nonexistent).
God is
divinely simple (one should not claim that God is one, or three, or any type of being.)
God is not ignorant (one should not say that God is wise since that word
arrogantly implies we know what "
wisdom" means on a divine scale, whereas we only know what wisdom is believed to mean in a confined cultural context).
Likewise, God is not
evil (to say that God can be described by the word 'good' limits God to what good behavior means to human beings individually and en masse).
God is not a
creation (but beyond that we cannot define how God exists or operates in relation to the whole of humanity).
God is not conceptually defined in terms of
space and
location.
God is not conceptually confined to assumptions based on
time.