کافه دومگو -
Rationalist - 11-03-2013
آلیس نوشته: نخست اینکه من با فلسفهی "خردگرایی" ناسازگارم و شناخت را در "آروینگرایی" میبینم.
خردگرایی که در اینجا به عنوان جهان بینی مطرح نموده ام؛ با خردگرایی فلسفیِ معرفت شناسی تفاوت دارد؛ گرچه برای من پایه آن همان خردگرایی معرفت شناسی می باشد.
اندکی به نقد تجربه گرایی در چند پست واپسین خود در جستار "فلسفه چیست؟" پرداخته ام.
آلیس نوشته: روشن است که با پدیدهی خردورزی دشواری ندارم و نمیگویم که اکنون را بخوریم و فردا را که
کسی ندیده، ها؟ گور بابای[1] فردا و آینده! اگر اینگونه میبود باید تحصیل و دیگر کار و بارهای روزانه را
رها کنم و بروم پای منقل شباروز تریاک بکشم!
شناخت من از دیدگاه شما، در رفتار و نوشتارهایتان شکل می گیرد.
هنگامی که مخالف واقعیت گرایی باشید و از واقعیت فرار کنید؛ خردورزی و دانش و پژوهش بی معنا می شوند.
من هم حوصله نوشتارها و رفتارهای متناقض و کودکانه شما را ندارم!
آلیس نوشته: من میگویم شما «فرآوردهی[2] ژنتیک» هستید و
"هر" رفتاری[3] که دارید در تراز[4] ریز به ژنها برمیگردد، رهایی از بند ژنها در زمان کنونی کمشایند
است. شما میگویید با خردورزی و میشود این کار را انجام ولی همین خرد و خودآگاهی هم برای کاریاری[5]
به ژنها پدید آمده است.
در گذشته؛ پاسخ داده ام.
آلیس نوشته: این گفتمان بروشنی یک گفتگوی «دانشیک[6]» نیست، یک هماندیشی است و نیازی هم به ستیز و
مبارزه نداریم (سخنانی که بالاتر گفتید که گویا به شما دشنام دادم و ...) چیزی که شما میگویید برای
من هم گیراست و دوست دارم در این زمینه بیشتر گفتگو کنیم و به برایندهای[7] بهتری برسیم. ولی
اینجا شما داوگر[8] (مدعی) هستید و برشماست که پایور[9] کنید چنین چیزی شدنیست، نه بواروونه!
من نه قصد ستیز باشما را دارم و نه اهمییتی می دهم که چه چیزی برایتان گیراست!
هدفم از گفتگو پیرامون این جستار؛ صرفا آموختن و به نقد گذاشتن خردگرایی ام بوده؛ ولی هنگامی که باسخنان متناقض و رفتارهای کودکانه ی
شما روبه رو می شوم؛ ....
همه ی این ها در حالیست که در جریان زندگی در بستر خردگرایی؛ رنج هایم بسیار کاهش یافته و به موفقیت های بیشتری دست می یابم.
نیازی هم به پایور نمودن باورم بر شما یا دیگران نمی بینم!
:e057:
کافه دومگو -
Alice - 11-04-2013
Rationalist نوشته: من هم حوصله نوشتارها و رفتارهای متناقض و کودکانه شما را ندارم!
ما هم با کسانی که حوصله ندارند گفتوگو نمیکنیم.
کافه دومگو -
sonixax - 11-05-2013
آلیس نوشته: دوستان در سوگواری ماه محرم "شتر" هم سر میبرند یا فقط گاو و گوسپند؟!
شتر هم سر میبرند اگر وضعشان خوب باشد !
اگر میخواهید شتر سر بریدن ببینید
اگر در تهران هستید بروید شهرآرا خیابان امام منتظر!! هیئت یزدی ها .
صحنه به راستی حال خراب کنیست
کافه دومگو -
Reactor - 11-06-2013
sonixax نوشته: شتر هم سر میبرند اگر وضعشان خوب باشد !
اگر میخواهید شتر سر بریدن ببینید اگر در تهران هستید بروید شهرآرا خیابان امام منتظر!! هیئت یزدی ها .
صحنه به راستی حال خراب کنیست
یکبار در کودکی شاهد بودم که سر گاوی را بریدند و گاو بدون سر با سرعت میدوید و زمین میخورد و در همان حال هم روی زمین مشغول دویدن بود.
این صحنه ی دلخراش را هنوز هم به خاطر دارم و هر سال این روزها همیشه به یاد مادر آن قصاب می افتم:e308:
کافه دومگو -
Mehrbod - 11-07-2013
Rationalist نوشته: آری ؛ تا هنگامی که ارزش را در "خوشی بیشتر" بدانیم؛ اگر خوشی ای بیابیم که جاودان، همیشگی و بیشینه باشد؛
پس ارزشی جاودان برایمان خواهد داشت. حال مشکل چیست؟!
مشکل در اینجاست که خوشی تنها یک ارزش است, ولی ارزش راستین — ارزشی که خود خوشی و رنج از آن ریشهگرفتهاند — چیز دیگری است.
Rationalist نوشته: برایم شفاف نیست که دقیقا مقصودتان از این قسمت چیست؛
اما به هر روی؛ فرگشت هم حقیقتی است که خرد در راستای فربود گرایی ادراک می نماید و اساسا رنج و خوشی ما در گرو فرگشت به وجود آماده و برایمان معنا یافته است.
حال اگر همچنان بخواهید از دید فرگشتیک به پرسش پاسخ دهید و آن را هم در تراز لایه بنیادین معرفت شناسی بدانید؛ خیر.
این پرسش چگونه با معرفت شناختی به پاسخ مورد نگر شما می رسد؟
خوشی بردن از خوردن یک ارزش است, ولی خوشیِ خورش از کجا میاید؟ از نیاز به زنده ماندن و انرژی گرفتن, پس:
... —> نیاز به انرژی <—> خوشی از خورش
شما اینجا در واپسین لایه گیر کردهاید و نمیتوانید ببینید که بجز خوشی و درد شما, ارزشهایِ دیگری
هستند که به همینها ریشهدادهاند. نگرش به این لایهها و چگونگی پیدایش ارزشها = رویکرد شناختشناسیک.
Rationalist نوشته: شما در بخش سبز رنگ؛ گویا بالاخره توانستید میان دیدگاه فرگشتیک و دیدگاه مورد نگر من(همان نگاه هومنی)؛ تفاوت را دریابید!
حال مشکل را دقیقا در کجای دیدگاه من می بینید؟ در اینکه باورمندم ما باید خردمان و خوشی هایمان را از بند فرگشت برهانیم؟
نه, ولی چون شوربختانه نمیگیرید پیوسته دارد میهمارم:
کار شما درست است, سنجهیِ شما نادرست.
آنچه همهیِ کنشهایِ ما را ارزشمند یا بیارزش ساخته و میسازد فرگشت است, نه خوشی و رنج 'برآمدهیِ' فرگشت.
Rationalist نوشته: خوب که چه؟؟؟؟؟!!!!!!!!
اینکه خوشی بیشتر ما ممکن است با مصرف انرژی و یا افزایش انتروپی در کران تمام گیتی همراه باشد نیز، تضاد و پیوند ابطال کننده ای با نگرش من ندارد.
گفتیم, ارزشهایِ یک هومن در خوشی و رنج میکوتاهند. ولی فربودگرایی (چیزیکه آغاز گفتمان بود) و شناختشناسی (شیوهیِ کار) میگویند آنچه ما میسُهیم و ارزش میدانیم,
همانا ارزش راستین و پایانین نیست و اگر به پیدایش همین خوشی و رنج در هومنی نیک بنگریم, میتوانیم به سازوکار و شاید آماج جهان هم دستیابیم; اینکه نون این به
چه درد میخورد یا چرا باید بخواهیم به آن دستیابیم سخن دیگری میشود که پاسخ من این بود, دریافت این, خودْ به من در جایگاه یک هومن و فرآوردههایِ
ژن هایم خوشیِ بیشتر میدهد و پس نشان میدهد که سرشت و ژنهای درست فرگشتهاند, زیرا همپوشانی میان خوشیِ من و فربودگرایی رُخ داده.
کسیکه شناخت جهان و فربودگرایی را بی ارزش میداند به بیراهه میرود, زیرا بمانند نمونهیِ فیلسوفی که آوردیم — فیلسوفی که آن اندازه از فلسفه خوشی میبرد که
هرگز درد تنها را نسُهیده و تنها و بی زادمان از خود میمیرد — چنین رویکردی را پایستگی نخواهد بود; اکنون اینکه چرا باید بود و نبود پایستگی با ارزش باشد
را من پیشاپیش پاسخ میدهم: زیرا گزینش "رویکرد پایسته" باز به من خوشیِ بیشتر میدهد (و اینبار دوباره ژنهای من درست فرگشتهاند زیرا ...)
پارسیگر
کافه دومگو -
Rationalist - 11-08-2013
Mehrbod نوشته: مشکل در اینجاست که خوشی تنها یک ارزش است, ولی ارزش راستین — ارزشی که خود خوشی و رنج از آن ریشهگرفتهاند — چیز دیگری است.
ارزش گذاری را ما از دید خودمان انجام می دهیم؛ دیدی که می تواند فراتر از فرگشت رفتار ما را تعیین نماید. و با مقیاسی به نام "خوشی بردن".
مسیر و هدف فرگشت ارزش را ستین برای ما نیست؛ مگر با پایبندی و معنا دادن ارزش به آن، با دستان خودمان!
Mehrbod نوشته: خوشی بردن از خوردن یک ارزش است, ولی خوشیِ خورش از کجا میاید؟ از نیاز به زنده ماندن و انرژی گرفتن, پس:
... —> نیاز به انرژی <—> خوشی از خورش
شما اینجا در واپسین لایه گیر کردهاید و نمیتوانید ببینید که بجز خوشی و درد شما, ارزشهایِ دیگری
هستند که به همینها ریشهدادهاند. نگرش به این لایهها و چگونگی پیدایش ارزشها = رویکرد شناختشناسیک
نمی فهمم چرا اصرار دارید که مرا غافل به ریشه های"رنج و خوشی" بپندارید!!!:e057:
بار ها در این گفتگو، خودم به نقش ریشه ای و اساسی فرگشت در به وجود آمدن خوشی ها و نقش مهند آن در خردگرایی تاکیید داشته ام.
Mehrbod نوشته: نه, ولی چون شوربختانه نمیگیرید پیوسته دارد میهمارم[2]:
کار شما درست است, سنجهیِ[3] شما نادرست.
آنچه همهیِ کنشهایِ ما را ارزشمند یا بیارزش ساخته و میسازد فرگشت[4] است, نه خوشی و رنج 'برآمدهیِ' فرگشت.
:e057:
Mehrbod نوشته: گفتیم, ارزشهایِ یک هومن[5] در خوشی و رنج میکوتاهند. ولی فربودگرایی[6] (چیزیکه آغاز گفتمان بود) و شناختشناسی[7] (شیوهیِ کار) میگویند آنچه ما میسُهیم[8] و ارزش میدانیم,
همانا ارزش راستین و پایانین نیست
همچنان لازم است استدلال کنید که چرا برای ما باید پایبندی به فرگشت،
ارزش راستین باشد؛ دست یازیدن به واژگانی همچون "فربودگرایی" و "شناخت شناسیک"؛ در پایور نمودن دیدگاهتان، کمکی نخواهند نمود!
Mehrbod نوشته: میتوانیم به سازوکار[10] و شاید آماج[11] جهان هم دستیابیم; اینکه نون[12] این به
چه درد میخورد یا چرا باید بخواهیم به آن دستیابیم سخن دیگری میشود که پاسخ من این بود, دریافت این, خودْ به من در جایگاه یک هومن و فرآوردههایِ[13]
ژن هایم خوشیِ بیشتر میدهد و پس نشان میدهد که سرشت و ژنهای درست فرگشتهاند, زیرا همپوشانی میان خوشیِ من و فربودگرایی رُخ داده.
کسیکه شناخت جهان و فربودگرایی را بی ارزش میداند به بیراهه میرود, زیرا بمانند نمونهیِ فیلسوفی که آوردیم — فیلسوفی که آن اندازه از فلسفه خوشی میبرد که
هرگز درد تنها را نسُهیده و تنها و بی زادمان[14] از خود میمیرد — چنین رویکردی را پایستگی نخواهد بود; اکنون اینکه چرا باید بود و نبود پایستگی با ارزش باشد
را من پیشاپیش پاسخ میدهم: زیرا گزینش "رویکرد پایسته" باز به من خوشیِ بیشتر میدهد (و اینبار دوباره ژنهای من درست فرگشتهاند
گرایش به فربودگرایی در چنین ترازی، چگونه در ژن ها ثبت شده و به شما انتقال یافته است؟! به گونه ای که محیط زندگی و آروین هایتان در شکل گیری آن، گویا چندان نقشی نداشته اند؟
اینها در حالیست که بیشینه افراد بر حاصل ژن هایشان، در گرو همان ترازهای زیستی و غریزی که فربودگرایی آدمی را بسیار محدود می نماید به زندگی ادامه می دهند. آیا ژن های آنها به درستی در فرگشت؛ شکل نگرفته است؟
نکته دیگر اما، مربوط به بیان عبارتِ "خوشی بیشتر" از شما می باشد که آن را هم صرفا در راستای اهداف ژن ها تعریف نموده اید؛ در حالیکه اگر مستقلا به خوشی بیشتر بیندیشید؛ به چنین نتیجه ای نخواهید رسید!
کافه دومگو -
Rationalist - 11-09-2013
دوستان جایتان خالی بود!
امروز در قفسه های کتابخانه بسیار لذت می بردم و در آنجا با گفتگویی کوتاه با خانمی که رییس بود؛
قدرت کلامم بر او اثر گذاشت و قرار شد در خرید کتاب های جدید؛ من انتخاب کننده کتاب ها باشم.:e405:
نمی دانید بازدید از کتاب ها و انتخابشان چه لذتی به من می دهد؛ تا آنجا که موجب شد این را اینجا بنویسم!:e057:
کسی هم همچون من، این لذت را درمی یابد؟
کافه دومگو -
Russell - 11-09-2013
Rationalist نوشته: دوستان جایتان خالی بود!
امروز در قفسه های کتابخانه بسیار لذت می بردم و در آنجا با گفتگویی کوتاه با خانمی که رییس بود؛
قدرت کلامم بر او اثر گذاشت و قرار شد در خرید کتاب های جدید؛ من انتخاب کننده کتاب ها باشم.
نمی دانید بازدید از کتاب ها و انتخابشان چه لذتی به من می دهد؛ تا آنجا که موجب شد این را اینجا بنویسم!
کسی هم همچون من، این لذت را درمی یابد؟
انتخاب و سوا کردن کتاب که همیشه لذتبخش است،خردگرای گرامی منظورت انتخاب کتاب برای دیگران است یا همان انتخاب کتاب از میان کتابفروشی یا کتابخانهیِ دیگری به انتخاب خود یا ...؟
کافه دومگو -
Rationalist - 11-09-2013
Russell نوشته: انتخاب و سوا کردن کتاب که همیشه لذتبخش است،خردگرای گرامی منظورت انتخاب کتاب برای دیگران است یا همان انتخاب کتاب از میان کتابفروشی یا کتابخانهیِ دیگری به انتخاب خود یا ...؟
آخر من از آن لذتی غیر عادی می برم راسل عزیز؛ چنان که گذر زمان و افراد اطرافم را فراموش می کنم!!!
حالا فکر کنید بخواهم برای یک کتابخانه؛ کتاب ها را انتخاب کنم و اجازه ندهم چرت پرت های دینی را برای آنجا خریداری کنند!
کافه دومگو -
Alice - 11-09-2013
Rationalist نوشته: آخر من از آن لذتی غیر عادی می برم راسل عزیز؛ چنان که گذر زمان و افراد اطرافم را فراموش می کنم!!!
این لذتی که گفتید برای من زمانی رخ میدهد که شبهنگام در شمال ایران*، زیر آسمان نزه و
پاکی که تاریکی بیپروای آن مغز آدمی را میدرد، روی مَرغزار و علفهای خیس سرسبز دراز
بکشم و به ستارههای سرگردانی که در سیاهی شب افسونگری میکنند، خیره خیره محو بشوم.
در این دم که بزرگی ترسناک آسمان و کیهان مرا میبلعد و پوچ میکند، احساس کرختی و نیستی
بمن دست میدهد.
مدتها طول میکشد تا در عمق خواب و تاریکی خودم را پیدا کنم، در این مدت مثل کسی که
هیپنوتیزم شده باشد با خودم حرف میزنم و مکاشفه میکنم.
* این تجربه را در کویر هم میتوان دید، ولی بوی گل و علف و رُستنیها حال و هوای سنگی را در هوا
پراکنده میکند. هرچند، در آسمان شمال اگر نزدیک شهر نباشید و آلودگی نوری هم نباشد، آسمان آن با
آسمان کویر برابری میکند.