کافه دومگو -
Rationalist - 10-31-2013
آلیس نوشته: چه آماجی[1] میتواند برای هومنی[2] باشد؟! هیچ.
تنها آماجی که آدمی دارد خوشی بردن از زندگی و رسیدن به تراز[3] انرژی پایدار مغزیست که بدست
سیستم پادافره[4] و افره مغزی از راه هورمونها منش[5] و رفتار شما را کنترل میکند. هرکسی هم که
در زندگی بدو بدو میکند و میخواهد همسر خوب بیابد یا پول و جایگاه بالاتری فراهم سازد، تنها
برای رسیدن به خوشی و زندگی بهتر است که چیزی جز تراوش چندین هورمون از غدههای درونریز
و ... نیست. فرزان[6] خیام در این باره میفرماید :
گاویست بـر آسمان قرین پـروین
گاویست دگر[7] نهفته[8] در زیر زمین
گـر بینائی چشم حقیقت بـگشا
زیر و زبر دو گـاو مشتی خر بـیـن*
* در آسمان، نزدیک خوشهی پروین گاوی است. آن گاور همان صورت فلکی "ثور" به چم[9] گاو نرینه
میباشد. چامهسُرا نماره[10] دارد به باورهای خرافی مردم پیرامون[11] گاو بودن این چهرهی آسمانی.
یک گاو دیگر در زیر زمین نهفته است که به باور برخی باستانیان زمین روی شاخهای آن استوار
شده است و اگر گاو بلزرد زمین بهم میخورد. ولی اگر روشنبین و راستیننگر هستی، چشمت را
باز کن و میان این دوگاو یک مشت خر ببین؛ در تکاپوی معنای زندگی نباش و از جستوجوی بیهوده[12]
هم دست بکش! چرا؟ برای اینکه معنای راستین زندگی در یک "پیاله شراب" و هر دم خوشی برگرفتن
از زندگانی است و هرچیز دیگری جز آن، هیچ بر هیچ است:
دنـیـا دیدی و هـر چه دیـدی هیـچ است
وآن نیز که گفتی و شنیدی هیـچ است
سرتا سر آفـاق کــه دویدی هیـچ است،
وآن نیز کــه در خانه خزیدی هیـچ است
پس ما اینجا هستیم که میگساری[13] کنیم و خوشی ببریم. آیا میتوانید آماج[1] دیگری جز این نشان دهید؟!
هرکس که در زندگی دنبال کار و بار تحصیل و عشقبازی و ... است، آماج دیگری جز "خوشی بردن" دارد؟!
نه و نه، دم را دریابیم و تا میتوانیم از زندگی بهره و خوشی بگیریم که این یگانه[14] آماج هستی است!
آنجاییکه با دقت و تمرکز به نقد دیدگاه های دیگران می پردازم؛
اگر کسی به من رکیک ترین فحش ها را بدهد؛ خم به ابرو نمی آورم.
ولی هنگامی که کسی با کم دقتی و عدم خردورزی کافی؛ به من پاسخ می دهد؛
کار وی را توهین تلقی کرده و بر آشفته و خشمگین می شوم!
پیش تر نگاشته بودم که:
نقل قول:و آخر اینکه برای همه ی موجودات زنده[SUP] ۱[/SUP] چه آگاه و چه ناآگاه؛ بازه ای کلی و اساسی به نام "دوری از رنج و خوشی بردن" چگونه زیستنشان را معنا می دهد
واضح است که گونه ی انسان هم شامل آن اصل کلی می شود.
اما نمی دانم چرا درک تفاوت میان خوشی بردن در مسیر و محدوده فرگشت با خوشی بردن در بستر خردگرایی
که آن را پیش تر بیان نموده ام؛ برایتان مشکل است!
تاجایی که در فهم اندیشه ی خیام حکیم در هنر[SUP]۱[/SUP] راستین او به بیراهه رفته اید و چنین پنداشته اید که
باید در زندگی صرفا در پی لذت های دم دستی و کوتاه شده به هورمون های غریزی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. اگر معنای "هنر" را خوشی گذرا در یک دم از شنیدن ترانه ای پاپ؛ و یا گیتار بدست گرفتن جهت
نواختن آکادمیک ساز در مهمانی ها ندانیم؛ شاید بتوان هنر را آرام کننده روح آدمی در بستر حقیقت و حتی
موثر تر از "دانش" در معنا بخشیدن به زندگی دانست. به قول شوپنهاور مایوس، هنر آنچنان تسکین دهنده روح است؛ که آدمی را از غم و تنهایی رهایی می بخشد.
کافه دومگو -
Alice - 10-31-2013
Rationalist نوشته: تاجایی که در فهم اندیشه ی خیام حکیم در هنر راستین او به بیراهه رفته اید و چنین پنداشته اید که
باید در زندگی صرفا در پی لذت های دم دستی و کوتاه شده به هورمون های غریزی بود.
خب؟!
ببینید، خیام در جوانی زندگی تلخی داشته و در جُستوجوی معنای زندگی بوده است و این تلخی را
همواره با میگساری درمان میکرد:
امروز که نوبت به جوانی من است
می نوشم از آن که کامرانی من است
عیبم نکنید گرچه تلخ است، خوش است،
تلخ است چراکه زندگانی من است
ولی در این چامههای تلخ و هیچگرایانه، همواره به "خوشی بردن" از دمادم زندگی پافشاری میکرده است!
چراکه دیرتر پی میبرد پیمانهی زندگانی اندک است و باید در این زمان اندک، بیشترین بهره را ببریم و پی
بردن به رازهای آسمانی، زمانی که ما به خاک میرویم و ریزگان تن ما پراکنده میشوند و «هیچ» میشویم،
چه سودی دارد؟
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم؟؟؟!
چون من رفتم، جهان چه محدث چه قدیم.
Rationalist نوشته: ولی هنگامی که کسی با کم دقتی و عدم خردورزی کافی؛ به من پاسخ می دهد؛
کار وی را توهین تلقی کرده و بر آشفته و خشمگین می شوم! اما نمی دانم چرا درک تفاوت میان خوشی بردن در مسیر و محدوده فرگشت با خوشی بردن در بستر خردگرایی که آن را پیش تر بیان نموده ام؛ برایتان مشکل است!
شما در جریان هستید من از روی گرفتاریهایی که برایم پیش آمدهاند بسیار کم به این سخنگاه میایم و زمان
ندارم همهی گفتگوهای شما با دیگران را بخوانم! فردید شما از خوشی گرفتن در بستر خردورزی این است که
از بند رانههای زیستشناختی رها باشید و خوشی بگیرید؟!
پارسیگر
کافه دومگو -
Mehrbod - 10-31-2013
Rationalist نوشته: در قسمتی که به رنگ قرمز مشخص نموده ام؛ یک ایرنگ ظریف قابل تشخیص است!
هنگامی که ما "خوشی بردن بیشتر" را ارزش اساسی بدانیم؛ پس خستگی از آنچه برایمان خوشی آور بوده؛ خوشی آور بودن آن چیز را ابدی و بی کران نخواهد نمود.
در توضیح ساده تر؛ آنچه ممکن است در دراز مدت برایمان خسته کننده شود؛ پس آن خوشی که توصیف نموده اید؛ نیست. :e420:
پس اگر ما از برخی کنش های خوشی آور خسته می شویم و از کنش های گوناگون سود می بریم؛ همچنان در محدوده همین اصل اساسی خردگرایی(خوشی بیشتر در گرو فربود) عمل کرده ایم.
درسته, گفتیم شناختشناسانه هر خوشیِ
کنونی میبینیم که آستانهیِ کاربرد دارد و از یک مرزی بیشتر خسته
کننده میشود. ما میتوانیم بیانگاریم به خوشیای میتوان دستیافت که هرگز نمیپایاند و خسته کننده هم نمیشود;آیا اینجا پس به ارزش جاودان دستیافتهایم؟
نگرش من اینگونه است:
سازوکار فرگشت <—> خوشی و رنج <—> خردگرایی
شما ولی راه دوسویه نمیبینید, میانگارید چون چیزی به نام خردگرایی آنجا پدید آمده که میتواند خوشی و رنج را بیشیند, پس دیگر نباید کاری به فرگشت
داشت و آنرا سنجه برشمرد, هنگامیکه دوباره از دیدگاه شناختشناسیک, شما در ترازی بالا هستید و برای دریافت ارزش "راستین/سرشتین" هنوز چند لایه باید پایین بیایید.
Rationalist نوشته: بحث دیگر اما به نقد دیرینه شما به عدم فربود گرا خواندن من باز می گردد؛ آن جاییکه در خردگرایی، یافتن خوشی های برتر و راستین؛ در گرو فربود و بازخورد آروین ها انجام می شود.
و تاکید من همواره بر شناخت کافی از فرگشت و اصلاح موجود حاصل از آن بوده است؛ نه انکار یا ستیز کامل با آن.
پس درحالی که "خوشی" یا "خودآگاهی" و یا "اراده" در گرو فرگشت به وجود آمده اند؛ و اکنون می توانند از آن تخطی کنند؛ پایبندی به
پاسخِ اینکه چرا در جهان هستی فرگشت روی داده و آماج هستی ما از دید فرگشتیک چیست؛ ضرورتی نخواهد داشت.
و آخر اینکه برای همه ی موجودات زنده[SUP] ۱[/SUP] چه آگاه و چه ناآگاه؛ بازه ای کلی و اساسی به نام "دوری از رنج و خوشی بردن" چگونه زیستنشان را معنا می دهد؛ نه خودِ آماج های فرگشت.
چونان که خودتان هم پیش تر معترف بودید که:
Mehrbod نوشته: شما از انجام کنش خوشیآور خوشی میبرید, من از انجام کار درست خوشی میبرم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. من برخلاف بسیاری؛ مهندترین ویژگی که موجودی را زنده بنامم؛ در گرو داشتن خودآگاهی و بر آن اساس، درک لذت و رنج برای آن موجود در نگر می گیرم.
سنجهیِ شما نابجاست, نه کارتان. فرگشت را همچون یک پالایه ببنید که با بیزشِ رفتار آنرا
مهر درست/نادرست میزند. فرمان خرد تنها تا زمانی پذیرفتنی است که در پذیرش فرگشت باشد.
پرسمان اینکه آماج زندگی چیست هم بنادرستی اینجا با خردگرایی و فربودگرایی درهمتنیده شده,
آماج 'زیست' میتواند چیزهای بسیاری باشد, ولی از چه دیدگاهی داریم مینگریم؟ اگر از دیدگاه خودِ
هومن بنگریم آماج زیست وی در همان خوشی و درد میکوتاهد, ولی از این نمیشود فرجامید که:
پیدایش زیست آماجی نداشته.
پیدایش زیست آماجی داشته (همان خوشی بردن ما).
...
اینکه خوشی و درد آماج زندگی ما هومنان است, تنها همین است, آماج زندگی "ما هومنان". این آماج ولی در ستیز با آماج جهان
نیست. همچنانکه گفته شود آماج جهان از پدید آوردن و فرگرداندن جانداران زنده میتواند — اینجور میسَهد — که گُسارش هر چه
بیشتر و تندتر درگاشت باشد و خوشی و رنج ما نیز همراستای همین است: هر چه بیشتر درگاشت را بگساریم بیشتر خوشی* میبریم!
پ.ن.
* ایزاک آسیموف هم بهترین داستان کوتاه خودش را این میداند:
The Last Question یا
برگردان - آخرین سؤال
پارسیگر
کافه دومگو -
Rationalist - 11-02-2013
آلیس نوشته: خب؟!
ببینید، خیام در جوانی زندگی تلخی داشته و در جُستوجوی معنای زندگی بوده است و این تلخی را
همواره با میگساری[1] درمان میکرد:
امروز که نوبت به جوانی من است
می نوشم از آن که کامرانی من است
عیبم نکنید گرچه تلخ است، خوش است،
تلخ است چراکه زندگانی من است
ولی در این چامههای[2] تلخ و هیچگرایانه، همواره به "خوشی بردن" از دمادم زندگی پافشاری[3] میکرده است!
چراکه دیرتر پی میبرد پیمانهی زندگانی اندک است و باید در این زمان اندک، بیشترین بهره را ببریم و پی
بردن به رازهای آسمانی، زمانی که ما به خاک میرویم و ریزگان[4] تن ما پراکنده میشوند و «هیچ» میشویم،
چه سودی دارد؟
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم؟؟؟!
چون من رفتم، جهان چه محدث چه قدیم.
خیام نیز به سان بسیاری از مشاهیر؛ در گرو مصادره به نفع مکاتب فکری گوناگون بوده است.
از صوفیان و عارفان گرفته تا شهوت پرستان و باده پرستان؛ هر یک به گمان خود و جهت کسب اعتبار
برای اندیشه شان؛ خواسته اند خیام را نیز هم مسلک خود بدانند و برخی تا آنجا پیش رفته اند که در آثار وی نیز به تحریف پرداخته اند.
در این بین؛ شاید در بازشناسی عمر خیام به اندیشه ها و باورهای متناقض و اعجاب آوری برخورد کنیم که
شاید تشخیص اینکه به راستی کدام رباعی متعلق به خیام راستین بوده؛ مشکل باشد.
اما اکنون من چنین می پرسم که فلان رباعی چه از خیام باشد و چه نباشد؛ آیا ما همچون بسیاری از فرومایگان گذشته؛ در پی کسب اعتبار برای مسلک فکری خود با فرنام خیام هستیم؟ یا آنکه با خردِ ناب و اندیشه ای مستقل، جدا از سخنگو؛ به نقد خودِ سخن می پردازیم؟!
نمی دانم شما چگونه از خیام تنها "می" و "خوشی" و "نیستی" را دریافته اید؛ ولی شک دارم بتوانید در دفاع و تبیین
اندیشه خودتان؛ چه با نام خیام و چه بدون نام او؛ در برابر من، به کامیابی برسید!
تا آنجا که من از خیام شناسان دریافته ام؛ باورمندم که در فهم اندیشه ی خیام؛ می بایست به دوران و شرایط اجتماعی او نگریست. آنجا که بسیاری از رباعیات وی در بیان هنرمندانه ی اندیشه های فلسفی اش به سخره کردن باورهای دینی و تبیین اندیشه ی مادی اش بوده است.
کسی که فیلسوف، ریاضی دان،شاعر و ستاره شناس بوده؛ در دین و تاریخ دانش فراوان داشته و
آنچنان ریاضیدان برجسته ای بوده که در حل معادلات درجه سوم و مطالعاتاش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس و ابداع نظریهای درباره ی نسبتهای همارز با نظریهٔ اقلیدس، ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم، تدوین تقویم جلالی و بسیاری دیگر خوش درخشیده است.
همچنین او کتاب ها و رساله های فراوانی به رشته تحریر درآورده که در زمینه هایی چون طب،مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و ... می باشند.
پس آن خیامی که شما می فهمید؛ اگر زندگی را صرفا در شراب و شهوت و خوشی در همان دم می دیده؛ دایم الخمر و شهوت پرستی بوده که به قول صادق هدایت[SUP] ۱[/SUP]؛ هرگز نمی توانسته به فلسفه،ریاضیات و دانش بپردازد. ولی به هر روی، خیام راستین چه آنکسی باشد که شما در می یابید و چه آن فیلسوف و دانشمندی که من در می یابم؛ دگرسانی ای در تفکر نقادانه ام به
سخن او وجود نخواهد داشت!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ترانه های خیام،صادق هدایت، ۱۳۱۳
کافه دومگو -
Rationalist - 11-02-2013
آلیس نوشته: شما در جریان هستید من از روی گرفتاریهایی که برایم پیش آمدهاند بسیار کم به این سخنگاه میایم و زمان
ندارم همهی گفتگوهای شما با دیگران را بخوانم! فردید[5] شما از خوشی گرفتن در بستر خردورزی این است که
از بند رانههای[6] زیستشناختی رها باشید و خوشی بگیرید؟!
................................!!!!!!!!
اگر مایل بودید:
هر گاه فرصت داشتید؛ با دقت در نوشتارهای پیشینم، چه در این انجمن و چه خارج از اینجا که پیش تر نگاشته ام خردورزی نمایید؛ و اگر ابهام و یا نقدی فراتر از آنچه تاکنون بیان داشته اید؛ به نگرتان رسید؛ مطرح نمایید.
کافه دومگو -
Alice - 11-02-2013
@
Rationalist :
اینکه خیام چامههای ستیزنده بسیار دارد، و هر گروه و "فرقهای" همواره میکوشند کیش و آیین
بزرگان تاریخ را به سود خود درستنمایی (مصادره) کنند سخن بیراهی نیست و این رخداد
چه بسا هرچه بیشتر دربارهی خیام که بیدین بود روی داده است. تازه خیامی هم که پیشهی
او چامهسُرایی نبود و رباعیهایی که در نهان میسرود پس از مرگش بدست مردم گرداوری شد.
ولی همانگونه که به نسک "ترانههای خیام" از صادق هدایت نماره داشتید، در آنجا نگارنده چندین
گواه و برگه آورده است که خیام فیلسوفی دهری و ماتریالیست و ملعون (!) بوده است که فرای ماده
را باور نداشت، (نجمالدین رازی هم میگفت که این ملعون به قدیم بودن جهان باور داشت) پس ما سر
اینکه خیام که بود و پیروی از چه فلسفه و کیشی مینمود نگرستیزی نداریم. تازه، این چامههایی هم
که من برایتان آوردم به باور هدایت در دستهی چامههایی میباشد که بی هیچ گمانی برای خیام است.
---
من جایی از "سفستهی دستیازی به آتوریته" پیروی نکردم و سخنانم را چون همسنج با باورهای فرزان
خیام است درست ندانستم، نمیدانم این را از کجا برداشت کردید!
---
باز من جایی نگفتم که خیام "دائمالخمر" و تنکامه بوده است، این چیزیست که تنها شما از سخنان من دریافت
کردید. اینکه چون زندگی یک بار رخ میدهد و برای هرتن یگانه است، باید از دمادم آن خوشی برگیریم با اینکه
گوسپندی گسارش کنیم و تنها به زیرشکم بپردازیم دگرسانی دارد! همانگونه که صادق هدایت هم همواره به
"بنگی" بودن پافشاری میکرد و تازه تریاکی هم بوده که گویی داستانهایش را پای منقل میسُرود، ولی همهی
اینها برای این است که زندگی را اگرچه تلخ باشد، شیرین بینگاریم! و این هم با بخور بخور و بکن بکن (با پوزش از شما)
دگرسان است.
---
من در اینجا کاری به گفتگوی پیشین شما و فلسفهی خردگراییتان و ... نداشتم، دیگر دوستان از آماج جهان و
آماج ژنها سخن گفتند، شما در یک پُست پرسیدید که آماج "ما" چیست؟! من هم تا جاییکه در دان و توانم بود
پاسخ دادم : چون ما فراوردهی ژنها هستیم، آماجی جز خوشی، که در راستای آماج کیهان و آماج ژنها هم میرود، نداریم!
پارسیگر
کافه دومگو -
Rationalist - 11-02-2013
Mehrbod نوشته: ما میتوانیم بیانگاریم به خوشیای میتوان دستیافت[2] که هرگز نمیپایاند و خسته کننده هم نمیشود;آیا اینجا پس به ارزش جاودان دستیافتهایم؟
آری ؛ تا هنگامی که ارزش را در "خوشی بیشتر" بدانیم؛ اگر خوشی ای بیابیم که جاودان، همیشگی و بیشینه باشد؛
پس ارزشی جاودان برایمان خواهد داشت. حال مشکل چیست؟!
Mehrbod نوشته: نگرش من اینگونه است:
سازوکار[3] فرگشت[4] <—> خوشی و رنج <—> خردگرایی
شما ولی راه دوسویه نمیبینید, میانگارید چون چیزی به نام خردگرایی آنجا پدید آمده که میتواند خوشی و رنج را بیشیند, پس دیگر نباید کاری به فرگشت
داشت و آنرا سنجه[5] برشمرد, هنگامیکه دوباره از دیدگاه شناختشناسیک[6], شما در ترازی[7] بالا هستید و برای دریافت ارزش "راستین/سرشتین[8]" هنوز چند لایه باید پایین بیایید.
برایم شفاف نیست که دقیقا مقصودتان از این قسمت چیست؛
اما به هر روی؛ فرگشت هم حقیقتی است که خرد در راستای فربود گرایی ادراک می نماید و اساسا رنج و خوشی ما در گرو فرگشت به وجود آماده و برایمان معنا یافته است.
حال اگر همچنان بخواهید از دید فرگشتیک به پرسش پاسخ دهید و آن را هم در تراز لایه بنیادین معرفت شناسی بدانید؛
خیر.
این پرسش چگونه با معرفت شناختی به پاسخ مورد نگر شما می رسد؟
Mehrbod نوشته: سنجهیِ[5] شما نابجاست, نه کارتان. فرگشت[4] را همچون یک پالایه ببنید که با بیزشِ[9] رفتار آنرا
مهر درست/نادرست میزند. فرمان خرد تنها تا زمانی پذیرفتنی است که در پذیرش فرگشت باشد.
تکرار سخنان گذشته!
Mehrbod نوشته: پرسمان[10] اینکه آماج[11] زندگی چیست هم بنادرستی اینجا با خردگرایی و فربودگرایی درهمتنیده شده,
آماج 'زیست' میتواند چیزهای بسیاری باشد, ولی از چه دیدگاهی داریم مینگریم؟ اگر از دیدگاه خودِ
هومن[12] بنگریم آماج زیست وی در همان خوشی و درد میکوتاهد, ولی از این نمیشود فرجامید[13] که:
پیدایش زیست آماجی[11] نداشته.
پیدایش زیست آماجی داشته (همان خوشی بردن ما).
شما در بخش سبز رنگ؛ گویا بالاخره توانستید میان دیدگاه فرگشتیک و دیدگاه مورد نگر من(همان نگاه هومنی)؛ تفاوت را دریابید!
حال مشکل را دقیقا در کجای دیدگاه من می بینید؟ در اینکه باورمندم ما باید خردمان و خوشی هایمان را از بند فرگشت برهانیم؟
Mehrbod نوشته: اینکه خوشی و درد آماج زندگی ما هومنان[12] است, تنها همین است, آماج زندگی "ما هومنان". این آماج ولی در ستیز با آماج جهان
نیست. همچنانکه گفته شود آماج جهان از پدید آوردن و فرگرداندن[14] جانداران زنده میتواند — اینجور میسَهد[15] — که گُسارش[16] هر چه
بیشتر و تندتر درگاشت[17] باشد و خوشی و رنج ما نیز همراستای[18] همین است: هر چه بیشتر درگاشت را بگساریم[19] بیشتر خوشی* میبریم!
خوب که چه؟؟؟؟؟!!!!!!!!
اینکه خوشی بیشتر ما ممکن است با مصرف انرژی و یا افزایش انتروپی در کران تمام گیتی همراه باشد نیز، تضاد و پیوند ابطال کننده ای با نگرش من ندارد.
کافه دومگو -
Rationalist - 11-02-2013
آلیس نوشته: اینکه چون زندگی یک بار رخ میدهد و برای هرتن یگانه[11] است، باید از دمادم آن خوشی برگیریم با اینکه
گوسپندی گسارش[12] کنیم و تنها به زیرشکم بپردازیم دگرسانی[13] دارد! همانگونه که صادق هدایت هم همواره به
"بنگی" بودن پافشاری[14] میکرد و تازه تریاکی هم بوده که گویی داستانهایش را پای منقل میسُرود، ولی همهی
اینها برای این است که زندگی را اگرچه تلخ باشد، شیرین بینگاریم! و این هم با بخور بخور و بکن بکن (با پوزش از شما)
دگرسان[15] است.
در گفتگویی در گذشته؛ شما کاملا مخالف واقعیت گرایی و خردگرایی بودید و
صریحا نگاشته بودید که باید در برابر ناملایمات زندگی از واقعیت های تلخ(؟!)
فرار کرد و با خوشی های دم دستی و گذرا خود را سرگرم نمود و به باور من، این
می شود همان زندگی گوسپندی و در بند غرایز(همچون خوردن، خوابیدن وسکس کردن)
اما اینکه در دید نخست؛ زندگی کوتاه،مسخره و غم انگیز است؛ من هم دیدگاه بهتری نداشتم؛ اما باورمند بوده و هستم که هنر یک فرد خردمند؛ صرفا بازنمایی
حقیقت لخت زندگی و مضحک تر از آن فرار در دایره ای که در درون آن اسیر بوده نیست؛ بلکه زیبا ساختن و معنا بخشیدن به این زندگیِ مضحک را هنر می دانم.
اینکه زندگی کوتاه و بودنمان در فردا هم نامشخص است؛ همه در خردگرایی قابل تبیین و دگرگونی هستند؛ من هم چون زاهدان و درویشان نیستم...
اما زندگی در راستای خوشی های گذرا؛ برایم احمقانه و مضحک می نماید؛
از این رو بیشتر اهدافی را دنبال می نمایم که به لذت هایی فراتر و پایدار تر می انجامند.
آلیس نوشته: چون ما فراوردهی[17] ژنها هستیم، آماجی[16] جز خوشی، که در راستای آماج کیهان و آماج ژنها هم میرود، نداریم!
خوشی ای که ژن ها برای ما تعیین نموده اند؛ نقش یک ابزار را دارد تا "ما" را به مسیری که می خواهند هدایت کرده و سپس همچون مهره ای سوخته، کاراییمان برایشان به پایان خواهد رسید.
اگر شما اینگونه خوشی بردنِ در بردگی فرگشت و سپس مرگ را جذاب می یابید؛
بسیار خوب...
خوش باشید!
کافه دومگو -
Alice - 11-02-2013
مزدك بامداد نوشته: بار رازشناسیک (عرفانی) حافظ بسیار اندک است
حافظ نکوهندهی دین نبود، او تنها چهرهی ریاکارانه در دین را مینکوهید. اگرنه دربارهی
بادهگساری هم داستانسرایی میکرد و آن را به روز ازل و آفرینش پیوند میداد و بادهی
ایشان در بیشترین گاه بادهی آسمانی بود و نه شراب انگور. رندانگی ولاابالیگری در چم
خوب واژه هم شیوهی ویژهای از مبارزهی حافظ با ریای زمانه بود و رند را میتوان در سرگاه
روبروی زاهد دانست، از این رندانگی بهیچ روی نمیتوان بیدینی را برونکش کرد؛ چراکه
کنایهها، دوپهلوگوییها و آرایههای ایشان به ژرفی بار عارفانه دارد و هرگز با دلاستواری
نمیشود گفت که او دیندار نبود! بواروونه آنچنان عارفانه غزل میسراید که با گمان بسیار
بالایی میشود او را رند مسلم خواند.
پارسیگر
کافه دومگو -
Alice - 11-02-2013
[MENTION=273]Rationalist[/MENTION] :
نخست اینکه من با فلسفهی "خردگرایی" ناسازگارم و شناخت را در "آروینگرایی" میبینم.
روشن است که با پدیدهی خردورزی دشواری ندارم و نمیگویم که اکنون را بخوریم و فردا را که
کسی ندیده، ها؟ گور بابای فردا و آینده! اگر اینگونه میبود باید تحصیل و دیگر کار و بارهای روزانه را
رها کنم و بروم پای منقل شباروز تریاک بکشم! من میگویم شما «فرآوردهی ژنتیک» هستید و
"هر" رفتاری که دارید در تراز ریز به ژنها برمیگردد، رهایی از بند ژنها در زمان کنونی کمشایند
است. شما میگویید با خردورزی و میشود این کار را انجام ولی همین خرد و خودآگاهی هم برای کاریاری
به ژنها پدید آمده است.
این گفتمان بروشنی یک گفتگوی «دانشیک» نیست، یک هماندیشی است و نیازی هم به ستیز و
مبارزه نداریم (سخنانی که بالاتر گفتید که گویا به شما دشنام دادم و ...) چیزی که شما میگویید برای
من هم گیراست و دوست دارم در این زمینه بیشتر گفتگو کنیم و به برایندهای بهتری برسیم. ولی
اینجا شما داوگر (مدعی) هستید و برشماست که پایور کنید چنین چیزی شدنیست، نه بواروونه!
پارسیگر