dr.mcclown نوشته:سلام:) نه مرسی, من رساله عقل سرخ رُ خیلی سال پیش خوندم. اون موقع از زبانش خوشم اومد ولی محتواش رُ دوست نداشتم.سلام و درود خب زبانش که رمزگونه و عارفانه است مثل تمام داستان های عارفانه مثل حی بن یقظان ابن سینا. اینکه می گویید مختوایش را دوست نداشتید خب بدیهی است چون درکش نکردید. ما معمولا چیزی را که درک نکنیم دوست نمی داریم. همین که می گویید "محتوا" خب یعنی اینکه رمزها و اشارات آن را در نیافتید. در مورد این رساله بعد از شهاب الدین ، مولوی و ابن عربی و ملاصدرا و..... تا الان همینجور دارند تفسیر می نویسند و هیچ کدام هم شبیه دیگری نیست یعنی هزاران برداشت و رمز از همین چند صفحه نوشته شده است. بقول دکتر شاه خلیلی که او هم تفسیری بر این رساله نگاشته ، این مطالب عارفانه حالت رمزگونه دارند و هر بار که شما آن را می خوانید چیز جدیدی بر شما مکشوف می گردد. مثل شعر حافظ و مولانا و یا منطق الطیر عطار هر بار از یک شعر معنای جدیدی انگاشته می گردد. در حقیت تجربه های جدیدتر ار عالم معنا شکل می گیرد. خب با این حساب شما بر خلاف اعتقاد خودتان ظاهربین هستید پس هیچ شباهتی به ابن سینا ندارید:)) آنکه می توان شبیه ابن سینا دانست همین شهاب الدین است که همین رساله اش ادامه دهنده حی بن یقظان ابن سینا است.dr.mcclown نوشته:بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) فقط می توانم بگویم عقل کاسب را رد کرده ام و از آن گذشته ام .با توجه به تقسیم بندیهایی که ارائه کردید, شما خودتونُ صاحب کدوم نوع عقل میدونید؟dr.mcclown نوشته:هر کسی درکی از خدا دارد پس با این حساب یعنی خدای من پیش خدای شما،خیلی خداست!!!:))))در قیاس با شما من یک "بیخدا" هستم. :))dr.mcclown نوشته:می دانید جمله اتان چه از لحاظ منطقی چه از لحاظ دلی از بیخ غلط است:)) شما می گویید ایمان به خدا داری ولی معرفت نه! درست مثل اینست که پرنده را در حال پرواز ببینیم و بگوییم این پرنده پرواز می کند ولی پر ندارد!!! نسبت معرفت به ایمان مثل نسبت پر است به پرواز! معرفت سطوحی دارد همانطور که ایمان درجاتی دارد خب هر چه معرفت بیشتر گردد ایمان بیشتر می گردد. یعنی یک رابطه ی مستقیم با هم دارند و ایمان بعد از معرفت حاصل می شود هر کسی که در این عالم به هر چیزی ایمانی پیدا کند قبلش به یک معرفتی رسیده است. از سطح معرفت شما که نا امید شدم:))نه, در واقع بیشتر به این موضوع اشاره کنم که شما مثل هر خداباوری دیگهایی تنها نسبت به خدا ایمان دارید ولی معرفت نه. اما تصورتون اینه که معرفت هم دارید.dr.mcclown نوشته:چه سوال خوبی ! جوابتان را با یک سوال جواب می دهم که جوابش در عقل سرخ آمده است! اگر کوه قاف نباشد آیا سیمرغ وجود نخواهد داشت؟اگر جهانی پس از مرگ وجود نداشته باشه, آیا همچنان باور و پرستش خدا رُ انتخاب میکنید؟
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 08-20-2015
Mehrbod نوشته: چیزیکه "قاعدگی" دارد بخوبی همین احساسها و رفتارهای "خروشنده" استند, چیزیکه بوارونه بسیار تازه فرگشته و هنوز
هیچ ریشه ندوانده همین خردورزی است; اکنون خواه ریاضیدان, خواه شاعر عاشق پیشه, آنچه همهیِ ما در آن خوبیم
همین "دل به دریا زدن" و "خروشیدن" است, آنچه همهیِ ما در آن بدیم نگرش خردین (rational) و دوراندیشانه است.
هرکسی تعریفی از خرد دارد. عرفا اوج خرد را جنون می نامند! همین جنونی که از آینده نگری می آید. "به کجا می روم آخر ننمایی وطنم" و اینقدر آینده آنهم آینده ی پس از مرگ برایشان مهم می شود که برای کشفش و رسیدن به حقیقت سر از پا نمی شناسند.
Mehrbod نوشته: آبسانی ِ آب یک ویژگییست که تنها در آب به چشم میخورد, ولی در خود مولکولهایِ آب نیست.اگر منظورتان از آبسانی ، سیالیت باشد در هرچیزی که سیال باشد شما سیالیت را می بینید سیالات را به دو دسته ی نیوتنی و غیر نیوتنی تقسیم بندی می کنند آب نمونه ای از یک سیال نیوتنی است .
احساسهایِ آدمی هم یک ویژگیست که تنها در مغز به چشم میخورد, ولی در خود یاختههای مغز نیست.
در ضمن بنده وقتی گفتم " فرمول قطره های اشک H2o نیستند"اشاره به شعر مرحوم قیصر امینپور کردم که از این دید علمی و خردگرا بستوه امده بود و اینکه حتی می خواهند برای عشق هم دستور زبان بنویسند . عمر ایشان کفاف نداد تا با شما آشنا شود و ببیند شما می خواهید برای "عشق" برنامه بنویسید!
Mehrbod نوشته: مغز شما هم چه بپذیرید چه نه یک نرمافزار (=ذهن) دارد و این نرمافزار بسیار پیچیده است.ما سه جهان داریم : جهان محسوس که درک ان از طرق حواس است ، جهان معقول که درک آن از طریق قوه عقل است و عالم خیال که درک آن از طریق قوه خیال است.
گیر شما این است که واژهیِ نرمافزار که میخوانید میاندیشید همه چی دیگر "عقلی" و "خرد سرد" شد,
هنگامیکه نرمافزار میتواند احساس هم باشد, یا برای نمونه حشری شدن یک نرمافزار است که با دیدن
جنس ورقلنبیدهیِ دختر در مغز پسر یا بوارونه, با دیدن سینهیِ سپر شدهیِ پسر در چشم دختر, اجرا میشود.
در برابر جواب شما با توجه به جهانی که از آن به بنده جواب داده اید. بنده باید حرف شما را کامل تایید کنم . ولی آنچه که بنده مد نظرم هست در عالم خیال رخ می دهد . در عالمی که معقولات، جسمانی می شوند. اشیاء جسمانی در آن روحانی، یعنی بصورت متشخص و منفرد وجود دارند ولی سختی و بعد جسمانی ندارند. این عالم است که سهروردی از آن بعنوان مهمترین عالم یاد می کند و می گوید تمام اتفاقات روحانی در این عالم رخ می دهد.
Mehrbod نوشته: به هر روی من که پیشاپیش گفتم, شما چرا اینجا خودتان را میآزارید میخواهید
بباورید خدا هست, میخواهید بباورید نیست, کوچکترین تغییری در چیزی نمیدهد.
بنده فقط شرط ادب را بجای آوردم و جواب دادم قصدم جدال نیست و یا خدای ناکرده ارشاد و راهنمایی هم نیست. می دانم که از حضور افرادی چون بنده در این فروم باب طبع شما نیست. گویا شما از مدیران اینجا هم هستید و دوست ندارید کاربرانی با همچین تفکراتی اینجا باشند. بنده هم اصراری بر ماندن ندارم تنها شرط ادب را بجا می آورم و جواب می دهم همین.
از روز اول که به این جا آمدم و سلام کردم و از مسلمانیم گفتم. سلامم را بدار آویختند و در به تکفیرم گشودند
Mehrbod نوشته: برای ما یا خود من اگر کنجکاوید بودن آفریدگار مهربان را به نبودناش برتری میدهم وبقول حکیم صفا :
سرکشی من از جنس نادانی و خودسری نیست, ولی نشانهای از همچو هستندهای نمیبینم.
خدا در دلِ سودازدگانست بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
در دنیای مادی یا همان ظاهر نمی شود دید خدا را . باید به همان عالمی که سهروردی در آن نفس کشیده است یعنی عالم خیال رفت و برای آن رفتن به آن و دیدن حقایق هستی باید به عقل سرخ رسید.
Mehrbod نوشته: این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت — هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
زاهد عمرش سپری شد به تمنای بهشت — او ندانست که در ترک تمناست بهشت
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند
عرفا با زاهدان فرق دارند نه طمع بهشت دارند و نه دل به این دنیا بسته اند فقط او را می خواهند!
ما از تو نداریم بغیر از تو تمنا
حلوا بکسی ده که محبت نچشیده
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 08-20-2015
Newton نوشته:ای کاش خدایی می بود
تنها حقیقت مطلق ماده است
واز نبود خدا هیچ احساسی ندارم شاید نبودش بهتره زیرا اگر باشد باید محاکمه شود
وسپس اعدامش نمود
برای رنجی که به بشر تحمیل نموده
نمی دانم شاید حق با شما باشد از دید ظاهری و مادی که این هستی و وجود ما فقط و فقط رنجست و عذاب. ولی اگر نبودش را در نظر بگیریم و بگوییم ما فقط ماده ایم و بعد از مرگ تمامیم پس تکلیف رنجهایمان چه می شود؟ تکلیف ظلم ها و جفاهایی که کردیم و دیدیم چه می شود؟ مثلا همین فلسطین و اسراییل هر روز فلسطینی ها کشته و شکنجه می شوند و آواره! اگر خدایی نباشد که بدتر از بد خواهد بود!!!!!!
باز اگر خدایی باشد یک نمیچه امیدی هست تا هم به احیای عدالتی که در این دنیا مصلوب شده است بیندیشیم و هم بدنبال جواب این سوال برویم که چرا ما را آفرید تا اینقدر رنج بکشیم؟؟؟
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - dr.mcclown - 08-20-2015
سلام , روز بخیر
سارا نوشته: اینکه می گویید مختوایش را دوست نداشتید خب بدیهی است چون درکش نکردید.
این جمله معنیش اینه که "هر کسی هر چیزی رُ درک کنه دوستش هم خواهد داشت."
سارا نوشته: ما معمولا چیزی را که درک نکنیم دوست نمی داریم.
خب حالا که این عدم درک من رُ قطعی فرض نکردید, پس میشه کسی متن را درک کرده باشه و دوستش هم نداشته باشه..
سارا نوشته: همین که می گویید "محتوا" خب یعنی اینکه رمزها و اشارات آن را در نیافتید.
پس بالاخره قطعاً درکش نکردم؟؟
سارا نوشته: مولوی و ابن عربی و ملاصدرا و..... تا الان همینجور دارند تفسیر می نویسند و هیچ کدام هم شبیه دیگری نیست یعنی هزاران برداشت و رمز از همین چند صفحه نوشته شده است.
اون هم به دلیل اینکه اشخاصی بر اون تفسیر نوشتن؟
خب با همین فرض اگه پیش بریم:
1. پس شما هم قاعدتاً چیزی از این کتاب نباید فهمیده باشید.
2. یا اینکه خودتون یکی از همین مفسرین هستید.
در صورتی که یکی از این مفسرین باشید باید گفت: باید گفت قبل از شما هم تفسیر نوشته بودن و سارا خانم میگه چون اشخاص دیگری بر این کتاب تفسیر نوشتن شخص دیگری نمیتونه این کتابُ درک کنه! تا میرسه به اولین مفسر. پس عملاً شما تفسر از این کتاب رُ جز برای نفر اولی که قبلش کسی تفسیر نکرده بود ناممکن کردید.
سارا نوشته: بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) فقط می توانم بگویم عقل کاسب را رد کرده ام و از آن گذشته ام
بله شما تصور میکنید اهل ادعا نیستید و ادعای دیگران هم برای شما سنگین و دشوار میاد.
سارا نوشته: می دانید جمله اتان چه از لحاظ منطقی چه از لحاظ دلی از بیخ غلط است:)) شما می گویید ایمان به خدا داری ولی معرفت نه! درست مثل اینست که پرنده را در حال پرواز ببینیم و بگوییم این پرنده پرواز می کند ولی پر ندارد!!! نسبت معرفت به ایمان مثل نسبت پر است به پرواز!
ابداً اینطور نیست, شما با مفاهیم پایه فلسفه هم آشنایی ندارید و نمیدونید که معرفت به اقامه دلیل نیازمنده ولی ایمان یعنی پذیرش بدون دلیل. بر طبق همین مثالی که گفتید, شما پرنده در حال پرواز رُ نمیبینید ولی ادعا میکنید پرندهایی وجود داره که پرواز میکنه و پر هم داره. . ولی غیر از شما این کسی پرنده رُ نمیبینه شاید حتی خود شما هم نبینید ولی میگید مطمئنید که همچین چیزی هست, به این میگن ایمان.
سنت اگوستین قدیس میگه: تا ایمان نیاوری نمیفهمی!
نظر من اینه که شما در فاصله بین سه تا شش سالگی ضربهایی رو متحمل شدید که نتیجهاش شکل نگرفتن صحیح رابطه علت و معلولی در ذهن شماست. حدس من اینه که شخصی رُ که از لحاظ عاطفی به شما نزدیک بوده از دست دادید. شما آرامش ندارید و هر زمان که خیال میکنید به جایی رسیدید چیزی شما رُ به حرکت درمیاره برای تلاش بیشتر برای آرام کردن ذهنتون. بسیارهم بهتون امر منفی شده.
البته من شما رُ مقصر نمیدونم چون در بوجود اومدن این وضعیت, نقش چندانی نداشتید ولی توصیه میکنم با دوستاتون طوری برخورد کنید که دلگیر نشن.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 08-20-2015
dr.mcclown نوشته:سلام , روز بخیر
این جمله معنیش اینه که "هر کسی هر چیزی رُ درک کنه دوستش هم خواهد داشت."
خب حالا که این عدم درک من رُ قطعی فرض نکردید, پس میشه کسی متن را درک کرده باشه و دوستش هم نداشته باشه..
پس بالاخره قطعاً درکش نکردم؟؟
سلام دوست عزیز
چرا از واژه ی "درک" استفاده کردم ؟ چون این نوشته یک تجربه ی عارفانه است و هرکسی با هر درکی که از عالم معنا بدست آورده به درکی از آن می رسد وا ینکه می گویید خوشم نیامد چون اصلا ندانستید داستان چیست!!!! چون این داستان "خوش آمدن " و " خوش نیامدن" در آن مطرح نمی شود!!
dr.mcclown نوشته: اون هم به دلیل اینکه اشخاصی بر اون تفسیر نوشتن؟شما اصلا می دانید در اینجا "تفسیر" یعنی چه؟! پیشتر هم گفته ام هر کسی با توجه به تجربه ای که در عالم خیال داشته است از داستان معنایی می گیرد . و هر بار که این داستان را می خواند به معنایی جدید می رسد که رد کننده معنای پیشین نیست. البته با این سوالاتی که شما مطرح کرده اید معلوم است که از مفاهیم اولیه خیال و معنا هیچ ندانید.
خب با همین فرض اگه پیش بریم:
1. پس شما هم قاعدتاً چیزی از این کتاب نباید فهمیده باشید.
2. یا اینکه خودتون یکی از همین مفسرین هستید.
در صورتی که یکی از این مفسرین باشید باید گفت: باید گفت قبل از شما هم تفسیر نوشته بودن و سارا خانم میگه چون اشخاص دیگری بر این کتاب تفسیر نوشتن شخص دیگری نمیتونه این کتابُ درک کنه! تا میرسه به اولین مفسر. پس عملاً شما تفسر از این کتاب رُ جز برای نفر اولی که قبلش کسی تفسیر نکرده بود ناممکن کردید.
dr.mcclown نوشته: بله شما تصور میکنید اهل ادعا نیستید و ادعای دیگران هم برای شما سنگین و دشوار میاد.:))))))))
dr.mcclown نوشته: ابداً اینطور نیست, شما با مفاهیم پایه فلسفه هم آشنایی ندارید و نمیدونید که معرفت به اقامه دلیل نیازمنده ولی ایمان یعنی پذیرش بدون دلیل. بر طبق همین مثالی که گفتید, شما پرنده در حال پرواز رُ نمیبینید ولی ادعا میکنید پرندهایی وجود داره که پرواز میکنه و پر هم داره. . ولی غیر از شما این کسی پرنده رُ نمیبینه شاید حتی خود شما هم نبینید ولی میگید مطمئنید که همچین چیزی هست, به این میگن ایمان.
سنت اگوستین قدیس میگه: تا ایمان نیاوری نمیفهمی!
بنده بر خلاف شما که مدام در حال ادعا کردن هستید و چنان مدعی هستید که حتی پیشتر عنوان کردید که باید حرفهایم جرقه ای را در تو ایجاد می کرد!!!!!!!:)))))
حرفهایی که حتی برای کودکان بین سه تا شش ساله هم پیش پا افتاده است!! البته با توجه به پستتان بنده متوجه شده ام که شما بین سه تا شش سالگیتان ضربه ی سختی را متحمل شده اید بخاطر همین است که در درک بدیهیات عاجز می باشید!! اصلا نمی دانید فلسفه چیست و بعد دیگری را متهم می کنید که مفاهیم پایه را نمی داند:))))
در باب معرفت ،دیگر این را حتی کودکان هم می دانند ولی خب با توجه به ضربه ی هولناکی که در کودکی متحمل شدید و قوه ی خرد و اندیشه اتان را دچار مشکل کرده است باز توضیح می دهم!!!
وقتی پیامبری در شرق ظهور کند و فردی در غرب باشد . چطور می تواند به آن پیامبر ایمان بیاورد؟! باید حداقل نامی از او را بشنود و سخنی از او را دریابد و به یک معرفتی ابتدایی برسد بعد بحث ایمان مطرح می شود!!! این مثل این می ماند که بشخصی بگویند ایمان بیاور ! طرف می گوید به چه به که؟؟ در جواب بشنود اول ایمان بیاور تا بفهمی!!! بعد لابد طرف هم ایمانی محکم و خدشه دار می آورد!!!!
ضربه ای که شما در کودکیتان تجربه کرده اید گویا سبب شده است که در درک زبان نیز دچار مشکل شدیدی گردید بطوریکه حتی در معنای کلمات ساده ای چون "معرفت"، "زاهد ، "عارف" چنین درمانده گردید!!
آن مثال پرنده هم اگر واقعا عقل سرخ را خوانده بودید دیگر چنین چیزی را مطرح نمی کردید!! چون در عالم مثال می توان آن پرنده را متصور شد!! این ادعای خواندن عقل سرخ هم از آن ادعا ها بود!!!!
dr.mcclown نوشته: نظر من اینه که شما در فاصله بین سه تا شش سالگی ضربهایی رو متحمل شدید که نتیجهاش شکل نگرفتن صحیح رابطه علت و معلولی در ذهن شماست. حدس من اینه که شخصی رُ که از لحاظ عاطفی به شما نزدیک بوده از دست دادید. شما آرامش ندارید و هر زمان که خیال میکنید به جایی رسیدید چیزی شما رُ به حرکت درمیاره برای تلاش بیشتر برای آرام کردن ذهنتون. بسیارهم بهتون امر منفی شده.
البته من شما رُ مقصر نمیدونم چون در بوجود اومدن این وضعیت, نقش چندانی نداشتید ولی توصیه میکنم با دوستاتون طوری برخورد کنید که دلگیر نشن.
دوست عزیز من نمی دانستم که شما چنین ضربه وحشتناکی را در کودکی تجربه کرده اید وگرنه هرگز با شما وارد بحث نمی شدم تا اینطور بیشتر سبب نا آرامی بیشترتان گردم. باشد بنده دیگر حتی اگر پستم را کوت کنید جوابی به آن نخواهم داد تا بیش از این موجب رنجش روحی شما نگردم.
همیشه گفته اند کافر همه را به کیش خود پندارد. همیشه برایم سوال بود چرا نمی گویند مسیحی یا مسلمان همه را به کیش خود پندارد! که امروز جوابم را گرفتم :)))
شما هم بهتر است بروید جستاری باز کنید و از این تجربه ی وحشتناکی که در کودکی دیده اید صحبت کرده و از دیگران کمک بگیرید اینجا دوستان روانشناس و روانپزشک هم هستند و می توانند شما را کمک کنند.اینطوری هم برای خودتان بهتر است و هم برای دوستان و اطرافیانتان .
در ضمن بهتر است در جستارهایی که سواد و درکش را ندارید وارد نشوید که بیشتر سبب مغشوش شدن روح و روانتان می گردد و آنوقت چیزهایی را که دقیقا در مورد خودتان مصداق پیدا می کند به دیگران نسبت می دهید که این نه تنها اصلا خوب نیست بلکه خنده آور هم خواهد بود!!
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - dr.mcclown - 08-21-2015
سلام و شب بخیر
سارا نوشته: در ضمن بهتر است در جستارهایی که سواد و درکش را ندارید وارد نشوید که بیشتر سبب مغشوش شدن روح و روانتان می گردد و آنوقت چیزهایی را که دقیقا در مورد خودتان مصداق پیدا می کند به دیگران نسبت می دهید که این نه تنها اصلا خوب نیست بلکه خنده آور هم خواهد بود!
این نتیجهگیری که در مورد شما کردمُ (ناتوانی در برقراری رابطه علت و معلولی) نمیشه گفت فرافکنیه (projection) به این دلایل که:
1. چیزی که گفتم قابله تحقیقه و بیش از یک احساس ساده و درونیه
2. یک مرتبه و از ناکجا این نتیجه گرفته نشده و حاصل یک فراینده
3. توصیه کردم که با دوستانتون خوب برخورد کنید کنید که دلگیر نشن, من خودمو دوست شما نمیدونم بنابرین دلیلی برای دلگیری از شما ندارم
تعریف پروجکشن مشخصه و شما در بهترین حالت میتونید با ذکر دلیل* بگید من در نتیجهگیری درباره شما راه به خطا رفتهام.
اول به اقامه نشانههایی میپردازم که باعث بیان چنین گمانی(وقفه در رشد) درباره شما شده. الگوهای زیر در رفتار شما قابل شناسایی هستن:
1. تکرار
2. بولد کردن کلمات به کرّات
3. پرگویی
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
7. بیحوصلگی در مطالعه
8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
9. ego ی بزرگ
10. بسط بیانتهای بحث
11. سوال نپرسیدن
1. تکرار (از دو جهت, هم تکرار جملات و هم نحوه ساختن پاسخها)
سارا نوشته: با توجه به ضربه ی هولناکی که در کودکی متحمل شدید و قوه ی خرد و اندیشه اتان را دچار مشکل کرده است باز توضیح می دهم!!!سارا نوشته: ضربه ای که شما در کودکیتان تجربه کرده اید گویا سبب شده است که در درک زبان نیز دچار مشکل شدیدی گردید بطوریکه حتی در معنای کلمات ساده ای چون "معرفت"، "زاهد ، "عارف" چنین درمانده گردید!!سارا نوشته: من نمی دانستم که شما چنین ضربه وحشتناکی را در کودکی تجربه کرده اید وگرنه هرگز با شما وارد بحث نمی شدمسارا نوشته: بهتر است بروید جستاری باز کنید و از این تجربه ی وحشتناکی که در کودکی دیده اید صحبت کرده و از دیگران کمک بگیرید
2. بولد کردن کلمات و 8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
مشخصاً در این تاکیدها ناتوانی شما در اولویت دادن به موضوعات آشکار میشه. بولد کردن جملات کم اهمیت و اشعار قاعدتاً باید در بردارنده معنی برای شخص شما باشد در حالی که در بحث بیمعناست. مثلاً "کافر همه را به کیش خود پندارد" را بولد کردید. یا جمله آخر جستار قبل که در اول این پاسخ نقل شد.
از نظر شما این بولد کردن نوعی بیان احساسه. یعنی جایی که نمیتونید با تن صداتون روی چیزی تاکید کنید از این بولد کردن استفاده میکنید. به علاوه علامتهای تعجب و شکلکهای خنده به شکل اغراق آمیز. در این حالات میشه شما رُ در حال فریاد زدن یا خنده عصبی تصور کرد.
3. پرگویی و 7. بیحوصلگی در مطالعه
به این مثال توجه کنید. من نمونه ایی از کاربرد واژه ایمان اوردم تا عدم لزوم معرفت رُ از نظر مذهب نشون بدم. در یک مثال موجز عنوان کردم:
"سنت اگوستین قدیس میگه: تا ایمان نیاوری نمیفهمی!"
اگر کسی این جمله رو با دقت معمولی بخونه, متوجه میشه گویندهاش یه فیلسوف مسیحیه که پایههای مسیحیت غربی به کمک اون محکم شده. این شخص که هویت مذهبیش مشخصه به شما میگه ایمان بیار... خب, پس پیام واضحه ولی میل به پرگویی بیدقتی در خوندن باعث میشه که همچین چیزی پیش بیاد:
سارا نوشته: باز توضیح می دهم!!! وقتی پیامبری در شرق ظهور کند و فردی در غرب باشد . چطور می تواند به آن پیامبر ایمان بیاورد؟! باید حداقل نامی از او را بشنود و سخنی از او را دریابد و به یک معرفتی ابتدایی برسد بعد بحث ایمان مطرح می شود!!! این مثل این می ماند که بشخصی بگویند ایمان بیاور ! طرف می گوید به چه به که؟؟ در جواب بشنود اول ایمان بیاور تا بفهمی!!! بعد لابد طرف هم ایمانی محکم و خدشه دار می آورد!!!!
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
dr.mcclown نوشته: با توجه به تقسیم بندیهایی که ارائه کردید, شما خودتونُصاحب کدوم نوع عقل میدونید؟سارا نوشته: بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) فقط می توانم بگویم عقل کاسب را رد کرده ام و از آن گذشته ام .
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
به طرز گستردهایی ما با اسامی اشخاص روبه رو هستیم در نوشته های شما. البته این نکته مثبتیه که مطالعه زیادی دارید اما به همون اندازه مطلب حلاجی نشده و ضد و نقیض هم دارید. جوری که هر کلمهایی برای شما با یک داستان, یا نقل قول یا حرف قصار شخصی ارتباط برقرار میکنه و شما به لزوم یا عدم لزومش در یک بحث اهمیت نمیدید.
عدم اعتماد به نفس در ارائه آرا بدون نیاز به اسمی که روی ضعفهای فرضیه هاتون سایه بندازه در نوشته هاتون مشهوده.
اینکه فلان خدا ناباور به خدا ایمان اورده, چه ربطی به شما داره؟ اینکه ابن سینا فلان برهانُ داره در اثبات وجود خدا, باعث آرامش شما نمیشه.
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
نیازی به اوردن مثال نداره, خودتون بهتر میدونید.
9. ego بزرگ, یا همون منیّت شما, که "منِ" کسی رُ برنمیتابه و در کنارش خودتون رُ هم بیادعا میدونید
این فقط عرفا نیستن که دام برای آگاهی پهن میکنن یه شخص عادی مثل من هم میتونه همچین دامی در کلام تهیه کنه که شما توش بیوفتید. با گنجوندن چند عبارت و واکنش سنجی. وقتی بعد از یک سری گفتگو متوجه شدم بیحوصله گفتگو میکنید و تنها منتظر نوبت جواب دادن خودتون هستید.
سارا نوشته: بنده بر خلاف شما که مدام در حال ادعا کردن هستید و چنان مدعی هستید که حتی پیشتر عنوان کردید که باید حرفهایم جرقه ای را در تو ایجاد می کرد!!!!!!!:)))))(به شکلک خنده اغراق شده و علامتهای تعجب زیاد دقت کنید. خنده پیروزمندانه کودکی که تصور میکند نوبتش شده تا دیگری را سرجایش بنشاند)
سارا نوشته: این ادعای خواندن عقل سرخ هم از آن ادعا ها بود!!!!سارا نوشته: بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) ...
البته همه اینها باعث نمیشه نظر من درباره شما قطعی باشه,حدس من کلاستر B هست. نیازه که یه آزمون MMPI بدید و یه پروفایل ازتون رسم بشه تا بشه بهتر نظر داد. در کل اینها که گفتم باعث نمیشه شما آدم بدی باشید یا من به شما فحش داده باشم. در حالی که شما یعنی سعی کردید اینکارُ بکنید.
حتی با اثبات این چیزی که من گفتم شما یه آدم معمولی هستید, مثل بقیه. درسته که خودمو دوست شما نمیدونم ولی ازتون بدم نمیاد برعکس, دوستتون هم دارم.
شاید کسانی باشن که هنوز این رساله کوتاه از سهروردی رُ نخونده باشن, من برای اونها این نوشته کوتاه رُ خیلی خلاصه ذکر میکنم. عقل سرخ یا "روزی با جماعت صوفیان"داستانی کوتاه و تمثیلیه که عمده اون پرسش و پاسخ خود شیخه با پیرمرد سرخ مو و دوستی هم که در داستان اورده بهانهایی بوده برای آغاز و پایان این تک گویی.
رساله با حمد و سپاس " پادشاه دو جهان" آغاز میشه و صلوات بر فرستادگان او خصوصاً بر "محمد مختار" که نبّوت را بدو ختم کردند. بعد بلافاصله داستان با طرح یک سوال آغاز میشه. میگه دوستی از من پرسید که پرندگان زبان همدیگه رُ متوجه میشن؟
شیخ بهش جواب میده بله میفهمن. دوستش میپرسه, تو از کجا میدونی؟ شیخ میگه چون خدا وقتی خواست منُ بیافرینه منُ به شکل باز (پرنده شکاری) آفرید. اونجا من و بازهای دیگه بودیم و حرف همو میفهمیدیم برای همینه که میگم میفهمن!
دوباره دوستش میپرسه چی شد که به اینجا رسید؟ و شیخ از خدا خواسته شروع میکنه به تعریف داستانش که آره من باز بودم اسیرم کردن بردنم یه جای دور, یادم رفت که از کجا اوردنم ولی هوس پرواز داشتم, یه روز که کسی حواسش بهم نبود فرار کردم ولی چون هنوز بندها بهم بودن مجبور بودم پیاده برم. تو راه به یه پیرمردی که جوان نشون میداد برخوردم. شیخ میگه اول تصور کردم که جوونه, ولی وقتی به عنوان جوان مورد خطاب قرارش میده پیرمرده بهش بر میخوره و میگه من پیرم و نورانی! بعد شروع میکنه به گفتن اینکه چطوره که سرخ به نظر میاد و قصدش در اصل اشاره به موضوعی درباره مراتب نور در فلسفه سهرودیه (ولی اگه بخوایم به چشم نقد بهش نگاه کنیم در حد اینکه زمین صافه است. و ما با بزرگواری از کنار اینها رد میشیم) شیخ ادامه میده: و اون پیرمرد بهم گفت که تو رُ از کوه قاف گرفتن منم از همونجا میام. و بعد این پیرمرد سرخ مو شروع میکنه به داستان بافتن و ابتدا از عجایب هفتگانهایی که دیده بود میگه (کوه قاف، گوهر شب افروز، درخت طوبی، دوازده کارگاه، زره داودی، تیغ بلارک، چشمه ی زندگانی) بعد هر کدوم از این عجایبُ وضیح میده و از سختیها و راه رسیدن به چشمه زندگانی میگه...
در پایان دوستی که سوالش آغازگر داستان شده به شیخ میگه ای ول, راست گفتی شیخ, تو همون بازی که گفتی, بیا منُ صید کن که بد شکاری نیستمااا.
و داستان با قطعهایی سه بیتی از شیخ در مقام تعریف از خودش تموم میشه:
من آن بازم که صیّادان عالم/ همه وقتى به من محتاج باشند
و دو مصرع دیگر.
قاعدتاً ما قصد نداریم این داستانُ با همین شکلی که روایت میشه بخونیم وگرنه از اول تا آخرش باید بخندیم, توضیح این داستان تمثیلی خارج از حوصله این جستاره بنابراین تنها به گفتن اینکه "باز" در ادبیات عرفا در اکثر جاها به عنوان "نفس" به کار رفته. باز یه پرنده شکاریه که برای اینکه پادشاه ازش استفاده کنه و روی دست پادشاه بشینه باید "تربیت" بشه.
اما چرا این داستانُ نقل کردم. نیازی نیست نوشتهایی "رمزگونه" باشه تا با هر بار خوندن تجربه یا بینش متفاوتی رُ به خواننده واحد بده. انسان موجودیست در حال تغییر,مثل اجزاء دیگر جهان. ذهن هم در حال تغییره. و ذهنی که تحرک دائم داره (در اثر عامل داخلی و یا خارجی, سن, رابطه عاطفی, وضعیت سلامتی, دانش نو یافته یا برخورد..)بیشتر هم تغییر میکنه.
سارا نوشته: چون این نوشته یک تجربه ی عارفانه است و هرکسی با هر درکی که از عالم معنا بدست آورده به درکی از آن می رسد وا ینکه می گویید خوشم نیامد چون اصلا ندانستید داستان چیست!!!! چون این داستان "خوش آمدن " و " خوش نیامدن" در آن مطرح نمی شود!!
سارا نوشته: بقول دکتر شاه خلیلی که او هم تفسیری بر این رساله نگاشته ، این مطالب عارفانه حالت رمزگونه دارند و هر بار که شما آن را می خوانید چیز جدیدی بر شما مکشوف می گردد.
اما "رمزگونه" یعنی چه؟
نظر دکتر حسین شاه خلیلی رُ در این مورد نقل میکنم:
دکتر شاه خلیلی عقیده داره که: "تمامی کتب و رساله های دینی و عرفانی ما اکثراً به زبان رمز بیان شدهاند و چون رمز هستند باید آنها را تاویل کرد و نه تفسیر .. این یک تجربه ای است که راوی رساله آن را تجربه کرده، یک چیز ذهنی و خیالبافی نویسنده نیست."
"مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفانی میکنیم."
سارا در اینجا دچار لغزش زبانی شده در به کار بردن "تفسیر" به جای "تاویل" و "شرح" که البته قابل گذشته ولی در نهایت شاکی هم شده که:
سارا نوشته: شما اصلا می دانید در اینجا "تفسیر" یعنی چه؟!
در ادامه دکتر شاه خلیلی در توضیح رمز میگه: "رمز تفاوتش با مجاز و کنایه در چیست؟ رمز بیان یک واقعه و تجربهای است که حقیقتاً اتفاق افتاده. یعنی کل واقعه عیناً اتفاق افتاده و شخصی آنرا تجریه کرده است. رمز یک تجربه عینی است."
و در ادامه میگوید: "رمز عین تجربه است ، عین واقعه است که برای شخص اتفاق افتاده است و برای گشودن رمز باید شخصی دوباره آنرا تجربه نماید."
پس رمز از نظر دکتر شاه خلیلی تفاوت چندانی با واقع گرایی در ادبیات نداره. فقط منشاء اون واقعگرایی حواس هستن و منشاء این یکی چیزی که مشابهش در رویا اتفاق میافته. تاکید دکتر روی اینه که "خیالبافی" نیستن. یعنی شخص به اراده خودش چیزهایی رُ کنارهم قرار نداده.
دکتر شاه خلیلی لغزشهای کوچکی دارد که (البته از دید فلسفه کوچک نیستند) در نهایت به نتیجهگیری غلط میانجامد. ایشون فرض کردن چیزی به اسم "واقع گرایی" در ادبیات وجود داره. یعنی وقتی فردی رُ در حال دوچرخه سواری میبینیم یا توصیفش رُ میشنویم, واقعیت به طور تمام و کامل نقل شده. در حالی که حتی واقعیت هم شامل هزاران هزار عنصریه که در لحظه نادیده گرفته میشن. مثل یک عکس که ما در هر لحظه فقط به قسمت از اون میتونیم تمرکز کنیم.
کسی از ما میپرسه, مدرسه چطور بود؟ جواب میدیم با یکی دعوا کردم و زدمش. آیا کل واقعه تجربه شده رو بیان کردیم؟ ترس از ناظم, درد پهلو, صداهای همکلاسیها که به عوا تشویق میکردن و چیزهای دیگه در انتقال این تجربه حذف شده یا حتی اینقدر باهم آمیخته شده که قابل بیان نیستند. پس دعوا کردم و زدمش یه رمزه. چون توصیف دکتر شاه خلیلی بر اون منطبقه که گفته:
"زیرا کل حقیقت واقعه تجربه شده را نمی توان با کلمات بیان نمود و بیان زبانی آن فقط بخش یا پرتوی از آن حقیقت را به ما نشان می دهد و برای درک و فهم کامل آن باید آنرا تجربه نمود."
اما واقعاً اینکه ما "تجربه" دعوا کردن را داشته باشیم, "درک و فهم کامل" از "دعوا کردم و زدمش" به ما میده؟
با کمک گرفتن از داستان "عقل سرخ" میپرسیم آیا هر غریبی که به وطنش بر میگرده احساسی همانند دورافتاده دیگر خواهد داشت؟ جواب منفیه. پس طبیعیترین و بدیهیترین اتفاقی که ممکنه بیفته در هر بار خوانش رمز, اینه که به جنبه متفاوتی از اون توجه کنیم.
دکتر شاه خلیلی گفته " .. اون تجربه یک چیز ذهنی و خیالبافی نیست." و ما از خودمون میپرسیم پس چطور تجربهایه؟
دکتر ادامه میده : "حال آگاهی عرفانی من از چه طریق حاصل میگردد؟ و چگونه وقایع درونی و عرفانی را تجریه می کنیم؟ این تجربه از طریق حواس نمی تواند باشد. زیرا در موقع خواب و دیدن رویا حواس ما بسته است."
قصد ندارم بگم دکتر سفسطه میکنه ولی خیلی سطحی و سادهانگارانه با مسائل برخورد کرده. بسته بودن حواس از دو معنی خارج نیست.
یک: آگاهی نسبت به دریافتهای حسی نداریم
دو: دریافتهای حسی بر مغز و تجربه خوابیدن ما بیتاثیرند
در صورتی که منظور از "بسته بودن حواس" مورد یک باشه, از کجا میتونیم بگیم "از طریق حواس نمیتواند باشد" ما که نمیدونیم موقع خواب داریم از حواسمون استفاده میکنیم یا نه.
و اگر مراد مورد دوم باشد, این مسئله ثابت شده است که دریافتهای حسی بر تجربه خوابیدن ما بسیار موثرند. سردی و گرمی محیط, سر و صدا, حرفهایی که در اطراف شخصی که خوابه زده میشه, راحتی جای خواب و ... حتی خوابهای ما رُ هم شکل میدن .
با این فرض نامفهوم که در موقع خواب و رویا "حواس ما بسته است" به نظر دکتر ما چطور واقعه عرفانی رُ تجربه میکنیم؟
"بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. ولی این رویا آن چنان ملموس و واقعی است که حتی جسم ما هم به آن عکس العمل نشان می دهد. اگر یک خواب وحشتناک ببینیم سرا پای بدنمان عرق می کند و حتی فریاد هم میزنیم و وقتی هم که بیدار می شویم تمام رویا را به یاد داریم."
فکر میکنم همه کسانی که این مطلب رُ میخونن متوجه حلقه مفقوده بیانات دکتر شدن. دکتر "مغز" رو ندیده گرفتن. حتی در این جمله به "به یاد داشتن" هم اشاره کردن. یعنی اشاره به یکی از فانکشنهای مغز به اسم "حافظه" و احتمالاً اون رُ هم تا سطح ذهن بالا بردن و بعد با یک جمله بیپایه از حساب خارجش کردن.
و با این فرض بیپایه که "بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. " ادامه میده:
"پس به چه طریق و با چه وسیله ای آنها را ادراک می کنیم؟
شاید یکی از اولین کسانیکه به این موضوع توجه کرد و آنرا مورد بحث و بررسی قرار داد حکیم بزرگ ما پورسینا است. پورسینا بحث جدی در مورد عالم خیال دارد و سه رساله فارسی باقی مانده از او هم بزبان رمز نوشته شده است."
خب, حالا جالبتر هم شد, پای استاد سهروردی هم به میان کشیده شد. ابن سینا نظرش چیه در مورد این "ادراک فرا حسی و فرا ذهنی"؟
ولی همونطور که گفته شد مطالب به زبان "رمز" هستن. و دکتر اشاره میکنه که ابن سینا به این جهان میگه "جهان خیال" و ما رُ بر میگردونه روی ادامه دهندگان راهش. یعنی عین القضاه همدانی و سهروردی.
و میگه "عین القضاه "جهان تمثیل" رُ معرفی میکنه و سهروردی "که این جهان را بعنوان جهانی مجزا از جهان حواس و جهان عقل معرفی می کند و آنرا به روی ما می گشاید. سهروردی آنرا جهان خیال ، جهان ملکوت، جهان روح و یا جهان نفس یا بطور دقیقتر جهان خیال فعال می نامد."
اما آخرش چی؟ ما چطور این رویاها و تجربههای عارفانه رُ تجربه میکنیم؟
دکتر شاه خلیلی که عجلهایی برای جواب دادن به این سوال نداره, در ادامه به توصیف جهان معرفی شده توسط سهروردی و فلاسفه بعد از او یعنی ملاصدرا و ابن عربی و دیگران میپردازه. ولی این توصیفات کمکی به ما در جهت فهم اینکه ادراک فراحسی به چه صورت به وقوع میپیونده نمیکنه.
دکتر شاه خلیلی که شرح خودش بر "عقل سرخ" سهروردی رُ با این جملات آغاز کرده که :
" اولین چیزی که در این رساله مطرح می گردد مسأله رمز است. مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفان می کنیم. شما وقتی با تفسیر روبرو شدید دیگر با رمز وتمثیل روبرو نیستند، با استعاره و کنایه و مجاز روبرو هستید و این ها با رمز بسیار متفاوتند . بهمین دلیل است که امروز ما بسیاری از داستانهای عرفانی را دیگر نمی فهمیم . "
در نهایت و پس از اتمام مقدمه شروع میکنه به ترسیم این تمثیل و برگردان این رموز. اما تمثیل چیه؟
تمثیل یک الگوئه. هدف تمثیل ایفای نقش فرضیه به منظور تفسیر یا فهم چیزیه. "نقشه" یه مثال خوب برای "تمثیل" ه. نقشه یک منطقه با اینکه در مصالح زمین و شکل چیزها ممکنه تفاوت داشته باشن ولی هر قسمتی از نقشه با بخشی از منطقه مطابقت میکنه.
نقشه یک منطقه تمثیلی از اون منطقه است. این توصیف با تعاریف دکتر شاه خلیلی هم مطابقت میکنه.
و آخر سر دکتر شاه خلیلی اینطور بحث رو شروع میکنه که "باز" یه پرنده است و سهروردی به خاطر آزاد بودنش اونو در این داستان اورده.. و باقی ماجرا.
اما نکاتی چند با ربط به این رساله و شرح و موضوع بحث.
اگر ما این مسئله رو بپذیریم که تجربه عارفانه "خیالبافی" عارف نیست همچنان نمیتونیم اون تجربه رُ تجربهایی فرا حسی به حساب بیاریم. صرف "احساس" کردن اون تجربه باعث واقعی بودنش نمیشه.
تمامی تولیدات ذهن آدمی قابل اعتنا نیستن. ما هذیان رُ در وقت التهابات مغزی داریم و یا تخیلات روزانه و خوابهای درهم و حتی ظاهراً واقعی.
اشخاص مبتلا به اسکیزوفرنی یا تحت تاثیر داروها یا مواد شیمیایی که افزایش دوپامین رُ درمغز منجر میشه از تجربیات خودشون در مورد گفتگوی دائم خودشون با شخص یا اشخاصی در ذهنشون میگن, یا در حالات شدید, تصویر اشخاص رُ میبینن یا حتی خودشون رُ در جای دیگه تصور میکنن.
این موضوع فقط مختص اشخاص اسکیزوفرن نیست. تحت تاثیر مواد توهم زایی مثل مسکالین هرکسی میتونه این توهمات رُ به صورت واضح داشته باشه.
ویژگیهای اسکیزوفرنی, عدم درک زمانه و فقدان تفکره و فرو ریختن مرزها بدن و ذهنه. "من" از بین میره و این اتفاق ممکنه برای هرکسی تحت فشارهای عصبی بیوفته و برای بعضی به خاطر اختلالات ژنتیک و ضخامت چند دهم میلیمتریه پل بین دو نیمکره به صورت حالت دائم دربیاد.
عدم تکلم به مدت زیاد, میتونه این فرایندُ تشدید کنه. بسیاری از سالکان مدت زمان زیادی رُ به روزه سکوت میگذروندن. این امکان که ثبت شدههای اذهان ایشون و فعل "دیدن" در این لحظات اتفاق افتاده باشه.
این موضوع یعنی ارتباط چیزی که در این دوره اسکیزوفرنی مینامیمیش و دریافتهای عارفانه قابل بررسیه.
درود به همگی
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 08-22-2015
ریاضیدان آمریکایی که بیشتر عمرش را با بی خدایی سپری کرده بود بالاخره حضور خدا را در زندگی اش پذیرفت البته خدایی از جنس خدای اسلام! پروفسور lang استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس از بی خدایی تا اسلام می گوید:
Dr. Jeffrey Lang - From Atheism To Islam 1/4 - YouTube
Dr. Jeffrey Lang
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 08-22-2015
Jeffrey Lang shares his experiences as a young man struggling to find meaning in a world full of turmoil. He recounts his time growing up in San Francisco when his discovery of the Holy Qur'an compelled him to reconsider his scepticism of religion. He explains how within the Qur'an he found the practical answers to his most pressing philosophical questions of why evil exists, who is God and the purpose of life. Follow his heartfelt, rational exploration of the Qur'an as he "connects the dots" to figure out what God truly wants from the human being. Dr. Lang, a professor of mathematics at the University of Kansas, also discusses the human as an intellectual and moral being, the fall of the first human to Earth, the essential elements of faith, how to get closer to God, and how the Qur'an emphasizes reason in the spiritual quest. An engaging lecture providing insight into the thought process of one finding himself on a spiritual quest from atheism to Islam.
Jeffrey Lang is an American convert to Islam and author of the best selling works "Struggling to Surrender: Some Impressions of an American Convert to Islam", "Even Angels Ask: A Journey to Islam in America" and "Losing My Religion: A Call For Help". He also co-founded Generation Islam, a networking group serving the needs of North American born Muslims.
403 FORBIDDEN : LOGGED BY www.politicsforum.org
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - سارا - 09-11-2015
Mehrbod نوشته: از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
باید اعتراف کنم که حق با شما بود ارباب مهربد!
من در یک شب بارانی به این فروم آمدم و حالا هم با یک دل بارانی دارم از اینجا رفع زحمت می کنم. اینجا که آمدم تا خواستم کمی از دین و آیینم دفاع کنم انگهای گوناگون به بنده زدند و گفتند حق نداری از آیینت دفاع کنی و چه دشنامهایی که به پیامبر و اهل بیتش نثار نکردند. ولی باز خیره سری کردم و ماندم پیش خودم گفتم خب دیگر وارد بحث دینی نمی شوم که اینجور شاهد توهین به مقدسات نباشم. خواستم از مظلومیت مردمی بگویم که باز آن را به دین و آیین ربطش دادند. در آخر هم که شخصیتم بکل زیر سوال برده شد و بجرم شاعری، بی منطق و هپروتی و حقیر .... خوانده شدم و گفتند حق نداری دیگر شعر بگویی! شاعری که از شعر نگوید مثل ابر دلتنگی می ماند که نبارد!!
بنده با حضور در اینجا قصد ِ جسارت و گستاخی را نداشتم. می دانم که حق با شماست و این فروم هم متعلق به شما و همفکران شماست و جای آدمهایی نظیر من در اینجا نیست بخدا می دانم و قصدم هم گسترش خداپرستی یا آزارِ شما نبود فقط می خواستم که در یک فروم فارسی زبان عضو باشم همین . واقعا هم بابت نوشتن بی رویه شعر در پستهایم عذر می خواهم بگذارید به حساب مدتها دوریم از زبان ِ پارسی و اینکه در طول روز مجبورم با زبان دیگری حرف بزنم و اینجا تنها جایی بود که می توانستم در آن به زبانِ رسمی دلم حرفم بزنم و خب دیگر حساب از دستم خارج شده بود و خیلی دیگر شعر اینجا نوشتم و چقدر هم شعر سرودم که این را مدیون شخص شما هستم ارباب! من در سرودن دوبیتی خیلی قوی نبودم ولی از وقتی با شما وارد بحث شدم از بس سازِ دلم به ارتعاش در آمد دوبیتی هایم دلی تر شدند و بهتر. واقعاً سپاسگزارم
امیدوارم به همه ی آروزهایتان برسید هم شما و هم بقیه کاربران این فروم و از همه مهمتر فندآوری هم سر وسامانی بگیرد ;)
باز به اینجا می آیم البته بیشتر بعنوان مخاطب تا کاربر، تا مطالبتان را بخوانم و استفاده کنم.
بی خدا بودن چه حسی دارد؟ - Dariush - 09-11-2015
سارا نوشته: باید اعتراف کنم که حق با شما بود ارباب مهربد!
من در یک شب بارانی به این فروم آمدم و حالا هم با یک دل بارانی دارم از اینجا رفع زحمت می کنم. اینجا که آمدم تا خواستم کمی از دین و آیینم دفاع کنم انگهای گوناگون به بنده زدند و گفتند حق نداری از آیینت دفاع کنی و چه دشنامهایی که به پیامبر و اهل بیتش نثار نکردند. ولی باز خیره سری کردم و ماندم پیش خودم گفتم خب دیگر وارد بحث دینی نمی شوم که اینجور شاهد توهین به مقدسات نباشم. خواستم از مظلومیت مردمی بگویم که باز آن را به دین و آیین ربطش دادند. در آخر هم که شخصیتم بکل زیر سوال برده شد و بجرم شاعری، بی منطق و هپروتی و حقیر .... خوانده شدم و گفتند حق نداری دیگر شعر بگویی! شاعری که از شعر نگوید مثل ابر دلتنگی می ماند که نبارد!!
بنده با حضور در اینجا قصد ِ جسارت و گستاخی را نداشتم. می دانم که حق با شماست و این فروم هم متعلق به شما و همفکران شماست و جای آدمهایی نظیر من در اینجا نیست بخدا می دانم و قصدم هم گسترش خداپرستی یا آزارِ شما نبود فقط می خواستم که در یک فروم فارسی زبان عضو باشم همین . واقعا هم بابت نوشتن بی رویه شعر در پستهایم عذر می خواهم بگذارید به حساب مدتها دوریم از زبان ِ پارسی و اینکه در طول روز مجبورم با زبان دیگری حرف بزنم و اینجا تنها جایی بود که می توانستم در آن به زبانِ رسمی دلم حرفم بزنم و خب دیگر حساب از دستم خارج شده بود و خیلی دیگر شعر اینجا نوشتم و چقدر هم شعر سرودم که این را مدیون شخص شما هستم ارباب! من در سرودن دوبیتی خیلی قوی نبودم ولی از وقتی با شما وارد بحث شدم از بس سازِ دلم به ارتعاش در آمد دوبیتی هایم دلی تر شدند و بهتر. واقعاً سپاسگزارم
امیدوارم به همه ی آروزهایتان برسید هم شما و هم بقیه کاربران این فروم و از همه مهمتر فندآوری هم سر وسامانی بگیرد ;)
باز به اینجا می آیم البته بیشتر بعنوان مخاطب تا کاربر، تا مطالبتان را بخوانم و استفاده کنم.
اه، چه ننه من غریبمبازی نفرتانگیزی! چرا هر چه دختربچهی نابالغ و تیپیک
هست به این فروم میآید! اگر راست میگویید و از خوانندگان راستین این فروم
در گذشته بودهاید، حتما خوب میدانستید که در اینجا چگونه جوی برقرار است؛
جنگ و جدلهایی اینجا رخ دادهاند در حد و اندازههای جنگهای جهانی، چنانکه
هرگز نمیتوانید دو کاربر خاص را پیدا بکنید که جایی با هر چه در توان داشتند
بر سر موضوعی، شدیدا درگیر بحث نشده باشند. نمونهی آن خود من هستم،
درگیریهای اعتقادی من که گاهی شخصی نیز میشد همگی در این فروم
موجود هستند:
میلاد
مهربد
کوروش بیخدا
ریشنالیست
راسل
کسری
امیر
آنارشی
آرش
مزدک
مهدی
و ...
اگر خواننده بودید و اینها را دیدید، پس چرا آمدید و اگر آمدید این
مسخرهبازیها برای چیست، اگر هم که خواننده نبودید و اینها
را ندید، پس دروغ نگویید.