دفترچه

نسخه‌ی کامل: سكس من و مونس
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سكس من و مونس
Aug 05, 2006, 12:24 AM

نویسنده: saeed135


فروبار: http://www.daftarche.com/attachment/aviz...NmG2LM.pdf

اندازه: 36.84KB


کوتاهیده‌یِ داستان

سلام دوستان این خاطره واقعی بوده مونس نام زنی است كه تازه ازشوهرش جدا شده بود ودر همسایگی ما زندگی خانومی بسیار زیبا و خوش بر خورد بود و با مامانم تازه او مد ورفت را اغاز كرده بود و برای بعضی از كارهایش به مامانم مراجعه می كرد من هم كه تازه از خدمت سر بازی برگشته بودم و در یك شركت خرید فروش كا مپیوتر كار می كردم یك روز وقت نهار مامانم گفت كه مونس خانوم اومده و با تو كار داشته من هم كه لقمه غذا در گلیوم مانده بود پرسیدم مامان چه كار داشت ؟

مامانم گفت كه راجع به سیستم كامپیو تر ش می خواست سوال كند

پرسیدم شما چی گفتی ؟


مادر دوبار جواب داد هیچی قرار شد بعد از ظهر بری خونشون ببینی چی شده


من هم سریع نهارم را خوردم یك دوش گرفتم دو تیغه كردم و را افتادم چون هوا گرم مادرم گفت حالا نرو صبر كن تا هوا خنك تر بشه ممكنه خواب باشه گفتم نه مادر من بعد از ظهر قار دارم با ید برم ویك سیستم را اره اندازی كنم


خلاصه را ه افتادم زنگ ایفو نم را كه زدم بعد از چند دقیقه مونس خانم بایك صدای بسیار دلنشینی گفت كیه من هم خودم را معرفی كردم دیدم گفت بیاید بالا چرا اخه .........


من كه دست پایم را كه گم كرده بودم جواب دادم اجازه است


گفت خواهش می كنم بفرماید ....


بمحض اینكه وارد شدم


ادامه دارد ........


ادامه ......


وقتی درب باز شد مونس خانوم در حالیكه یك چادر سفید به سر داشت من را تعارف كرد كه وارد شوم من هم كه مدتی بود در كف این خانوم خوشگل بودم وارد شدم


مونس درحالیكه من را تعارف می كرد كه بنشینم یك لبخند ملیحی هم بر لب داشت من هم سریع رفتم سر اصل مطلب و كفتم ببخشید سیستم شما كجاست ؟


مونس گفت حالا تازه از راه رسیدید حالا چرا عجله ؟


گلو ئی تر كنید تا بعد .

من كه از كار او سر در نمی اوردم از من سوال كرد سعید اقا شما چرا میوه میل نمی كنید بلند شد و دیس میوه را به من تعارف كند نگهان به محض خم شدن چادرش سر خورد و افتاد وای خدای من چه اندامی یك پیر اهن كوتاه و ركابی كه سینه های كوچك و سفیدش كیر هر ببینده ای را راست می كرد و در حالیكه كه من تقر یبا شهوت تمام هوش و هواسم را از من گرفته بود بلند شدم و چادر مونس خانوم را برداشتم و به او دادم او دیگر مثل ساعت یکم از من رو نمی گرفت چادرش را كنا رگذاشت و كنارم نشست من كه تقر یبا كیرم باد كرد بود و از روی شلوار كاملا معلوم بود دستی بهش

كشیدم رانهایسفید مونس خانوم سینهای خوش دست و سفید او دیگر پرت كرده بود در همین حین تلفن زنگ زد من از جام پریدم


اما مونس خانوم گفت نتر س كسی نیست واز كنار من پاشد و بطرف تلفن كه در گوشه اتاق بود رفت و بمحض خم شدن كون تپل وسفید او كه در یك شورت مایو صورتی رنگ بود و زیبائی ان را دو چندان می كرد بچشم خورد تلفن كه قطع شد


مجددا كنارم اومد دیگه به خودم گفتم سعید واقعا اگه دیر بجنبی شاید دیگه ..........


دوباره سر صحبت را باز كرد و از خودش و مشكلاتش گفت و از شكستش در زندگی و چگونه شوهرش بعد از كمترازیك سال زندگی مشترك از او چدا شده


از او در باره مشكلاتش سوال كردم كه نا گهان اشك در چشمانش حلقه زد و در حالی كه سكوت كرد سیگارش را از كیفش در اورد و روشن كرد


من كه واقعا تحت تاثیر قرار گرفته بودم او دلداری دادم به ساعت كه نگاه كردم دیدم وای خدای من من یك ساعت اینجا نشسته ام


از او پرسیدم خوب حالا سیستم شما كجاست من باید برم

او لبخندی زد و گفت كدوم سیستم و با خنده گفت من برای كار دیگری از شما دعوت كردم كه در همین حین متو جه منظورش شدم


بعد دستم را گرفت گفت سعید جان این مدت كه من به منزل شما میامدم بد جوری گر فتار شما شدم و دوست دارم كه تازمانی كه من اینجا هستم با من رابطه نزدیكی داشته باشی و بعد سر یع گفت كه متو جه منظور من هستی .


ودر همین حالت دستشرا دور گردم حلقه كرد و یك لب جانانه ای از من گرفت وای چه لبهایگرمی و با مزهای عین هلو بود كیرم دیگه داشت از شلوار می زد بیرون من هم دستمروی سینه هایش گذاشتم دیگه او بی حال و تسلیم من شده بود


ادامه دارد .....

***




نکته: فرآیند چاپ این نوشته ١٠٠% خودکار بوده است. اگر درونمایه‌یِ این داستان را نااخلاقی/نافراخور میبینید با دکمه «گزارش» ما را بیاگاهانید.

بایگانیده از avizoon.com


[noparse]
<!--
[stats]
Mirrored by AvizoOooOoOOn Copier v1.2
Total time: 0:02:04.688000
-->

<!--
[LOG_DATA]
URL: http://avizoon.com/forum/2_12471_0.html
Author: saeed135
last-page: 2
last-date: 2006/08/09 23:22
-->

[/noparse]