Dariush نوشته: True Detective را نتوانستی ببینی مهربد؟ و به Breaking Bad علاقه داشتی؟
فصل دوم True Detective از یکمی برای من کمی
سرگرمکنندهتر بود, ولی روی همرفته هر دو چنگی به دل نمیزدند.
Breaking Bad هم کم و بیش خوب بود, ولی Better Call Saul بسیار هوشمندانهتره.
Mehrbod نوشته: فصل دوم True Detective از یکمی برای من کمی
سرگرمکنندهتر بود, ولی روی همرفته هر دو چنگی به دل نمیزدند.
Breaking Bad هم کم و بیش خوب بود, ولی Better Call Saul بسیار هوشمندانهتره.
چه اختلاف سلیقههای عمیقی داریم! در هر دو مورد نظر من کاملا مخالف نظر شماست.
اما من هم بریکینگ بد و ترو دیتکتیو را دوست داشتم. به ویژه اینکه هر دو تقریبا مضامین
یکسانی داشتند.
dr.mcclown نوشته: ژاپنیها در صمیمیتشون عمق بیشتری هست تا در تخیلشون, تخلیشون یا بر پایه کارای دیزنیه که نچسبه یا عجیب و غریبه.
من انیمههای بسیار هوشمندانه هم دیدهام و کارهای خوب کم ندارند. ولی خب کارها عامهپسند از این بهتر در نمیایند
و ghost in the shell یکی از همانهاست. بویژه برای کسانیکه در زمینهیِ تکنولوژی میپژوهند بی اندازه کودکانه و سطحی میایند,
ولی بدبختی کار اینجاست میبینید همینها روی روان بیشتر مردم تاثیر میگذارند و کم نیستند
کسانیکه براستی میپندارند دستآوردهای تکنولوژی میتوانند به این سمت و سو
هم بروند ..!
این فیلمها و سریالهایِ دانش-پندارین (science-fiction) زمختانه در دو دسته میافتند; یکی آنها که هرگز رخ نخواهند داد
ولی بسیار سرگرمکنندهاند, مانند ghost in the shell. دستهای که رخ میتوانند بدهند ولی ناچار و برای اینکه سرگرمکننده باشند
به چهرهیِ دیگر در میایند, برای نمونه Sky Net در فیلمهایِ terminator یک پدیدهای است که همین امروز در دست پژوهش
است (از سوی
Intelligence Advanced Research Projects Activity - WiKi یکیش) و هیچ
چیز شوخیبرداری در خود ندارد, ولی خب زمانیکه رخ بدهد هرگز مانند terminator نخواهد بود و فیلم آن یک چیز بسیار دلزننده
و کوتاه میشود; برای نمونه یک سناریوی محتملتر این است:
١- skynet درست شد.
٢- هزار ویروس مرگبار همزمان در کمتر از ٢٤ ساعت ٩٥% جمعیت جهان را نابود کردند.
٣- ٥% باقی ماند از روی تشعشات رادیواکتیو و زمینگستر در چند روز دیرتر نابود شدند.
ولی این درونمایهیِ داستان نمیشود, برای همین ما یک skynet (ابرهوشواره یا superintelligence) داریم که
هربار تنها و تنها یک دانه روبات به گذشته میفرستد — چون میدانید که فرستادن دوتا, یا ده تا, یا هزار تا
از او برنمیاید) و هربار هم این روبات شکست میخورد — چون میدانید که نیروی خواست آدمی برتر از
هر تکنولوژیست {
just do it}) — و المنتهایِ اینچنینی دیگر.
dr.mcclown نوشته: نه داریوش جان, ندیدمش ولی اسمش خیلی برام آشناست. میشه یه کم درباره اش توضیح بدی؟ نگران اسپویل شدن نباش, من اگه حس کنم خوبه آخرشم که بدونم چی میشه نگاهش میکنم. چون روند برام خیلی مهمتر از نتیجه است.
خب من دیدم شما فضای تاریک دوست میدارید مثل من، یادم
آمد این مینی سریال یکی از انیمههای خیلی خوشساخت است
و داستان گیرایی دارد. قست آخرش کمی بیش از اندازه تخیلی
میشود، اما در کل دیالوگها و شخصیتهای جالبی میآفریند.
مانگایش البته از خود فیلم بسیار پرطرفدارتر شد! داستان فیلم
در مورد گروهی شمشیر زن ماجراجو است که هر یک داستان
و پیشینهای دارند. حالا داستانهای زیادی برای این گروه پیش
میآید و در انتها بازمیگردیم به نبرد میان خیر و شر. فیلم
دیالوگهای زیبایی دارد و در عین خشونت زیاد، عشق و
عواطف نیز در آن گیراست.
dr.mcclown نوشته: من تقریباً با این گفته مخالفم. منظورم قسمت دومشه. اگه کسی به من بگه بریکینگ بد رو ترجمه کن, من ترجمه اش میکنم "شکستن عادت" یا "سنت شکنی" خود بریکینگ بد یه اصطلاحه که توی اون ایالتی که فیلم ساخته شد رایجه. به معنی کاری خلاف رسم زمانه انجام دادن.
ولی شبکه نت فلیکس کارش اینه که مردمو از راه های عجیب و غریب و زیر جلی به خدا و مسیح دعوت کنه.
در آخر سریال بریکینگ بد والتر وایت رستگار میشه با گفتن اینکه "هر کاری کردم, برای دل خودم کردم!" و بعد پسره رو نجات میده و با مرگش نقطه پایان میذاره بر داستانش.
در آخر سریال ترو دیتکتیو, مرد ملحد طرفدار منطق رو میبینم که در آینه بیمارستان در شکل مسیح ظاهر میشه.
راستاش من این دید را نسبت به بریکینگ بد نداشتم
و اتفاقا برعکس پایان سریال را به شکستناپذیر بودن
روح شیطانی انسان تعبیر کردم. البته میپذیرم که
تمهای ملحدانه سریال ترو دیتکتیو به مراتب بیشتر
و عمیقتر بودند.
Dariush نوشته: راستاش من این دید را نسبت به بریکینگ بد نداشتم و اتفاقا برعکس پایان سریال را به شکستناپذیر بودن روح شیطانی انسان تعبیر کردم.
نه, این سریال تم خیر و شر و مذهبی قوی نداره, بیشتر جنبه های انسانی و روانشناسانه و جبری انسان رو در نظر میگیره. مثلاً زن های داستان آدمای تابع اجتماع بودن و ظاهراً خوب بودن ولی در عمل فقط تابع اجتماع بودن. خواهر زن والتر وایت عادت به دزدی داشت, زن والتر قمار میکرد و وقتی کمی درباره پول فکر کرد و عصبانیتش بعد از خیانت به والتر خوابید, حسابدار والترهم شد.
فضای ماجرا بر اساس کنش و واکنش و بازتاب همین ذات خاکستری آدمها پیش میره. تا جایی که والتر به خودشناسی می رسه و جسی آزاد میشه.