دفترچه

نسخه‌ی کامل: دشواری خودآگاهاندن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
یکی از چیزهایی که این چندگاهه فکر مرا مشغول کرده دشواری‌ای است به نام خودآگاهاندن.

نکته در این این است که اگر ما بخواهیم از چیزی خودآگاه شویم باید (فکر میکنم) از همه چیز خودآگاه شویم تا اگر آن چیز نامبرده یافت شد به خودآگاه ما راهش را پیدا کند.

برای نمونه من چندی پیش دقت کرده بودم که همیشه نخستین گام در بالا رفتن از بگوییم پله‌ها را با پای چپ میآغازم، سپس بر آن شدم که ازین پس با پای راست نخستین گام را بردارم!

ولی ما چگونه اینکار را میکنیم و چگونه میتوان این توانایی را به دیگر چیزها گستراند؟
چند نکته یا مهاد که جا افتاد:

1. گُنجای (حجم) خودآگاهی ما مرزمند است: نمیتوان همه چیز را در خودآگاهی نگه داشت.

2. توانایی ناخودآگاه، دربرگیرنده شهود (intuition) و .. نیز بهمچنین مرزمند است، ولی گنجای بسیار بیشتری از خودآگاهی دارد.

3. ویر کنشگر یا active memory ما مرزمند است.

4. ویر ناکنشگر یا passive memory ما به نگر نامرزمند یا مرز بسیار دوردستی دارد.

5. ؟

در این ریخت، ما نمیتوانیم از همه چیز خودآگاه باشیم، ما نمیتوانیم از همه چیز ناخودآگاه باشیم و ویر (memory) کنشگر (فعال) ما نیز نمیتواند همه داده‌ها را در خود نگه دارد.

در روانشناسی کارکرد مغز را میتوان همانندی به کتابی نمود که آن را از هر فَرگرد (فصلی) که وا کنیم یک چیز در آن نوشته شده.
ویر کنشگر ما تنها جا برای نگه داشتن داده‌های مرزمندی دارد، پس زمانیکه با یک دشواری روبرو میشویم نیز، بسته به
اینکه هنگام رویارویی با آن در چه mood یا حسی باشیم، یک فرگرد ویژه‌ای از یاد و اندیشه‌ها به کار میافتند.

به سخن دیگر، اگر بگوییم یک دشواری‌ای به نام X در زندگی هست و اگر ما یک هفته را در نگر بگیریم، اگر شنبه با آن X روبرو شویم، از آنجاییکه شنبه در یک mood
ویژه‌ای هستیم، یک فرگرد ویژه‌ای از ویر (خاطرات) ما وا گشته و رویکرد ما در رویارویی با آن دشواری نیز خواهید دگریست اگر دقیقا با همان دشواری X روبرو باشیم، ولی بجای شنبه در یکشنبه باشیم.
پشتگرم نیستم (سره نویسی رو حال میکنید؟:e405:) نگرش شما را از این جستار درست دریافته باشم، ولی به نگر من ما هر چقدر هم که ویریت نیرومندی داشته باشیم و به خودآگاهمان فشار بیاوریم در بسیاری از موارد از عهده ی ناخودآگاه خود بر نمیآییم، من باور دارم بیشتر کنش های روزانه ی ما را ناخودآگاه ما سرپرستی میکند و هر چیزی هم که بسیار باز کرد شده باشد از خودآگاه به ناخودآگاه ترابرد میشود مانند رانندگی برای نمونه، این یکی نگر کسانه ی من است ولی به نگر من رفتارها و سهشات ما نه تنها زیر خدشه ی مواردی که اشاره کردید هستند چه بسا چیزهایی مانند خوراکی که میخوریم هم میتواند بر روی این چیزها هنایش داشته باشد، برای نمونه برخی سهش ها هستند که کوشش میکنیم آنها سرکوب کنیم چون به دردنخور، نابخردانه و بدون کاربرد هستند ولی بسیاری از وخت ها از عهده ی آن بر نمی آییم و یا شاینده است که زمان بیشتری برای اینکار نیاز باشد.
Nocturne نوشته: پشتگرم نیستم (سره نویسی رو حال میکنید؟:e405:) نگرش شما را از این جستار درست دریافته باشم، ولی به نگر من ما هر چقدر هم که ویریت نیرومندی داشته باشیم و به خودآگاهمان فشار بیاوریم در بسیاری از موارد از عهده ی ناخودآگاه خود بر نمیآییم، من باور دارم بیشتر کنش های روزانه ی ما را ناخودآگاه ما سرپرستی میکند و هر چیزی هم که بسیار باز کرد شده باشد از خودآگاه به ناخودآگاه ترابرد میشود مانند رانندگی برای نمونه، این یکی نگر کسانه ی من است ولی به نگر من رفتارها و سهشات ما نه تنها زیر خدشه ی مواردی که اشاره کردید هستند چه بسا چیزهایی مانند خوراکی که میخوریم هم میتواند بر روی این چیزها هنایش داشته باشد، برای نمونه برخی سهش ها هستند که کوشش میکنیم آنها سرکوب کنیم چون به دردنخور، نابخردانه و بدون کاربرد هستند ولی بسیاری از وخت ها از عهده ی آن بر نمی آییم و یا شاینده است که زمان بیشتری برای اینکار نیاز باشد.

آری چند نکته بجا و مهند در نوشته‌ات بود، هر آینه نگرش من بیشتر یک دشواری کوچک به نام خودآگاهاندن
درباره یک چیز است. برای نمونه بگوییم شما میخواهید زین پس زمانیکه در خودرو را باز میکنید خودآگاه شوید.

شیوه نگرش من به خودآگاهی به یک راژمان بازخوردین (feedback system) میماند، که ما تنها زمانی از یک چیز خودآگاه میشویم که آن چیز برایمان مهندی (اهمیت) داشته باشد.
اکنون دشواری خودآگاهی به این می‌کاهد که ما چه زمانی یک چیز را مهند میبینیم و چگونه میتوانیم چیزهایی که مهند نیستند را برای خود مهند کنیم.

چیزی که روی هم رفته نگرش من به این سو گرفت ایمیلی بود که چندی پیش از یکی از دوستان دیرینه‌ام که یک سالی بود از او بیخبر بودم و رابطه‌ای دیگر
نداشتیم. ایمیل نامبرده نیز به یکی از حساب‌های من آمده بود که کمابیش هرگز آنرا چک نمیکنم و سر تا پا اسپم است و سراسر پیشامدی آن را باز کرده بودم.

نکته در اینجا بود که شاید 1000 و خورده‌ای ایمیل روی برگه بود، ولی در کمتر از چند میلی ثانیه یکی از ایمیل‌ها که نام دوستم را داشت راه خودش را به خود آگاهی من باز کرد،
فرایند ولی آن اندازه کند بود که من بتوانم بدرستی آن را در ذهنم بازنگری کنم: من ناخودآگاهانه به سویی که ناخودآگاهم فرامیخواند مینگرم، خودآگاهانه هنوز چیزی بیشتر از
چند تیل سیاه (نقطه) نمیبینم، سپس کم کم الگوی نوشتاری ریخت گرفته و من نام دوستم را میبینم و درباره آن دیگر سراسر خودآگاه شده و سرانجام ایمیل را باز میکنم.

این فرایند روی من هنود ژرفی داشت، از دید من زمانیکه به آن از بیرون مینگریم به نگر بس عجیب میاید که چنین فرایندی کار میکند و اینکه احتمالا بد نیست درباره آن بیشتر بدانیم.

اینکه چگونه شاید بتوان ناخودآگاه را سامه‌ایک (شرطی) نموده و آنرا زیر کنترل خودآگاه بگیریم.

روی هم رفته دیسول (فرمول) خامی که من در اینباره یافتم این است:
1. ما در یک بازه زمانی در زندگی با چیزهایی (نمادها، نشانه‌ها، آواها، ...) سر و کار داریم که برای ما مهند هستند یا در کنار یک چیز مهند جای داشته و از همینرو به آن همبسته (associate) میشوند.

2. ما در یک بازه زمانی دورتر زمانیکه به چیزی برمیخوریم که وابستگی به چیزهای بالا داشت، پس ناخودآگاه برآیند میگیریم که چیز دیده شده مهند است، ولی از آنجاییکه ناخودآگاه
از پس پردازش بیشتر آن برنمیاید / یا سپردن آن به خودآگاه را سودمند میبیند پس خودآگاهی ما را به سوی آن میکشد.


اکنون دوستان میتوانند در خاطره‌های خودشان بازنگری کنند و ببینند چه زمانی این فرایند سپارش ناخودآگاه -> خودآگاه رخ میدهد و چرا.

به نگر من در کنار آن اگر بتوان یافت که چگونه در کمترین زمان خودآگاهانه ناخودآگاهمان را به چیزهایی سامه‌ایک کنیم که برایمان مهندی داشته باشند، باید بتوان از آن سودمندی‌های ویژه‌ای نیز بیرون کشید.
Mehrbod نوشته: یکی از چیزهایی که این چندگاهه فکر مرا مشغول کرده دشواری‌ای است به نام خودآگاهاندن.

نکته در این این است که اگر ما بخواهیم از چیزی خودآگاه شویم باید (فکر میکنم) از همه چیز خودآگاه شویم تا اگر آن چیز نامبرده یافت شد به خودآگاه ما راهش را پیدا کند.

برای نمونه من چندی پیش دقت کرده بودم که همیشه نخستین گام در بالا رفتن از بگوییم پله‌ها را با پای چپ میآغازم، سپس بر آن شدم که ازین پس با پای راست نخستین گام را بردارم!

ولی ما چگونه اینکار را میکنیم و چگونه میتوان این توانایی را به دیگر چیزها گستراند؟

من به خودآگاهی بسیار دلبستگی دارم و حتی روشی برای درمان افسردگی و.... است، حتی خودآگاهی به عرفان هم ربط دارد. و چیزهایی که در این ره دستیافته ام را می کوشم در چند خط به رشته نگارش درآورم.
بسیاری از کارها را ما ناخودآگاه انجام می دهیم. مثلاً وقتی شما به گرمابه می روید و دوش میگیرد ، گاهی به طور ناخودآگاه کارها را انجام می دهید. اندیشه تان جای دیگریست.
دارید به فردا فکر می کنید. و ناگهان می بینید که دوش گرفتنتان به پایان رسیده. از خود می پرسید آیا اصلا تنم را شستم؟؟؟
و این اصلاً خوب نیست. شاید از یک دید کارکردگرایانه بگویید چه خوب. بدون توجه همه کارها را می کنم، چه خوب که ضمیر ناخودآگاه داریم.
ولی راستش گُم شدن در اندیشه ها و ناهشیاری هیچ خوب نیست. شما در گرمابه خود را به عادت سپردید.
عادت یعنی ناهوشیاری و مثل یک آدم آهنی بدون اینکه معرفتی پشت کارها باشد کار را انجام دهیم.
آن زمانهایی که ما در اندیشه گم می شویم و کارها را از روی عادت انجام می دهیم ، اسیر و دربند گذشته هستیم.
لزوماً ایستار(موقعیت) ای که درگذشته بوده و ما واکنش درخور آن زمان انجام میدادیم، اکنون شاید آن واکنش درخور ایستار کنونی نباشد. و عادت یا ناخودآگاهی یا گم شدن(هرچه می خواهی بنام آنرا) هشیاری و خردمندی مارا کم می کند.

پارسیگر
Spehr نوشته: راستش گُم شدن در اندیشه ها و ناهشیاری هیچ خوب نیست.

عمل به مفاد دیدار چهارم از چهل دیدار خدامراد کمک زیادی برای رها شدن از چنبره قوه خیال می کند.
Spehr نوشته: من به خودآگاهی بسیار دلبستگی دارم و حتی روشی برای درمان افسردگی و.... است، حتی خودآگاهی به عرفان هم ربط دارد. و چیزهایی که در این ره دستیافته ام را می کوشم در چند خط به رشته نگارش درآورم.
بسیاری از کارها را ما ناخودآگاه انجام می دهیم. مثلاً وقتی شما به گرمابه می روید و دوش میگیرد ، گاهی به طور ناخودآگاه کارها را انجام می دهید. اندیشه تان جای دیگریست.
دارید به فردا فکر می کنید. و ناگهان می بینید که دوش گرفتنتان به پایان رسیده. از خود می پرسید آیا اصلا تنم را شستم؟؟؟
و این اصلاً خوب نیست. شاید از یک دید کارکردگرایانه بگویید چه خوب. بدون توجه همه کارها را می کنم، چه خوب که ضمیر ناخودآگاه داریم.
...

E00e

با این همه هرجور بنگریم خودآگاهش در هرجایی بیگمان به کار نمیاید, در همین گرمآبه خودآگاهی چه سودی دارد؟
پرسمان این جُستار این بوده که بتوانیم خویش را به گاه نیاز بخودآگاهانیم و این کار هم مانند هر چیز دیگری, با کوش و پُرکاری بدست‌میاید.

اگر در هر جا و ناجایی بکوشیم رفتار امان را هر چه بیشتر چون یک برزشْ خودآگاهانه بیانجامیم, کم کم در جایِ نیازین و بایسته هم میتوانیم
بتندی Modus operandi - WiKi را دگرانیده و در اندیشه هر چه بیشتر آگاه و خودآگاه شویم.

در همین راستا و جُستار کناری هویت شخصی: مسئله بقای شخص در گذر زمان و جستار دیگرِ تجربیات شما پیرامون رویاها

این را باید بگویم که بامزه است که من همین دیشب خوابی میدیدم که در آن در یک جهان و یک آزمایشگاه ویژه‌ای هستم و بسختی دارم میکوشم
کیستی ام و اینکه اینجا چه میکنم را به یادآورم (it's apparently a matter of life and death) , پس از چند تیک ناگهان روشنخواب
شده و درمیابم کی هستم و آنچه میبینم چیزی جز خواب و پندار نیست, ولی این آگاهیِ ناگهانی به من سُهش دگرسانی از کیستی راستین ام نمیدهد, تنها
یادمان و ویر‌هایِ مرا به یاد ام میاورد: من همانی هستم که همیشه بوده‌ام, تنها دانش و یادمان‌هایِ دیگری به یاد میاورم و اینکه چه کارهایی انجام داده‌ام —> کیستی دست‌نخورده میماند.

این خودآگاهش (خودآگاهیدن) ولی سهش ویژه و ناگفتنی‌ای در خود دارد که کسانیکه روشن‌خفته‌اند آنرا میدانند, یک دم نمیدانید کی هستید,
یک دم دیگر نه تنها بخوبی میدانید کی هستید که ناگهان همه‌یِ اندیشه‌های ریز و مِه ویر اتان هم به خودآگاهی اتان سرازیر میشوند; و بیشتر زمانها در
همین تیل از خواب میپرید, چنانکه من هم با آگاهیِ بدست آمده ام نتوانستم انگار جهان و 'آزمایشگاهی' که در آن بودم را بیش از این نگهداشته و به جهان راستین و همگاه واافتادم.

در این دیدگاه, خودآگاهی کنشی‌ست انرژی‌بَر که نمیتوان همواره در ایستار آن ماند. برای آنکه براستی خودآگاه باشیم, باید از هرچه در ویر امان
میگذرد آگاه باشیم و این مانند گذاشتن کوبشگیری در روند اندیشه میماند, (کمابیش) هرچیزی نخست باید از پالایه‌یِ خودآگاهی — که گفته میشود آژگاهِ آن Prefrontal cortex - WiKi باشد — بگذرد و این
کارمایه‌بر و ناخواستنی‌ست; بهتر است خویشکاریِ دوش و شامپو را به همان نیمه‌خودآگاهی واگذاریم و خودآگاهیِ فرزام را برای جاهایِ دیگر و درخور‌تر نگه داریم.

هرآینه, اینکه بتوان در بازه‌هایی 'کوتاه' از زمان, بیدرنگ به همه‌یِ آنچه در اندیشه امان — Stream of consciousness (psychology - WiKi) — میگذرد بیاگاهیم, بس به کار خواهد آمد.

پارسیگر
Mehrbod نوشته: برای نمونه من چندی پیش دقت کرده بودم که همیشه نخستین گام در بالا رفتن از بگوییم پله‌ها را با پای چپ میآغازم، سپس بر آن شدم که ازین پس با پای راست نخستین گام را بردارم!
آره منم چند وقته همین رویه رو در پیش گرفتم.
سعی میکنم کلا سمت راست و چپ بدنم متعادل باشه. چه دست و چه پا. یعنی تمام مهارت ها رو با هر دو طرف بتونم انجام بدم. البته مطلقا همه که نه، مثلا دیگه نوشتن با دست چپ رو تمرین نمیکنم، چون بنظرم زیاد مهم نیست و اتلاف وقت و انرژیه بیشتر، ولی شاید سودمند باشه و خواص شگفت آور غیرقابل پیشبینی داشته باشه که بر هزینهء این تمرین بیارزه، باید روش بیشتر فکر کنم!

این توجه و تفکر و رویه البته تاحد زیادی از دورانی که هنر رزمی کنگفو رفتم جرقه زده و شروع شد. چون استاد ما بهمون گفت باید بتونید هر ضربه ای رو که با پا و دست راست انجام میدید با پا و دست چپ هم همونطور انجام بدید و معنی نداره و کافی نیست که مثلا لگد رو فقط با پای راست بزنید یا با یک پا بهتر بزنید. باید با هر دو بتونید ضربه بزنید.
خب راست هم میگفت دیگه نمیشه که! توی مبارزه نیاز هست و فرصت و شرایط که راست و چپ نداره!!

راستش من قبل از این جریانات هم به این موضوع فکر کرده بودم، اما فکر میکردم زیاد فایده و کاربردی نداره و صرف نمیکنه. و حتی تعادل بین چپ و راست از نظر کلی هم نداشتم، یعنی بیشتر کارهام رو با سمت راست انجام میدادم و سمت چپ بیشتر بعنوان کمکی بود تا اینکه کار سنگین و مهم و دقیقی انجام بده.

ولی الان دیگه سعی میکنم کارها رو با دو طرف انجام بدم. نه همه کار رو، مثلا نوشتن رو نه، ولی مثلا ماوس کامپیوتر رو خیلی وقتا با دست چپ هم استفاده میکنم و در این زمینه نسبتا مسلط شدم. یعنی کار خیلی سختی هم نبود و نسبتا به راحتی و سرعت انجام شد.
البته من حدس میزنم یک علت اینکه کسب کردن مهارت انجام کارها با سمت چپ هم برام نسبتا سریع و راحته (خیلی سریعتر و راحتتر از چیزی که قبلا فکر میکردم)، بخاطر اینه که الان نسبت به گذشته انسان خیلی قوی تری شدم، یعنی قدرت مغزم و جسمم و سرعت و کارایی ذهنم خیلی بیشتر شده.
اصلا اینکه آدم طرف چیزی هم نمیره و اون رو امتحان نمیکنه خودش نشون میده که ضعفی داره؛ حالا یا ذهنی یا جسمی یا هردو، بهرحال فرقی نمیکنه.
Spehr نوشته: بسیاری از کارها را ما ناخودآگاه انجام می دهیم. مثلاً وقتی شما به گرمابه می روید و دوش میگیرد ، گاهی به طور ناخودآگاه کارها را انجام می دهید. اندیشه تان جای دیگریست.
دارید به فردا فکر می کنید. و ناگهان می بینید که دوش گرفتنتان به پایان رسیده. از خود می پرسید آیا اصلا تنم را شستم؟؟؟
و این اصلاً خوب نیست. شاید از یک دید کارکردگرایانه بگویید چه خوب. بدون توجه همه کارها را می کنم، چه خوب که ضمیر ناخودآگاه داریم.
ولی راستش گُم شدن در اندیشه ها و ناهشیاری هیچ خوب نیست. شما در گرمابه خود را به عادت سپردید.
عادت یعنی ناهوشیاری و مثل یک آدم آهنی بدون اینکه معرفتی پشت کارها باشد کار را انجام دهیم.
بله البته درست است اما ناخودآگاه هم کاربرد خودش را دارد و فکر میکنم خیلی وقتها سپردن کارهای ساده یا کم اهمیت تر به ناخودآگاه عاقلانه یا حتی ضروری است.
یک مسئله ای که هست انجام همزمان چند کار است.
در اینطور مواقع میتوانیم کارهایی را که ناخوآگاه بقدر کافی خوب و مطمئن انجام میدهد و از اولویت و اهمیت کمتری برخوردار هستند به ناخوآگاه بسپاریم و به این شکل توجه و وقت و انرژی بیشتری را معطوف کارها و اندیشه های مهمتری در همان زمان کنیم.
بطور مثال وقتی راه میرویم یا میدویم، نیازی نداریم به فرایند راه رفتن و جزییات آن زیاد دقت و خودآگاهی داشته باشیم، چون مغز و پاهای ما بطور خودکار این کار را برایمان انجام میدهند، و احتمالا در همان موقع ما کارهای مهمتر و پیچیده تر و بیشتر نیازمند خودآگاهی داریم که باید انجام دهیم؛ مثلا تهیهء نقشه و دقت برای عبور از عرض خیابان (که در ایران واقعا برای خودش یک میدان کارزار کوچکی است)، یا اینکه چطور به کجا از دست حیوان یا انسان درنده ای که درحال تعقیب ماست فرار کنیم، و غیره.
ولی این هم هست که گهگاه هم که شده باید به سیستمها و اعمال و اعضای ناخودآگاه و زحمت کش خودمان توجه کنیم، هم بخاطر ابراز ارادت و تشکر و دلجویی از آنها (جدی میگویم!) و هم بخاطر اصلاح و تغییرات و تقویتی که فقط با قوهء خودآگاه و توجه و هوش کامل ما میتوانند صورت گیرند برای افزایش کارایی بخشهای مختلف وجودمان اعم از ذهن و جسم. ناخودآگاه همینطور به کارهای خودش ادامه میدهد و تفکر و هوشمندی کامل و سریع و قوی درحد خودآگاه از او انتظار نمیرود، یعنی مثلا انتظار نمیرود به روشی غیرتصادفی بتواند یک روش بهتر راه رفتن یا ایستادن را کشف کند، اما هوش و خودآگاه و منطق و علم و دانش ما میتواند این کار را بکند.
بخاطر همین بنده میگویم که آدم راه رفتنش هم در خیابان باید بر طبق اصول رزمی باشد، باید ایستادن او هم بر طبق اصول رزمی باشد، چون این را بصورت خودآگاهانه و با منطق و تحلیل ذهنی از هنرهای رزمی استنتاج کرده ام.

بعضی چیزها هست که نباید بطور کامل به ناخودآگاه سپرد، چون آن مسئله مهمتر است و ناخودآگاه هم بقدر کافی برای انجامش مطمئن نیست.
بطور مثال بارها برای بنده پیش آمده که از آپارتمان محل سکونتم برای رفتن به سر کار خارج شده ام اما به در ورودی ساختمان که رسیده ام شک کرده ام که آیا درب آپارتمان را قفل کردم (یا حتی اصلا بستم!) یا نه، و بخاطر همین مجبور شده ام چند طبقه پله ها را بالا بروم و این را چک کنم! بنابراین به مرور سعی کردم و یاد گرفتم که لحظهء قفل کردن درب را بخاطر بسپارم (یا شاید هنوز هم ناخودآگاهم آن کار را انجام میدهد اما کاری میکند که بتوانم آنرا بیاد بیاورم).

خلاصه بستگی دارد.
انسان موجودیست، جهان واقعیتست، که باید هر لحظه در آن جاری و منعطف و دینامیک بود و تغییر و تطبیق یافت.
و مدام سعی کرد که قویتر شد. کاری که من یاد گرفتم و میکنم.
و این پایانی ندارد!
زندگی همین است.
عاقلانه اینست.
چون خطرات و مشکلات حال و آینده پیشبینی ناپذیر و زیاد هستند و تضمینی هم درکار نیست.
آدمی باید همیشه درحال فیدبک کردن خودش باشد. هر لحظه! حتی در مسائل به ظاهر کوچک.
ولی از آنجایی که توانایی مغز و جسم ما محدود است، در مواقعی که چند کار با هم داریم و نمیتوانیم همه را همزمان با حداکثر سرعت و با تمام و قوی ترین ابزارهای خودمان انجام دهیم، دست به تشخیص و مقایسهء اهمیت و اولویت بندی آنها میزنیم.
از این روی شاید بعضی وقتها هم مشکلی نداشته باشد که در حمام به یک مسئلهء مهمتر و ضرب العجل تر فکر کنیم و فرایند حمام کردن را بعهدهء ناخودآگاه بسپاریم. بهرحال چیز خیلی مهمی هم نیست که! ولی یادمان نرود که هروقت فرصت شد باید حداقل مقداری از توجه و خودآگاه خود را به این کار هم معطوف کنیم. یا حداقل هرچند وقت یک بار. چون انسان کلا باید به همه چیز خودش و همهء کارهایش و تمام اعضایش توجه کند و قدر همه را بداند و از این بابت متشکر باشد. اگر نباشیم، خب کم کم از واقعیت ها هم دور میشویم و مثلا فکر میکنیم بیشتر چیزها بد است، چیز زیادی نداریم، و غیره، و خلاصه هزار جور تاثیر به هزار شکل میتواند داشته باشد از ذهنی تا جسمی.

من حتی گاهی به اعضای داخلی بدنم هم توجه میکنم. مثلا اینکه الان روده هایم چه شکلی اند و دارند چطور چکار میکنند و چه حالی دارند.
این خوب است که انسان آگاهی خودش را به تمامی نقاط وجودش سرایت دهد و اگر نمیتواند همیشه به همه چیز خودش و دنیای پیرامون توجه داشته باشد، ولی در کل هر از چندگاهی به هرچیزی سری بزند و سرکشی کند بطوریه در عرض یک مدتی از تمامی کشور وجودش بازدید بعمل آورده باشد!
البته خیلی وقتها ممکن است یک بخش از بدن یا یک سیستمی یک فکری یک چیزی خودش به اصطلاح ما کامپیوتری ها یک interrupt (وقفه) به CPU بفرستد که بعد CPU میتواند تصمیم سریع و خارج از برنامه بگیرد که به آن بخش سرکشی و کنترل خودآگاهانه بکند.

البته هر عضوی و هر کارکردی اهمیت یکسان ندارد و ناخودآگاه در ادارهء هر چیزی کارایی یکسان ندارد، بخاطر همین این سرکشی و دخالت آگاهانه میتواند برای هر عضو و هر کارکردی و چیزی متفاوت باشد. بعضی بخشهای ساده و کم مشکل تر را میتوان با توجه کلی به بدن ویزیت کرد. یا مواقعی که بنظر میاید تمام بخشهای بدن دارند بدون مشکل و فشار خاصی کار میکنند میتوان بجای سرکشی و دقت و خودآگاهی جزیی به اعضاء خاص، تمامی بدن را بعنوان یک سیستم کلی درنظر گرفت و به آن توجه و سرکشی کرد.
مثلا من به مفصل های انگشتان دست خودم تاحالا توجه خیلی کمتری داشته ام تا بعضی اعضای دیگر؛ چون مفصل انگشتان نسبت به اعضای دیگر ساده تر و کم خرابی تر و کم ریسک تر هستند و بطور خودکار کار خودشان را بخوبی و راحتی انجام میدهند. معمولا بیماری و مشکلی هم حداقل تا این سن و سال ندارند.
ولی مثلا به روده ها یا قلب و اینطور چیزها بیشتر توجه کرده ام. چون اینها اعضای پیچیده تر و مهمتر و پرخطرتری هستند و خودآگاهی میتواند به یاری آنها بیاید.
البته مفصل انگشت هم مهم است، اما مثل بعضی اتومبیل هاست که از اتومبیل های مارک و مدل دیگری خیلی کمتر خراب میشوند و کمتر هزینه و دردسر دارند.
البته ما کلا فنی مان نسبتا خوب ردیف است E105
کوشا نوشته: عمل به مفاد دیدار چهارم از چهل دیدار خدامراد کمک زیادی برای رها شدن از چنبره قوه خیال می کند.
واقعا امثال خدامراد راست میگویند که هرکسی جهان و راه خودش را دارد.
و اینکه تمام این نیروها در درون همه انسانها هست و در نهایت هرکس باید خودش آنها را کشف کند و تصمیم به استفاده از آنها بگیرد.
خیلی از چیزهایی را که خدامراد گفته بنده هم پیشتر کشف کرده بودم و خیلی موارد را خوب هم عملیاتی کرده ام.
اما جالب است که ادیان اینقدر، حداقل نه بطور مستقیم و دقیق، دربارهء اینطور چیزها صحبت نمیکنند.
نمیدانم شما چرا اینقدر طرف ادیان و نماز و روزه را میگیرید!
براستی در این آداب کلیشه ای و پوسته های سطحی چیست برای افراد خاص؟
شاید ما براستی از این سطوح گذشته ایم!؟
نمیدانم.
ولی بهرحال نیروهای وجودی خودم را یکی از معتبرترین و کاراترین منابع یافتم.
و نمیفهمم علت اینقدر تاکید روی جزییات و ظواهر و منابع برونی را.
صفحات: 1 2