10-17-2012, 04:37 PM
10-17-2012, 07:27 PM
Unknown نوشته: جملات منتشر نشده ای از حضرت محمد، حضرت کارل مارکس، حضرت عایشه، امام نقی و دو طفلان مسلم!به راستی که کلام النقی() ، از همه غلیظ تر و سنگین تر بود :e140:
یا ضامنِ الجماع، امامِ سامرا !!!
10-18-2012, 10:16 PM
10-18-2012, 10:25 PM
خیابان مولوی
نرسیده به میدان اعدام!
هوای تاریک شب
همین زمان و مکان کافیه تا با دیدن یه قیافه ی خسته و اخمو،
با هیکلی درشت و بازوهایی ورقلمبیده ، با یقه ای که تا زیر جناق سینه اش بازه،
سعی کنی خودت رو منصرف کنی از نهی از منکر!
اما خجالت از خدا! کی می خواد جواب خدا رو بده…؟؟؟خجالت از خوندن خاطرات سایت حیا…!
یاد جمله ی کنار سایت از امام رحمت الله علیه افتادم:
قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن.
زیر لب گفتم:
یا مقلب القلوب
دوتا ایستگاه جلوتر باید پیاده می شدم.
زمان کمی بود.
همه ی جمله هایی که بلد بودم رو مرور کردم.
هیچ کدوم به درد نمی خورد.
باید یه جمله ی جدید پیدا می کردم.
با کلی فکر کردن نهایتا به یه نتیجه ای رسیدم.
سرم رو بردم نزدیک گوش طرف:
چقدر بدم یه دونه از دکمه هات رو ببندی!؟
با تعجب گفت: چی!؟
دوباره تکرار کردم.
گفت: همینجوری می بندم داداش ! این حرفا چیه؟!
منم دستم رو زدم رو لبم و به نشانه ی ماچ! زدم رو صورتش و گفتم: قربونت!
گفت: چاکرم.
گفتم : حیفی به خدا!
گفت: باور کن به خاطر خستگیه.
گفتم: پس خسته نباشی…
دیگه رسیده بودم به ایستگاه
این خوشحالی و انبساط روحی رو هیچ جور دیگه ای نمی تونستم به دست بیارم.
******************************************
سوار تاکسی شدم، راننده پیرمرد بود، دو تا خانم عقب و یک آقا جلو نشسته بودن.
صدای بلند زن خواننده به سن و سال پیرمرد اصلا نمیخورد….
گفتم: آقا لطفا ضبطتتون رو خاموش کنید!
اون هم گفت: شما هم لطفا پیاده شید!
من هم پیاده شدم.
ولی احساس غرور میکردم…
پ.ن: آدم بمیره ولی ضایع نشه !
نرسیده به میدان اعدام!
هوای تاریک شب
همین زمان و مکان کافیه تا با دیدن یه قیافه ی خسته و اخمو،
با هیکلی درشت و بازوهایی ورقلمبیده ، با یقه ای که تا زیر جناق سینه اش بازه،
سعی کنی خودت رو منصرف کنی از نهی از منکر!
اما خجالت از خدا! کی می خواد جواب خدا رو بده…؟؟؟خجالت از خوندن خاطرات سایت حیا…!
یاد جمله ی کنار سایت از امام رحمت الله علیه افتادم:
قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن.
زیر لب گفتم:
یا مقلب القلوب
دوتا ایستگاه جلوتر باید پیاده می شدم.
زمان کمی بود.
همه ی جمله هایی که بلد بودم رو مرور کردم.
هیچ کدوم به درد نمی خورد.
باید یه جمله ی جدید پیدا می کردم.
با کلی فکر کردن نهایتا به یه نتیجه ای رسیدم.
سرم رو بردم نزدیک گوش طرف:
چقدر بدم یه دونه از دکمه هات رو ببندی!؟
با تعجب گفت: چی!؟
دوباره تکرار کردم.
گفت: همینجوری می بندم داداش ! این حرفا چیه؟!
منم دستم رو زدم رو لبم و به نشانه ی ماچ! زدم رو صورتش و گفتم: قربونت!
گفت: چاکرم.
گفتم : حیفی به خدا!
گفت: باور کن به خاطر خستگیه.
گفتم: پس خسته نباشی…
دیگه رسیده بودم به ایستگاه
این خوشحالی و انبساط روحی رو هیچ جور دیگه ای نمی تونستم به دست بیارم.
******************************************
سوار تاکسی شدم، راننده پیرمرد بود، دو تا خانم عقب و یک آقا جلو نشسته بودن.
صدای بلند زن خواننده به سن و سال پیرمرد اصلا نمیخورد….
گفتم: آقا لطفا ضبطتتون رو خاموش کنید!
اون هم گفت: شما هم لطفا پیاده شید!
من هم پیاده شدم.
ولی احساس غرور میکردم…
پ.ن: آدم بمیره ولی ضایع نشه !
10-19-2012, 11:35 PM
سخنگوی دولت اعلام کرده که با ملوانان بازداشت شده انگلیسی با اخلاق انسانی و اسلامی رفتار می شود. در بین این بندگان خدا یه ملوان زن به نسبت زیبا هم هست که من یکی در کل مشکوک به اصل انسان بودن و نگران رفتار اسلامی دوستانم. چون فک کنم هرجور نگاه کنی تعریف کنیز شامل حال اون بیچاره می شه.
aftoobeh
aftoobeh
11-20-2012, 10:50 AM
امام حسین (ع) به مرگ طبیعی درگذشته است.
رییس سازمان پزشکی قانونی ایران، امروز دوشنبه (۲۹ آبان-۱۹ نوامبر) با بیان اینکه «هنوز در مورد پرونده فوت امام حسین (ع) به جمعبندی نهایی نرسیدیم»، گفت که «بر اساس آزمایشهای انجام شده روی جسد ایشان و 72 تن یارانشان، هیچگونه آثار خفگی و سم در بدن ایشان پیدا نشد و از نظر ما این افراد بر اثر مرگ طبیعی جان خود را از دست داده اند.»
وی افزود: علت های شایع در اینگونه حوادث (مرگ ائمه معصوم)، یا خوراندن سم است که به مواد خوراکی مانند آب انگور اضافه می شده و یا خفه کردن در حوض یا خزینه بوده است که در مورد امام حسین (ع) هیچکدام از این موارد نبوده است پس می توان نتیجه گرفت ایشان به مرگ طبیعی مانند سکته و یا طوفان شن و زلزله در گذشته اند. با توجه به کشته شدن همزمان 72 نفر از یاران ایشان در همان زمان و محل، احتمال وقوع زلزله بیشتر محتمل است.
همچنین کمسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی نیز در گزارش خود در ارتباط با واقعه ی کربلا آورده است :« بریده گی های روی گلوی امام حسین ارتباطی با مرگ ایشان نداشته و دلایل کافی برای شهادت ایشان موجود نمی باشد. همچنین بررسی های کارشناسان که بوسیله آزمایشات اشعه ایکس بر روی استخوان های حضرت ابالفضل صورت گرفته حاکی از اختلالات ژنتیکی استخوان های دست نامبرده دارد که معلولیت مادرزادی هر دو دست ایشان را موجب شده است. در مورد قتل حضرات علی اصغر و اکبر تحقیقات ادامه دارد. اما تا کنون اثر زخم تیر و یا نیزه و حتا کودک آزاری در اجساد این عزیزان مشاهده نشده است.»
عضو دیگرکمیسیون امنیت و گروه تحقیق اظهار داشت که نتیجه این تحقیقات نباید مانع برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا شود چرا که به دلیل مشکلات معیشتی مردم ، مراسم قیمه خوران ونذورات مربوطه واجب بوده و در راستای اهداف انسان دوستانه قلمداد می گردد.
N e o e b l i s
رییس سازمان پزشکی قانونی ایران، امروز دوشنبه (۲۹ آبان-۱۹ نوامبر) با بیان اینکه «هنوز در مورد پرونده فوت امام حسین (ع) به جمعبندی نهایی نرسیدیم»، گفت که «بر اساس آزمایشهای انجام شده روی جسد ایشان و 72 تن یارانشان، هیچگونه آثار خفگی و سم در بدن ایشان پیدا نشد و از نظر ما این افراد بر اثر مرگ طبیعی جان خود را از دست داده اند.»
وی افزود: علت های شایع در اینگونه حوادث (مرگ ائمه معصوم)، یا خوراندن سم است که به مواد خوراکی مانند آب انگور اضافه می شده و یا خفه کردن در حوض یا خزینه بوده است که در مورد امام حسین (ع) هیچکدام از این موارد نبوده است پس می توان نتیجه گرفت ایشان به مرگ طبیعی مانند سکته و یا طوفان شن و زلزله در گذشته اند. با توجه به کشته شدن همزمان 72 نفر از یاران ایشان در همان زمان و محل، احتمال وقوع زلزله بیشتر محتمل است.
همچنین کمسیون امنیت ملی مجلس شورای اسلامی نیز در گزارش خود در ارتباط با واقعه ی کربلا آورده است :« بریده گی های روی گلوی امام حسین ارتباطی با مرگ ایشان نداشته و دلایل کافی برای شهادت ایشان موجود نمی باشد. همچنین بررسی های کارشناسان که بوسیله آزمایشات اشعه ایکس بر روی استخوان های حضرت ابالفضل صورت گرفته حاکی از اختلالات ژنتیکی استخوان های دست نامبرده دارد که معلولیت مادرزادی هر دو دست ایشان را موجب شده است. در مورد قتل حضرات علی اصغر و اکبر تحقیقات ادامه دارد. اما تا کنون اثر زخم تیر و یا نیزه و حتا کودک آزاری در اجساد این عزیزان مشاهده نشده است.»
عضو دیگرکمیسیون امنیت و گروه تحقیق اظهار داشت که نتیجه این تحقیقات نباید مانع برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا شود چرا که به دلیل مشکلات معیشتی مردم ، مراسم قیمه خوران ونذورات مربوطه واجب بوده و در راستای اهداف انسان دوستانه قلمداد می گردد.
N e o e b l i s
12-21-2012, 11:44 AM
ویلدورانت خوانی
«مذهب ها ممکن است به وجود آیند و از بین بروند، ولی خرافات جاودانیند. تنها خوشبختها میتوانند بدون اساطیر زندگی کنند. بیشتر ما از لحاظ روحی و جسمی بیماریم، و مؤثرترین داروی مسکن طبیعت مقداری چیز فوق طبیعی است.» - تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ص ۶۷۷، چاپ اول ۱۳۶۸
حین پَرسه زدن در عصر ایمان (ج ۴) ص ۳۳۸ به المعری شاعر و فیلسوف عربِ قرن ۴ بر می خورم. فکام روی زمین میافتد و زبانم مثل فرشِ قرمزِ سلبریتیها پهن زمین می شود: شاعر نابغهی نابینای گیاهخواری که صدها سال از زمانش جلوتر میاندیشد و قبل از خیام هزاران بار تهورآمیزتر علنی کفر میگوید. گلچین جستجویم در اینترنت و تاریخ تمدن را اینجا می آورم و پیشنهاد میکنم روی پیوندها هم کلیک کنید و این نابغه را بیشتر بشناسید:
«حنیفان گمراهند، و مسیحیان راه به جایی نبردهاند، جهودان سرگردان و مجوسان گم گشتهاند. ساکنان خاک دو گروهاند: نخست آنان که عاقلند و دین ندارند و دومین گروه دین دارانند که از عقل بهرهای نبردهاند.» ابوالعلا معری [بیشتر]
«اگر میخواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید
که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم میکند
که آنها را به دنیا نیاورید.
خود به نصیحت خویش عمل کرد و نوشتهی قبرش را، که از همهی نوشتههای قبور غم انگیزتر و مختصرتر و حکمتآمیزتر است چنین نگاشت:
این جنایت را پدرم در حق من کرد،
ولی من در حق کسی نکردم.» - تاریخ تمدن، عصرایمان، ص ۳۴۲، چاپ اول ۱۳۶۸
«اطاعت مکن کسانی را
که دین شان دامی ست برای باج گرفتن
چرا از آن همه دروغ که پیوسته به منبر ها می گویند
منبر ها فرو نمی ریزد؟
...صبح هنگام شراب را بر مردم حرام می کنند
و شب هنگام به وقت فراغت شراب را
خالص و مخلوط، پیاپی می نوشند
در طلب خواسته های پست به منبر می روند
تا از قیامت برای مردم سخن گویند و ایشان را بترسان اند
اما به آن قیامت که برای کسان تصویر می کنند
خود باوری ندارند!» - المعری
http://tazad.blogspot.nl/search?updated-...results=50
"Religions are born and may die, but superstition is immortal. Only the fortunate can take life without mythology. Most of us suffer in body and soul, and Nature's subtlest anodyne is a dose of the supernatural." The Story of Civilization, The Age of Reason Begins
«مذهب ها ممکن است به وجود آیند و از بین بروند، ولی خرافات جاودانیند. تنها خوشبختها میتوانند بدون اساطیر زندگی کنند. بیشتر ما از لحاظ روحی و جسمی بیماریم، و مؤثرترین داروی مسکن طبیعت مقداری چیز فوق طبیعی است.» - تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ص ۶۷۷، چاپ اول ۱۳۶۸
حین پَرسه زدن در عصر ایمان (ج ۴) ص ۳۳۸ به المعری شاعر و فیلسوف عربِ قرن ۴ بر می خورم. فکام روی زمین میافتد و زبانم مثل فرشِ قرمزِ سلبریتیها پهن زمین می شود: شاعر نابغهی نابینای گیاهخواری که صدها سال از زمانش جلوتر میاندیشد و قبل از خیام هزاران بار تهورآمیزتر علنی کفر میگوید. گلچین جستجویم در اینترنت و تاریخ تمدن را اینجا می آورم و پیشنهاد میکنم روی پیوندها هم کلیک کنید و این نابغه را بیشتر بشناسید:
"People come from far corners of the land
to throw pebbles (at the Satan) and to kiss the (black stone).
How strange are the things they say!
Is all mankind becoming blind to truth?
O fools, awake! The rites ye sacred hold
Are but a cheat contrived by men of old
Who lusted after wealth and gained their lust
And died in baseness-and their law is dust." - Al-Ma'arri
"They all err—Moslems, Jews, Christians, and Zoroastrians:
Humanity follows two world-wide sects:
One, man intelligent without religion,
The second, religious without intellect." - Al-Ma'arri
to throw pebbles (at the Satan) and to kiss the (black stone).
How strange are the things they say!
Is all mankind becoming blind to truth?
O fools, awake! The rites ye sacred hold
Are but a cheat contrived by men of old
Who lusted after wealth and gained their lust
And died in baseness-and their law is dust." - Al-Ma'arri
مردم از چهار گوشه ی جهان می آیند، تا سنگ بیاندازند (بر شیطان) و بوسه بزنند (بر حجرالاسود)
چه عجیب است آنچه می گویند، چشمانِ بشر بر حقیقت مگر کور شده است؟
احمق ها بیدار شوید! دینهای مقدس شما جز حیله ی گذشتگان نیست،
مال اندوختند و به شهوتشان پرداختند،
در فرومایگی مردند و خاک شدند.
(ترجمه ی الکنِ خودم، با کمی تقلب از تاریخ تمدن، اصل شعر را پیدا نکردم. ترجمه کردن چقدر مشکل است!)
چه عجیب است آنچه می گویند، چشمانِ بشر بر حقیقت مگر کور شده است؟
احمق ها بیدار شوید! دینهای مقدس شما جز حیله ی گذشتگان نیست،
مال اندوختند و به شهوتشان پرداختند،
در فرومایگی مردند و خاک شدند.
(ترجمه ی الکنِ خودم، با کمی تقلب از تاریخ تمدن، اصل شعر را پیدا نکردم. ترجمه کردن چقدر مشکل است!)
"They all err—Moslems, Jews, Christians, and Zoroastrians:
Humanity follows two world-wide sects:
One, man intelligent without religion,
The second, religious without intellect." - Al-Ma'arri
«حنیفان گمراهند، و مسیحیان راه به جایی نبردهاند، جهودان سرگردان و مجوسان گم گشتهاند. ساکنان خاک دو گروهاند: نخست آنان که عاقلند و دین ندارند و دومین گروه دین دارانند که از عقل بهرهای نبردهاند.» ابوالعلا معری [بیشتر]
«اگر میخواهید به فرزندان خویش در عمل ثابت کنید
که چقدر دوستشان دارید، خرد حکم میکند
که آنها را به دنیا نیاورید.
خود به نصیحت خویش عمل کرد و نوشتهی قبرش را، که از همهی نوشتههای قبور غم انگیزتر و مختصرتر و حکمتآمیزتر است چنین نگاشت:
این جنایت را پدرم در حق من کرد،
ولی من در حق کسی نکردم.» - تاریخ تمدن، عصرایمان، ص ۳۴۲، چاپ اول ۱۳۶۸
«اطاعت مکن کسانی را
که دین شان دامی ست برای باج گرفتن
چرا از آن همه دروغ که پیوسته به منبر ها می گویند
منبر ها فرو نمی ریزد؟
...صبح هنگام شراب را بر مردم حرام می کنند
و شب هنگام به وقت فراغت شراب را
خالص و مخلوط، پیاپی می نوشند
در طلب خواسته های پست به منبر می روند
تا از قیامت برای مردم سخن گویند و ایشان را بترسان اند
اما به آن قیامت که برای کسان تصویر می کنند
خود باوری ندارند!» - المعری
http://tazad.blogspot.nl/search?updated-...results=50
12-25-2012, 07:26 PM
دوستم یكسالی بود شیفته یک دختره شده بود همدیگر را بسیار دوست داشتن. پس از چندی برای دختر خواستگار آمد دختر پرید رفت
.
.
.
.
..
.
.
.
.،دوستم آمده بود پیشم گریه میكرد میگفت همه شیفتگیها دروغ است میخوام مانند تو بشم دلباخته نشم وابسته نشم مانند تو باشم پست باشم نامردباشم آشغال باشم...
من :|
بازم من :|
و هنوز من :|
https://www.facebook.com/parsi.r.p.b/pos...8105928334
.
.
.
.
..
.
.
.
.،دوستم آمده بود پیشم گریه میكرد میگفت همه شیفتگیها دروغ است میخوام مانند تو بشم دلباخته نشم وابسته نشم مانند تو باشم پست باشم نامردباشم آشغال باشم...
من :|
بازم من :|
و هنوز من :|
https://www.facebook.com/parsi.r.p.b/pos...8105928334
03-03-2013, 07:01 PM
بعد از خوردن و کردن، بهترین لذت زندگی برای من رانندگی است. پارسال چیز بسیار احمقانهای نوشته بودم با نگاه زیباییشناسانه به لایی کشیدن که بر حسب اتفاق تنها پستی از لیمبو بود که در بالاترین شر شد و داغ شد. امسال من آنجوری فکر نمیکنم. امروز به نظرم لایی کشیدن کار احمقانهای است چون ریسک بیهودهای را متوجه دیگران میکند. من وقتی برگردم ایران مثل آدم رانندگی میکنم. اینهمه سال، اینهمه آدم به من گفتند که چقدر این کارم ضایع است، اما کوچکترین تاثیری نداشت، تا اینکه یک روز، بعد از دور شدن از همهی آن سالها و آدمها، خودم به احمقانگیاش پی بردم و نگاهم را عوض کردم. داستان حماقت همیشه همین جوری است. وقتی کسی احمق است و بر آن پا میفشارد، کاری از کسی بر نمیآید. اینجاست که باید رید و چه لذتی دارد این ریدن.
از کجا شروع کنم؟ شاید بهترین جا مدینه باشد و قبر نامعلوم فاطمهی زهرا. ریدم به قبر فاطمه. ریدم به هجده سال عمر مزخرفش که معلوم نیست چه گهی خورد جز آنکه در نه سالگی عروسی کرد و یکبار گردنبندش را به کسی بخشید و یکبار دور دانهی برنج یا هستهی خرمایی که بر زمین افتاده بود دیوار کشید که لقد نشود.
بعد همینطور ادامه میدهم تا به حسینیه ارشاد میرسم. ریدم به دکتر شریعتی که «فاطمه فاطمه است» را نوشته است. از خیابان شریعتی در شام غریبان حسین، همراه زینالعابدین ترسوی فرومایه که ریدم به تمارضش، راه میافتم. ریدم به هیکل هر کسی که چند روز است آهنگ شاد گوش نمیدهد چون «گناهه، شب وفات». شاید قبل از آن در شب تاسوعا سری هم به محلهها بزنم، و پسرهایی را ببینم که با تیشرت متالیکا زنجیر میزنند و دخترهای موقشنگی که کج کج نگاه میکنند و لبخند نخودی میزنند. ریدم به سرتاپای همهشان و هر کس دیگری که در آن ساعت از خانه بیرون باشد تا «دسته» ببیند. بعد میرانم به سمت شهر ری. ریدم به گنبد مطلای حضرت شاه عبدالعظیم. حالا که رشتهی کار دستم است در سراسر ایران میگردم و هر جا که از تاپالهی ثامنالائمه امامزادهای روییده باشد لحظهای درنگ میکنم، ریدم به امامزاده، به مسجد، به کلیسا، به بودا، به هر چه که نشان از تقدس دارد، به هر کسی که دنبال این نشان تقدس است. ریدم به تمام اعتقادات عهد بوق. ریدم به فالگیر و فالگیرنده، ریدم به عطاری و عطاریرونده، ریدم به نذر و نذرکننده، ریدم به زرتشت و خر سهپا، ریدم به مقام حضرت بهاء، ریدم به معابد، از ژاپن تا تبت، تا تمدن مایا، ریدم به حجامت، ریدم به زیارت، ریدم به هرکسی که تا بحال رفته مشهد پابوس امام رضا، ریدم به هرکسی که رفته مشهد و همینجوری سری هم به حرم زده. ریدم به پدر بزرگام که وقتی پدرم یازده ساله بود، رفت کربلا و همانجا رفت زیر چرخ قطار و فدای حماقتی دوگانه شد. ریدم به قبر هرکسی که این چند سال رفت کربلا و نجف، و با بمبی که احمقتر از خودش بسته بود، تکه تکه شد. قبرهای دیگری هم هست. ریدم به قبر جوان برنایی که بعد از باخت پرسپولیس سکته میکند و میمیرد. ریدم به قبر تمام حامدهای زرنگ جهان که در صفها جلو میزنند، و از شانهی خاکی جاده سبقت میگیرند. بر هرکس و هرچیز که کوچکترین نشانی از حماقت داشته باشد، باید رید، رحمی در کار نیست. ریدم به حماقتهای نو. ریدم به هومیوپاتی، ریدم به تلهپاتی، ریدم به انرژی مثبت و یوگا، ریدم به هرکسی که حتی یکبار در این کلاسهای تکنولوژی موفقیت و خوشبختی شرکت کرده. ریدم به آن وبلاگنویس فمینیستی که تحت لوای روشنگری جنسی، به زنان گمراه، اندرز گمراهکننده میدهد که بعد از دادن بشاشند، چون باور دارد که زن از توی سوراخ کسش میشاشد و اینجوری اسپرمها تخلیه میشوند. ریدم به هرکسی که حماقت ناز تایپ میکند، به وبلاگ سرزمین رویایی، به تمام وبلاگهای آی-تی، به وبلاگ همهی دخترهای افسرده که دنبال عشق آسمانی هستند و به کلبههای تنهاییشان، و پسرهای حششری که پای کامپیوتر با عکس «نیوشا ضیغمی در جشن خانهی سینما» یا «دخترهای خشگل تهرانی» جللق میزنند. به حماقت باج نباید داد. اندازه نباید گرفت، مثل سگ بو میکشم، مثل سگ ردپای حماقت را میگیرم. ولو بالصّین. ولو آنکه از نظرها پنهان باشد، ریدم به چاه جمکران، ریدم به افسانهی مهدی موعود، و دلقک برحقش، انآقا محمود، با آن میمیک کییری قیافهاش، و هرکسی که طرفدارش است، روستایی سادهدل، صنعتگر زحمتکش، علیآبادی مادربخطا، و فرهاد جعفری کسلیس. ریدم به تثلیث. به تمام سنتهای جهان. سنتها و رسمها که بدون استثنا احمقانهاند و سزاوار ریدن. ریدم به ریشسفیدی پیرمردها، به جهیزیه و شیربها، به ختنهی دختران در بندر عباس و کردستان، به ختنهسوران، به چهلم مردگان، به خاصیت بیدمشک و گلگاوزبان، به عیددیدنی از عمههایمان، و تا یادم نرفته، [...] به تفکر آقای نجیب، موسوی، که بعد از این همه بیشرافتی که دیدیم، اعلام میکند من ملتزم هستم به ولایت فقیه. ولی عیب ندارد، چون تو را لازم داریم. بجایش ریدم به ولایت فقیه. به خودت نخواهم رید، اما تو با عبدالله نوری قابل مقایسه نیستی که رید به سرتاپای رهبر فرزانه. میتوانی جلودار این موج باشی در این جنگ. اما هرگز قهرمان من نخواهی بود. من قهرمانی ندارم. اگر هم زمانی داشتهام امروز فراموش کردهام. قهرمان من فقط مارادونا است و فقط مادرم. من فن هیچکس نیستم. فن بودن هم نوعی حماقت است. من زمانی فن صدسالتنهایی بودهام. دیگر نیستم و بار آخری که خواندمش فهمیدم که چقدر پنجاه صفحهی آخرش مزخرف است. من زمانی فن داغون امیر کوستوریتسا بودم. فراتر از فیلمهای شاهکارش دوستش داشتم. برایم مهم نبود که مسلمان است. خب باشد. فکر میکردم برای خودش هم مهم نیست. بعد خرس گنده رفت غسل تعمید گرفت و مسیحی ارتودوکس شد. از مرداب به باتلاق، یا برعکس، ریدم به این حماقت، ریدم به کوستوریتسا، من فن تو نیستم حمال.
من شهوت انتقام، و آتش یأس را، و این زخمی که ابوالفضل عباس به پدربزرگم زد، و آقای محمد غرضی به پدرم زد را، و آن بسیجیها زدند، وقتی برادرم را از ماشین بیرون کشیدند چون دختر توی ماشینش بود و روی آسفالت انداختند و لگدکوب کردند را، چاقویی خواهم کرد، در تمام نطفهها، و در دل زهدانها خواهم کاشت، و دویست سال صبر خواهم کرد برای روزی که در مراسم گردنزنی، مثل خوک به خاک بندازمتان.
این نوشتهایست از سر خشم، خشمی فروخورده. این نوشتهایست از سر کینه. کینهای انباشته در سالیان. اگر آرام و منطقی جلو آمدهاید که بحث کنید، ریدم به هیکلتان.
ریدن؟ چی هست؟ ریدن ندیده گرفتن فعالانهی وضع موجود است. با «به طخمم» و «به درک» که ندیده گرفتنهای کاهلانهاند، فرق دارد. ریدن نوعی مبارزه است، به هیچ گرفتن است، وقتی نه قصد حمله داری، نه دفاع، اما در مهلکه ماندهای. ریدن تنها کار عاقلانه است، وقتی زمین تا زانو غرق در گه شده. ریدن آنارشی بدون تخریب است، ریدن روی برگرداندن نیست، زل زدن در چشم حیوانیست که آمادهی هجوم است و منتظر حرکتی از تو، که نمیکنی. ریدن روی دست دنیا بلند شدن است، وقتی هیچ کاری از دستت بر نمیآید. تسکین یافتن است به واسطهی تحقیر کردن، بدون دخالت دست و زبان و مغز. اتمام حجت است، همراه با حفظ عزت نفس. وقتی برینی به کسی، حرف آخر را زدهای، و او را خلع سلاح کردهای، در حالی که اگر مشت بزنی، مشت خواهی خورد، اگر فحش بدهی، فحش. ریدن پاسخیست برای ابوسعید ابوالخیر، وقتی که گفت من هیچم، آن پشه نیز خود باش. ریدم به تو، ابوسعید.
حماقت، با بحث و دلیل و تفنگ و جون مادرتون، با فشار از بیرون، با سعی دیگرون، قابل اصلاح نیست. اگر کسی تصمیم گرفته احمق بماند، یا اگر کلن تصمیمی نگرفته باشد، ابوالفضل پورعرب و استیون سیگال هم که دست به دست هم بدهند، کمترین تاثیری ندارد. پس با حماقت چه باید کرد؟ باید رید. همان کاری که میرزادهی عشقی کرد وقتی به ستوه آمد: به مدرس نتوان کرد جسارت اما، آنقدَر هست که بر ریش خرش باید رید.
مثال:
-راستی شنیدی که مایلیکهن شده مربی تیم ملی و بعد به قلعهنوعی گفته گروهبان قندعلی و بعد قلعهنوعی هم مصاحبه کرده و گفته خدا را شاکرم که با توکل به ائمه بچههای تیم ما تونستن جواب این آقا رو توسط تیم فولاد خوزستان به ذوب آهن بدن و بعد روزنامهها نوشتن که نیکبخت گفته تا وقتی قطبی هست من نیستم؟
-ریدم به مایلیکهن
باز به خط نستعلیق مینویسم:
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
باید خطی رسم کرد. بین آن طرفیها و اینطرفیها. این خط بین مسلمان و نامسلمان نیست. بین اصولگرا و اصلاحطلب نیست. بین فقیر و غنی نیست. بین شمالشهری و روستایی نیست. بین احمدینژادی و موسویایی نیست. بین امّل است و غیر امّل. و بازی را اینجور ادامه میدهیم که آنطرفیها امّل هستند و اینطرفیها امّل نیستند. و شما حیرت خواهید کرد وقتی ببینید این دستهبندی من از چه تقریب خوبی برخوردار است.
امّل کیست؟ چرا در آرتیکلهای علمی هیچ حرفی از امّلها و امّلگری نیست؟ نمیدانم. فقط میدانم که امّل، گونهی آزارندهای از احمق است. من اغماض میکنم. اوتوپیایی نگاه نمیکنم. نمیخواهم خطی بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. هم در ازخانهبیرونروندهها احمق هست، و هم در کنجخانهنشستهها، هم در کتکخورندهها احمق هست، و هم در کتکزنندهها. من دایره را کوچکتر میکنم. ریدم به هرچه امّل است. اما امّل را باید خودت تعریف کنی. برچسبش را باید خودت به هر که دلت خواست بزنی. من فقط میدانم که امّلها دو دستهاند، یا کثافتاند و بیشرف، یا سادهلوحاند و شوت. ریدم به هر دو.
امّل عزیز، نمیتوانم به تو شلیک کنم، من دستم به جایی بند نیست، ولی دلم خنک میشود که آنچه را برایت عزیز است لجنمال کنم. میدانم که میروم روی اعصابت. همین است که سنگ تمام میگذارم. همین است که زل میزنم توی چشمهایت، و وقتی تو منتظری بگویم مادرجننده، تا بگویی مادرجننده خودتی، میزنم توی برجکت، که: ریدم به قبر نامعلوم فاطمهی زهرا.
سالها بعد، ما هنوز زیر سلطهی امّلها خواهیم بود، تو میفهمی که من درست میگفتم. تو میفهمی که در برابر فریب و دروغ بیپروا، باید بیپروا بود، باید به سیمآخر زد، باید به تمام سنگرهای امّلگری رید. باید به تمام امامزادهها رید تا وقتی با خاک یکسان شوند. تو میفهمی تا وقتی مادر من، و مادر تو، پایش را در امامزادهای میگذارد، امیدی به نجات نیست. تو میفهمی در برابر حماقت، فقط باید تیشه به ریشه زد.
در ستایش ریدن
از کجا شروع کنم؟ شاید بهترین جا مدینه باشد و قبر نامعلوم فاطمهی زهرا. ریدم به قبر فاطمه. ریدم به هجده سال عمر مزخرفش که معلوم نیست چه گهی خورد جز آنکه در نه سالگی عروسی کرد و یکبار گردنبندش را به کسی بخشید و یکبار دور دانهی برنج یا هستهی خرمایی که بر زمین افتاده بود دیوار کشید که لقد نشود.
بعد همینطور ادامه میدهم تا به حسینیه ارشاد میرسم. ریدم به دکتر شریعتی که «فاطمه فاطمه است» را نوشته است. از خیابان شریعتی در شام غریبان حسین، همراه زینالعابدین ترسوی فرومایه که ریدم به تمارضش، راه میافتم. ریدم به هیکل هر کسی که چند روز است آهنگ شاد گوش نمیدهد چون «گناهه، شب وفات». شاید قبل از آن در شب تاسوعا سری هم به محلهها بزنم، و پسرهایی را ببینم که با تیشرت متالیکا زنجیر میزنند و دخترهای موقشنگی که کج کج نگاه میکنند و لبخند نخودی میزنند. ریدم به سرتاپای همهشان و هر کس دیگری که در آن ساعت از خانه بیرون باشد تا «دسته» ببیند. بعد میرانم به سمت شهر ری. ریدم به گنبد مطلای حضرت شاه عبدالعظیم. حالا که رشتهی کار دستم است در سراسر ایران میگردم و هر جا که از تاپالهی ثامنالائمه امامزادهای روییده باشد لحظهای درنگ میکنم، ریدم به امامزاده، به مسجد، به کلیسا، به بودا، به هر چه که نشان از تقدس دارد، به هر کسی که دنبال این نشان تقدس است. ریدم به تمام اعتقادات عهد بوق. ریدم به فالگیر و فالگیرنده، ریدم به عطاری و عطاریرونده، ریدم به نذر و نذرکننده، ریدم به زرتشت و خر سهپا، ریدم به مقام حضرت بهاء، ریدم به معابد، از ژاپن تا تبت، تا تمدن مایا، ریدم به حجامت، ریدم به زیارت، ریدم به هرکسی که تا بحال رفته مشهد پابوس امام رضا، ریدم به هرکسی که رفته مشهد و همینجوری سری هم به حرم زده. ریدم به پدر بزرگام که وقتی پدرم یازده ساله بود، رفت کربلا و همانجا رفت زیر چرخ قطار و فدای حماقتی دوگانه شد. ریدم به قبر هرکسی که این چند سال رفت کربلا و نجف، و با بمبی که احمقتر از خودش بسته بود، تکه تکه شد. قبرهای دیگری هم هست. ریدم به قبر جوان برنایی که بعد از باخت پرسپولیس سکته میکند و میمیرد. ریدم به قبر تمام حامدهای زرنگ جهان که در صفها جلو میزنند، و از شانهی خاکی جاده سبقت میگیرند. بر هرکس و هرچیز که کوچکترین نشانی از حماقت داشته باشد، باید رید، رحمی در کار نیست. ریدم به حماقتهای نو. ریدم به هومیوپاتی، ریدم به تلهپاتی، ریدم به انرژی مثبت و یوگا، ریدم به هرکسی که حتی یکبار در این کلاسهای تکنولوژی موفقیت و خوشبختی شرکت کرده. ریدم به آن وبلاگنویس فمینیستی که تحت لوای روشنگری جنسی، به زنان گمراه، اندرز گمراهکننده میدهد که بعد از دادن بشاشند، چون باور دارد که زن از توی سوراخ کسش میشاشد و اینجوری اسپرمها تخلیه میشوند. ریدم به هرکسی که حماقت ناز تایپ میکند، به وبلاگ سرزمین رویایی، به تمام وبلاگهای آی-تی، به وبلاگ همهی دخترهای افسرده که دنبال عشق آسمانی هستند و به کلبههای تنهاییشان، و پسرهای حششری که پای کامپیوتر با عکس «نیوشا ضیغمی در جشن خانهی سینما» یا «دخترهای خشگل تهرانی» جللق میزنند. به حماقت باج نباید داد. اندازه نباید گرفت، مثل سگ بو میکشم، مثل سگ ردپای حماقت را میگیرم. ولو بالصّین. ولو آنکه از نظرها پنهان باشد، ریدم به چاه جمکران، ریدم به افسانهی مهدی موعود، و دلقک برحقش، انآقا محمود، با آن میمیک کییری قیافهاش، و هرکسی که طرفدارش است، روستایی سادهدل، صنعتگر زحمتکش، علیآبادی مادربخطا، و فرهاد جعفری کسلیس. ریدم به تثلیث. به تمام سنتهای جهان. سنتها و رسمها که بدون استثنا احمقانهاند و سزاوار ریدن. ریدم به ریشسفیدی پیرمردها، به جهیزیه و شیربها، به ختنهی دختران در بندر عباس و کردستان، به ختنهسوران، به چهلم مردگان، به خاصیت بیدمشک و گلگاوزبان، به عیددیدنی از عمههایمان، و تا یادم نرفته، [...] به تفکر آقای نجیب، موسوی، که بعد از این همه بیشرافتی که دیدیم، اعلام میکند من ملتزم هستم به ولایت فقیه. ولی عیب ندارد، چون تو را لازم داریم. بجایش ریدم به ولایت فقیه. به خودت نخواهم رید، اما تو با عبدالله نوری قابل مقایسه نیستی که رید به سرتاپای رهبر فرزانه. میتوانی جلودار این موج باشی در این جنگ. اما هرگز قهرمان من نخواهی بود. من قهرمانی ندارم. اگر هم زمانی داشتهام امروز فراموش کردهام. قهرمان من فقط مارادونا است و فقط مادرم. من فن هیچکس نیستم. فن بودن هم نوعی حماقت است. من زمانی فن صدسالتنهایی بودهام. دیگر نیستم و بار آخری که خواندمش فهمیدم که چقدر پنجاه صفحهی آخرش مزخرف است. من زمانی فن داغون امیر کوستوریتسا بودم. فراتر از فیلمهای شاهکارش دوستش داشتم. برایم مهم نبود که مسلمان است. خب باشد. فکر میکردم برای خودش هم مهم نیست. بعد خرس گنده رفت غسل تعمید گرفت و مسیحی ارتودوکس شد. از مرداب به باتلاق، یا برعکس، ریدم به این حماقت، ریدم به کوستوریتسا، من فن تو نیستم حمال.
من شهوت انتقام، و آتش یأس را، و این زخمی که ابوالفضل عباس به پدربزرگم زد، و آقای محمد غرضی به پدرم زد را، و آن بسیجیها زدند، وقتی برادرم را از ماشین بیرون کشیدند چون دختر توی ماشینش بود و روی آسفالت انداختند و لگدکوب کردند را، چاقویی خواهم کرد، در تمام نطفهها، و در دل زهدانها خواهم کاشت، و دویست سال صبر خواهم کرد برای روزی که در مراسم گردنزنی، مثل خوک به خاک بندازمتان.
این نوشتهایست از سر خشم، خشمی فروخورده. این نوشتهایست از سر کینه. کینهای انباشته در سالیان. اگر آرام و منطقی جلو آمدهاید که بحث کنید، ریدم به هیکلتان.
ریدن؟ چی هست؟ ریدن ندیده گرفتن فعالانهی وضع موجود است. با «به طخمم» و «به درک» که ندیده گرفتنهای کاهلانهاند، فرق دارد. ریدن نوعی مبارزه است، به هیچ گرفتن است، وقتی نه قصد حمله داری، نه دفاع، اما در مهلکه ماندهای. ریدن تنها کار عاقلانه است، وقتی زمین تا زانو غرق در گه شده. ریدن آنارشی بدون تخریب است، ریدن روی برگرداندن نیست، زل زدن در چشم حیوانیست که آمادهی هجوم است و منتظر حرکتی از تو، که نمیکنی. ریدن روی دست دنیا بلند شدن است، وقتی هیچ کاری از دستت بر نمیآید. تسکین یافتن است به واسطهی تحقیر کردن، بدون دخالت دست و زبان و مغز. اتمام حجت است، همراه با حفظ عزت نفس. وقتی برینی به کسی، حرف آخر را زدهای، و او را خلع سلاح کردهای، در حالی که اگر مشت بزنی، مشت خواهی خورد، اگر فحش بدهی، فحش. ریدن پاسخیست برای ابوسعید ابوالخیر، وقتی که گفت من هیچم، آن پشه نیز خود باش. ریدم به تو، ابوسعید.
حماقت، با بحث و دلیل و تفنگ و جون مادرتون، با فشار از بیرون، با سعی دیگرون، قابل اصلاح نیست. اگر کسی تصمیم گرفته احمق بماند، یا اگر کلن تصمیمی نگرفته باشد، ابوالفضل پورعرب و استیون سیگال هم که دست به دست هم بدهند، کمترین تاثیری ندارد. پس با حماقت چه باید کرد؟ باید رید. همان کاری که میرزادهی عشقی کرد وقتی به ستوه آمد: به مدرس نتوان کرد جسارت اما، آنقدَر هست که بر ریش خرش باید رید.
مثال:
-راستی شنیدی که مایلیکهن شده مربی تیم ملی و بعد به قلعهنوعی گفته گروهبان قندعلی و بعد قلعهنوعی هم مصاحبه کرده و گفته خدا را شاکرم که با توکل به ائمه بچههای تیم ما تونستن جواب این آقا رو توسط تیم فولاد خوزستان به ذوب آهن بدن و بعد روزنامهها نوشتن که نیکبخت گفته تا وقتی قطبی هست من نیستم؟
-ریدم به مایلیکهن
باز به خط نستعلیق مینویسم:
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
قهرمانی وجود ندارد. فن هیچکس نباید بود.
باید خطی رسم کرد. بین آن طرفیها و اینطرفیها. این خط بین مسلمان و نامسلمان نیست. بین اصولگرا و اصلاحطلب نیست. بین فقیر و غنی نیست. بین شمالشهری و روستایی نیست. بین احمدینژادی و موسویایی نیست. بین امّل است و غیر امّل. و بازی را اینجور ادامه میدهیم که آنطرفیها امّل هستند و اینطرفیها امّل نیستند. و شما حیرت خواهید کرد وقتی ببینید این دستهبندی من از چه تقریب خوبی برخوردار است.
امّل کیست؟ چرا در آرتیکلهای علمی هیچ حرفی از امّلها و امّلگری نیست؟ نمیدانم. فقط میدانم که امّل، گونهی آزارندهای از احمق است. من اغماض میکنم. اوتوپیایی نگاه نمیکنم. نمیخواهم خطی بین احمقها و غیراحمقها رسم کنم. هم در ازخانهبیرونروندهها احمق هست، و هم در کنجخانهنشستهها، هم در کتکخورندهها احمق هست، و هم در کتکزنندهها. من دایره را کوچکتر میکنم. ریدم به هرچه امّل است. اما امّل را باید خودت تعریف کنی. برچسبش را باید خودت به هر که دلت خواست بزنی. من فقط میدانم که امّلها دو دستهاند، یا کثافتاند و بیشرف، یا سادهلوحاند و شوت. ریدم به هر دو.
امّل عزیز، نمیتوانم به تو شلیک کنم، من دستم به جایی بند نیست، ولی دلم خنک میشود که آنچه را برایت عزیز است لجنمال کنم. میدانم که میروم روی اعصابت. همین است که سنگ تمام میگذارم. همین است که زل میزنم توی چشمهایت، و وقتی تو منتظری بگویم مادرجننده، تا بگویی مادرجننده خودتی، میزنم توی برجکت، که: ریدم به قبر نامعلوم فاطمهی زهرا.
سالها بعد، ما هنوز زیر سلطهی امّلها خواهیم بود، تو میفهمی که من درست میگفتم. تو میفهمی که در برابر فریب و دروغ بیپروا، باید بیپروا بود، باید به سیمآخر زد، باید به تمام سنگرهای امّلگری رید. باید به تمام امامزادهها رید تا وقتی با خاک یکسان شوند. تو میفهمی تا وقتی مادر من، و مادر تو، پایش را در امامزادهای میگذارد، امیدی به نجات نیست. تو میفهمی در برابر حماقت، فقط باید تیشه به ریشه زد.
در ستایش ریدن
03-29-2013, 09:47 PM
"کس کش آزار داری خب حالا هر کدومو میذاشتم یه گوشه دیوار مثلا چی میشد؟؟" - حضرت ابراهیم (ع) در حال حمل تکه های گوشت به سمت قله های کوه
"آخه عمتو گاییدم لااقل یه کوه کم شیب انتخاب میکردی" - حضرت ابراهیم (ع) در حال پایین اومدن از کوه اولی
"این دیوث کلا کرم کون داره" - حضرت ابراهیم (ع) در حال بخاطر آوردن فرمان خدا برای سر بریدن پسرش
قسمتهایی از کتاب "حضرت ابراهیم و تنش ها"
Wasted
"آخه عمتو گاییدم لااقل یه کوه کم شیب انتخاب میکردی" - حضرت ابراهیم (ع) در حال پایین اومدن از کوه اولی
"این دیوث کلا کرم کون داره" - حضرت ابراهیم (ع) در حال بخاطر آوردن فرمان خدا برای سر بریدن پسرش
قسمتهایی از کتاب "حضرت ابراهیم و تنش ها"
Wasted