ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله نامور به [B]سعدی شیرازی و [B]مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهی پارسیگوی ایرانیاست. آوازهی او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب [B]استاد سخن دادهاند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و [I]بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.
[/I][/B][/B][/B]
بوستان کتابیاست منظوم در اخلاق در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعل) و چنانکه سعدی خود اشاره کردهاست نظم آن را در ۶۵۵ ه. ق. به پایان بردهاست. کتاب در ده باب تألیف و تقدیم به ابوبکر بن سعد زنگی شدهاست. معلوم نیست خود شیخ آن را چه مینامیدهاست. در بعضی آثار قدیمی به آن نام سعدینامه دادهاند. بعدها، به قرینهٔ نام کتاب دیگر سعدی (گلستان) نام بوستان را بر این کتاب نهادند.
بابهای آن از قرار زیر است:
- عقل و تدبیر و رای
- احسان
- عشق و مستی و شور
- تواضع
- رضا
- قناعت
- عالم تربیت
- شکر بر عافیت
- توبه و راه صواب
- مناجات و ختم کتاب
گلستان کتابی است که سعدی یک سال پس از اتمام بوستان، کتاب نخستش، آن را به نثر آهنگین فارسی در هشت باب «سیرت پادشاهان»، «اخلاق درویشان»، «فضیلت قناعت»، «فوائد خاموشی»، «عشق و جوانی»، «ضعف و پیری»، «تأثیر تربیت»، و «آداب صحبت» نوشتهاست.
نمونهای از نثر از گلستان سعدی:
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت٬هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برون میآید مفرح ذات پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب
در این جستار اشعار مشهور یا هر چیزی از سعدی که به دلمون میشینه رو میاریم
[TABLE]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
سر دشمن به دست دشمن دیگر کوب که از دست هردو خلاصی یابی .سعدی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت است. سعدی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال. سعدی
به نان خشک قناعت کن و جامه ی دلق / که بار محنت خود ، به که بار منت خلق
[TABLE]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]گر غصه روزگار گویم[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]بس قصه بی شمار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]یک عمر هزارسال باید[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]تا من یکی از هزار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]چشمم به زبان حال گوید[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]نی آن که به اختیار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]بر من دل انجمن بسوزد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]گر درد فراق یار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]مرغان چمن فغان برآرند[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]گر فرقت نوبهار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]یاران صبوحیم کجایند[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]تا درد دل خمار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]کس نیست که دل سوی من آرد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]تا غصه روزگار گویم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]درد دل بیقرار سعدی[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]هم با دل بیقرار گویم[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
این بیت شعر همیشه تو گوشم بوده از قدیم لذت می برم ازش همیشه
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
به نظر شما چه جوری و با استفاده از چه کلماتی میشه عشق و تاثیرشو بر ادم شرح داد؟
تا حالا شعری اهنگین تر و زیبا تر و پر مفهوم تر و پر کنایه تر و پر استعاره تر از این ندیدم در باب عشق
ای کاش انجمن فونت نستعلیق هم داشت
[TABLE]
[TR]
[TD="class: b"]هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b"]نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
[TABLE]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]من رمیده دل آن به که در سماع نیایم[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]بیا به صلح من امروز در کنار من امشب[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که تندرست ملامت کند چو من بخروشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم[/TD]
[/TR]
[TR]
[TD="class: b, align: justify"]به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل[/TD]
[TD][/TD]
[TD="class: b, align: justify"]که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم[/TD]
[/TR]
[/TABLE]
این هم شاه بیتی دیگر از حضرت سعدی
" پای در زنجیر پیش دوستان / به که با بیگانگان در بوستان ! "