دفترچه

نسخه‌ی کامل: زندگی آمیش‌‌ها
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
سارا نوشته: ایشان به تکنولوژی دسترسی داشتند ولی انسان مدرنی نبودند. شما مثلا در یک روستایی می روید و می بینید که اهالی آن روستا موبایل دارند آیا آنها آدمهای مدرنی محسوب می شوند ؟ این درست که آنها ابزار مدرن را دارند ولی آدمهای مدرنی نیستند. تعریف آدم مدرن خب مشخص است بنظرتان جناب mbk در دسته ی آدمهای مدرن قرار می گیرند یا سنتی؟

من تعریف شما را نمیپسندم. آدم مدرن و نامدرن هم آنچنان نداریم, تراز پیشرفتگی تنها همگون نیست, اگرنه همه
کم و بیش مدرن به شمار میروند, هتّا دهقان روستای دورافتاده. جدای آنها میپندارم شما از بیخ نوشته‌هایِ من را نخوانده‌اید و
همینجوری دارید حدس میزنید که این از تکنولوژی بدش؟ میاید پس بایستی آدم‌هایِ سنتی را دوست داشته باشد,
هنگامیکه «گفتمان تکنولوژی» درباره‌یِ چیز دیگری‌ست و اینکه امروزه کسی آمیش‌وارانه بزید یا مثلا سوار خودرو نشود تا زیستبود را نیالوده باشد از دیدگاه
من کارهای بسیار کودنانه‌ای به شمار میرودن و داستان کبک است و سر خود را در شن فرو بردن.
سارا نوشته: [MENTION=14]Mehrbod[/MENTION]
بله این آمیشی ها را می شناسم اصالتا باید ژرمن باشند . یک دوره ای را هم به جوانانشان این فرصت را می دهند که زندگی در دنیای مدرن را تجربه کنند واگر خواستند آن را ادامه دهند و هرگز به دنیای آمیش ها برنگردند ولی جالبش اینجاست که اکثر این جوانان بعد از تجربه کردن دنیای مدرن دوباره به اجتماعشان بر می گردند. نمی دانم شاید آرامشی که در آن دنیا تجربه کردند را به استرس های دنیای مدرن ترجیح می دهند!


این هم به درد نمیخورد, چنانکه ژیژیک فیلسوف در همین باره نوشته, نمیشود کسیکه از خردسالی از دیگران
زندگیش جدا شده و هیچ دوست و آشنایی و آشنایی‌ای در جهان "مدرن" ندارد را پس از اینکه به ١٨
سالگی رسید را به یکباره ول کرده و به او بگویند, «برو در اجتماع مدرن زندگی کن و اگر خوشت
آمد همانجا بمان و دیگر برنرگرد, ولی اگر خوشت نیامد دیگر برای همیشه با مایی», کار نخواهد کرد.


روشنه, این نوجوان هرگز در جامعه‌یِ مدرن دوام نخواهد آورد, چراکه او مهارت‌هایِ نیازین برای زندگی
در چنین جامعه‌ای را ندارد. بیشمار چیزهای ریز و درشت هستند که من و شما و هرکس دیگری که در شهر
بزرگ شده از همان کودکی آموخته‌ایم. اینکه چگونه بایستیم, چگونه حرف بزنیم, چگونه درخواست کمک
کنیم, چگونه با دیگران نشست و برخاست کنیم, چگونه با دوستان پسرمان (اگر پسر اید) در پارک کنار
هم نشسته و چند نخ سیگار یا گراس دود کنیم (و آنرا هم دست به دست کنیم), چگونه با
دوستان دخترمان (اگر دختر اید) در کافی‌شاپ دور هم بنشینیم و در گوش هم پچ‌پچ کنیم و
از کیف همدیگر تعریف کنیم; چگونه با آدم‌هایِ بیگانه سر سخن را باز کنیم و .. و .. و..

همه‌یِ اینها نیازمند این میباشند که نوجوان از همان آغاز نوجوانی اینها را خُرد خُرد بیاموزد واگرنه
شوکی که به او پس یکباره آشنا شدن با اینها درون میشود, او را با بیشترین احتمال بسوی "خانه"
و جاییکه او از چند و چون چیزها سردر میاورد, یعنی خویشاوندان "آمیش‌" اش بازخواهد گرداند.


این خوگرفتی و همراهی با گلّه را نیچه همان «گلّه‌رانه = Herdentrieb» نامیده
و ازینرو, چه میشوارانه, چه آمیش‌وارانه, هر دو در خود این گلّه‌رانگی را همواره دارند.
Mehrbod نوشته: این هم به درد نمیخورد, چنانکه ژیژیک فیلسوف در همین باره نوشته, نمیشود کسیکه از خردسالی از دیگران
زندگیش جدا شده و هیچ دوست و آشنایی و آشنایی‌ای در جهان "مدرن" ندارد را پس از اینکه به ١٨
سالگی رسید را به یکباره ول کرده و به او بگویند, «برو در اجتماع مدرن زندگی کن و اگر خوشت
آمد همانجا بمان و دیگر برنرگرد, ولی اگر خوشت نیامد دیگر برای همیشه با مایی», کار نخواهد کرد.


روشنه, این نوجوان هرگز در جامعه‌یِ مدرن دوام نخواهد آورد, چراکه او مهارت‌هایِ نیازین برای زندگی
در چنین جامعه‌ای را ندارد. بیشمار چیزهای ریز و درشت هستند که من و شما و هرکس دیگری که در شهر
بزرگ شده از همان کودکی آموخته‌ایم. اینکه چگونه بایستیم, چگونه حرف بزنیم, چگونه درخواست کمک
کنیم, چگونه با دیگران نشست و برخاست کنیم, چگونه با دوستان پسرمان (اگر پسر اید) در پارک کنار
هم نشسته و چند نخ سیگار یا گراس دود کنیم (و آنرا هم دست به دست کنیم), چگونه با
دوستان دخترمان (اگر دختر اید) در کافی‌شاپ دور هم بنشینیم و در گوش هم پچ‌پچ کنیم و
از کیف همدیگر تعریف کنیم; چگونه با آدم‌هایِ بیگانه سر سخن را باز کنیم و .. و .. و..

همه‌یِ اینها نیازمند این میباشند که نوجوان از همان آغاز نوجوانی اینها را خُرد خُرد بیاموزد واگرنه
شوکی که به او پس یکباره آشنا شدن با اینها درون میشود, او را با بیشترین احتمال بسوی "خانه"
و جاییکه او از چند و چون چیزها سردر میاورد, یعنی خویشاوندان "آمیش‌" اش بازخواهد گرداند.


این خوگرفتی و همراهی با گلّه را نیچه همان «گلّه‌رانه = Herdentrieb» نامیده
و ازینرو, چه میشوارانه, چه آمیش‌وارانه, هر دو در خود این گلّه‌رانگی را همواره دارند.

در کل همه حرفهای شما درست است . اخلاقیات و عادات آدمی در همان کودکی شکل می گیرند خب یکهو آنهم در سن 18 سالگی بخواهید 180 نحوه زندگیتان را تغییر دهید خب اگر نگوییم نا ممکن ولی بسیار بسیار سخت خواهد بود.
اما باید قبول کرد که آدمی هست و سازش پذیری اش!! حتما شما هم افراد زیادی را می شناسید که اهل روستا بودند و تا 18 سالگیشان پایشان را از دهشان بیرون نگذاشته بودند ولی بعد مثلا با قبولی در دانشگاه وارد شهر بزرگی می شوند که نحوه ی زندگی در آن و آدمهایش دقیقا در فاز مخالف وطن آن شخص می باشند. و حتما هم دیده اید که این افراد پس از فارغ التحصیلی زندگی در شهر را به روستایشان ترجیح می دهند!!! یا حتی از شهر هم هجرت کرده و راهی دیار فرنگ می شوند . کسی که تا 18 سالگی پایش را از دهش بیرون نگذاشته بود در مدت کمتر از 5 سال از یک روستایی نشین به یک فرنگ نشین تبدیل می شود!! ولی نکته ای که در زنگی آمیشی مطرح است همین است که خودِ شما فرمودید:
«برو در اجتماع مدرن زندگی کن و اگر خوشت آمد همانجا بمان و دیگر برنرگرد, ولی اگر خوشت نیامد دیگر برای همیشه با مایی
آن آدم روستایی با ادامه زندگی شهری و فرنگی خانواده اش را از دست نمی دهد و می تواند با آنها همچنان ارتباط داشته باشد و از محبتشان بهره مند گردد ولی آن فرد آمیشی باید بین زندگی در اجتماع مدرن و خانواده اش یکی را برگزیند!!! خب معلوم است که اکثریت آمیشی ها اگر در دنیای مدرن دلبسته ی کسی نشوند و جفتشان را نیابند ، با اشتیاق به نزد خانواده اشان باز می گردند.
سارا نوشته: اما باید قبول کرد که آدمی هست و سازش پذیری اش!!

درسته, ولی سازش‌پذیری بالا همان بی‌مایگی است. اینکه نمونه‌وار به شهر و زادبودم شما بتازند و شما را
برده و کنیز بکنند هم کس دیر یا زود به آن سازواری (adaptation) میابد, ولی این بروشنی خوب نیست.

تکنولوژی نیز بهمین گونه, ولی ناملموس‌تر خود را فرومیکند. برای نمونه در آغاز که خودروی سواری ساخته مشود
یک چیز دلبخواه است که اگر کسی خواست میتواند بخرد و رانندگی کند, نخواست نمیخرد و سوار هم نمیشود.

ولی با گذر زمان کم کم راه‌‌ها ساخته میشوند و گواهینامه‌ پدید میایند و چراغ‌قرمز‌ها سبز میشوند و ناگهان میبینید
خانه شما هم باید خراب شود چون میخواهند بزرگراه بسازند و برای رفتن به سر کار هم باید یک خودرو دست و پا کنید
اگرنه باید ریسک و بیکاری و بی‌نانی را به جان بخرید, و این فروچپانی تا بدانجا دامنه اش می‌گسترد که هتّا اگر
خودرو هم نداشته باشید, ناچارید دم به دم پشت چراغ‌قرمز پیاده‌رو بایستید که خودروها رفت‌و‌آمد شان مختل نشود.


این یک نمونه‌یِ روشن و به نسبت ملموس از این فرایند ناملموس خودتحمیلی و
یکسویگی تکنولوژی است, و در این رهگذر آمیش‌ها میتوانند همچون کبک سر خود را
در شن فروکنند و جوری رفتار کنند که انگار این چیزها نمودی ندارند, ولی دیر یا زود آنها نیز یا در
این فرایند فروگوارده (assimilated) میشوند, یا مانند تیره‌های سرخپوستان نخستینی نیست و نابود خواهند شد.
Mehrbod نوشته: این یک نمونه‌یِ روشن و به نسبت ملموس از این فرایند ناملموس خودتحمیلی و
یکسویگی تکنولوژی است, و در این رهگذر آمیش‌ها میتوانند همچون کبک سر خود را
در شن فروکنند و جوری رفتار کنند که انگار این چیزها نمودی ندارند, ولی دیر یا زود آنها نیز یا در
این فرایند فروگوارده (assimilated) میشوند, یا مانند تیره‌های سرخپوستان نخستینی نیست و نابود خواهند شد.

شاید آمیشی ها نه تنها از بین نروند بلکه دیگران هم در آینده با زده شده از تکنولوژی راه و رش آنها را بگزینند!! نمی دانم آیا شما هم این امر را قبول دارید یا نه که در اوج هر چیزی به تضاد آن چیز می رسیم . مثلا در اوج ظلمت به نور می رسیم و یا در اوج خرد به جنون و...
شاید با توسعه روزافزون تکنولوژی و شدت یافتن آن ، بازگشت رخ دهد و مردم روبه سمت دنیای ساده تر آورند. شما اگر تکنولوژی را مثل یک جت فرض کنید که با سرعت در حرکت است و مردم را سیال اطراف آن فرض کنید وقتی این جت شتاب می گیرد در ابتدا سیال هوا از شکل سطح آن تبعیت می کند ولی با افزایش سرعت و زاویه حمله دیگر سیال از شکل سطح جت تبعیت نمی کند و جدایش رخ می دهد.
در ابتدا سیال که در شکل زیر بعلت شرایط جوی و رطوبت قابل مشاهده است، از شکل سطح تبعیت می کند


[عکس: attachment.php?attachmentid=4853&stc=1]

اما در این شکل و با افزایش سرعت و زاویه حمله دیگر سیال از سطح تبعیت نکرده و جدایش رخ می دهد.
[عکس: attachment.php?attachmentid=4854&stc=1]
شاید پدیده ی جدایش بین انسانها و این تکنولوژی هم روزی رخ دهد!! ما در دنیایی زندگی می کنیم که تمام قوانینش از بیخ بر پایه احتمالات است و همواره یک عدم قطعیتی وجود دارد (برای رسیدن دقیق به قطعیت!). شاید هم در قرن های بعد همه ی انسانها آمیشی شدند !!