دفترچه

نسخه‌ی کامل: نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
درست است, اینکه رشته‌ای میان تک‌یاختگان تا هومنی و فرای آن یک چیز روشن و
خودگواه میباشد, ولی نکته‌ای که ما به آن پرداختیم این بود که پیوستگی این رشته هیچ
بایدی در خود ندارد و اینگونه نیست که گسستنی نباشد و همیشه همینجور بماند.

نکته‌یِ دیگر, در سخنان شما پیوسته سخن از "ما" میاید, ولی این "ما" یک چیز پندارین میباشد. برای نمونه, شما میگویدی
ما تاکنون دلواره (قلب مصنوعی) را با الکترون و آهن میساخته‌ایم تا کم‌کم در کار ورزیده باشیم و بتوانیم در آینده با دستکاری
ژنتیکی و stem cell therapy گونه‌یِ بهتر و یاخته‌پذیر آنرا بسازیم, هنگامیکه در واقعیت سخن فرا از این نبوده که تا
امروز
, ساخت دلواره با آهن و الکترون آسانتر بوده و پس اینگونه ساخته
شده است, فرداروز هم اگر ساخت دلواره از یاختگان بُنیادین آسانتر بود با آن ساخته خواهد شد.

نکته در اینجا این میباشد که کسی یا مایی آن بیرون در کار نبوده که بنشیند هوشمندانه بگوید "ما (کدام ما, او؟ دوستان او؟ بشریت؟)"
اکنون از این راه میرویم, فردا از آن راه, بساکه تنها همان راهی که آسانتر و هموارتر بوده است پیموده شده است.
به دیگر زبان, اینجا یک فاکتور آبجکتیو فرمانروا بوده است, نه خرد و دوراندیشی آدمی.

در دست دیگر, سخن شما هنوز اگر و شاید فراوانی در خود دارد, بایستی پرسید شما
از کجا میدانید که همگان یاخته‌هایِ زیوند و طبیعی خودشان را به سازه‌های فرساخته
و الکترون‌نهاد برمیگزینند؟ من اینجا یک آزمایش اندیشیک ساده پیش میآورم:
بیاندیشید بهتان میگویند که میتوانید همه‌یِ اندام درون و برون خود را با برابر‌هایِ آهنین و
الکترونین بهترشان جایگزین نمایید, آنهم بی آنکه دچار کوچکترین کم و کاستی‌ای در کار و زندگی بشوید.
بافزای اینکه با این جایگزینی, درازای زندگانی شما ١٠ برابر نیز خواهد شد و ١% امروز بیمار خواهید گشت; چه میکنید؟

گزینش چه کنیم در بالا برای هر خردپذیری در پذیرش میباشد, زیرا سود یاختگان تن ما, گرچه
همان یاختگان ما را ساخته‌اند برابر با سود خود ما نیست و تا زمانیکه هستی و تندرستی ما
دست‌نخورده بماند, برای ما کوچکترین اهمیتی ندارد که این یاختگان بمیرند‌ یا جایگزین بشوند.



--
سخن از آنتروپی و سرد شدن جهان به بازه‌هایِ فراتر از چند میلیارد سال بازمیگردد. روشنه, اگر ما بگذاریم تکنولوژی
با روند کنونی همه‌یِ بُنمایه‌هایِ طبیعی را از میان ببرد سخن به چند هزار سال هم شاید نکشد, ولی رویکرد گزیده‌یِ
ما اینجا نابودی ابرسازواره‌یِ فندین, زمان دادن به طبیعت برای بازسازی و بازگشت به جهان پیشاشهرمندی میباشد.

یکبار دیگر, این گزینش ازینرو نیست که من در اینجا برتری ویژه‌ای به زندگی پیشاشهرمندی میدهم, بساکه
سخن از این میباشد که با تکنولوژی و روند کنونی چیزها هیچ آینده‌‌ای برای بشریت و هیچ آزادی‌ای برای
آدمی در کار نخواهد ماند و این گزینه, گزینه‌یِ بازگشت به طبیعت, تنها گزینه‌یِ در دست و کارپذیر میباشد.

پس در اینجا بر ما نیست که از هماکنون به اندیشه‌یِ چند میلیارد سال دیگر باشیم,
بویژه اینکه گرفتاری بزرگ هماکنون تکنولوژی میباشد, نه سرد شدن جهان و آنتروپی.


--
سخن از اینکه در سامانه‌یِ فندین, برخی بهره‌کش بمب اتم میسازند و دیگران را بیم میدهند, چهره‌یِ
دیگری از همان سخن است که تکنولوژی یک ابزار است و هرکس میتواند از آن به خوبی یا به بدی, بهره بگیرد.
این سخن, اگرچه در رویه و برون درست به نگر میاید, ولی شیوه‌ای نیست که در واقعیت کارها پیش میروند.
در جهان واقعی, اینکه تکنولوژی یک ابزار است یا نه, تفاوتی در اینکه از آن خواه ناخواه به هر شیوه‌ای که
شدنی باشد برخی به هر روی از آن بهره یا "کژبهره" خواهند جُست نمیدهد و پس در کنش, ما نمیتوانیم
اینجا تنها در برابر این برخی نابکار و بهره‌کش؟ سر تکانده و به بازی سرزنش "گناهکار اینجا کیست" روی بیاوریم.

به دیگر سخن, این چشمداشت که تکنولوژی درست همانگونه که برخی میخواهند بکارگرفته بشود,
تنها زمانی‌ شدنی‌ست که تنها همان برخی در جهان زندگی بکنند. در این جهان بجز برخی,
دیگرانی نیز میباشند و این دیگران هرکدام ایده‌ها, رفتارها و اندیشه‌هایِ خودشان را دارند.

بدرستی نیز از همینرو, "آزادی فردی" بزرگترین دشمن سیستم فندین میباشد, زیرا
مایه‌یِ پیدایش ناهمگونی و ناپیشبینی‌پذیری در کارها میباشد. درست همانگونه که
در تن یک جاندار زنده آزادی یاخته‌ها برابر با آشوب و مرگ خود جاندار است, در
سامانه‌یِ فندین نیز آزادی هومنان برابر با آشوب و مرگ سامانه‌یِ فندین میباشد.

در این راستا سیستم تاکنون به شیوه‌یِ راه‌هایِ نرم و نیمه‌نرم, که همان پروپاگاندا, جاانداختن و نهادینه‌ساختن
ارزش‌هایِ سیستم و همانند باشند با این آزادی‌ها ستیزیده است, ولی این راه‌ها بروشنی کاستی مند
میباشند و در آینده, سیستم خواه ناخواه ناچار از کاربرد راه‌های سخت که همان دستکاری ژنتیکی (پدید
آوردن گونه‌ای یکرنگ و "نرمخو") و دستکاری اندیشیک (بازنویسی اندیشه‌ها و شستشوی سخت مغزی) خواهد بود.





--
شما افزودید فند خودآماج نیست و از آماج ما پیروی میکند, ولی بدرستی فند خودآماج است زیرا آماج
ما همان آماج من و شما و دیگران بر روی همدیگر نیست, بساکه چیزی فراتر از آماج من و شما و دیگران بر روی همدیگر میباشد.

ما در پیک نخست به فَرهشت فرارویش (supervenience) پرداختیم و شما نیز افزودید که نمونه‌وار, اگر
ویژگی آبسانی آب از اندرکنش مولکول‌هایِ آب پدید میاید ازینروست که در تراز کوانتومیک مولکول‌هایِ
آب این پتانسیل و ایستار فیزیکی را در خود دارند که با اندرکنش همدیگر به رویش ویژگی آبسانی بیانجامند.

ولی این روشنگری شما ستیزی در سخن ما نداد که از هر نگاه, آب چیزی فرارفته از مولکول‌هایِ خود آب
بتنهایی میباشد, و اگر ما آب را به مولکول‌هایِ خود آب یکبار دیگر خُرد سازیم, ویژگی آبسانی نیز ناپدید میشود. به دیگر زبان:
ابرسازه آب بزرگتر از برایند همه‌یِ سازه‌هایِ خود (مولکول) بر روی همدیگر میباشد.

ما نیازی نیست این انداره در فیزیک فروبرویم تا به این پی ببریم و
از آن, ناهماهنگی میان سود سازواره و ابرسازواره را فرجام بگیریم.

ما اینجا نمونه‌های فراوان آوردیم که ابرسازواره ناهماهنگ با سازواره‌هایش پیش میرود و اگر اینها
هیچکدام بسنده نبودند, شما را به آزمایش اندیشیک بالا ارجاع میدهم که در آنجا
میبینیم سود ابرسازواره‌یِ هومن, برابر با زیان بیشین (maximal) سازواره‌هایِ او که یاختگان تن اش باشند, میشود.

پس اگر سود ابرسازواره‌ بتواند برابر با زیان سازوارگان باشد,
آماج ابرسازواره در آنجا نمیتواند آماج همان سازوارگان بر روی همدیگر باشد.





--
سخن شما درباره‌یِ نبود آزادی ١٠٠% در هیچ زمانه‌ای, درست است. نگرش ما هم اینجا این نبوده که در
پیشاشهرمندی (primitive societies) کسان آزادی ١٠٠% داشته‌اند یا بر روی سرنوشت خودشان ١٠٠% کنترل داشته‌اند.

ولی نگرش ما اینجا در این بوده که آزادی و توانایی کنترل بر سرنوشت خود,
برای مردمان نخستینی, بسیار بیشتر از یک آدم امروزین بوده است, از چند روی:
١- آنان در گروه‌های کوچک میزیسته‌اند: در یک گروه کوچک هرکس هتّا اگر خود رهبر گروه نباشد, به رهبر گروه و دیگران دسترسی فیزیکی دارد و پس توانایی اثرگذاری بسیار بالایی بر او, و پس در زندگی خود خواهد داشت.

این درست وارون آنچیزی‌ست که در ابرگروه‌هایِ چندمیلیونه‌یِ همبودین ِ امروزین میبینیم, جوریکه زندگی کس در
دستان فندسالاران, دیوانسالاران و رویهمرفته کسان ناشناسی‌ست که او هیچ دسترسی‌‌ نزدیکی به آنان ندارد و
دست بیش, میتواند با دادن یک رای که ارزشی برابر با ≈١:١٠٠,٠٠٠,٠٠٠ دارد روی تصمیم‌هایِ آنان اثرگذار باشد. آنهم
زمانیکه ما مردمسالاری نامبرده را راستین و پاک در نگر گرفته باشیم, که میدانیم در کنش توان اثرگذاری کس از این هم پایینتر خواهد بود.



٢- طبیعت خودگردان (autonomous) و یکسان‌انگار قانون‌هایِ زندگی آنان را پی‌میریخته است, هنگامیکه در جهان
امروز سامانه‌یِ فندین سخن آغازین و پایانین را میزند. قانون‌هایِ زندگی کس را اینبار نه طبیعت یکسان‌انگار و کمابیش
ایستا, بساکه ناشناسانی پی میریزند که کس هیچگونه توان ملموسی در اثرگذاری روی آنان ندارد و خواه
ناخواه, در پایان روز ناچار از پذیرش میباشد. بویژه که جای دیگر گفتیم, نهاد‌هایِ "پذیراندن" ‌این قانون‌ها
که همان پلیس و مالیات‌چی و .. باشند نیز گوش به فرمان سامانه میباشند.




پ.ن.
شما نگرش من از آوردن آمار سالانه‌یِ مرگ خودرو را نادرست دریافتید. آماج تنها این نبود که بگوییم
تکنولوژی خودرو بد است چون یک شماری سالانه کشته میشوند, بساکه بیشتر در این راستا بود که گام‌هایِ خُرد و
در خود سودبخش, به چیزی زیانبخش میتوانند بیانجامند
. نمونه‌ای نیز برای روشنگری آوردیم که اگر از کسی
بپرسند یک نوآوری در دست ساخت میباشد و بسیار خوب و بهمان و بیسار است, ولی سالانه ١ میلیون تن از
برای آن کشته خواهند شد, تنها یک جانی یا دیوانه این تکنولوژی را مهر تایید خواهد زد. ولی میبینیم تکنولوژی
خودرو درست همین است, تنها با این تفاوت که آهسته و در گذر زمان این بخش‌هایِ بد رویهم انباشته‌اند و نه یکباره.
اینکه آدمی به ماه پای نهاده، راهی "آسانتر" نبود، راهی "شدنی" بوده، ساختن هواپیما
و پیشبردن مغز های کهربانیک و هتا ساختن رادیو و یا یک خیش کشاورزی کاری اسان نبوده
ولی زندگی را "آسان" میکرده است، میان ایندو چیز یک جدایی بسیار باریک است .
راه سخت، یکبار که به آماج رسیدیم، زندی را آسان می نماید و برای همین مردم آماده اند
که از تونل درگذرند و تاریکی انرا به امید روشنائی که پایان آن دیده میشود، برتابند.
فردید از واژه ی "ما" همان کلان همبود هومنی است. اینکه ما با چه ترازی از خرد پیش
رفتیم، از روزگار کنونی ما پیداست، چرا که طبیعت خود بهترین داور است. اکنون شمار "ما"
بیش از هفت میلیارد است و میانگین دیرای زندگانی مان نیز دو برابر ٢۰۰۰ سال پیش است.
درست است که اینها میتواند با چند بمب اتمی از میان برود ولی همین "اندک" خرد را هم
باید سپاس داشت که جهانیان، سازمان هایی برای کنترل و گردآوری و مهار این فندافزارها
یافته اند. پیشامدانه، همین ترس از نابودی اتمی، بسیاری از کشور هارا واداشته که از خوی
گرگی و فزاده خواهی خود اندکی کوتاه آمده، دیگران را هم "آدم" بشمار بیاورند و یا اینکه
راستای جنگ بر سر بنمایه هارا در زمینه سرایداشتی و نه جنگی "گرم" به پیش ببرند.
***
آهن یا گوشت:
ببینید، همچنان که گفتم، آدمی همواره وند زادی و زیوند و طبیعی خود را برتر میگزیند. اگر
بگویند که شما دندان درست و روشن خود را بده تا ما یک دندان آنچنانی از بهترین ماتریال
زیرکونیوم با پایندگی ١۰۰ ساله در دهان شما میکاریم، شما به اینکار تن در نخواهید داد چرا که
آن چیزی بیگانه در تن شماست، با همه ی خوبی . پس ما زمانی خواهان اندامواره ها میباشیم
که چاره ای نداشته باشیم; دندانمان تابیخ پوسیده یا چشم مان کور شده باشد. بر این پایه، در گاه
پیری ، پیشنهادی که در سناریوی شماست، پدیرفتنی میشود. ولی همین نیز روشن میکند که اگر
ما دگرگزینی داشته باشیم ، مانند بُن یاخته ها، روشن است که آنرا بر میگزینیم .
با اینهمه ، در یکی از شاخه های گرایند، شدنی است که مغز ما تنها اندام طبیعی باشد و دیگر
وند های ما، ساختگی بوده باشند. ولی این هم باز به چم سروری یاخته های طبیعی به وند های
ساختگی و اندام‌واره هاست.
در یک شاخه ی دیگر گرایند، نیز شاینده است که مغز مان نیز در یک مغزواره کپی شود و همه ی
اندام و پیکرمان ساختگی باشد و یک یاخته هم نداشته باشیم، گذشته از این که این گرایندی چه
اندازه بالاست ولی بازهم چیزی مهادین را دگرگون نمیسازد. آماج ژن ها از فرازیست این بود که
دادو ستد انرژی را در راستای افزایش انتروپی و گشودن گره های پرانرژی پابرجا نگه دارند و
اگر ما سرتاپا و ١۰۰% هم کهربانیک و ساختگی هم بشویم، بازهم به این چیز پایه ای وابسته ایم:
گسارش انرژی. و از انجا که هتّا اهن و تیتانیوم هم در هزاران سال از میان میروند، به یک چیز
دیگر هم وابسته ایم و آن همانندزایی است(آدم/آدمواره های نوین ) و به یک چیز سوم هم باز
وابسته ایم: از آنجا که سامه های جهان همواره دگرگون میشوند و جهان سردتر میشود و ...
نیازبه این است که در هر چرخه ی نوسازی/همانندسازی، دگرگونی های بیش یا اندکی را در
"مدل های نوین" خودمان پدید بیاوریم: پس ما سه مهاد را خواهیم داشت:
١- گسارش انرژی
٢- همانندزایی
۳- فرگشت
و کراننمایی زیست نیز چیزی جز این نیست: سامانه ای که انرژی بگسارد، همانندزایی نماید
و داده های ساختاری را از زادمانی به زادمان دیگر تـَرابدهد ( در ما: ژن ، در آینده: آلگوریتم ساخت)

ولی از انجا که گوشت و یاخته و مغز زیوند، با همه ی فراوانی چیزی بسیار پیچیده تر و سخت
دریافت تر و برای همانند سازی دشواتر تر است، ناچار به ابزار "آسانتر" مانند دلواره و دستواره
و دستگاه دیالیز و .. روی اورده ایم و در این بستر، پتانسیل فراوانی برای پژوهش و پیشرفت در
دست است.
***
هنود در سرنوشت:
درست است، در گروه های کوچک، سخن شما زودتر به سرگروه میرسد ولی بازهم یک سخن در میان
چند سخن است و سرانجام، گزیرش خردمندانه ی آن گروه، در راستای بهره مندی بیشینه ی آن گروه
میتواند باشد ( وگرنه با گزیر نادرست، گروه نابود میشود). شما همواره گویا با این انگاشت پیش
میروید که نگر شما درست تر و یا بهتر از دیگران است و یااینکه شما تنها فربود و فرهود را دریافته اید
و سپس گله مندید که سخن من نمیرسد یا اگر رسید، یکی از بیشمار است و گرانسنگ نمی باشد.
در فربود ولی چنین نیست و شما "شاید" به فرهود دست یافته باشید.:
اگر شما براستی به فرهود دست یافته باشید[B]، سخن شما به هرروی پیشرونده است[/B]
و دیر یازود به کرسی خواهد نشست. ما بیاد داریم که گالیه هم تنها بود در برابر غول کلیسا و
توده ی مردم زامبی کلیسایی!.
نکته ی دیگری که در نگر نیاوردید این است که درست است که شما میتوانید یک گروه کوچک را بیشتر
زیر هنود خود بگیرید و سرنوشت خود را در بستر این گروه دگرگون نمایید ولی از انجا که این گروه خود
تنها یک گروه در میان پرشمار گروه هاست بازهم همان آش و همان کاسه میشود و هر حزبی به اندازه ی
1/(شمار گروه ها) سنگین میگردد. مگر اینکه فردید شما این باشد که شمار همه ی جهانیان آنچنان اندک
بشود که تنها در یک گروه کوچک جای گرفته و هیچ گروه هماوردی بجای نماینده باشد! خب، روشن
است که تارزان میتواند بخش بزرگی از سرنوشت خودرا خود بگزیرد! چون جز خودش و چیتا کسی نیست!
***
طبیعت:
نکته ای که باید همواره بیاد داشته باشیم این است که ما خود بخشی از طبیعت ایم. رایانه هایی که ساخته ایم،
طبیعی اند!!، زیرا بدست جهان طبیعی ساخته شده اند، چه دگرسانی دارد که از اتم هن یا یون اهن ( خون) ساخته
شده باشند. تنها در زبان همگانی است که طبیعت را چیزی زیسبوم گونه و گل و گیاه و چیزهای زیوند میپندارند!
نه سنگ و خورشید و آهن هم بخش هایی از طبیعت اند. اگر ما داریم جنگلها را میبریم،طبیعت را از میان نمیبریم
داریم "طبیعت" را از میان میبریم، چیزی که این فرایافت در ویر هامه نمایش میدهد: درخت و سنجاب و ...
بزبان دیگر ما داریم جهان را دگرگون میکنیم، همچنان که یک باد و توفان و خیز های آب و رود ها هم میتوانند
انجام دهند و انجام میدهند. آنها هم پیرو انرژی هایی اند که در درون ان خفته و نیاز به آزاد شدن و رهایی دارد.
پس اگر پرستو پدید اورده، آنرا طبیعت پدید اورده و لانها ی که پرستو میسازد هم بدست طبیعت ساخته شده و
رایانه یا آدم آهنی که ما میسازیم نیز به دست طبیعت ساخته شده و به همان اندازه طبیعی ست که لانه یا خود پرستوک.
روشن است که یک ترازمندی و یک بالانس در چرخه های طبیعی فرمانرواست. اگر شما در دگرگونی جایی "فزاده روی"
کنید، به زیان خودتان است و اگر از پیش این را شمارگری و دوراندیشی نکرده باشید، یک سنگ هایی به سرتان
میخورد و مرز شمارا به شما نشان میدهد. برای نمونه فرنگی ها خرگوش را به استرالیا بردند چون آنجا گرگ و
روباه و پلنگ نبود، بزودی خرگوشان به پهنه ی استرالیا چیره شده و از پیتیاره ی ملخ هم بدتر شدند. یا
یک زمانی چینی ها گمان میکردند که سارها، دانه های گندم را بسیار میخورند و برای افزایش فراورده های
کشاورزی، میلیونها سار را کشتار نمودند ولی فراورده های کشاورزی سال دیگر بسیار کمتر هم شد! چون دیگر
سارها و پرنده هایی که کرمها و حشره ها و شته هارا میخوردند، هستی نداشتند و این کرمها همه ی گندم را
خوردند!! پس جهان ما هم دیر یازود، در پی این بازخورد ها و آورین های تلخ، سرانجام از گامه ی آونگی به گامه ی
ایستایی همتراز Steady state خواهد رسید و آدمی خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند طبیعت را دستکاری نماید.
[ATTACH=CONFIG]4520[/ATTACH]
( دگر گزین ان مرگ و نابودی است و در اینجا طبیعت شوخی ندارد!). همچنان که گفتیم، خوبی فندآوری در
ایجا ایناست که لغزش های مارا گنده تر و بازخور های انرا به کام ما تلختر مینماید و به زبان دیگر، تولرانس
لغزشی مارا میکاهد و مارا وادار به بهداد بالا high quality در رفتار و کردارمان مینماید.
***
آنتروپی:
درست است که آنتروپی یک روند کهنسال چند میلیارد ساله است ولی همواره یک روند آهسته نیست و
گام های میلیون ساله ندارد، یک دگرسانی داریم: میان کهن بودن پدیده و آهسته بودن گامهای ان !!
ما هم اکنون میبینم که برای نمونه در چند دهده واپسین، گسارش انرژی و بگونه ی فرایاز بالا رفته است.
بگونه که ناچار در میان سوراخ سنبه های لایه های سنگی هم در پی چکه های نفتی میباشیم که در آنجا
گیر کرده است ( فریکینگ)! انرژی اتم هارا آزاد میکینم و .. این یک افزایش رخش‌آسا و فزایان انتروپی است!
درست است خورشید دارد کمابیش درست مانند دو سه میلیون سال پیشش میسوزد و دگرگونی های ان گامهای
میلون ساله دارند ولی این برای ان آنست که دارد با همه ی گنجایش و توان خود انرژی آزاد میکند و بیش از
این نمیتواند. ولی ما هنوز چون به بالاترین گنجایش خود در آزادسازی* و گسارش انرژی نرسیده ایم،
گامهای هر چه تندتری بر میداریم. بگونه ای که گرچه جهان دارد سرد میشود ولی ماداریم زمین را
گرمتر میکنیم! ، ازبس که انرژی میگساریم. ( که باز دیگر تر این انرژی در اسپاش پراکنده میشود)
پس از اینکه به بالاترین گنجایش گسارش انرژی خود نزدیک شدیم، شتاب فندآوری و نوآوری نیز کاستی میگیرد
*(آزاد شدن انرژی = رفتن ریزگان انرژی از جای تنگ و فشرده به جای گشاد و فراخ)
[ATTACH=CONFIG]4521[/ATTACH]
***
درست بکار گرفته شدن فندآوری
هومنی جز درست بکار بردن این فندآری چاره ای ندارد چرا که دگرگزین آن، مرگ و نابودی است
و طبیعت با کسی شوخی ندارد و دلباخته ی کسی هم نیست، سد ها میلیون سال، همین گسارش انرژی
بر دوش تیره های دایناسوری بود و طبیعت هم هیچ گرفتاری با انها نداشت!! یک سنگ آسمانی گنده
خورد به زمین ( از پیامد های سرد شدن جهان!) و دایناسور ها بدرود زندگی گفتند و جایش را
موش هایی که نیاکان ما بودند گرفتند. دل طبیعت هم به روزگار دایناسور ها نسوخت! برای ما هم
همین است، اگر ما چشمداشت طبیعت و قانون فرمانروای آنتروپی را ندید بگیریم، از میان میرویم
و جای مارا سامانه ها و جانوران و .. دیگری میگیرند که این خویشکاری را بهتر انجام دهند.
اکنون برای نمونه ما در برابر سنگ کیهانی نیز پدافندمند می باشیم، میتوانیم در گاه نیاز یک
ابزارها و موشک هایی بسازیم که آن سنگ را پیش از رسیدن به ما، نابود کنند یا راهش را بسوی
دیگر کژ نمایند. پس طبیعت چیزی بهتر و پاینده تر از دایناسورها پدید آورده ولی بازهم شاید
این واپسین آزمایشش نباشد، همچنان که میدانیم در این زمینه ، مهاد آزمون و ایرنگ شاران
است try & fail . ما تنها میتوانید امیدوار باشیم که fail پیش نیاید ولی نمیتوانیم آنرا پایندان کنیم.

***
خودآماجی فند و خاستگاه آماج!
در یک پیک پیشین گفتیم که اگر مولکول آب، یک ویژگی نهادین را نداشت، آبسانی پدید نمیآمد.
پس ویژگی آبسانی از یک ویژگی اتمی اتم اکسیژن پدید امده است و نه از هیچ. بزبان دیگر
آبسانی اب، در راستای کژی اوربیتال های اکسیژن است و این آبسانی هرگز نمیتواند این کژی
را از میان ببرد، همچنان که کارد، دسته اش را نمیبرد. پس آبسانی یک زاب نهفته در اتم اکسیژن
و ... است که در گاه پیوند با اتمهای هیدروژن، و در گاه فراوانی این مولکول ها "آشکار" میگردد.

فندآوری هم همینگونه است، یک زاب پنهان بوده که آشکارسته است و درست به تک تک ویژگیهای
کوانتومی ریزگان سازنده ی ما و.. بر میگردد که اکنون در یک چینش ویژه ی این ریزگان،
پدید امده است. به دیگر زبان، هر چینشی یک رشته ویژگی های پنهان را آشکار میسازد، گرچه
سازندگان ان همان ها ی پیسین اند، دگرسانی توپال تلا(زر) که درخشنده و زرد است ، با چه میدانم
جیوه، که آبسان و سفید است، در یک یاچند پروتون و نوترون بیشتر یا کمتر است! همین!

در روند فرگشت از ساده به پیچیده، تا کنون، هر گامی در راستای این آماج بنیادین بوده وهرگز
دیده نشده که یک ویژگی پدید بیاید که در راستای وارون آماج پیشین بوده باشد و بر این پایه،
از دیدگاه آروینی و "استقرایی" هم میتوان گفت که در آینده نیز چیزی در این رستا دگرگون نخواهد شد.

بیاد داشته باشیم که این یک آماج برای همه ی استخر است و نه برای تک تک ماهی های آن.
چه بسا گروه ها و کسانی که در سامان نوین، دیگر جایی نداشته باشند، درست مانند تیره هایی
که از میلیونها سال پیش تا کنون برای همیشه برافتاده اند، از دایناسور ها گرفته تا برده داران.

***
فشار سامانیک، پلیس و مالیات چی ..
یک بخش از این فشار سامانیک ، همچنان که گفته شد، بایسته و رواست، برای انیکه بچه ی شمارا یکی
توی خیابان نکشد. یک بخش دیگر، کجبهره برداری از قانون برای زندگی انگلی است، این بخش است که
بدست انگل های همبودین ( و انگل هم در همه جای طبیعت یافت میشود) گرفتار و کژ و کوژ گشته است و
قانون هایی روا ساخته اند که به زیان دوربرد همبود است و به سود نزدیک‌برد انگل ها.
انگل های کم هوشتر، قانون های ویرانگر تری میسازند و انگل های هوشمند تر اهسته تر میمکند.
و برای نمونه ویروسهایی داریم که در تن میلیونها تن میروند و خود را افزایش میدهند ولی به مرگ میزبان
خود می انجامند و با مردن میلیونها ، خودش هم از میان میرود! ولی ویروس باهوش ب.ن. سرماخوردگی
روالین را هم داریم که در تن میلیونها تن آشیانه دارد ولی آنهارا هم زود نمیکشد برا ی همین با زادامان های
گوناگون هنوز پاینده است!
پلیس هم همین است، در آنجا که جلوی دزد و آدمکش را میگیرد و زینهار پدید میاورد، خوب است
و در آنجا که مانند رژیم های پلیسی، به سرکوب کمونیست ها و آزادیخواهان ( مانند زمان
مک کاتریسم در آمریکا یا زمان کنونی در جمهوری اسلامی و ..) میپردازد، چیزی بد و زیر بهره برداری
کژ این انگل هست. خوبی و بدی مالیات هارا نیز باید همیگونه از هم جدا کرد، آنچه به ساختن
راه و بیمارستان و اینها میانجامد بایسته نیکو است ولی یک بخشی هم هست که به جیب بساز و بفروش،
که پسرخاله ی شهردار هم میباشد، میرود، ناروا و کژی سامانیک و از انگل هاست. پس اینجا هم باز سخن
ما درست است که فندآوری و یا قانون های ابرسامانه و یا "فشار" ان برروی یک وند، بخودی خود
بد نیستند و بدی آنها از پیچیدگی سیستم یا پیشرفت فندآوری نیست، بساکه همچنان مانند
هزاران سال پیش، از یک گروه انگل است که توانسته اند با زیرکی انگلی، در درون سامانه جا خوش کنند.
***
پاسخ پ.ن.
بمب اتمی چه میدانم، بگیریم یک میلیون کشته ببار آورد: ولی از کشتار چندین میلیون دیگر پیشگیری
نمود و اکنون کشورهای جهان را واداشته است که باهم چندان سرشاخ نشوند ! ( از ترس نابودی)
پس میبینیم که باید سود و زیان، pro+ contra چیزی را که گفتید سنجید. اگر آن فندآوری که
میخواهد یک میلیون تن را سالانه بکشد، اگر نباشد، چند میلیون تن برای "نبود" آن کشته خواهند شد؟
اگر ببینیم که نبود آن، زیان بخش تر از بودن آن است، آنگاه نمیشود خودبخود!! ولی بودن خودرو
همچنین میتواند بیش از یک میلیون تن را از مرگ برهاند، چرا که بودن آن بگونه یکراست یا نایکراست،
به افزایش بهزیستی و کاهش رنج و .. یاری میکند، برای نمونه تراکتور، یک خوردو است که یکراست
به افزایش فراورش گندم یاری میکند و اتوبوس و خودرو ، که کارگران را زور به جایی میبرد که برای
ما ساختاورد های سودمند میسازند و یا خودروهای پلیس که جلوی دزدان و آدمکشان را میگیرند
( نه همه جا ولی!) و ... اینکه سالانه چند میلیون از بودن خودرو ها میمیرند، از آماج دگرسان خودروها
نیست، برای این است که ما در گام گذر از جهان پیشاساختاوریک به جهان ساختاوریک میباشیم و درست
برای همین، در کشور واپس مانده ی آفریکای مرکزی درست بیشتری از مردم، از خودرو ها میمیرند تا
در آلمان و یا سوئد که فرهنگ ساختاوریک در آنها ریشه دار شده است. پس درست مانند همان دایناسورها،
کسانی مایه ی این مرگ و میر ( چه راننده و چه قربانی) میشوند که نتوانسته اند خود را با پیرامون نوین
همساز نمایند، در خودرو تلفن میکنند یا گاز و گوز بیخود میدهند یا به قانون های راهنمایی نگرش نمیکنند
یا مست در پشت فرمان مینشینند یا سیگار میکشند و چرتشان میگیرد و ... !
روشن است که این پدید اورندگان مرگ و میر باید از میان رفته و گوشمالی شوند و گناه این مرگ و میر در
آن فندآوری که در کلان، به زندگی بهتر و آسانتر انجامیده است، نیست. در هر گام فرگشت، وند های
ناجور از میان رفته جای خود را به وند های کارآمد تر و جور تر میدهند.

پس درست است که گویا از دید رویه ای و ناژرف، چنین میبینیم که فندآوری خودرو سالی یک میلیون را
میکشد، ولی بی اینکه سازوکار درونی اینرا پژوهیده باشیم، و بی اینکه زیان "نبود" این فندآوری را
برشمرده باشیم، نمیتوان داوری کرد و یا اینکه به داوری نادرست میرسیم که خودروها سالی یک میلیون
میکشند!، بمب اتمی، یک میلون کشته است! و ...
( و همه اینها, فرای اینکه هرکسی باید سرانجام یک جوری بمیرد: پیشتر ها گرگ میخورد و سرما میکشت و ... )

پارسیگر
Mehrbod نوشته: آنان در گروه‌های کوچک میزیسته‌اند: در یک گروه کوچک هرکس هتّا اگر خود رهبر گروه نباشد, به رهبر گروه و دیگران دسترسی فیزیکی دارد و پس توانایی اثرگذاری بسیار بالایی بر او, و پس در زندگی خود خواهد داشت.
گیراست بدانیم که این مدل پیشهادی شما چیز نوینی نیست و
در کشور اتحاد جماهیر شوروی (شوروی= شورایی، شورا
در زبان روسی = soviet ) این مدل بکار میرفت که مردم
در روستاها و شهر ها در سویت های گوچک سازمان یافته
بودند و یهر سویت، نماینده ی خود را به یک سویت بالاتر
مانند سویت استان میفرستاد و آنها نیز همینگونه، نمایندگان
خود را به سویت کشوری، برای نمونه سویت ازبکستان یا
اوکرائین میفرستادند و سویت های کشوری نیز نمانیدگان خود
به سویت آژگاهی یا همان سویت اتحاد جماهیر میفرستادند و
آن میشد همان پارلمان آن اتحادیه.

[ATTACH=CONFIG]4530[/ATTACH]
پارسیگر
ما‌ از دو گرایش فندآوری سخن گفتیم:
یک گرایش به گسترش بجای پیشرفت
دو گرایش به رفتن از راه هموار, بجای راه دشوار ولی درست.

همه‌یِ آنچه ما در روند گسترش فند و دانش میبینیم بخوبی از این دو مهاد پیروی میکنند. پس
رفتن به ماه اینجا نمیگوید که فند در راستای آرزوی‌هایِ آدمی پیش میرود, بساکه بوارون,
میگوید که در آن دهه‌ها پیشرفت در این زمینه‌ها به جایگاه ِشایندی (= امکان)
رسیده بودند و پس نوآوری شدند, اگرچه به بهایی بسیار گران و سودی بسیار اندک.


--
سخن شما درباره‌یِ اینکه آدمی یاخته‌هایِ زیوند تنش را به آهن و الکترون‌نهاد
بی کم و کاست همواره برمیگزیند هیچ پایه‌ای ندارد و پندارین میباشد.

نمونه‌ای که از دندان پلاتینیوم آورده‌اید هم بروشنی سوگیرانه میباشد, زیرا بیزاری از دندانپزشک و هر آنچه
وابسته به کارهای دردناک دندانپزشکی باشد یک دریافت همگانی و فراگیر است و روشنه, تا
زمانیکه دندان خود آدم بخوبی کار میکند کسی به خود رنج دستکاری کردن و تراکاشت چیزی دیگر نخواهد داد.

ولی همین درباره‌یِ بگوییم نامیرایی نادرست است. ما با اطمینان ١٠٠% میدانیم که هر کسیکه خردپذیر باشد, اگر
به او گفته شود که میتواند بآسانی به دیرایِ (طول) زندگانی خود هزار سال بیافزاید اگر همه‌یِ یاخته‌هایِ زیوند پیکرش
را با نمونه‌هایِ آهن و الکترون‌نهاد جایگزین کند — بویژه اگر فراروند جایگزینی دردناک هم نباشد — این کار را خواهد نمود.

پس این دو سخن تا اینجا بی هیچ گمانی درست میباشند:
١- سود ابرسازواره بباید سود همان سازوارگان بر روی هم نیست.
٢- ابرسازواره میتواند آماجی دگرسان از آماج سازواره‌های خود داشته باشد.



---
سخن شما درباره‌یِ اینکه ما تاکنون با دلواره و .. کار کرده‌ایم چون
آسانتر بوده, در راستای همان سخن ما درباره‌یِ راه هموار پیش میرود.

برای نمونه ما همین امروز میبینیم که ساخت هومنواره‌هایِ باهوشتر از آدمی بسیار آسانتر از
افزودن به هوش خود آدمی میباشد, پس پژوهش‌ها در این زمینه ده چندان بوده و شتاب روزافزون دارند,
هنگامیکه این بروشنی به زیان هومنی میباشد که "گونه‌هایی" برتر از خود و ناپیشبینی‌پذیر پدید بیاورد.

پس یکبار دیگر, بایستی به این نکته بنگرید که کسی آنجا نیست که نشسته باشد و نزد خود
هوشمندانه بگوید ما (کدام ما, او, دوستان او, بشریت؟) امروز این کار را میکنیم چون آسانتره,
فردا آنکار, بساکه بوارون, او تنها در پژوهشگاه کاری را میکند که از همه هموارتر و در دسترس‌تر است.

پس اینجا سرنوشت ما نه تنها بتنهایی در دستان پژوهشگران و دانشمندان نیست, بساکه در نگاه کلان یک داوبندی
کور میباشد و اینکه چه آینده‌ای داریم نه برآمده‌یِ خرد و دوراندیشی — که از پایه زمانیکه درباره‌یِ ابرگروه‌هایِ
چندمیلیارده سخن میگوییم داشتن آن نشدنی است — بساکه برآمده‌یِ شانس و شایندی‌هایِ فیزیک میباشد: کشتی کودنان



--
بوارون, اینکه نگر من درست باشد یا نباشد در یک گروه کوچک خود به خود پالوده میشود, زیرا
هُنایندگی و اثرگذاری یک گروه کوچک پیشاشهرمندی (primitive society) در طبیعت و بر دیگران بسیار پایین است.
در چنین گروهی نادرستی باور‌هایِ کس در پایان تنها گریبانگیر خود او یا دست بیش, دامنگیر زیسبتوم و گروه کوچک او خواهند شد.

ولی در جهان امروز و ابرگروه‌هایِ همبودین, نگر هیچکس نه تنها ارزش
و اثر چندانی ندارد, بساکه نگر‌هایِ سیستم فندین به او نیز دِهانده میشوند.
امروزه تنها اندک شمار کسانی هستند که توان راستین در راستادهی به
روند کارها دارند و توان خود این دسته نیز روز به روز رو به کاهش میباشد.
برای نمونه, اگر در تاریخ بنگریم میبینیم که در گذشته یک پادشاه اگرچه رفتار او از سوی درباریان و وزیران
رگولاریزه میشده است, ولی توان راستادهی بسیار بالاتری از همتای امروزین خود داشته است. در جهان امروز
توان راستادهی پرزیدنت یک کشور در همسنجی بسیار کاسته شده است و رفتار وی اینبار از سوی
نیروهای پُرشمارتر و بسیار نیرومندتری رگولاریزه میشود که توان هرگونه مانور ملموسی را از او میگیرند.
نمونه‌وار, در تراز کشورین کوچکترین پروژه‌هایِ امروزین نیز گاه دهه‌ها زمان میبرند تا پیاده‌سازی بشوند, پس اینجا
دامنه‌یِ راستادهی یک کشوردار که پُرگاه یک بازه‌یِ چهار ساله بیشتر در دست ندارد بسیار پایین است. او از
سویی نمیتواند پروژه‌هایی را بیاغازد که برآورد و میوه‌یِ خودشان را در زمان کشورداری خود او نمیدهند, و از
سویی نمیتواند در پروژه‌هایی که کشورداران پیش از او آغازیده‌اند و او خوش نمیابد نیز دست چندانی ببرد
زیرا در این بازه‌ بازایستاندن یک پروژه سنگین به مراتب زیان بیشتری دربر دارد تا به حال خود گذاشتن آن.

این روند, پیشرفت فندآوری و کاهش آزادی دو نیروی درهمتنیده میباشند و جور دیگری هم نمیتواند باشد.
نقش هرکس در جهان امروز روز به روز دارد بیشتر و بیشتر رگولاریزه میشود
و در پایان همه‌یِ اینها, پُرگاه تنها یک راه هموار است که در پیش رو بجا میماند.



--
سخن شما درباره‌یِ مرز میان طبیعت و ناطبیعت و آوردن نمونه‌یِ لانه‌یِ پرستو نادرست است.
ما میتوانیم بهمین شیوه بگوییم مرزی میان دانش‌هایِ شیمی و
فیزیک نیست, زیرا همه‌یِ فرایند‌هایِ شمیایی خود در پایه فیزیکی میباشند.

مرزی که ما میان طبیعت خودگردان و ابرسازواره‌یِ فندین کشیده‌ایم نیز روشن میباشد; طبیعت بدرستی در اینجا
همان طبیعت سبز میباشد که بی نیاز از هرگونه رگولاریزگی از سوی دیوانسالاران و فندسالاران کار میکند.



--
درباره‌یِ آنتروپی سخن شما همچنان بسیار دور از واقعیت میزند. ما اینجا بخوبی و بی هی گمانی میدانیم
که در نبودِ فندآوری‌های پیشرفته‌یِ امروزین (و کاهش خود به خود شمار مردم در دنباله‌یِ آن),
گویال زمین برای میلیون‌ها سال و بساکه زیست‌پذیر میباشد و در این هیچ سخنی نمیرود.

در اینجا, اگرچه طبیعت دلباخته‌یِ کسی نیست, ولی طبیعت دشمن کسی هم نمیباشد,
پس خردپذیرتر است بجای پرداختن به گرفتاری‌هایی که تنها میلیون‌ها میلیون سال
دیگر وابسته خواهند بود, به گرفتاری‌هایِ بزرگتر و پیش رویمان بپردازیم که در اینجا همان فندآوری میباشد.




--
در پایان بگذارید از نمونه‌یِ بسیار گویای خود شما بهره بگیریم که «آماج, برای همه استخر است و نه تک تک ماهیان».

ما در آزمایش اندیشیک دیدیم که یک هومن که استخر یاختگان خود میباشد,
بآسانی میتواند به زیان یاختگان خود پیش رفته و آنها را با نمونه‌هایِ آهن
و الکترون‌نهاد جایگزین نماید (جوریکه این تا اندازه‌ای همین امروز نیز انجام میشود).

پس پرسش اینجا این است:
چرا ما هومنان خردمند, بایستی ابرسازواره‌یِ فندین را برتابیم و چرا بجای آنکه استخر خودمان
باشیم, بایستی به دست خود, خودمان را به ماهی‌هایی در استخر ابرگروه‌هایِ فندین و همبودین وابدگرانیم؟

(ما نمیگوییم سامانه‌یِ فندین میخواهد بباید ما را جایگزین کند, تنها در دنباله‌یِ سخن خود شما میگوییم
که [همه] استخر بباید برای تک تک ماهیان نیست و پیوند دوسویه‌یِ ایندو ناگسستنی یا برابر-سود نیست).




پاسخ شما اینجا بیگمان نمیتواند این باشد که اگر چنان نکنیم, نابود میشویم,
زیرا نمایاندیم در نبود فندآوری, این پرسمانی برای میلیون‌ها سال دیگر است.

نمیتواند این باشد که این سود بیشتری به ما میدهد, برای نمونه برای ما آسودگی فراهم میاورد
یا به دیرایِ زندگانی ما میافزاید. از دیدگاه ما آنچه شما آسودگی میابید همان زندگی ِ در
بند میباشد و در همچو نگاهی, حیوانات خانگی هتّا از ما هم زندگی بهتر و آسوده‌تری دارند!

و یا نمونه‌وار آنچه درباره‌یِ "افزایش دیرایِ زندگانی*" آورده‌اید یکی
از پروپاگانداها‌یِ سیستم فندین میباشد که تردستانه سرهم بندی نموده‌اند.

ما میتوانیم نیم‌نگاهی به افزایش فراگیر افسردگی و گوشه‌گیری, به پیدایش بیماری‌های نوین و
رنگارنگ, به آلودگی‌هایِ گوناگون زیستبوم و سرانجام به شرایط زندگی تنش‌زای امروز داشته باشیم و همه‌یِ
اینها در همسنجی با زندگی شکارچیان-گردآوران پیشاشهرمندی, هیچگونه برتری چندانی به چشم نمیایند.

بایستی افزود که اینجا ما از این پنداره‌هایِ کژرفته که زندگی شکارچیان-گردآوران بسیار آسان بوده و آنان
در روز با نیم ساعت کار روزانه میوه‌یِ شیرین را از زمین برداشته و در دهان میگذاشته‌اند و رویهمرفته در
پردیسی زمینی می‌زیسته‌اند نداریم, ما نگاهی واقع‌بینانه اینجا داریم و بخوبی به سختی‌های ِ
زندگی آنان آگاه میباشیم, ولی در برابر به بخش‌هایِ خوب ناگفته‌یِ زندگی آنان نیز آگاهیم.










* دیرایِ زندگانی آدمی براه فندآوری افزوده نشده است. آمارهایی که در این زمینه میآورند از این ترفند کهنه
بهره میگیرند که میانگین دو پراکندگی ناهمگون را همگون جا میزنند. برای نمونه, پراکندگی هوش یک پراکندگی
بهمنجار (gaussian) میباشد, ولی پراکندگی دارایی از گونه‌یِ نابهنجار. در اینجا میانگین این دو پراکندگی یک
معنا را نمیدهد, زیرا ب.ن. اگر میانگین هوش هزار تن را بگیریم, هوش یک تن نمیتواند بیشتر از ٩٩٩ تن دیگر
روی هم باشد, ولی در پراکندگی دارایی, یک تن میتواند بیشتر از ٩٩٩ تن دیگر بر روی هم درآمد داشته باشد.

دیرایِ عمر آدمی در پیشاشهرمندی نیز از گونه‌یِ دیگری پراکندگی است و میانگین آن باز
معنایی یکسان نمیدهد. در گذشته مرگ و میر بسیار بالایی در نوزادان بوده است, ولی آن
شماری که از این بازه‌یِ بازدارنده رد میشده‌اند دیرایِ عمر کمابیش یکسانی با هومن امروزین داشته‌اند.



بیرنگ
پارسیگر
Quantity and Quality of Technology
راه هموار و آسان، تا زمانی که پاسخ میدهد و نیاز را برآورده می سازد، هیچ گرفتاری ندارد.
ما که نمیتوانیم همه چیز را یکجا و فرزام داشته باشیم. همان راه دشوار هم تنها از آزمون راه های
گوناگون بدست میاید و آروین هایی که ما از راه های آسانتر بدست آورده ایم، ریخت میگیرد.
دیگر اینکه دگرسانی باریکی میان گسترش و پیشرفت داریم و ایندو نیاز و نیازمند هم می باشند.
اگر رایانه ها در جهان گسترده نمیشدند، سخنکده ها و گپخانه های اندرتوریک نیز پدید نمیآمدند،
اگر مولکول های اب فراوان و گسترده نمیشدند، آبسانی نیز پدید نمیآمد. یک مهاد ماده‌گرایی
اندرگیر ( ماتریام دیالکتیک) این است: دگرگونی های چندادی به دگرگونی های هودادی می انجامند
( تغییرات کمـّـی به تغییرات کیفی منجر میشوند).

The Return of Research Investment
دیگر اینکه سود فندآوری دارای دو بخش است، سود زود‌زمان و سود دیر‌زمان. رفتن به ماه و
ساختن فند برای اینکار شاید سود زودزمان اندک و هزینه ی بالا داشته ولی دارای سود فراوان
دیرزمان و گاه زیست‌بایسته برای ماست. با کاربرد این فندآوری چه بسا بتوانیم سنگهای کیهانی
را که شاید به زمین برخورند را پیس از ویرانی مان، از میان ببریم. آدمیان را کم کم به گویالهای
کیهانی دیگر تراببریم و هتّا از فراورده های کنارین این فندآوری ( مانند تفلون)، سود بسیار
بالایی نیز برداشت کنیم. این "پیشرفت" نمیشد، اگر پیشتر فندآوری "گسترش" نیافته بود.

Sinn des Lebens/ The Meaning of Life

اینکه آدمی یاخته های تن خود را به اهن و الکترونیک برتر میگزید هیچ پندارین نیست و چیزی
است که ما داریم در رخکرد میبینیم. به سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. این به ترس از
دکتر و درد و کاردپزشکی هم پیوند چندانی ندارد و گمان نمیکنم که کسی آماده باشد که دست خودش
را با بهترین و برجسته ترین دست کهربانیک داد و ستد نماید، چرا که کهربانیک یک interface
افزوده برای پیوند با مغز و تن ما نیاز دارد و هرگز آن سهشی که ما از دست زیوند خود داریم را
به ما نخواهد داد. ما برای نمونه، از خوردن فالوده و چلوکباب، سهش خوشی می یابیم. اگر ما
اکنون بجای شکمبه و روده و .. دارای یک واکنشگر هسته ای یا باتری هیدروژنی باشیم
( و برای فراهم سازی انرژی اندام واره های آهنین و .. به اینگونه بنمایه های و دستگاه های
انرژی گردان نیاز خواهد بود) ، درست است که زندگی دراز تری خواهیم داشت ولی چه خوشی
از این زندگی خواهیم دید؟ چه چیزی، زندگی را سزاوار زندگی می سازد جز شادی و خوشی ؟
پس گیریم که ما بی نیاز از خوردن و جفت گیری و هرگونه پیوند هومنی دیگر، مانند مهر و
دوستی، ... در پی اوج فندآوری گردیدیم و زندگی جاودان یافتیم، برای چی از بیخ زنده ایم؟
هرروز و هروزه همان کارهای هماروزه و یکسان و یکنواخت را انجام میدهیم، اکر هیچ کاری
برای کردن باشد ( که نخواهد بود). هتّا اگر هرروز ده فیلم نو و ده پاره ی موزیک تازه و چه
میدانم هزار نسک و .. را نیز بخوانیم، از انجا که اینها دیگر آماجی ندارند و ما به هرروی به
فراز فرزام رسیده ایم، هزاران و میلیونها سال تنها یک دستگاه سوخت هسته ای و ..
خواهیم بود و از این که هستیم باز هم یک پله فرور خواهیم کاست. فرزندان ما بجای زادن از
زهدان، از لوله های "ماتریکس" یا زهدان های اهنین کارخانه ای مانند Borg زاده
خواهند شد، نخواهیم توانست فرزند را ببوسیم و برایش لالایی بخوانیم و او شیر از پستان
مادر نخواهد مکید. شاید بگویید میشود همه ی اینها را همانندنمایی و سیموله کرد، ولی
من میگویم که این هرگز مانند زیوند و یکراست و فربودین و راستین نخواهد بود و نمیشود.

درست برای همین است که کم کم کار برروی بُن یاخته ها فشرده تر میشود، کار برروی دانش
ژنتیک و پژوهش " زمان سنج ژنتیک" که مرگ مارا کلید میزند، بیشتر و افروخته تر میگردد
که بتوان هومن را همینگونه که هست، زندگی دیرنده و یا جاودانگونه بخشید و نه به بهای
گرفتن سهش هومنی از وی و آهنین کردن وی. این بهایی بسیار سنگین برای جاودانگی است
و باید همچنان که آوردم، از خود پرسید که جاودانگی به خود خود چه ارزشی بی سهش های
راستین ( و نه سیموله شده ی تریاک گونه) دارد؟ برای چه آماجی باید هزاره ها زیست؟

کارد دسته اش را نمیبرد
ما در گفتار پیشین خود گفتیم که از انجا که ویژگی های ابرسازواره، از ویژگی های ریزگان آن
پدید آنده اند، آماج طبیعی ابرسازواره نمیتواند برپاد آماج ریزگان ان باشد. همه جانوران درست
مانند هر تک یاخته، انرژی میگسارند، همانند زایی میکنند و .... در همه ی جانوران، زادرانه ی
فرازیست و نگهداری از زندگی و پایندگی خود کارگر است. شاید بپرسید چرا یکی خودکشی میکند؟
این از زادرانه های او و از سرشت او بر نمیخیزد، این از کارساز دوم زندگی ما، از سامه های
زیستبومی و فرهنگی میاید. یک جایندار که از سوی دیگران، رنجانده و دستش از بهره وری
ها و خوشی های جهان بریده میگردد، خود را میکشد. پس اینجا هم میبینیم که نیروی خوشی و
مهر بسیار بالاتر از نیروی زادی پاسداری از جان است !
پس ما میتوانیم ، همچنان که خود باهوش تر از یاخته های خود ایم، دستگاهی و باشنده ای بس
باهوش تر از خود را نیز بسازیم، ولی این دستگاه نمیتواند آماجی داشته باشد که برپاد آماج زیستی
ما باشد، چرا که هستی او آنگاه بیهود خواهد بود، ما هواپیمارا ساختیم که در زیر پای ما باشد و
هواپیما ، خودآماج نیست و هستی آن بخودی خود و بی آدمیان ، آماج و هوده ای ندارد.
روشن است که شایندی ها و شانس های فیزیک، در اینجا تنها شتاب جار را کم و بیش میکنند
و همچنان که ما بینا تر از یاخته های خود میباشیم، ابرسازواره ای که مارا در خود جای داده است
نیز بیناتر از ما خواهد بود، همچنان که یک دولت یا فرهنگستان دانشهای کشوری هم اکنون نیز بیناتر
و داناتر و آگاه تر از تک تک شهروندان خود است! کاری را که چشم و گوش ما میکنند را اکنون در
تراز بالاتری، CIA، NSA، ... انجام میدهند و کارآنها هم در راستای نگهداشت کشور آمریکاست
از نابودی و شکست و اینها، که سرانجام به نگهداشت وند های آن = شهروندان می انجامد و درست
همراستا با اماج آنها و با اماج یاخته های یک شهروند هم میباشد!

مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!
هیچ مرزی میان ایندو نیست چون چیزی بنام ناطبیعت نداریم. شیمی و فیزیک، تنها در مغز های هستی
دارند چون ما دانشهارا برای سازمندی بهتر پژوهشهای خود، رده بندی کرده ایم و برخی از پدیده های
طبیعی را زیر نام فیزیک، برخی دیگر را زیر نام شیمی و برخی دیگر را زیر نام زیست شناسی و ... نهاده ایم.
در بیخ، هیچ مرز و دگرسانی میان این پدیده ها نیستند. من ، مزدک بامداد، یک یکان هستم ولی زمانی که
سوار آسانسور میشوم، تنها یک پیکره ی دارای سنگینی بوده و برای سازنده ی آسانسور، در بخش فیزیک
مهند میباشم، و زمانی که به نزد پزشک میروم، تنها در بخش زیست شناسی مهند می باشم و زمانی که در
گزیدمان، به کسی رآی خود را میدهم، تنها در زمینه ی همبود شنسی و سیاست مهند هستم و زمانی که
تیزاب شکمبه ام، خوراک را وا می پاساند، تنها در زمینه ی شیمی بررسی میشوم و ... با انیهمه من یل
یکان و یک entity بیشتر نمی باشم. طبیعت هم همین است، یک یکان است که ما انرا از چند سو و
دیدگاه برمیرسیم و برای ساماندهی به کارهای خود، دانش را به چند بخش، رده بندی نموده ایم.
پس لانه ی پرستو همان اندازه طبیعی ست که خود پرستو یا باد های کویر و یا آدم آهنی که ما ساخته ایم.

طبیعت چیزی نیست که بیرون از من و شما باشد که دشمن کسی باشد یانه، همه کسان در زمان خود بخشی
از طبیعت اند و در درون این یکان، رُل خود را بازی میکنند. از انجا که جهان همواره در دگرگونی است
و چینش های مادی هر دم تازه و نو میشوند، برای گروهی از این باشندگان، زمان به سر میاید و گروهی
دیگر که بیشتر با درخواست زمان و با انتروپی بالاتر، همسازند، پدید میایند، همچنان که زیست، پس از
خاموشی و سردی آتشفشان ها پدید امد و پیش از آن ، میلیاردها سال، آتش و گدازه بر زمین روان بود.

چرا آدمها تن به وندواره ها میدهند؟
همچنان که گفتیم، این برای ان است که زندگی وند های دیگر را دیرنده تر کنند. هر سامانه ی زیستی
دارای یک رشته از وند هاست که باید در گاه نیاز، خود را به کشتن بدهند، چه سربازان یک کشور
باشند و چه مورچه های سرباز و چه دُم سوسمار و چه وند های بیمار یا ناکارگر. شما دندان پوسیده را
میکشید که دیگر یاخته هارا از گند و درد برهانید، جانوران، بخشی از بنمایه های خود را برای ساختن
چیزهایی مانند شاخ و نیش و لاک و سپر و زهر و .. ویژگی میدهند که یک جور هزینه ی افزوده است
ولی چیزی است که در گاه نیاز، میتواند دیگر یاخته هارا از مرگ برهاند. برای ما هم فندآوری درست
مانند این شاخ و سپر است، چه بمب اتمی باشد و چه دندان ساختگی و چه دستگاه تپش‌ساز برای
بیماران گـِشی (قلبی).

زیان های فندآوری?
همچنان که میدانیم خودرو ها نخست کمربند زنهارین نداشتند و در گذر زمان، فرگشت یافته و اکنون
دارای سامانه های زنهارین پیشرفته اند که همه ساله هم بهتر میشود. زیان های زیستبومی هم
همیگونه اند، آهسته آهسته در روند فرگشت، این زیان ها به کمترینه ی خود کاهش داده میشوند.
پس زیان فندآوری، چیزی نهادینه و سرشتین برای فندآوری نیست و از پیشرفته نبودن و کم
بودن فرگشت آن سرچشمه میگیرد. همچنا که خود ما، زمانی که گوریل یا شکارچی بودیم، زندگی
سخت تر و کوتاه تر و جنگی تر و تنش الود تری داشتیم. این نیست که ما دیدگاه نوستالژیک به
مانند فیلم های هالیوودی ، زمان گذشته و برای نمونه زندگی شکارگری را چیزی بهشت گونه
بینگاریم و بپنداریم، نه، یک دندانپزشک هم نبود که شمارا از درد دندان رهایی بخشد، همواره
در تنش و استرس فراهمسازی خوراک روزانه با گسارش انرجی فراوان و دویدن به دنبال خرگوش
ها و آهو ها بودیم و کله ی همدیگر را با چماق خورد میکردیم. پس به هیچ روی نمیشود از
good old times سخن به میان اورد و اینکه ما گویا اکنون زندگی بدتری داریم!

دیرای زندگی
دیرای زندگی ما به خوبی و بدرستی با پیشرفت فندی همپیوند است! هم اکنون هم میتوان دید
که در کشور هایی که بهداشت پیشرفته دارند ( که پیوندی با پول فراوان هم ندارد، مانند کوبا)،
مرگ و میر کودکان هم پایین و میانگین زندگی هم بالاست وگرنه دیرای زندگی و نرخ مرگ و میر
کودکان با هم هیچ پیوندی ندارد و هر دو، پیرو تراز پیشرفت پزشکی و و خوراکمندی و ...
میباشند. این که دارای ها مانند بهره ی هوشی به یکسان پخش نشده اند، تنها، همچنان که گفتیم،
از سامانه ی بهره کشی ( از برده دار گرفته تا خاوندی و اکنون، سرمایه داری) پدید میاید که در ان,
گروهی همپیمان، مانند یک دسته شیر، بجان گروهی بزرگتر ولی پراکنده، مانند یک گله گاو
افتاده اند! گرچه هوش گاو و شیر هم با هم دگرگونی چندانی ندارد.

توان راستادهی یک تن
همچنان که گفتیم، در یک سامانه ی بهره کشی سخن شما تا اندازه ای درست است و در یک
سامانه ی رایزنانه (شورایی= شوروی) درست، توان راستادهی در دست همه ی مردم است
ولی در همین سامانه ی کنونی بهره کشی هم، آنانکه فرمان را در دست دارند، سرانجام ناچار
از پیروی از خواست های بنیادین مردم اند چرا که مردم تا زمانی لگام خود را بدست گروه
فرمانروا میدهد که از زندگی خود تا درسد بالایی خرسند باشد، نان و آب و نیاز هایش تا
اندازه که زیر تراز جوش است، برآورده شود و گرنه همین توده بارها و بارها بگواهی
تاریخ، دست به شورش و واژگشت زده و آن گروه "رهبر" را که نتوانسته است نیاز همگان
را برآورده سازد و یا گاو را بیش از اندازه دوشیده است، به آشغالدانی تاریخ سپرده است
و بدینگونه بوده که ما دیگر امروزه، برده داری نداریم، خانخانی نداریم و هتا همان کاپیتالیسم
لگام گسیخته ی ١۰۰ سال پیش را هم نداریم و از همین رومیتوان گفت که درآینده، بازهم
مفت خوران بیشتری نابود و یا در زنجیر خواهند شد.

برآیند
پس من به این برآیند میرسم که گرفتاری ما فندآوری نیست و جدای انیکه ما نباید خود
را آماج و آژگاه جهان بپنداریم، گرفتاری ما همانا نارس بودن همبود های ما و دچاری
آن به بیماری انگلی بهره کشی است،
درست مانند زالویی که به تن یکی چسبیده
و او را بیمار کرده باشد . به وارونه، برآن که فندآوری زندگی مارا آسان تر و فرگشت
همبودین مارا هم تندتر و بهتر کرده است، نمونه همین رسانه ها که یکدست کردن
شان برای فرمانرویان شدنی نیست و همین سخنگاه که از سر فندآوری داریم!

پارسیگر
Quantity and Quality of Technology

راه هموار تا زمانیکه خوب باشد گرفتاری ندارد, ولی ما در بیشمار نمونه‌یِ زنده
در نگاه داریم که راه‌ها تنها همان هموار میباشند, ولی دورنمای تاریک و ناخواستنی دارند.

برای نمونه پیشرفت در زمینه‌یِ هوش ساختگی و ساختن هوشواره‌هایِ باهوشتر از
هومنی (که گونه‌هایی نوین و خودآماج باشند) بروشنی در ستیز با سود هومنی است و
هتّا فندسالاران و دانشمندانی که خود در این زمینه‌ها کار میکنند این را میدانند و بارها گوشزد نموده‌اند, ب.ن.
چرا آینده به ما نمی‌نیازد, از Bill Joy بنیادگذار Sun Microsystems
Wired 8.04: Why the future doesn't need us.

استیون هاوکینگ: هوش مصنوعی تهدیدی برای انسان است - BBC Persian

با همه‌یِ اینها ما میبینیم که پیشرفت‌ها در این زمینه‌ها نه کند میشوند, نه بازمیایستند و براستی
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا فرایند گسترش فندآوری بیرون از خرد و دوراندیشی هومنی جای دارد.

مهند نیست خرد و دوراندیشی ٩٩.٩% دانشمندان جهان این باشد که این پژوهش‌ها بد و ناخواستنی میباشند, ٠.١% بجا مانده همچنان آنرا پیشرفت خواهند داد
و ٩٩.٩% دیگر نیز با دانش به این, با گفتن اینکه «اگر ما نکنیم دیگران میکنند» به دنبال دستیابی به سود زودزمان این گونه پژوهش‌ها, به آنها خواه ناخواه تن خواهند داد.



The Return of Research Investment

چنانکه میگویند, یک کودن هم گاهی سخن درست میزند و یک ساعت ناکار هم در روز دو بار درست میگوید (اگر دیجیتال نباشد!)

پس این سخن که پژوهش‌های random و هزینه‌بردار گزاف نیز میتوانند گاهی سودآوری داشته باشند هیچ گیر و گرهی ندارد, ولی ما میبینیم این
پژوهش‌ها هتّا زمانیکه بروشنی دورنمای ناخواستنی دارند (همچون هوش ساختگی, یا تکینگی فندین {Technological Singularity}) باز هم در آنها سرمایه‌ میگذارند و به انجام میرسند.

ازینرو, چیزیکه دورنمای زیان‌آور دارد ولی همچنان با این بهانه که یک روزی یکجایی به درد خواهد خورد (یا
اگر ما نکنیم دیگران میکنند و از ما جلو میزنند) انجام شده و سرمایه‌هایِ سنگین در آن گذاشته میشود,
داشتن این باور که هنوز این چیز در کنترل ما است یک خودفریبی آشکار بیشتر نمیتواند باشد.



Sinn des Lebens/ The Meaning of Life

اینکه نگاه شما درباره‌یِ آماج زندگی چیست به کار کسی نمیاید. در دیدگاه ما زندگی میتواند
آماج داشته باشد, میتواند نداشته باشد, ولی آنچه اینجا بسیار روشن است این میباشد که فندآوری
آزادی‌‌هایِ ما را یک به یک دارد میگیرد, آینده‌یِ ما را دارد به دست فندسالاران و دانشمندان و بخت و شانس و آنچه
هموارتر است میسپارد و همه‌یِ دگرگزینه‌هایِ دیگر بجز خود را نیز از ما, با دگرگونی ژرف و جایگزین‌ناپذیر طبیعت سبز یک به یک دارد میگیرد.

پس اینجا سخن از فلسفه و پرداختن به آماج یاختگان و هومنان بیهوده
است, بویژه زمانیکه هر کس آماج زندگی خود را یکجور میابد و بارها
پیش آمده که در برابر خود شما کسانی بروشنی گفته‌اند که آنچه شما
آماج میبینید, برای ایشان آماج نیست. نمونه‌یِ زنده اینرا در همین سخنگاه داریم.

از دیدگاه آنان آماج‌هایِ شما آماج نیست, از دیدگاه شما آنان آماج خود را درست بازنشناخته‌اند, از
دیدگاه ما هیچ ارزش و مهندی ندارد کدام سو درست میگوید, آنچه روشن و بساویدنی‌ست زندگی روزانه‌یِ ما
و از دست رفتن آهسته ولی پیوسته‌یِ آزادی‌هایِ ما و روند بازگشت‌ ناپذیری‌ست که در آن دارد گام برداشته میشود.

پس اینجا, باری دیگر این فندسالاران میباشند که دریافت خود از هستی و آنچه آماج هومنی میدانند
را دارند به دیگران فرومیچپانند و دربرابر از آنان تنها میخواهند که آزادی‌هایِ خودشان را دودستی
به ابرسازواره‌یِ فندین باهوشتر از خودشان (دست‌ساز ایشان) بسپارند و تنها پاسخی که دربرابر این
احساس درونی کس که آزادی و کنترل او در این فرایند دارد گرفته میشود میدهند این است که
اینها گناه X (سرمایه‌داری, تروریسم, اسلام, etc.) است, اگرنه فندآوری در این زمینه تنها یک ابزار بوده و سراپا بیگناه است.

این دگماتیسم هیچ بیمانند به دگماتیسمی که مسلمانان دارند نیست: اسلام به ذات خود عیبی ندارد, فندآوری به ذات خود عیبی ندارد و ...


آنچه ما در فربود میبینیم ولی این است که فندآوری اگرچه یک ابزار است, ولی همان چسبی‌ست که فرارویش و
پیدایش ابرسازواره‌ها (دولت‌ها, شرکت‌ها, ابرشرکت‌ها, ...) را شدنی میسازد و در نبود او, هیچکدام از اینها توان پیدایش و کنترل نخواهند داشت.


--
چنانکه در پیک‌هایِ پیشین نیز آوردیم, آماج یک ابرسازواره, با آماج سازواره‌های او بباید یکسان نیست, گرچه در این پیک
شما دوباره یکسان دیده‌اید و یکسان دیدن ایندو کمی شگفت‌انگیز است, زیرا خود شما ب.ن. در جای دیگر گفتید که آماج همه‌یِ استخر است, نه تک تک ماهیان و پاسخی فرنودین به پرسش ما که چرا ما نباید همان ماهیان خودمان باشیم و از چه رو
باید هستی و کنترل زندگی امان را به استخر فرای خود بدهیم, ندادید; بجز اینکه از سرد شدن جهان و آنتروپی و گرفتاری‌هایی که میلیارد‌ها سال دیگر وابسته به پرسمان خواهند بود, نام بُردید.





کارد دسته اش را نمیبرد

بگذارید پاسخ شما با یک نمونه از خود شما کوتاه کنیم: چند میلیارد یاخته با اندرکنش همدیگر
به استخری به نام هومن دگرگون و فراروییده میشوند و این هومن بسادگی, خودش را میکشد:

پس میبینیم, کارد دسته‌اش را میتواند ببرد.


در همین راستا, من در گفته‌‌هایِ شما یک پارادوکس میبینم.

نخست اینکه میگویید در سرشت هومن خودکشی نیست, سپس در جای دیگر میافزایید ویژگی‌هایی که
در یک ابرسازواره یافت میشوند نمیتوانند بیرون از ویژگی‌هایِ شایند در خود سازواره‌ها
بوده باشند (اگر آب آبسان است, آبسانی در مولکول‌های H2O نهادینه است).

پس پرسش ما اینجا این است, آیا گرایش به "خودکشی" سرانجام در یاخته‌ها هست, یا نیست؟


اگر هست,
پس چگونه میگویید در سرشت هومنی خودکشی نیست؟

اگر نیست,
پس چگونه این ویژگی (خودکشی) که در یاخته‌ها‌یِ
سازواره نمیباشد, در هومن ابرسازواره پدیدار شده است؟

اگر میگویید خودکشی یک فرآورده‌یِ فرهنگ است, پس خودتان دارید همینجا خستو میشوید که ابرسازواره (هومن) میتواند
ویژگی‌ای بیرون از سازواره‌هایِ خود (یاختگان) داشته باشد, زیرا فرهنگ و شهرمندی خود فرآورد‌هایِ یکراست فندآوری میباشند!




ما اینجا این را میافزاییم که یک تکیاخته بتنهایی و به خودی خود خودکشی نمیکند, ولی همین تکیاخته هنگامیکه همراه با
یاخته‌های دیگر یک ابرسازواره را فرامیرویاند (چه در تراز کوچک باکتری, چه در تراز کلان هومنی) گرایش به خودکشی را میابد (apoptosis) و
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا یک ابرسازواره نیازمند فرمانبُرداریِ کور میباشد و سازواره‌های‌یِ او به هنگام
کژروی از آماج ابرسازواره باید بیدرنگ نابود گردند, اگرنه این ابرسازواره است که از هم فروپاشیده و نابود خواهد گشت.

پس در نگاهی درست‌تر, در تکیاختگان نخستینی گرایش به خودکشی نمیتوانسته بوده باشد, زیرا اگر بوده باشد فرگشت به ما نمیانجامیده است. ولی در
فرگشت ابرسازواره‌ها (باکتری‌ها, ...) این گرایش در یاخته‌ها پیدا شده است که به هنگام نیاز ِ ابرسازواره, خودشان را فرمانبردارانه نابود بسازند.
ازینرو, گرایش خودکشی در تراز هومنی نیز به همان پیدایش گرایش در ابرسازواره‌های کوچکتر (چندیاختگان,
باکتری‌ها, ...) بایستی بازگردد که خودکشی آنجا یک زاب و ویژگی سودمند به شمار رفته و به ترازهای بالاتر به ارث رسیده است.


امروزه هم یک هومن به هنگام سرخوردگی از دیگران و پیرامون همبودین خود است که به خودکشی روی میآورد که درست در پیروی از همان گرایش کور یاخته‌های خود اوست,
زیرا براستی, در سرشت هومن و در سرشت یاختگان (ولی نه در همه‌یِ یاختگان و در نه در همه‌یِ ترازهای فرگشت) گرایش به خودکشی در بازه‌ای از زمان پدید آمده است.


--
از نگاهی دیگر, اینجا نیز ما با ابرسازواره‌یِ فندین روبرو میباشیم که گرایش‌هایِ نوینی را دارد بمانند
ابرسازواره‌هایِ نخستینی (باکتری‌ها) در هومنی پدید میآورد که به خودی خود در هومن باشنده نیستند.
برای نمونه گرایش به سرسپردگی و سپردن سرنوشت و کنترل زندگی خود به دیگران (همبود, دولت, ...)
گرایشی‌ست که در تیره‌هایِ نخستینی یا از پایه دیده نمیشود یا بازنمود‌هایِ انگشت‌شمار داشته است.

در یک تیره‌یِ نخستینی اگرچه در برخی از آنها ما ساختارهای پیشوا و پسوا (رهبر و پیرو) میبینیم, ولی نمونه‌هایی که
کس همه‌یِ زندگی خود, از فراهم آمدن امنیت تا خورد و خوراک و پوشش خود را وابسته به گروه خود ببیند هرگز نمیابیم,

هنگامیکه در جهان امروز این بدرستی همان چیزی‌ست که سیستم فندین از ما میخواهد: سیستم برآورنده‌یِ همه‌یِ نیازهای ما باشد.

این روند ازینروست که ابرسازواره‌یِ فندین آزادی و کنترل بر سرنوشت خویشتن را بدرستی چیز دست‌وپاگیر و گرفتاری‌آفرینی
میابد, درست بهمانند پیکر و یاخته‌هایِ تن هومنی که آزادی و خودسری یاختگان در آن چیزی بیمناک و سیجناک به شمار میرود.

در جهان فندین امروز, سیستم فندین خود را خویشکار به برآوردن همه‌یِ نیازهای هومنی میبیند (و در آرمان ِشما که کمونیسم باشد
سیستم هتّا کنترل بیشتر و خویشکاری فزونتری میخواهد) و همه‌یِ اینها اگرچه در آغاز و در نگاه سرسری به دیده خوب میایند, ولی در دیرزمان ما را
به همان حیوانات اهلی و ناتوانی دارند وامیگردانند که دیگر نمیتوانیم بی سراپا وابستگی به سیستم از پس برآوردن کوچکترین نیازهای خود نیز بربیاییم (وابستگی ناب همگان به سیستم —> پذیرفتن آسانتر سامه‌هایِ سیستم {یا نابود شدن ما و بجا ماندن آن شماری که میتوانند سیستم را برتابند, ...})




مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!

شما در همین پاره‌سخن, سخن مرا نیز زدید. ما بخوبی میدانیم مرزی "فربودین" میان دانش‌هایِ فیزیک و شیمی نیست, ولی میگوییم این مرز "اندیشیک"
میان ایندو کشیده میشود, زیرا در فرایند اندیشیدن و دسته‌ بندی کاربرد روشن دارد. همانجور که اگر بخواهیم موشکافانه بنگریم, مرزی میان جاندار و
بیجان هم در کار نیست, زیرا همه چیز در این جهان به سرانجام یک داده‌پرداز میباشد; هر آینه از شما نمیشنویم که از ما بخواهید بیجان را جاندار ببینیم, چون یکی‌اند!

به همین شیوه, مرزی میان طبیعت سبز و سامانه‌یِ فندین میتوان کشید و آنهم در چگونگی گرداندن کارها میباشد.
طبیعت سبز یک نیروی خودگردان میباشد که نیازی به رگولاریزه شدن ندارد (به کسی گواهینامه نمیدهد, از کسی ساو و پاژ نمیگیرد, قانون‌ها
و ضابطه‌هایِ گوناگون به شهروندان باید نمیکند و ...) و نیاکان شکارچی-گردآور (hunter-gatherers) ما برای ده‌ها هزاران سال در همین زیستبوم سبز و خودگردان زیسته‌اند.

--
بماند که سخن شما هتّا در زمینه‌هایِ دانشیک نیز پایه‌مند نیست. نمونه‌وار دستآورد‌هایِ پزشکی همگی به دو دسته‌یِ "طبیعی" و "ناطبیعی" بخش میشوند و دسته‌یِ
طبیعی همواره بهتر و برتر به شمار میروند, زیرا این دسته در روند فرگشت آزمون خود را پس داده‌اند, ولی دارو‌هایِ نوین هنوز از گذر آروین و فرگشت نگذشته‌اند.
یا درست همانجور که نمونه‌وار, پخت و پز به شیوه‌یِ کهن و "طبیعی‌تر" که با آتش باشد همچنان بجای مایکرویو پیشنهاد میشود, زیرا مایکرویو "ناطبیعی" هنوز آزمون خود را به همان خوبی پس نداده است.




دیرایِ زندگانی

سخن شما درباره‌یِ اینکه مرگ و میر کودکان دگرسانی‌ای در آمار نمیدهد نادرست است. بایستی بنگرید که در سنجش دیرای زندگانی ما دو پراسنج داریم:
١- maximum life-span
٢- average life-span

که آوردیم, پراسنج یکم کمابیش یکسان بوده است (این دیرا از ده‌ها هزاران سال پیش تا امروز کمابیش یکسان بوده است), ولی
پراسنج دوم یکسان نیست, زیرا امروزه آمار مرگ و میر نوزادان بسیار پایین آمده است و هنگام میانگین‌یابی این به چشم میاید.
نمونه‌وار, اگر آمار ما به دو تن که هر دو ١٠٠ سال دیرای زندگانی دارند کوتاه شود, در گذشته یکی از ایندو در همان نوزادی میمرده (بگوییم
در ٢ سالگی) و میانگین آن ازینرو درمیاید ٥١ سال, ولی در دومی میانگین خواهد بود ١٠٠ سال (= ترفند تردستانه‌‌ای که زده‌اند).

در سوی دیگر, داشتن دیرای زندگانی بالاتر و امنیت فراوان هنگامیکه ما کنترلی بر روی زندگی و
سرنوشت امان نداریم و به تراز جانوران خانگی فروکاسته‌ایم از دیدگاه بسیاری (و خود من) بی‌ارزش است.







توان راستادهی یک تن

شما در فرایند برآوردگی نیاز‌های هومن این لغزش را همواره دارید که "نیاز به کنترل بر روی سرنوشت خویشتن" را از بیخ یک نیاز
بازنمیشناسید, از اینرو در نوشته‌یِ خودتان نمیبینید که مِهند نیست سامانه چه شمار نیازهای دیگری را برآورده و برمیآورد, ولی راهی برای برآوردن این
یک تک نیاز نمونه‌وار, ندارد; درست همانجور که پیکر خود هومن نمیتواند هر یاخته را به حال خود بگذارد, اگرنه از هم فروخواهد پاشید.





برآیند

نگرش شما تا این اندازه که نارس بودن همبود و بهره‌کشی زالوی‌هایِ همبودین فشاری کمرشکن بر مردم
میباشد درست است, ولی نگاه شما به فندآوری که نگاهی ایستا / static و یک ابزار تنها دیدن آن باشد, نادرست است.

در سوی دیگر, شما بایستی بنگرید که ما هم بخوبی میدانیم که فندآوری بخش‌های خوب و خواستنی دارد (کسی کاربرد‌هایِ سودمند
برق یا رایانه را نمونه‌وار انکار نمیکند), ولی میگوییم بخش‌هایِ بد و رو به بدتر ناگفته‌ و از هم ناگسستنی‌ای نیز آنجا دارد که آن میان لاپوشانی
میشوند و شوربختانه نمیتوان نیز این بخش‌هایِ بد را از بخش‌هایِ خوب گسلاند, زیرا همه‌یِ بخش‌ها و وند‌هایِ سیستم فندین در پیوند نزدیک یا دور, و در وابستگی با همدیگر میباشند.


برای نمونه, یکی از بخش‌هایِ بد فندآوری همین هومن‌واره‌ها میباشند که با پیشرفتی روزافزون
در دست ساخت دارند میروند و این دسته از نوآوری‌ها در پایه "ناپیشبینی‌پذیر" و قمار با زندگی ما میباشند.

دانشمندانی که خود در نوآوری ِ "تکینگی فندین - Technological Singalurity" می‌پژوهند نیز این را پنهان نمیکنند (اینان
خود از رده‌یِ باهوش و کاردان میباشند), ولی میبینیم که این دسته از پژوهش‌ها هرگز از جنبش بازنمیایستند, زیرا روند
گسترش فندآوری بیرون از دامنه‌یِ کنترل و خرد دوراندیشانه‌یِ هومنی جای دارد
و دست‌بالا تنها کسانی همچون Bill Joy یافت میشوند که براه‌های نرم و تلخند‌آوری همچون "سوگند دانشیک خوردن"
همه‌یِ دانشمندان (چیزی همانند سوگندنامه‌یِ سقراط پزشکان) میخواهند این دسته از نوآوری‌ها را زیر کنترل هومنی
دربیاورند, که هر آینه, ناکارآمدی و پوچ بودن این روش‌ها برای کسیکه در خودفریبی ناب به سر نمیبرد, روشن است.









پ.ن.
در پروفایل شما دائوگرایی آمده است که برای من بسیار گیراست چگونه شما این دو, فندآوری و دائوگرایی را پذیرا بوده‌اید. دائو تا آنجاییکه
من از او میدانم یکی از نخستین کسانی بوده است که نگاهی جُز-ابزاری به فندآوری داشته و پیشرفت آنرا برابر با تیرگی و سیاه‌بختی ِ میدیده‌ است.






پارسیگر
صفحات: 1 2