دفترچه

نسخه‌ی کامل: جزمی‌‌اندیشی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
Dariush نوشته: منشا این جبر کجاست؟
نمونه‌ای از آن را بیاورید تا بدانم دقیقا در مورد همان چیزی سخن خواهم گفت که شما به آن می‌اندیشید.
من نمونه ی اصل کوژیتو دکارت را مناسب می بینم.
دکارت با روش شک های سلسله وار، به ظرافت موفق شد به یک مفهوم جبری و بنیادین برسد و بر اساس آن نظام فلسفی با شکوه خودش را بنا نهاد.
نظرتان پیرامون این جزمیت چیست؟
Rationalist نوشته: من نمونه ی اصل کوژیتو دکارت را مناسب می بینم.
دکارت با روش شک های سلسله وار، به ظرافت موفق شد به یک مفهوم جبری و بنیادین برسد و بر اساس آن نظام فلسفی با شکوه خودش را بنا نهاد.
نظرتان پیرامون این جزمیت چیست؟

بی‌شک تفاوتی‌ست میان ِ جزمی‌اندیشی و وسواس و همچنین جزمی‌اندیشی و دقت. بنابراین باید اذعان کنم که من از اینکه دکارت را جزمی‌اندیش خواندم
در خویش مقادیری از پشیمانی احساس مـی‌کنم. باید دید شخص ِ جزمی‌اندیش و جزمی‌اندیشی دقیقا چه خصیصه‌هایی دارد تا بتوانیم به تعریفی ثمربخش
از جزمی‌اندیش برسیم.

شخصی را بیاندیشـید که خانه‌‌اش در حالِ سوختن در آتش است و او درون ِ خانه است؛ اطرافیـان در بیرون از خـانه فریادزنان او را می‌خوانند که جان ِ خویش
نجات داده و از خانه درآ؛ او اما مصمم به خاموش کردن ِ خانه و نجات دادن ِ خویش. در این مثال چند نکته قابل ِ ذکر است:

نخست آنکه شخص ِجزمی‌اندیش نمی‌کوشد با واقعیت کنار آید، او ماندن در موضع خویش را به آن ترجیح می‌دهد.

دوم آنکه شخص جزم‌اندیش، باور خویش را از خویشتن خویش [یا خیلی از چیزهای ارزشمند عینی دیگر] ارزشمند می‌شمرد.

جزمی‌اندیش نه همسان و نه هتا ارتباطی به تعصب دارد. آنجا که شخصِ متعصب باورهای خویش را می‌پرستد و تا پای جان‌اش بر آنها اصرار می‌‌ورزد به این
خاطر که که فکر می‌کند آنها بهترین و درست‌ترین ِ باورهایی‌ست که وجود دارند[باور کور]، شخص ِ جزمی‌اندیش کاملا مسـتدل و مبتنی بر اندیشه‌ای مـدون
بر باورهایش ایستادگـی مـی‌کند و اگرچه او نیز به درسـتی باورهایش اعتقاد دارد و بیشـتر از آن به آنها «اعتماد*»دارد، اما به خلل‌ناپذیری ِ آنها ابدا اعتقادی
ندارد و چه بسا آنها را سرشار از حفره هم بداند؛ در اینجا میان ِ شخص ِ جزمی‌اندیش و شخص ناجزمی‌اندیش یک تفاوت ِ بارز هست: جزمی‌اندیش اگرچــه
به تمامیت ِ باورهایش اعتقاد ِ عمیق ندارد، اما تنها کسی را که آنقدر لایق می‌شـمارد تا به آنـها خلل وارد کنـد، تنها خود ِ اوســت! همه‌ی دیگرانـی که او را
به نقد می‌کشند، بی شک حرف‌هایش را نفهمیده‌اند.

هرگونه برقراری وسواس در متد فلسفی بی‌ارتباط با جزمی‌اندیشی‌ست. پس در این سطور ِ پیشین دو صفت ِ سلبی و یک صفت ایجابی ِ جزمی‌اندیشی
را شناختیم. اکنون یک گام ِ دیگر به پیش می‌رویم: شخص ِ جزمی‌اندیش دچار ِ نوعی کوری موضعی ذهنی است و به همین سبب است که او به انتخاب ِ
گزینشی شواهد و واقعیات می‌پردازد. او نمی‌تواند رِوابطِ شواهد ِ موجود میان ِ تمـام ِ آنچیزهـایی که می‌بیند و ذهنیت ِ خویش را بازبشناسد و همه‌ی آنها-
یی که نمی‌تواند در چارچوب ِ ذهنی خویش پاسخ دهـد را نادیده باقـی می‌گذارد. بنابراین شخصی که در ضدیت با باورهایش، شاهدی نمی‌بیند شاید جز-
می‌اندیش نباشد، چرا که براستی ممکن است چیزی بر ضد ِ آنها وجود نداشته باشد، هر چند که به شدت بعید است!

اکنون آیا می‌توانید یک جزمی‌اندیش را در تقارن با این توصیفات نام ببرید؟

------------------------------------------------------------------------------
* جلوتر پیرامون ِ آن خواهم نوشت.
[COPY]جزم‌باوری
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

جَزم‌باوَری یا دُگماتیسم، خشک‌اندیشی یا جزم‌گرایی عبارت است از روش اندیشه‌گری غیرانتقادی، غیرتاریخی و متافیزیکی، که بر بنیاد باورهای جزمی روایت شده، یعنی نظرات، برهان‌ها و باورها استوار است، باورهای ثابت را بمثابه حقایق همیشه همان و همه جا درست، می‌انگارد بی این که آن‌ها را در روندهای تاریخیِ شناخته شده مورد آزمون و آزمایش قرار دهد، بی این که بر بنیاد دانش‌های تازه و آموزه‎های عملی نوین به بازبینی درونمایه حقیقت آن‌ها و ارزش معرفتی آن‌ها بپردازد.[۱]
تعریف

جزم‌باوری - از دید فلسفی - بیانگر اندیشهٔ غیردیالکتیکی، متافیزیکی است، که بر معارف حاصله - بدون کوچکترین انتقاد - باور می‌آورد، آن‌ها را بطور کلیشه‌ای در شرایط جدید پیاده می‌کند، بدون این که خود به تحلیل و واکاوی آن‌ها بپردازد، بدون اینکه به تعمیم تئوریکی آن‌ها اقدام کند و بدین طریق به پیشرفت معرفتی راستین یاری رساند.[۱] دگماتیسم، مشخصه خاص هر مذهب و هر نگرش مذهبی است.[۱]

جزم‌باوری به معنای مکتب جزمی است. البته سخن جزمی و قطعی چند نوع است. این اصطلاح را غالباً فقط در یک مورد آن به کارمی برند.

گاهی گوینده سخن خویش را با برهان عقلی و دلیل منطقی همراه می‌سازد و آن را به صورت قطعی و جزمی بیان می‌کند، مثل اثبات بسیاری از قضایای هندسی و مسایل ریاضی و موضوعات منطقی و فلسفی.
گاهی سخن مبتنی است بر واقعیات و عینیاتی که در طبیعت از راه مشاهده و حسن و تجربه ثابت شده‌است، مثل غالب فراورده‌های علوم تجربی، اعم از زیست‌شناسی، فیزیک و شیمی. به همین دلیل به صورت یک قانون قطعی و حتمی بیان می‌گردد.
گاهی برخی مطالب و سخنان به امور فطری و بدیهیات اوّلی و معلومات حضوری استوار است، به گونه‌ای که با اندک تأملی صحت و درستی مطالب بیان شده و مورد تأیید و تصدیق قرار می‌گیرد، بدون این که نیاز به دلیل و برهان باشد.

در همهٔ موارد سه‌گانهٔ بالا، سخن به شیوهٔ قطعی و جزمی بیان می‌شود، ولی هیچ یک از آن‌ها از مصادیق جزم نیست، بلکه سخنان پوچی که فاقد برهان عقلی و واقعیات باشد، ولی با اصرار به عنوان امر قطعی و حتمی بیان گردد، منسوب به دگم می‌باشد.[۲]

از سوی دیگر به نوشتهٔ لغتنامهٔ دهخدا: «دگماتیسم به معنای فلسفه مبتنی بر یقین، و آن مجموعه افکار کسانی است که معتقد به حل مسائل مابعدالطبیعه با روش علمی هستند.»[۳]
پانویس

دائرةالمعارف روشنگری، سرواژهٔ «دگماتیسم».
محمود طلوعی، فرهنگ جامع سیاسی، ص ۴۵۹.
لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ «دگماتیسم».

منابع

دهخدا، علی‌اکبر، لغتنامهٔ دهخدا.
طلوعی، محمود، فرهنگ جامع سیاسی.
بهرنگ، ش. م.، دائرةالمعارف روشنگری.[/COPY]
جزم‌باوری - WiKi
Agnostic نوشته: جزم‌باوری - WiKi
من گمان می‌کنم سخن [MENTION=299]Dariush[/MENTION] گرامی در ابتدا بر مبنای معنای اصیل کلمه بود، و از نظر تقسیم منطقی هم درستتر باشد، فارق از اینکه معنای عام آن و باز اخلاقی آن امروز چگونه است، اگر شما معتقدید:

باورهایتان درست و موجه است یا حتی باور موجه ممکن است، جزم‌اندیش هستید.
اگر معتقدید چیزی می‌دانید ولی آن چیز (مخصوصا با خرد) قابل توجیه نیست. مومن هستید.
اگر معتقدید «اساسا باور موجه ممکن نیست» شکاک هستید.

و البته باز هم سوال پیش می‌آید که گزاره‌‌یِ ذکر شده خودش موجه هست یا نه؟ !!
ولی این تعریف حداقل درگیری بر سر بار اخلاقی را ندارد.
Dariush نوشته: نخست آنکه شخص ِجزمی‌اندیش نمی‌کوشد با واقعیت کنار آید، او ماندن در موضع خویش را به آن ترجیح می‌دهد.

دوم آنکه شخص جزم‌اندیش، باور خویش را از خویشتن خویش [یا خیلی از چیزهای ارزشمند عینی دیگر] ارزشمند می‌شمرد.

جزمی‌اندیش نه همسان و نه هتا ارتباطی به تعصب دارد. آنجا که شخصِ متعصب باورهای خویش را می‌پرستد و تا پای جان‌اش بر آنها اصرار می‌‌ورزد به این
خاطر که که فکر می‌کند آنها بهترین و درست‌ترین ِ باورهایی‌ست که وجود دارند[باور کور]، شخص ِ جزمی‌اندیش کاملا مسـتدل و مبتنی بر اندیشه‌ای مـدون
بر باورهایش ایستادگـی مـی‌کند و اگرچه او نیز به درسـتی باورهایش اعتقاد دارد و بیشـتر از آن به آنها «اعتماد*»دارد، اما به خلل‌ناپذیری ِ آنها ابدا اعتقادی
ندارد و چه بسا آنها را سرشار از حفره هم بداند؛ در اینجا میان ِ شخص ِ جزمی‌اندیش و شخص ناجزمی‌اندیش یک تفاوت ِ بارز هست: جزمی‌اندیش اگرچــه
به تمامیت ِ باورهایش اعتقاد ِ عمیق ندارد، اما تنها کسی را که آنقدر لایق می‌شـمارد تا به آنـها خلل وارد کنـد، تنها خود ِ اوســت! همه‌ی دیگرانـی که او را
به نقد می‌کشند، بی شک حرف‌هایش را نفهمیده‌اند.

هرگونه برقراری وسواس در متد فلسفی بی‌ارتباط با جزمی‌اندیشی‌ست. پس در این سطور ِ پیشین دو صفت ِ سلبی و یک صفت ایجابی ِ جزمی‌اندیشی
را شناختیم. اکنون یک گام ِ دیگر به پیش می‌رویم: شخص ِ جزمی‌اندیش دچار ِ نوعی کوری موضعی ذهنی است و به همین سبب است که او به انتخاب ِ
گزینشی شواهد و واقعیات می‌پردازد. او نمی‌تواند رِوابطِ شواهد ِ موجود میان ِ تمـام ِ آنچیزهـایی که می‌بیند و ذهنیت ِ خویش را بازبشناسد و همه‌ی آنها-
یی که نمی‌تواند در چارچوب ِ ذهنی خویش پاسخ دهـد را نادیده باقـی می‌گذارد. بنابراین شخصی که در ضدیت با باورهایش، شاهدی نمی‌بیند شاید جز-
می‌اندیش نباشد، چرا که براستی ممکن است چیزی بر ضد ِ آنها وجود نداشته باشد، هر چند که به شدت بعید است!

اکنون آیا می‌توانید یک جزمی‌اندیش را در تقارن با این توصیفات نام ببرید؟
واضح است که بحث من صرفا مربوط به جزمی اندیشی فلسفی می باشد. چنانچه آغاز آن از گفتگو پیرامون اسپینوزا شکل گرفت و سیستم فلسفی دکارت را هم برای نمونه و شفاف تر شدن بحث مطرح کردم.

پس به باور من پیش از اینکه به این شکل به تحلیل جزمی اندیشی بپردازیم؛ لازم می نماید که توجه کنیم یک فیلسوف چرا و به چه دلیل به جزمیت می رسد؟
من این طور می اندیشم که آن دغدغه ی اساسیِ فیلسوف، یافتن یک معیار معرفت شناسی برای تشخیص فربود[SUP]۱[/SUP] از دیگر ادراکات ممکن است. پس او در اساسی ترین نقطه ی فلسفیدن خود، در تکاپو و تلاش برای حصول این نتیجه است و پس از یافتن یک معیار شناخت شناختیِ مناسب در فلسفه ی خود، دستگاه فلسفی خود را بر آن بنا می کند. حتی آن فیلسوفانی هم که به دستگاه فلسفی، در فلسفیدن اعتقادی نداشتند؛
این نقطه ی اساسی(یعنی جستجو برای یک معیار معرفت شناختی) را در فلسفیدن خود مورد توجه ویژه قرار می دادند. حتی فیلسوفانی چون هیوم، نیچه و یا اونامونو.
پس اینجا، پرسش من از شما این طور مطرح می شود که بر اساس چه معیار معرفت شناسانه ای فیلسوف جزم اندیش را در رویارویی با فربود این چنین و آنچنان توصیف می نمایید؟!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اینجا من از واژه ی "واقعیت" در نوشتار شما،به مفهوم آنچه مستقل از حواس و برداشت های انسان در جهان خارجی و عینی وجود دارد را، دریافتم. هم معنای: فربود[Reality]
Rationalist نوشته: پس او در اساسی ترین نقطه ی فلسفیدن خود، در تکاپو و تلاش برای حصول این نتیجه است و پس از یافتن یک معیار شناخت شناختیِ مناسب در فلسفه ی خود، دستگاه فلسفی خود را بر آن بنا می کند.
ضمنا؛ یک دستگاه فلسفی باید چنان منسجم و ساختاری یکپارچه داشته باشد، که چنانچه کسی مقدمات آن را درک کرد و پذیرفت، به حفره و یا تناقضی در درون آن فلسفه برخورد نکند و راه
گریزی از آن دستگاه فلسفی نداشته باشد.
صفحات: 1 2