دفترچه

نسخه‌ی کامل: دیدگاه شما در مورد شک گرایی چیست؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
kourosh_bikhoda نوشته: حالا پرسش خوبی که میشه در اینباره مطرح کرد اینه که چرا باید درباره شک گرایی تحقیق کرد و بالاخره اون رو پذیرفت یا رد کرد؟
یعنی چه کمکی به ما میکنه در زندگی؟
به نظر من شک گرایی قدم اول انسان برای کشف مجهولات در طول تاریخ بوده!! پیشرفت انسان در گرو اعتقاد به شک گرایی بوده و هست...
kourosh_bikhoda نوشته: حالا پرسش خوبی که میشه در اینباره مطرح کرد اینه که چرا باید درباره شک گرایی تحقیق کرد و بالاخره اون رو پذیرفت یا رد کرد؟
یعنی چه کمکی به ما میکنه در زندگی؟

ظاهرن کسی علاقه ای به این پرسش نداشت. به احترام آغاز کننده جستار من یک پاسخ به این پرسش میدم:

پاسخ در شاخه ای از فلسفه به نام «شناخت شناسی» (معرفت شناسی) وجود داره. شناخت شناسی (Epistemology) از واژه اپیستمه یونانی به معنای معرفت گرفته شده. شناخت شناسی به بررسی ارزش و اعتبار شناخت میپردازه. برای اینکه وارد متافیزیک (مابعدالطبیعه) بشیم که دستور کارش مطالعه هستی و وجود هست، نخست باید حدود و اعتبار شناخت رو بدونیم. در واقع شناخت شناسی مدخل متافیزیک هست که تلاش می کنه با ابزاری به نام «شناخت یا آگاهی»، وجود و مراتب وجود رو بفهمه. در این بین، شک گرایی هم یکی از تئوری ها و مکاتب این شاخه هست.
[FONT=&quot]کورورش گرامی بسیار سپاسگزارم از توجه شما.متنی رو دیدم در این زمینه که بسیار میتونه مفید باشه[/FONT]..


نقل قول: [FONT=&quot]به دو دلیل مباحث فلسفی را از شک گرایی آغاز می کنیم. نخست اینکه شک گرایی بهتر از هر نظریه ی دیگری مخاطب را متوجه تفاوت میان تصاویر ذهنی و واقعیت بیرونی می کند و دوم اینکه فلسفه ی مدرن با شک گرایی دکارتی آغاز می شود[/FONT].
[FONT=&quot]مردم به طور معمول میان مفاهیم و اشیا تفاوتی قائل نمی شوند و گرامر زبان روزمره هیچ تمهیدی برای ایجاد این تفاوت ندارد. از نظر آنها تصاویر ذهنی عینا منعکس کننده ی چیزهای جهان خارجی است. بنابراین هیچ جایگاهی برای شک گرایی فلسفی به وجود نخواهد آمد. اما مردم هم مانند فیلسوفان شک می کنند. بنابراین باید تمایزی را بین شک های معمولی و شک گرایی فلسفی قائل شویم[/FONT].
[FONT=&quot]در شبهه یا شک معمولی ، ما به تمامی آنچه از طریق حواس به ذهن ما می رسد شک نمی کنیم بلکه تنها نسبت به برخی از قضاوت ها درباره ی مشاهدات خود شک می کنیم. در واقع شک معمولی به این سئوال نمی پردازد که آیا ذهن ما طوری ساخته و پرداخته شده است که بتواند از طریق تجربه ، شناخت قطعی از جهان بدست آورد؟ بنابراین شک معمولی، شکی جزئی است یعنی تنها گاهی در قضاوت خود شک می کنیم . بنابراین در شک معمولی ، فرد می تواند با اتکا به مشاهدات بیشتر از جهان اطراف ، شک خود را بر طرف کند. برای مثال اگر کسی به قضاوت من درباره ی مدل یک اتومبیلی که از دور می بینیم شک کند ، می توانیم با رجوع و استناد به مشاهده ی دیگر مانند بررسی کاتالوگ اتومبیل ها ، نزدیک شدن و خواندن مدل آن بر روی بدنه ی ماشین و[/FONT] ... [FONT=&quot]شک خود را برطرف کنیم. بنابراین به اصطلاح فیلسوفان، شک معمولی نسبت به یک تجربه جزئی است و با اتکا به همان منبع شناخت یعنی تجربه می توان این شک را برطرف کرد. یا همانطور که ویتگنشتاین می گوید ، شک در زمینه ی چیزهایی رخ می دهد که خودشان شک ناپذیر هستند. پس می توان به چیزهای شبهه ناپذیر برای رفع شبهه رجوع کرد[/FONT].
[FONT=&quot]اما شک گرایی فلسفی ، کلا به تجربه به عنوان کل منبع شناخت بدگمان است و نه فقط به یک تجربه ی خاص. سئوال اینجاست که آیا مشاهدات و تجربیات می توانند به شناخت قطعی برسند؟ بنابراین وقتی به خود توانایی تجربه شک می کنیم نمی توانیم به همان تجربه برای رفع شک رجوع کنیم. به چنین شکی شک گرایی فلسفی می گوییم[/FONT] .
[FONT=&quot]اما دو نوع شک گرایی فلسفی وجود دارد . ما برای پذیرش گزاره ی تجربی سه راه داریم[/FONT] :
1)[FONT=&quot]یا می پذیریم که می توانیم از طریق گزاره های تجربی به شناخت قطعی برسیم[/FONT]
2) [FONT=&quot]یا نمی پذیریم که می توانیم از طریق گزاره های تجربی به شناخت قطعی برسیم[/FONT].
3) [FONT=&quot]یا نه می پذیریم و نه نمی پذیریم که از طریق گزاره های تجربی می توانیم به شناخت قطعی برسیم. یعنی حتی در این مورد هم قضاوتی صادر نمی کنیم[/FONT].

[FONT=&quot]کسانی که برخورد اول را با گزاره های تجربی دارند اپیستمیست[/FONT] Epistemist [FONT=&quot]خوانده می شوند. کسانی که اعلام می کنند نمی توانیم از طریق گزاره ها به شناخت قطعی برسیم ، یعنی برخورد نوع دوم را با گزاره های تجربی دارند ، شک گرایان آکادمیست خوانده می شوند و این اشاره به شک گرایانی است که از آکادمی که افلاطون ایجاد کرد، برآمدند. اما نوع سوم شک گرایی منتسب است به شخصی به نام پیرهون که متنی از او وجود ندارد بلکه در کتابی از امپیریکوس[/FONT] (Sextus Empiricus) [FONT=&quot]از او نقل شده است. این نوع شک گرایان ، پیرهونیسم خوانده می شوند و به برخورد نوع سوم معتقدند. آنها شک گرایان آکادمیست را نقد می کنند چرا که آنها به همین قضاوت که قطعا گزاره ی تجربی را نمی توانیم به طور قطع بشناسیم ، شک نمی کنند و آنرا با قاطعیت قبول می کنند. در واقع از نظر پیرهونیسم ، شک گرایان آکادمیست ، نوعی جزم اندیش سلبی هستند. برچه اساس ما مطمئن هستیم که نمی توانیم به شناخت قطعی از تجربه برسیم؟ آنها این را نقض غرض می دانند. بنابراین آنها حتی در اینکه نمی توانیم یا می توانیم به شناخت قطعی برسیم گزاره ی قطعی صادر نمی کنند[/FONT].
[FONT=&quot]به نظر من ، استدلال پیرهونیست ها درست نیست چون آنچه آکادمیست ها نمی پذیرند شناخت قطعی از تجربه است در حالیکه شناخت نسبت به توانایی ذهن ، الزاما تجربی نیست. برای مثال دیوید هیوم ، با استفاده از پژوهش بر فهم بشر ، امکان شناخت قطعی از تجربه را رد می کند ، مکانیزم فهم بشر که براساس اصول تداعی عمل می کند ، به گونه ای است که قادر به شناخت قطعی از تجربه نخواهد بود.ممکن است بتوان به اصل تداعی معانی و نتایج فلسفی هیوم شک کرد اما این به معنای ان نیست که شک گرایی هیوم نقض غرض است. پژوهش خودِ هیوم از فهم بشر ، یک شناخت تجربی نیست که بتواند نقض غرض محسوب شود بلکه بیشتر به اصطلاح روان شناسی می توان آنرا درون نگری خواند[/FONT].
[FONT=&quot]درباره ی شک گرایان این برداشت اشتباه وجود دارد که گویی آنها با شک کردن ، توانایی و فایده ی عقل و شناخت را منکر می شوند. در حالیکه انچه شک گرایان انکار می کنند امکان رسیدن به شناخت یقینی است و نه قابلیت شناخت[/FONT]. [FONT=&quot]برای مثال هیوم نشان می دهد که اگرچه تجربه منبعی برای شناخت یقینی نیست اما باید به گزاره های تجربی اعتماد کرد و براساس آن زندگی کرد[/FONT].

[FONT=&quot]نوع دیگری از شک گرایی را می توان شک گرایی روش شناختی نامید که دکارت برای آغاز هر پژوهش فلسفی آنرا لازم می شمارد[/FONT]. [FONT=&quot]دکارت می گوید که لازمه ی آغاز هر پژوهش فلسفی برای رسیدن به شناخت یقینی این است که از انچه برای ما مسلم و یقینی است آغاز کنیم. برای رسیدن به چنین پایه ی یقینی باید از شک گرایی روش شناختی استفاده کرد که هوسرل به آن تقلیل پدیدارشناختی می گوید. یعنی حذف تمامی مواردی که منبع شناخت محسوب می شوند اما یقینی نیستند. بنابراین دکارت هم تجارب را موقتا کنار می زند و هم رویاها را و حتی شناختی که از اصول هندسی و ریاضیاتی داریم تا دریابیم برای شناخت یقینی چه چیز باقی می ماند. بنابراین برای دکارت تنها چیزی که غیرقابل شک است این است که ما در اینکه شک می کنیم و می اندیشیم ، شک نمی کنیم[/FONT].

[FONT=&quot]ورای تمامی مباحث درباره ی امکان یا عدم امکان شناخت قطعی ، یک فلسفه ی انتقادی و رهایی بخش باید نتایج زیر را از شک گرایی استخراج کند[/FONT] :
1)[FONT=&quot]هیچ چیز را تا زمانی که بر ما مسجل شده است نباید بپذیریم[/FONT]. [FONT=&quot]بنابراین ما هیچ چیز را به صورت جزمی و بدیهی نمی پذیریم[/FONT]. [FONT=&quot]شک آغازگاه فلسفه است[/FONT].
2) [FONT=&quot]عدم پذیرش شناخت قطعی ، به معنای ناکارآمدی استدلال و عقلانیت یا اتکا به نتایج شناخت نیست. من ممکن است مطمئن باشم که اگر از بالای یک آسمانخراش به پایین پرت شوم به خاطر وجود جاذبه زنده نخواهم ماند و با اتکا به همین علم ،با احتیاط روی پشت بام آن قدم خواهم زد. اما این تنها به خاطر نتایج تجارب پیشین من است و بدان معنا نیست که من ماهیت جهان خود را کشف کرده ام و نسبت به آن شناخت یقینی دارم[/FONT].
3) [FONT=&quot]پروژه ی فلسفه به عنوان شناختی یقینی و زیربنای علوم شکست خورده است[/FONT]. [FONT=&quot]این پروژه از اساس با دکارت آغاز می شود و حتی تا قرن بیستم توسط هوسرل نیز دنبال می شود. با توجه به این مسئله ، هیچ نوع مانعی برای فلسفه نخواهد بود اگر شک گرایی فلسفی را بپذیریم[/FONT].

بن مایه
صفحات: 1 2