بسم الله الرحمن الرحیم
این مقاله درباره اثبات خدا بوسیله برهان جناب خواجه نصیر الدین طوسی(ره) می باشد.برهان خواجه نصیر بر پایه رد تسلسل می باشد و قاعده «الشیء لم یجب لم یوجد»
گوئیم از آن جهت که ممکنات واجب نیستند،پس باید برای وجود یافتن ممکنات وجوب یابند در حالی که نسبت ممکنات به عدم و وجود یکسان است.پس ممکنات فی حد ذاته لزومی برای وجود یا عدم ندارند مگر آنکه چیزی آنرا وجوب دهد.مشخصاً آنچه که به یک ممکن وجوب می دهد همانا علت اوست.حال این علت یا خود واجب است بذاته یا واجب است بغیره(واجب بغیر یعنی فی حد ذاته ممکن است).اگر 1-واجب بذاته باشد که مقصود حاصل است(یعنی خدا اثبات شده است)یا2-اینکه علت او هم ممکن است.پس در اینجا از دو حال خارج نیست،یا سلسله به یک واجب بالذات خاتمه می یابد که مقصود حاصل است یا اینکه این تسلسل ادامه می یابد و هیچ گاه پایان نمی یابد که همانا به تسلسل سلسله علل و معلولات می باشد.اما اگر تسلسل را رد کنیم همانا به مقصود می رسیم(یعنی اگر ثابت کنیم تسلسل محال است نتیجه می شود که باید به یک واجب بالذات برسیم).اما تسلسل از آن جهت محال است که در این سلسله هیچ گاه به یک واجب نمی رسیم پس تمامی سلسله ممکن اند و هیچ کدام وجوب نمی یابند چرا که هنوز امکان عدم بر آنها می باشد.به بیان دیگر در صورت تسلسل تمامی معلولات ممکن خواهند بود و نسبت آنها به وجود و عدم یکسان خواهد بود حال آنکه ما می بینیم اشیاء اطراف ما همگی موجودند و نسبتشان به عدم و وجود یکسان نیست.پس این اشیاء وجوب یافته اند و باید در این سلسله یم واجب بالذات می بوده باشد تا وجوب اشیاء(یعنی اینکه اشیاء وجود یافته باشند)تحقق یابد.
ابن سینا نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم این مقاله درباره اثبات خدا بوسیله برهان جناب خواجه نصیر الدین طوسی(ره) می باشد.برهان خواجه نصیر بر پایه رد تسلسل می باشد و قاعده «الشیء لم یجب لم یوجد» گوئیم از آن جهت که ممکنات واجب نیستند،پس باید برای وجود یافتن ممکنات وجوب یابند در حالی که نسبت ممکنات به عدم و وجود یکسان است.پس ممکنات فی حد ذاته لزومی برای وجود یا عدم ندارند مگر آنکه چیزی آنرا وجوب دهد.مشخصاً آنچه که به یک ممکن وجوب می دهد همانا علت اوست.حال این علت یا خود واجب است بذاته یا واجب است بغیره(واجب بغیر یعنی فی حد ذاته ممکن است).اگر 1-واجب بذاته باشد که مقصود حاصل است(یعنی خدا اثبات شده است)یا2-اینکه علت او هم ممکن است.پس در اینجا از دو حال خارج نیست،یا سلسله به یک واجب بالذات خاتمه می یابد که مقصود حاصل است یا اینکه این تسلسل ادامه می یابد و هیچ گاه پایان نمی یابد که همانا به تسلسل سلسله علل و معلولات می باشد.اما اگر تسلسل را رد کنیم همانا به مقصود می رسیم(یعنی اگر ثابت کنیم تسلسل محال است نتیجه می شود که باید به یک واجب بالذات برسیم).اما تسلسل از آن جهت محال است که در این سلسله هیچ گاه به یک واجب نمی رسیم پس تمامی سلسله ممکن اند و هیچ کدام وجوب نمی یابند چرا که هنوز امکان عدم بر آنها می باشد.به بیان دیگر در صورت تسلسل تمامی معلولات ممکن خواهند بود و نسبت آنها به وجود و عدم یکسان خواهد بود حال آنکه ما می بینیم اشیاء اطراف ما همگی موجودند و نسبتشان به عدم و وجود یکسان نیست.پس این اشیاء وجوب یافته اند و باید در این سلسله یم واجب بالذات می بوده باشد تا وجوب اشیاء(یعنی اینکه اشیاء وجود یافته باشند)تحقق یابد.
سلام جناب ابن سینا بنده از دوستداران فلسفه ی اسلامی هستم و اصلا با دیدن جستارهای فلسفی که شما آغاز کننده اش بودید در این فروم ثبت نام کردم ولی حیف که شما دیگر اینجا فعال نیستید
این برهان امکان و وجوب است که خواجه طوسی چنین گفته است : الموجود ان كان واجباً فهو المطلوب، و الا استلزمه دفعاً للدور و التسلسل اگر موجود (كه در تحقق آن تردیدی نیست) واجب الوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنین نباشد، مستلزم وجود واجب بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نیاید. خب نقدهایی در مورد این برهان هست و سوالات زیادی را می توان در این باب مطرح کرد: مبانی تقسیم موجود به واجب و ممکن چیست؟ آنچه با حس و تجربه در می یابیم، همین ممکنات و حوادث و پدیده هایند، نه واجب. پس از کجا می دانیم که موجود، یا واجب است یا ممکن؟ البته ابن سینا واجب را چنین تعریف می کند: موجودی که اگر ذات آن را با قطع نظر از عوامل دیگر در نظر بگیری، وجودش واجب باشد. این جمله یعنی چه؟ ما چگونه ذاتی را در نظر آورده و مورد توجه قرار می دهیم و می بینیم که وجودش واجب است؟ ذات مورد توجه و تصور در مورد واجب الوجود، یعنی چه؟ نسبت ضروری وجود به آن ذات یعنی چه؟ از طرف دیگر، ذات ممکن الوجود، یعنی چه؟ چگونه می توان ذاتی را با قطع نظر از همه عوامل دیگر، مورد توجه قرار داده و می بینیم که آن ذات، با وجود و عدم نسبت مساوی دارد؟ ذات مساوی نسبت با هستی و نیستی یعنی چه؟ این چگونه ذاتی است که ما آن را با وجود، آن هم وجود خودش، مقایسه می کنیم و به این نتیجه می رسیم که این ذات، با آن وجود، همان نسبت را دارد که آن ذات با عدم خود؟
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات بر حضرت نبی و آل پاک ایشان.
پیرامون شبهات مربوط به این موضوع می توانید به کتاب «مدخل مسائل جدید در کلام» نوشته آیت الله سبحانی رجوع کنید(اسم کتاب تقریبا همین بود).اما در مورد تعریف ممکن و واجب.این تقریری که بنده عرض کردم از برهان مرحوم خواجه نصیر رضوان الله تعالی علیه از جای دیگری بود و گویا برهان خواجه به شکل دیگری است.علی ای حال،در تعریف ممکن و واجب ماهیت اشیاء در نظر گرفته میشود.مثلا در نظر بگیرید «زید» دارای ماهیت است یعنی «چیستی».حال من می پرسم زید چیست؟ می گوئیم او انسان است لذا مهیت او انسان است.حال میگوئیم برای مهیت او وجود ضروری است یا نه؟ یعنی نسبت او به وجود و عدم یکسان است(امکان) یا نه همیشه وجود برای او ضروری است؟ به راحتی می یابیم که برای مهیت او وجود ممکن است یعنی برای او عدم هم ممکن است .این می شود ممکن.البته در ابتدای بحث میگوئیم واجب چیزی است که برای ذاتش،وجود ضروری است ولی بعدا که پیش می رویم می بینیم او مهیت به معنای چیستی ندارد.البته مهیت به معنای دیگر دارد اما آنچه برای ممکنات میگوئیم دیگر برای او نیست.
اما فعال نبودن بنده در اینجا وجهی دارد که آقایان گوشی برای شنیدن ندارند«صم بکم فهم لا یرجعون» «صم بکم فهم لا یعقلون»
والسلام علی من اتبع الهدی
ابن سینا نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات بر حضرت نبی و آل پاک ایشان.
پیرامون شبهات مربوط به این موضوع می توانید به کتاب «مدخل مسائل جدید در کلام» نوشته آیت الله سبحانی رجوع کنید(اسم کتاب تقریبا همین بود).اما در مورد تعریف ممکن و واجب.این تقریری که بنده عرض کردم از برهان مرحوم خواجه نصیر رضوان الله تعالی علیه از جای دیگری بود و گویا برهان خواجه به شکل دیگری است.
سلام جناب ابن سینا
بله بنده ام جایی خواندم که این برهانی که شما در اینجا مطرح کرده اید برای خواجه نصیر الدین کاشانی است!
ابن سینا نوشته: علی ای حال،در تعریف ممکن و واجب ماهیت اشیاء در نظر گرفته میشود.مثلا در نظر بگیرید «زید» دارای ماهیت است یعنی «چیستی».حال من می پرسم زید چیست؟ می گوئیم او انسان است لذا مهیت او انسان است.حال میگوئیم برای مهیت او وجود ضروری است یا نه؟ یعنی نسبت او به وجود و عدم یکسان است(امکان) یا نه همیشه وجود برای او ضروری است؟ به راحتی می یابیم که برای مهیت او وجود ممکن است یعنی برای او عدم هم ممکن است .این می شود ممکن.البته در ابتدای بحث میگوئیم واجب چیزی است که برای ذاتش،وجود ضروری است ولی بعدا که پیش می رویم می بینیم او مهیت به معنای چیستی ندارد.البته مهیت به معنای دیگر دارد اما آنچه برای ممکنات میگوئیم دیگر برای او نیست.
ممنون بابت معرفی کتاب . بنده یک مشکل اساسی با این فلسفه اسلامی دارم و آن هم همین زبانش است منظورم معنی کلمات است مثلا در فلسفه ی غربی فیلسوفانش دقیقا کلمات و اصطلاحات را معنی می کنند و بعد بحث را شروع می کنند ولی در فلسفه ی اسلامی اینگونه نیست . همین تعریفی که حضرتعالی از امکان و وجوب دادید هر فیلسوف اسلامی برای خودش یک معنایی کرده است. البته شاید هم مشکل از ترجمه های آنها باشد چون بیشتر کتب فلسفه اسلامی بزبان عربی تقریر شده است.
آیا کتابی را می توانید به بنده معرفی کنید که در آن اصطلاحات فلسفه اسلامی بطور دقیق تعریف شده باشند .
ابن سینا نوشته: اما فعال نبودن بنده در اینجا وجهی دارد که آقایان گوشی برای شنیدن ندارند«صم بکم فهم لا یرجعون» «صم بکم فهم لا یعقلون»
والسلام علی من اتبع الهدی
مخاطب شما فقط کاربران اینجا نیستند که! اینجا کاربر مهمان (مخاطب خاموش) زیاد دارد بنده قبل از اینکه عضو اینجا بشوم از همان مخاطبان خاموش اینجا بودم و از پست های شما واقعا استفاده کرده ام. قبول دارم اینجا دوز اسلام ستیزی بالاست و اصلا حرفتان را در هیچ زمینه ای راجع به دین قبول نمی کنند و رو به سمت بحث فرسایشی می آورند! اما شما نباید توجه کنید مطالبتان و جوابهایتان را بگذارید و وقتی دیدید که بحث بسمت فرسایش رفت و از حوزه منطق خارج شد دیگر جوابشان را ندهید . خوانندگان خود در خواهند یافت که چه کسی از سرِ ِمنطق حرف می زند و چه کسی از سر ِ لجاج!
بسم الله الرحمن الرحیم
البته فلاسفه اسلامی این ها را توضیح داده اند.شما می توانید به بدایة الحکمة علامه طباطبائی ترجمه آقای شیروانی رجوع کنید علاوه بر آنکه در متن توضیح داده شده است آخر کتاب آقای شیروانی بسیاری از اصطلاحات فلسفی را الحاق کرده اند.والسلام علی من اتبع الهدی