به نام خداوندگار یکتا
بخشی از مقدمه ی استاد سیروس شمیسا بر ادبیات همجنس گرایانه در ادبیات پارسی برای ورود به گفتمان :
« اساسأ ادبیات غنایی فارسی به یک اعتبار ادبیات همجنس گرایی است. در این که معشوق شعر سبک خراسانی و مکتب وقوع در دوره تیموری، مرد است شکی نیست. اما ممکن است خواننده غیر حرفه یی در مورد ادبیات سبک عراقی مثلأ غزلیات امثال سعدی و حافظ دچار شک و تردید باشد. اما حدود نصف اشعار این بزرگان هم صراحت دارد که در باب معشوق مذکر است زیرا در آن ها آشکارا از واژه های پسر و اَمرد و خط عذرا و سبزۀ ریش و این گونه مسائل سخن رفته است. اما بخش اعظم آن نصف باقی مانده هم در مورد معشوق مذکر است منتها خاصیت زبان فارسی طوری است که مثلأ به علت عدم وجود افعال و ضمایر مذکر و مؤنث ایجاد شبهه می کند. باید دانست که مسائلی چون رقص و زلف و خال و خدّ و قد و دامن و تیرنگاه و ساقیگری و امثال این ها که امروزه به نظر می رسد در مورد زنان است در قدیم مربوط به مردان هم می شده است. بدین ترتیب فقط بخش کمی از اشعار قدماست که می توان در آن ها به ضرس قاطع معشوق را مؤنث قلمداد کرد. »
در اینجا دوستان می توانند در باره ی فرهشت جستار به گفتمان بپردازند .
من این کتابو یکی دوسال پیش خوندم.برخلاف اینکه برام جالب و عجیب هم بود وگاهی نمیشه به طور قطع گفت منظور شاعران واقعا معشوقان هم جنس بوده اما ابیاتی هست که بنظرم هیچ شکی در مرد بودن معشوق باقی نمیزاره.تنها کتابی بود که دراین زمینه خوندم و متاسفانه نگارنده هم اشاره میکنه که کتاب های زیادی بااین موضوع وجود ندارند که البته شک ندارم ترس از به خطر افتادن جایگاه ادبیات معروف پارسی از نظر غیرایرانی ها و الخصوص خود ایرانی ها میتونه تو از بین بردن شواهد،تحریف یا "واژگون کردن منظور نویسنده "تاثیر داشته باشه.
به هرحال کتاب اشاره کوتاهی به تاریخچه میکنه که میگه در بین ایرانیان یا اعراب باستان مدرکی دال بروجود این نوع رفتارها وجود نداره...ولی یونان چرا..که نمونه هاش تو ضیافت افلاطون پیدا میشه که در اون حتی عشق به زن رو تقبیح و نوعی سفاهت میدونه..نکته ای که اینجا قابل توجهه اینه که به این عشق به چشم یک عشق پاک و مقدس نگاه میشه...چون عشق به زن میتونه با "سودجویی های مثل تولید مثل!" همراه باشه..بنابراین بعدا که تو عرفان ایرانی شکل میگیره "تمرینی!" عنوان میشه برای عشق اسمانی و پاک به خدا...
یکی از امردبازان فرخی سیستانیه : "ای پسر جنگ بنه و بوسه بیار .................... این همه جنگ و درشتی به چه کار"
حافظ به صراحت بارها از لفظ پسر و ترک پسر اسم میبره"مکن از خواب بیدارم خدا را ........ که دارم خلوتی خوش با خیالش
گر ان شیرین پسرخونم بریزد .......... دلا چون شیرمادر کن حلالش
چراحافظ چو میترسیدی از هجر ................ نکردی شکر ایام وصالش"
عبیدزاکانی ---> ببخشید که من کلا اهل سانسور نیستم :))
"سعادت ابدی درجماع کردن دان ولیک گوی سعادت کسی بردکه دهد" :))
"در کودکی کون از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیک دریغ مدارید تا در پیری به درجه ی شیخی و واعظی و جهان پهلوان برسید"
ظاهرا دادن ارتباط کاملا متناسبی با صفت پهلوانی هم داشته:
"ان کس را پهلوان مخوانید که پشت دیگری تواند برزمین اورد بلکه پهلوان حقیقی ان دانید که روی برخاک نهد و از روی
ارادت یک گز کیر در کون( دهان؟) گیرد:)) "
ظاهرا به ترک ها هم اردت خاصی داشتن:
"ترک پسری مست بر درغلامباره ای افتاده بود غلامباره او را بدیدو به دوش گرفته بر بالای خانه برد و همه شب به کار خیر مشغول بود......"
وحشی بافقی ،سعدی،غزالی و غیره هم تواثارشون این نمونه ها به چشم میخوره اینطورکه بنظر میرسه بچه بازی،همجنسبازی خیلی تو شاعرای اون زمان مشهور بوده البته ی عده هم مخالف این بودن مثل مولانا یا شمس تبریزی وسهروردی که البته تعدادشون زیاد نبوده....
به هرحال شعرو ادبیات فارسی هیچ وقت برا من انقد جذاب نبوده که دنبالش برم و به طور خاص مطالعه کنم ولی از وقتی این کتابو خوندم ارادت عجیبی به بعضیاشون پیدا کردم خصوصا حافظ و عبید زاکانی :)))
مطمئنم نمونه های روشنگرانه تری از اینها هم پیدا میشه که خوندنش خالی از لطف نیس ولی من فعلا همینها به چشمم خورد
بحث در این باره بسیار است, حافظ که به وضوح تمایلات هوموسکشوالیته داشت و
آقای شمیسا هم به آنها اشاره کرده است. من فقط به فیلسوف نهیلیست محبوبم
جناب خیام نیشاپوری میپردازم که آقای شمیسا از او سخنی نبرده بود. خیام هم به
"سبزهی لب" اشاراتی چند دارد و میتوان باصلابت خاطر معشوق خیام (که در تمام
موارد کاملا زمینی است) را در اکثر موارد "مذکر" بدانیم. مثلا به این رباعی توجه کنید:
هر سبزه که بر کنار جوئی رُسته است/گوئی ز لب فرشته خوئی رُسته است.
پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی/ کآن سبزه ز خاک لالهروئی رُسته است.
یا مثلا سبزهی پشت لب را با مراعاتالنظیر هماهنگ میکند و بدین سان جلوهی هنری
به ترانههای خویش و مهرویان پسر میدهد:
بردار پیاله و سبو ای دل/برگرد بگرد سبزه زار و لب جو
در واقع خیام به "گیسو" (موهای بلند زنان) کاری ندارد و سر و کارش با زُلف (موهای بلند
پسران) است.
ایشان همچنین به فلسفهی یونان باستان و هوموسکشوالیته چیرگی فرزام داشت. در
نوروزنامه به پسرهای زیبا و "نیکو روی" اشاره میکند؛ "در میان نظاره گران چشمش به
پسری سخت نیک روی افتاد"؛ در یک کلام رندانگی و نظربازی را حافظ از خیام آموخته بود,
برای همین میگوید:
هرکه را با خط سبزت سر سودا باشد/پا ازین دایره بیرون ننهد تا باشد.
همانطور که هدایت تصریح کرده بود, باید حافظ را هم یکی از پیروان بزرگ خیام بشمار آورد.
--
بعداً اگر وقت کنم در مورد خیام و نظربازی هایش که آقای شمیسا به آن ها اشاره نکرده
است بیشتر خواهم نوشت.
خیام پدر سوخته..!
آلیس چقدر زیرکانه مضمون این شعر رو بیان کرد :-)
صد سال هم نمیفهمدم منظور خیام از سبزه و لب جوی ، یعنی لب و سیبیل پسر!
حالا واقعا منظورش همین بوده ؟ من هنوزم شک دارم
یه نفر نوشته: خیام پدر سوخته..!
آلیس چقدر زیرکانه مضمون این شعر رو بیان کرد :-)
منظور خیام بچهبازی و پدوفیل نیست! ایشان عشق روحانی و کامل را در پسران میدیدند.
تشخیص معشوق خیام برای کسانی که با ایشان آشنا نیستند شاید کمی دشوار بیاید؛
برای اینکه او اصلا شاعر نبود و چندین رباعی بیشتر ندارد و در زمان زندگیاش همگی وی
را تحت عنوان دانشمند میشناختند، نه شاعر. بعدها پیروانش چارگانیهای او را گردآوری
کردند که پس از سدهها این رباعیات تحریف شده و بدست ما رسیدند.
ولی در مورد حافظ شیرازی هیچ گمانی نمیرود که معشوق او پسربچه بوده است! دیوان
او فراوان است از ابیاتی که دقیقا به عشق پسران جوان دلالت دارد. حافظ نظربازی و مهر به
پسران را با پارادایم یونان قدیم درآمیخته بود و به شهر خویش جلوهی شبه فلسفی میدهد.
در واقع، او برای این به "شیرینپسران" نظراندازی میکرد که آنان آیینهی زیبایی حق و خداوند
بودهاند؛افلاطون هم در ضیافت بزرگان تصریح مینمود که کاملترین عشق همانا مهروزی به
پسران است که انسان را متوجه به زیبایی کل و الههی زیباییها میکند، او زنان را مطرود و
منفور میپنداشت.