دفترچه

نسخه‌ی کامل: مناظره میان مزدک بامداد و کورش بی‌خدا در باره ی سوسیالیسم و کاپی...
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3
با درود

به سرعت به اصلی ترین موارد پاسخ می دهم.

آ.کا 47

اصولن در زمان شوروی طالبانی در کار نبوده است. تمام اسلحه های روسی موجود در افغانستان یا از بازار سیاهِ بی در و پیکر سوسیالیستی تهیه شده اند، یا از پاکستان، یا باقی مانده از تجاوز شوروی به افغانستان است. پس آن کسی که در کمال ناآگاهی از برخی مسائل تاریخی و نظامی "کژفرنودی" می کند شما هستید.

سوسیالیسم و یکدست کردن مردم

باز هم که منبر رفتید. جامعه به جز "ویولون زن" نیاز به "مرده شور" و "رفته‌گر" و "حمال" دارد. در صورتی که حقوق مساوی بین همه تقسیم شود، واقعن چه انگیزه ای برای افراد می ماند که با حقوق مساوی دست به کارهای سخت و با پرستیژ پایین کنند؟ چه کسی حاضر می شود در معدن کار کند یا مرده شویی کند؟ گویا فراموش کرده اید که گولاگ در زمان استالین برای چه به وجود آمد و حتا خانواده زندانیان را نیز به کار گماردند. اگر اردگاه های کار اجباری شوروی نبود که کسی در سیبری و جنگل های خشن آنجا کار می کرد؟ حتا نگهبانانِ خودیِ اردوگاه های کار اجباری در کره شمالی نیز پس از اولین دیدارشان از این اردوگاه ها شک زده شده اند.

[ATTACH=CONFIG]2875[/ATTACH]

آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟

آن اینفوگرافی که آوردید تنها نشان می دهد که ثروت به طور مساوی تقسیم نشده است؛ نشان نمی دهد ثروت به طور ناعادلانه تقسیم شده است. اتفاقن این نتیجه گیری که احتمالن آن عده پردرآمد دارای شایستگی بیشتر و حق بیشتری برای بهره مندی از درآمدشان هستند بسیار منطقی تر است. ضمنن سیستم کاپیتالیستی این ظرفیت را دارد که افراد کم درآمد را تبدیل به افراد ثروتمند کند. برای همان هم سالانه عده ی زیادی به امریکا پناه می برند. فکر می کنید چه اتفاقی می افتد اگر سیستم سوسیالیستی با حقوق مساوی شما بوجود آید؟

[ATTACH=CONFIG]2876[/ATTACH]
افراد شایسته تر نسبت به افراد نالایق تر تفاوتی نداشته و از یک حقوق بهره مند میشوند. بهشت سوسیالیستی با نادیده گرفتن سیستم جزا و پاداش ایجاد می شود. این سیستم تا آنجا پیش می رود که کم کم نارضایتی از این وضعیت به اوج برسد و نارضایتی که در پی حذفش بودید به شکل دیگری پدیدار شود. ضمنن پاسخ ندادید که چطور سیستم جزا و پاداش را نادیده میگیرد در حالیکه دارید از نابرابری=پرداخت بیش از اندازه به کارفرما انتقاد می کنید؟

بی عدالتی= پرداخت بیش از اندازه به کارفرما=عایدی کم برای کارگر ---> حق عده ای که شایسته هستند بیشتر بگیرند نادیده گرفته شده است
عدلات=پرداخت یکسان به همه=عایدی کم برای مخترع و کارآفرین ---> حق عده ای که شایسته هستند بیشتر بگیرند نادیده گرفته شده است

یک تفاوت من با شما اینست که من قبول دارم که جهان سومِ کاپیتالیستی هم وجود دارد ولی شما قبول ندارید جهان سوم سوسیالیست هم وجود دارد یا قبول ندارید این عقب ماندگی به دلایل درونی هست. این به نوعی حکایت از جزم اندیشی و تعصب کورکورانه شما دارد. کاپیتالیسم همانطور که گفتم یک سیستم پر ظرفیت و تواناست. می تواند اقتصاد را به شکوفایی برساند، ولی لزومن اینطور نیست. همانطور که اتومبیل هم می تواند شما را به مقصد برساند یا راهی گورستان کند. پس شما گویا تمام این 4 پیک گذشته من را درک نکرده و نفهمیده اید یا برایتان نمی صرفد! امریکا هم در یک قرنِ اخیر چپاولگر و استعماگر شده است. انگستان و اسپانیا و فرانسه که سابقه ی استعمارشان به قرون وسطی می رسد چرا اکنون پشتِ سر امریکا هستند؟ چنانچه به موضوع جنگ جهانی و ویرانی این کشورها بند کرده اید باید خدمتتان یادآوری کنم که کشور آلمان در هر دو جنگ بازنده و مقصر شد و از آن ویرانه ای بیش باقی نماند. پس از جنگ اول، تورم در آلمان بیشتر از 100درصد شد، حقوق یک کارگر در یک گونی جا می گرفت، چاپخانه های اسکناس به صورت شبانه روزی اسکناس چاپ می کردند ولی نمی توانستند پاسخگوی نیاز جامعه باشند. پس میبینید که کشورهای اروپایی و مخصوصن آلمان وضعیتی بدتر از بهشت شما، شوروی، داشته اند ولی سرپا شده اند. آلمان پس از جنگ اول 100 میلیارد دلارِ روز و پس از جنگ دوم نیز مبالغ زیادی و برای مثال فقط بیش از 30 میلیون دلارِ روز به یوگوسلاوی پرداخت کرد. پس اینهمه قایم شدن زیر عبای جنگ و ویرانی برای شما دردی را دوا نمی کند چون می توان کشورهای زیادی را نشان داد که برای خودشان کسی شده اند و ژاپن و کره جنوبی و ترکیه یک نمونه غیراروپایی و غیرمارشال پلنی هستند و در مقایسه با امریکا از یک نقطه هم شروع نکردند که این ترفند نیز برای فرار از خرابکاری سوسیالیسم در اقتصاد کفایت نمی کند.

در مورد مارشال پلن هم این باز به سودِ کاپیتالیسم است چرا که چیزی که شما زیر عبا پنهانش می کنید اینست که خود طرح مارشال در زیرساخت های کاپیتالیستی طراحی و اجرا شد و بنابر این این باز یک نمونه ی موفق از رزومه ی کاپیتالیسم است. حتی شوروی با احساسِ مسئولیت خود در قبال انقلاب های سرخِ گوشه و کنار جهان و کشورهای شرق اروپا مشغول پیاده سازی طرح مولوتف بود که نسخه ی روسی مارشال پلن است و تازه خود نیز کمک امریکا را در این مارشال پلن رد کرده بود. ولی طرح مولوتف یک طرح اقتصادی نبود بلکه کمک و صدقه بود از جیب و سرمایه مردم شوروی به کام حاکمان متحد او. به وارون طرح مارشال در بخش های صنعتی و زیرساخت هزینه شد. کمک به یک اقتصاد سوسیالیستی به دلیل دولتی بودن اقتصاد، منجر به کمک به جامعه نمیشود. دولت سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند. ولی در دولت کاپیتالیستی، این کمک ها برای بازسازی زیرساخت ها و شرایط برای مهیا ساختن سرمایه گذاری مصرف می شود. پس می بینید که پیشرفت اروپای غربی نه به دلیلِ کمکِ اقتصادی امریکا، بلکه به دلیل ساختار باز اقتصادی آنها بوده است و عقب ماندگی اقتصادی شوروی به دلیل ساختار بسته و کم انعطاف و دولتی اقتصاد آنها. اگر هم در زمینه ای پخی شد، نه یکدست و همگن بلکه به صورت متمرکز و با اهداف سیاسی بود که قبلن در موردش صحبت کرده ام. نشان به این نشان که در مسابقه با امریکا، به وسیله جاسوسان خود، طرح تولید بمب اتمی را پیدا کرد و در مدت کوتاهی، این رژیم مردمی و هومن دوست نه تنها مایل به داشتن بمب اتم شد بلکه مایل به داشتن تعداد بیشتر بمب اتم نسبت به امریکا شد و اصلِ ماجرای خصومت امریکا با این سیستم از اینجا شروع شد که شروع به تولید بمب اتم آنهم به تعداد بیشتر از امریکا کرد.

سرمایه در دست دولت

گویا شناسنامه ی دولتی ها برای سنجش مردمی بودن دولتشان کافی ست. با این حساب دولت احمدی نژاد که از جوراب پاره پوش ها تشکیل شده بود و دولت آخوندها که از روضه خوانان 5زاری بگیر پیش از انقلاب، مردمی ترین و انسانی ترین دولت هاست. ولی چنانچه آروین سوسیالیستی شما اجازه بدهد، چنین چیزی دلیل کافی و منطقی نیست. دولت تنها به صورتی می تواند از مردم واهمه داشته باشد که زندگی و گذرانش در دست مردم باشد. برای ادامه ی حیات باید از طریق پست های موقتی وابسته به انتخابات باشد و نیز برای تامین هزینه های دولتی. نه اینکه به نام مردم در گوشه و کنار دنیا رئیس جمهوری مادام العمر و رهبر مادام العمر پدید بیاید که چی؟ از درونِ کارگر و مزرعه دار سربرآورده است! پس برای بار آخر خواهش می کنم چنین منبر رفتن هایی را بگذارید برای جمع دوستانتان و خوشی آن را با هم تقسیم کنید.

استالین بیش از 20 میلیون روسی را کشت و از میان برد. نکند این را هم می خواهید به پای امریکا بنویسید و نتیجه بگیرید که امریکا یک بمب هم درون خاکش نیفتاد ولی شوروی 20 میلیون نفرش را از دست داد؟ همانطور که بارها گفته شده است، کشورهایی که در مقایسه با شوروی مساوی یا ضعیف تر بودند کم نیستند. مانند ژاپن و کره جنوبی و ترکیه و برزیل و تمام کشورهای اروپای غربی. پس میبینید که ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی به کمک شما نمی آید چرا که ژاپن هم با 2 بمب اتمی پذیرایی شد و ملت درشکه سوارش امروز جزو 8 اقتصاد دنیا هستند و بسیاری پیشرفت های مهندسی را آنها عرضه کرده اند به وارونِ دولت واپسمانده ی نظامی شوروی.

دولت وامدار سرمایه داران است


بیجا فرمودید. دولت در جایی هزینه می کند که "توجیه" داشته باشد. این توجیه ممکن است اقتصادی باشد یا غیراقتصادی. برای نمونه زمانی دولت امریکا یک کمک 5 میلیارد دلاری به شرکت جنرال موتورز کرد تنها برای اینکه شاغلان آن بیکار نشوند و به وارونِ پروپاگاندای شما، این بیکار شدن افراد است که سربار مردم و مالیات دهندگان می شود نه کار داشتن آنان. هم اکنون هم دولت امریکا برای ویزای سرمایه گذاری تنها نیازمند به مبلغ پول هنگفت نیست بلکه باید دولت را قانع کنید که "کار" ایجاد کرده اید و عده ای را مشغول کرده اید و به دولت دارید "مالیات" می دهید. به همین خاطر است که هر کسی که 500 هزار دلار پول دارد جرات نمی کند برود دنبال ویزای سرمایه گذاری.

کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟

مشخص است که شما آگاهی از مسائل هزینه یابی و اقتصادی ندارید. برای روشن شدنتان یکبار دیگر به زبان ساده تر توضیح میدهم:
سرمایه گذار مبلغی را برای راه اندازی یک کسب و کار "هزینه" میکند. این هزینه ها باید در طول زمان بوسیله ایجاد ارزش، جبران شوند. بسیاری از کسب و کارها خصوصن تولیدی، در مدت کوتاهی نمی توانند به اندازه ی هزینه ی اولیه برسند. مثلن اگر سودِ حاصل از یک کار اقتصادی را تمامن برای جبرانِ سرمایه اولیه ذخیره کنیم تازه بعد از 2 سال آن هزینه های اولیه جبران می شوند و بعد از آن است که سرمایه گذاری به سود می رسد. به این 2 سال می گویند نقطه ی سر به سر. برای محاسبه آن از روش های مختلفی استفاده می کنند تا نرخ بازگشت سرمایه (ROR: Rate of Retun) بدست آید. به هر روی این نرخ نشان خواهد داد که برای مدتی شرکت در حال زیان دادن است، نه سود آوردن. برای نمونه، کسی یک مغازه خریده است و در حال فروختن برنج می باشد. مقداری که برای خرید مغازه و خرید جنس هزینه کرده است را باید در سودی که کسب می کند جبران کند. این شخص ممکن است سالها طول بکشد تا تمامِ آنچه که هزینه کرده را بدست آورد. در تمام این سالها در حال زیان دادن بوده است، "اگرچه درآمد داشته". با این حساب، کارگری که در سرمایه گذاری اولیه نقشی نداشته است، آیا قبول می کند که مدتی به طور مجانی برای کارفرما کار کند تا وقتی که به نقطه سربه سر رسید، از آن پس در سود باقیمانده شریک شود؟ یا اینکه منطق سوسیالیستی شما میگوید کارگر فقط باید در سود شریک باشد؟ تازه کارگر و کارمندی که نقشی در سرمایه گذاری اولیه نداشته اند، چطور می توانند از سودِ حاصل از آن بهره مند گردند؟ با چه توجیهی؟

پس می بینید که اگر اندکی از مفهوم سرمایه گذاری و اقتصاد خرد آگاهی داشتید دم از بانک های سوییس برای سرمایه گذاری که باید بنشیند تا پس از مدتی تازه پول اولیه خود را پس بگیرد نمی زدید.

برد و باخت

درمورد شوروی زیاد بحث کرده ایم و اینکه این کشور به مدد جنگ دوم جهانی توانست "ابر" شود نه وضعیت اقتصادی خود که آتش زیر خاکستر بود و به فاصله اندکی پس از فروپاشی، تمام ارکان های اقتصادی از آنِ قاچاقچیان و رانتیان شوروی گردید که اکنون نقش سرمایه دار و ثروتمند روس را بازی می کنند.

سرمایه دار هم باید ساز خود را بزند. هر سخنی درباره ی جامعه و اولویت دادن به جامعه از هر کسی که گفته شود، با احتمال غریب به یقین یک سخن پوچ و دروغ است. آقای مالکوم گلادول (Malcolm Gladwell) یک جامعه شناس کانادایی است که در کتابی به نام The Tipping Point به تناقض رفتار انسان با گفته هایش می پردازد. برای نمونه در یکی از مطالعاتش به رفتار مشتریان یک کافی شاپ پرداخته است. افراد در ابتدای ورود به کافی شاپ از نوع قهوه مورد نظرشان پرسش می شوند و اغلب پاسخ می دهند که قهوه های تلخ و غلیظ را می پسندند ولی با پایش دوربین های نصب شده در کافی شاپ دیده می شود که همان افراد به قهوه ی خود شکر اضافه می کنند. یا در آزمایش دیگری از افرادی که برای بازدید و خرید نقاشی های نفیس به یک نمایشگاه نقاشی مراجعه کرده بودند سوال می شود و اغلب پاسخ می دهند که برای نقاشی هایی از طبیعت به آنجا آمده اند. سپس با بررسی رفتار آنها مشاهده می شود که اغلب آنها نقاشی هایی غیر از طبیعت را خریداری کرده اند. پس می بینید که رفتار انسان در زمانیکه خود را "در معرض دیگران" می بینید بسیار با زمانیکه در تنهایی خود است تفاوت می کند و یک فرد از افراد جامعه، اگر برای پیشرفت و بهروزی خود تلاش بکند، کاری نرمال و شدنی و ممکن را انجام داده است، نه اینکه به دروغ اظهار به توجه و پیشرفت جامعه بکند. نتیجه ی عینی این را هم که از سخنرانی های تئوری وار شما مهمتر است در تاریخ یک قرن اخیر دیدیم. بازخود و فیدبک سرمایه داری افراد و اشخاص هم در مالیات و هزینه های عمومی و برنامه های رفاه اجتماعی نمود پیدا می کند نه گوشت و شیر و مرغ سهمیه ای.

دولت امریکا هم این بار اولش نیست که قرض دارد و اتفاقن قرض چیز خوبیست و کار کردن با پولی که ندارید است. به همین خاطر است که مردم همواره به دنبال تهیه وام هستند. در تفکر روز سیستمی اقتصادی که بدهی نداشته باشد یک سیستم ناسالم است و همواره مقدار بدهی باید مثبت باشد. خصوصن برای اقتصاد بزرگ امریکا که ارز کشورش یک ارزش جهانی و بین المللی است و تمام مبادلات دنیا بر اساس آن انجام میگیرد. امریکا 17 هزار میلیارد دلار بدهی دارد ولی ذخیره طلای آن بیش از 250 هزار میلیارد دلار است و در واقع به این خاطر اینچنین سیستم بدهی خود را شفاف کرده است تا همه جهان بدانند که اگر مواظب این سیستم نباشند خودشان هم فروخواهند ریخت و به اعتراف قبلی شما نه تنها تا الان به امریکا قرض داده اند بلکه باز هم نسیه می دهند.

[ATTACH=CONFIG]2877[/ATTACH]

[ATTACH=CONFIG]2888[/ATTACH]چرا سامانه ی سرمایه داری ، بحران ساز است؟

در این گفتار میکوشم که سامانه ی سرمایه داری و اینکه چرا همواره به
بحران و بدبختی و لگدکوب شدن گروهی می انجامد، تا جاییکه میشود
ساده روشن کنم. در این سامانه، همه ی سرمایه داران، از کوچک و
بزرگ، در همه ی کارخانه ها و همه ی کشتزار ها و با همه ی ابزارهای فراورش
( که خودشان هم فراورده ی کارند)، همه کالاهایی را میتوانند، فرامی اورند.
ما میتوانیم از انیرو در نگاره ای مانند نگاره ی بالا، این سه گروه و سه فرایافت را
نشان دهیم. اگر سود درخواستی سرمایه داران را به میانگین، ١۰% بگیریم و
ارزش همه ی کالاهای فراورده را ١۰۰ "یکان ارزشی" ( value unit) بگیریم،
همه سرمایه داران پس از کم کردن سودی که میخواهند، برابر ۹۰ یکان ارزشی
به همه کارگران و کشاورزان و کاریاران ،.. یکراست یا نایکراست پول میدهند.
(برای نمونه کارگر میرود پیش آرایشگر..) . از سوی دیگر، این کالاها باید فروخته شود
تا ١۰۰ یکان ارزشی به دست همه ی سرمایه داران برسد تا پس از کم کردن آن ۹۰
یکان، ده یکان سود برایشان بماند. اکنون نکته ی درخور نگرش این است که:
همه ی خریداران کسی نیستند جز همین همه ی کارگران و کشاورز[B]ان و کاریاران!
!!!!!!!!!!!!(خریدار[B]ان [/B]= فرآورندگان )[SIZE=2]!!!!!!!!!!!![/SIZE][/B]
و این گروه از انجا که همگی تنها ۹۰ یکان ارزشی در هر چرخه ی فراورش و ...
مزد گرفته اند، تنها میتوانند در واپسین نگاه، ۹۰% کالاهارا (که برابر ۹۰ یکان
ارزشی است،) خریداری نمایند. پس ده درسد همه ی کالاها، روی دست همه
سرمایه گذاران، میماند. اینجاست که ستیز میان سرمایه داران آغاز میشود.
ستیز بر سر ان است که هر کس میخواهد که کالاهای کمتری از خودش روی
دستش بماند و این نمیشود مگر اینکه روی دست سرمایه دار دیگری، کالاهای
بیشتری باد کنند.. اگر این ده درسد همه ی کالای فروش نرفته، به یکسان
میان سرمایه داران باد میکرد، همه سودی برابر صفر داشتند ولی از انجا که
این فروش نرفتن، به یکسان میان سرمایه داران پخش نمیشود، هرچه یکی
بیشتر سود کند، دیگری بیشتر زیان میبیند. چون این یک یکچندی مزدائیک است،
ناچار بایستی این ده/x درسد در هر چرخه روی دوش گروهی از سرمایه داران بیفتد.

اکنون سرمایه داران برای گریز گذرا از این بدبختی، به چند شیوه دست میبرند.
یکی وام گرفتن از "آینده" است، به زبان دیگر بانکها (که انهم در دست نوکران سرمایه
میباشد، ) به خریداران وام میدهند که شما این کالا هارا امروز بخرید و پولش را در اینده
بدهید، این خانه را بخرید و پولش را در سی سال اینده بدهید و مانند آن. ولی از انجا که
باز در هر چرخه، کالاهای بازهم بیشتری فراورده میشود، هی وام های بیشتر به خریداران
میدهند و اینگونه هی این بادکنک وام = زیان ، بزرگتر و بزرگتر میشود. از انجا که
هر اندازه ی که بادکنک زیان بزرگتر میشود، ترس از ترکیدن ان بیشتر، و شمار کسانی که
ورشکست (= بازنده ی قمار) خواهند شد، بیشتر است، همه در یک همپیشی مانند
" کی میتواند بیشتر زیر اب بماند"! با "باور" به اینکه پولشان سرانجام روزی بدستشان
خواهد رسید این بازی را پی میگیرند. تا اینکه بادکنک چنان بزرگ شود که "باور" دیگر کارساز نگردد.

راه دیگر سرمایه داران، جستن نیروی کار ارزان در سراسر جهان است که با افزودن به
درسد سود، و پیشاورد کالاهای ارزان تر، بار این زیان "ده درسدی" را بیشتر به شانه ی
سرمایه داران دیگری که این توانایی ها را ندارند و کارگر ارزان تر پیدا نمیکنند، بیندازند.
ولی بازهم این خود یک شمشیر دولبه است، چرا که باز ان کارگر ارزان، در این چرخه
با توان خرید کمتری که دارد، قیچی زیان را بازتر و بازتر میسازد. این است که سرانجام
بایستی گروهی از سرمایه داران، که در کازینوی سرمایه داری ، کارت های خوبی نداشتند،
گرچه کالاهای خوب و بدرد خوری هم شاید فرامی اوردند، ورشکست شده و سرمایه شان
بدست کوسه ماهی های گنده تر میافتد و ایگونه روزبروز، کوسه ها چاقتر و قیچی میان
داراو ندار بازتر میگردد. از سوی دیگر، هر ورشکستگی، به بیکار شدن گروهی کارگر و
کشاورز و کاریار می انجامد که این ها هم چون خود یک زمانی خریدار بودند، با از دست
دادن کار خود، توان خرید را هم از دست میدهند و وام هایی که گرفته اند روی دست
بانکهای وام دهنده باد میکنند! و بازهم به این چرخه، بازخورد ویرانگر بیشتر و بیشتری
را اندر میکنند. در چنین ایستاری, یک راه برای پیشگیری از مرگ و میر و فروپاشی و
بدبختی فزاینده، چیزی نیست جز پخش "رایگان" کالاهای بجا مانده، برای نمونه "حراج"
کردن کالا ها، که دستکم بخشی از زیان این سرمایه دار، به بهای زیان بیشتر ان یکی ،
دوباره بدست آید. یا دولت که نماینده ی سامانه است و بخشی از سود هارا کنترل میکند،
به کارگر ماهانه ی " بیکاری" میدهد که هم کارگر نمیرد و هم انیکه باز بخشی از کالاها
خریداری شده و پول به چرخه بازگردد= پخش رایگان کالاها ( که باز خود این، دردسر های
دیگری را در بر دارد). ولی از انجا که هر اندازه هم که این گامها ، کاستی های این سامانه
را پوشانده و بحران را به دیر بیندازد، کارساز باشد، از انجا که شمار دو دو تا چار تا دگرگون
نمیشود و همه ی سرمایه داران نمیتوانند به سود صفر ( = پخش همه ی کالاها میان همه ی
مردم ) تن دهند، دیر یازود و هر از چندی یکبار، بحران های بزرگ و کوچک و بدبختی های برآمده
از ان ، مردم را به رنج میافکند. از سوی دیگر همپیشی سرمایه داران برای انداختن زیان به گردن
سرمایه داران دیگر ، برای نمونه با یافتن بنمایه ها و نیروی کار ارزانتر در سراسر جهان، به
برخوردها و نبرد ها و سرکارآوردن دیکتاتورها و کشور های دست نشانده و... از یکسو ، و جدایی
جهان های شمال و جنوب و کوچ های سرایداشتی از جنوب به شمال و دزدیدن کارشناسان
دیگر کشور ها از سوی کشور های متروپول سرمایه داری و دیگر کاستی های هومنی و
فرومنشی های بیشمار (مانند گرسنگی و بی کاشانه ای و بی بهداشتی از یکسو، و
ریختن کالاها در دریا ، از سوی دیگر ) و .. میانجامد که همه ای اینها بازدارنده ی خوشی اند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
این بررسی نشان میدهد که هر چه سود میانگین همه ی سرمایه داران کمتر باشد، بیم بحران
کمتر و زندگی اسان تر است و هرچه سودجویی بیشتر باشد، بحران ها سخت تر و بدبختی ها
فزون تر است و این بدبختی ها تنها زمانی پایان میگیرد که سود میانگین همه ی سرمایه داران
به صفر رسیده باشد، که آنجا دیگر نمیتوان از سامانه ی سرمایه داری سخن گفت !
تازه این یک روی داستان است و یکی از روی های دیگر داستان، کنترل سرنوشت بیشینگان،
بدست کمینگان سرمایه دار میباشد که برای خود گفتار دیگری را نیازمند است.




پارسیگر
با درود

استدلال شما آنقدر سطحی و ساده‌انگارانه است که در یک خط از بیخ باطل می شود. چنین چیزی مرغ پخته را هم به خنده می اندازد. واقعن سوای درستی یا نادرستی علمی این شبهه، یک ذهن سالم چطور می تواند این موضوع را بپذیرد ولی در عین حال، شاهد پیشرفت های میلیون دلاری کارخانجات و شرکت ها نیز باشد.

مشکل اصلی این استدلال اینست که بازار هدف یک محصول، تنها جامعه ی کارگری مرتبط به همان محصول در نظر گرفته شده است. مانند اینکه یک بستنی سازی، تنها برای مصرف کارگران خود بستنی بسازد. ولی در عمل اینچنین نیست. بازار هدف یک محصول ممکن است کل جامعه باشد. یک جامعه ده‌ها و صدها هزار برابر شمار کارگران آن تولیدی "مصرف کننده" دارد. در یک جامعه هم که همه در سطح کارگر آن تولیدی نیستند و سطوح درآمد مختلف وجود دارد (به وارون جامعه سوسیالیستی شما). پس روشن شد که خطای فکری شما در اینجا چه بوده و بازار هدف، همان حقوق بگیرانِ تولیدی نیستند که مساله تولید دچار مشکل شود.

ولی برای توضیح بیشتر این را نیز بد نیست نکات زیر را نیز بدانید:

از آنجا که حداکثر توان تولیدی یک کارخانه ممکن است مازاد بر تقاضای داخلی تولید کند، بخشی از محصول تولیدی برای بازارهای هدف همسایه یا کشورهای خارجی تولید می شود. در این فرآیند، گاهی ممکن است بخشی از سهم بازار داخلی، به دلیل توجیه اقتصادی بالا یا دوری از ضایعات، به بازار خارجی اختصاص یابد. گاهی هم تمام این محصول برای بازار خارجی ست. برای نمونه، شرکت تویوتا بسیاری از خودروهای پرظرفیت و پر آپشن خود را وارد بازار ژاپن نمی کند.

در برنامه ریزی تولید مفهومی وجود دارد به نام خانواده محصول (product family) به این معنی که به دلایلی از قبیل افزایش سود و کاهش هزینه‌ها و غیره، محصولاتی هم خوانواده با محصول اصلی در کارخانه معرفی و تولید می شوند. برای مثال در مورد بستنی، به دلیل مهیا بودن مواد اولیه و شرایط و امکانات، تنها با افزودن یک طعم می توان گروهی محصول جدید را به خانواده محصول اضافه کرد. یک مثال بارز آن صنعت شیشه سازی است. یکی از روش های تولید شیشه اتومبیل روشی است که در آن بوسیله یک کار گرم و قرار دادن محصول نیمه تمام در یک سیکل حرارتی، شیشه ایمنی خودرو تولید می شود. با حذف این فرآیند می توان شیشه هایی با کاربردهای خانگی تولید کرد. پس این نیز روشی برای افزایش سود در تولیدی هاست.

نکته ی آخر که به نظرم میرسد اینست که چنانچه قبلن توضیح داده ام، ابزار تولید همیشه در خدمتِ تولید فیزیکی قرار نمیگیرد. برخی از اوقات یک خدمت یا سرویس مد نظر است. برای نمونه کار یک صرافی. در این مورد می بینید که کارمندان یک صرافی اصولن مشتریِ سرویس ارائه شده نیستند. این مورد را می توان در بسیاری شرکت های خدماتی موردیابی کرد.

میبینید که ایراد مطرح شده از سوی شما نه بر اساس واقعیت بلکه بر اساس وهمیات خاص تفکرتان، احتمالن، گرفته شده است.

ولی مایلم اندکی نیز در مورد رکود اقتصادی توضیح دهم. نخست این نکته را باید ذکر کنم که رکود اقتصادی یک فاز از سیکل زندگیِ یک اقتصاد بر مبنای free market است. در مقایسه، یک فرد نرمال هم هر از گاهی وارد فاز افسردگی می شود و پس از مدتی این افسردگی را رد میکند. در رکود اقتصادی، اقتصاد پس از یک دوره شکوفایی دچار افسردگی میشود و قیمت ها افت می کند، بسیاری مشاغل در معرض خطر قرار میگیرند، نرخ تولید کم می شود و غیره. اقتصاد دانان به این وضعیت waterfall effect میگویند و برای مثال قیمت ها در این وضعیت waterfall prices هستند. یک اقتصاد که بر مبنای داد و ستد آزاد و free market چیده شده باشد، ناگزیر از تحمل این سیکل است. بله ممکن است دولت اقتصاد را به دست بگیرد و با روش هایی جلوی این افت اقتصادی را بگیرد یا دستکم آن را کم کند، ولی از سوی دیگر، رشد اقتصادی هم ناچار در مقایسه با وضعیتی که دولت در آن دخالت نداشته است کمتر است. به هر روی، این رکود (economic depression) ممکن است فقط رکود باشد که وضعیتی شدیدتر از یک بحران اقتصادی (recession) است. به هر حال چندان اجماعی در بین متخصصان اقتصادی در تعریف بحران اقتصادی و علت هایش وجود ندارد. هری ترومن میگوید بحران وقتی است که همسایه تان شغلش را از دست می دهد و رکود وقتی است که شما شغلتان را از دست می دهید. این دوره به دوره ی استراحت هم معروف است. به این معنی که یک اقتصاد نرمال و طبیعی و آزاد، پس از یک دوره ی شکوفایی و کار سخت نیاز به یک دوره استراحت دارد.

من در این مناظره به دنبال ارائه تبیینی اخلاقی از مساله ی کاپیتالیسم هستم و در کنار آن نشان دادم که سوسیالیسم برخلاف شعارهایش غیراخلاقیست. آموزش مسائل ساده ی اقتصادی وظیفه ی من در این مناظره نیست ولی به احترام خوانندگان گرامی پاسخی کوتاه به ادعایتان دادم که هم شما و هم خوانندگان روشن شوید. شوربختانه شما به جای پاسخ به چالش ها و پرسش های من در پیک های قبلی، در عین ناآگاهی و کم دانشی، رو به مسائلی می آورید که بحث علمی اقتصادی هستند نه بحث اخلاقی. من فکر میکنم اگر به موضوع اخلاق نمی توانید بپردازید آمادگی این را دارم که در پیک بعدی به جمع بندی و نتیجه گیری پرداخته و مناظره را خاتمه دهیم.


نقل قول: شوربختانه شما به جای پاسخ به چالش ها و پرسش های من در پیک های قبلی،
=>
نگران نباشید پاسخ شما آماده است:
E415


آ.کا 47

kourosh_bikhoda نوشته: اصولن در زمان شوروی طالبانی در کار نبوده است. تمام اسلحه های روسی موجود در افغانستان یا از بازار سیاهِ بی در و پیکر سوسیالیستی تهیه شده اند، یا از پاکستان، یا باقی مانده از تجاوز شوروی به افغانستان است. پس آن کسی که در کمال ناآگاهی از برخی مسائل تاریخی و نظامی "کژفرنودی" می کند شما هستید.
اینهم باز بیجاست. ستیز از آنجا بود که من نوشتم که آمریکا به طالبان جنگ افزار
داد، هتا تا موشک استینگر. شما در پاسخ نابجای خود فرمودید که چریک ها
و طالبان و قاچاقچی ها هم از کلاشنیکوف خوششان می اید! و پاسخ دریافت
کردید که شوروی این هارا به آنها "نداده"، که سرانجام هم خود بدان خستو شدید!

سوسیالیسم و یکدست کردن مردم
kourosh_bikhoda نوشته: باز هم که منبر رفتید. جامعه به جز "ویولون زن" نیاز به "مرده شور" و "رفته‌گر" و "حمال" دارد. در صورتی که حقوق مساوی بین همه تقسیم شود، واقعن چه انگیزه ای برای افراد می ماند که با حقوق مساوی دست به کارهای سخت و با پرستیژ پایین کنند؟
این سخن هم بیجاست، به وارونه، کسی که هوش بسنده برای پزشک شدن ندارد
ناچار رفتگر میشود چون "باید" یک کار و پیشه برای خود و همبود انجام دهد ولی آیا باید به
او گرسنگی و بی خانمانی و بی همسری و بی پوشاکی و بی بهره گی داد؟ شما و بسیاری
دیگر این ایده و اندیشه را در نمی یابید چرا که در همبود سرمایه داری بزرگ شده اید
که کار را ننگ (حمالی/عملگی/دهاتی/..) میداند و مفت خوری را برتری و نازش می شمارد.
گولاگ ها هم پیوندی به این جستار(یکسان سازی! ) ندارد و تنها برای پروپاگاند
و کژفرنود بیراهه رفتن از جستاری است که پاسخ درستی برای آن نداشتید!
امروزه هم بد نیست که گروهی سرمایه دار مفت خور را چند هفته این به اردوی کار و تونل های
کانی ذغال سنگ و کشت بلال فرستاد که به تن خویش آروین کنند که دارایی و کالا از کجا میاید.


آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟

kourosh_bikhoda نوشته: آن اینفوگرافی که آوردید تنها نشان می دهد که ثروت به طور مساوی تقسیم نشده است؛ نشان نمی دهد ثروت به طور ناعادلانه تقسیم شده است. اتفاقن این نتیجه گیری که احتمالن آن عده پردرآمد دارای شایستگی بیشتر و حق بیشتری برای بهره مندی از درآمدشان هستند بسیار منطقی تر است
اینهم بیجاست، پدید آوردنگان کالاها و دارایی ها کارگران و کشاورزان اند و نه کسانی
که در کاخهای خود لمید و سود سهام را نوش جان میکنند. پس کجای این که ۹۰% دارایی
ها در دست ۵% سرمایه دار و گردن کلفت است، دادگرانه است؟ هتا خود رسانه های کشورهای
سرمایه داری و خود ایدئولوگ های سرمایه داری ، این روند را نکوهش کرده و آنرا یک بیدادگری
بیم انگیز برای همبود و آینده ی این کشور ها میدانند، ولی در اینجا گویا باز کاسه های داغتر
از آش در کارند!

جهان سوم سوسیالیست
kourosh_bikhoda نوشته: یک تفاوت من با شما اینست که من قبول دارم که جهان سومِ کاپیتالیستی هم وجود دارد ولی شما قبول ندارید جهان سوم سوسیالیست هم وجود دارد یا قبول ندارید این عقب ماندگی به دلایل درونی هست. این به نوعی حکایت از جزم اندیشی و تعصب کورکورانه شما دارد.

اینکه میپذیرید که جهان سوم کاپیتالیستی است، مایه امیدواری است که توانایی
پذیرش فرهود را دارید. جهان سوم در کران‌نمایی خود همان کشورهای کاپیتالیستی
واپس مانده اند. در جهان سوسیالیسم چیزی بنام جهان سوم کران‌نمایی نشده است
چرا که پیشعرفت سرایداشت و فرهنگ کشور های اروپای چخاوری ، چین و .. چنان بود که
بالاتر از تراز "جهان سومی" بشمار می امد. هتا کوبا هم که کشور نداری بود، پس از
واژگشت به یاری شوروی پیشرفتهای بزرگی نمود که از رده ی سنجشی جهان سومی
بیرون آمد. شاید بتوان ویتنام را در یک بازه ی زمانی که دوستان شما سرگرم
بمباران آن با هرگونه بمب B C .. بودند، در این رده بوده باشد!!.


سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند.
kourosh_bikhoda نوشته: در مورد مارشال پلن هم این باز به سودِ کاپیتالیسم است چرا که چیزی که شما زیر عبا پنهانش می کنید اینست که خود طرح مارشال در زیرساخت های کاپیتالیستی طراحی و اجرا شد و بنابر این این باز یک نمونه ی موفق از رزومه ی کاپیتالیسم است. حتی شوروی با احساسِ مسئولیت خود در قبال انقلاب های سرخِ گوشه و کنار جهان و کشورهای شرق اروپا مشغول پیاده سازی طرح مولوتف بود که نسخه ی روسی مارشال پلن است و تازه خود نیز کمک امریکا را در این مارشال پلن رد کرده بود. ولی طرح مولوتف یک طرح اقتصادی نبود بلکه کمک و صدقه بود از جیب و سرمایه مردم شوروی به کام حاکمان متحد او. به وارون طرح مارشال در بخش های صنعتی و زیرساخت هزینه شد. کمک به یک اقتصاد سوسیالیستی به دلیل دولتی بودن اقتصاد، منجر به کمک به جامعه نمیشود. دولت سوسیالیستی بودجه ها را در راهِ هزینه های خود (پرداخت حقوق افراد) مصرف می کند. ولی در دولت کاپیتالیستی، این کمک ها برای بازسازی زیرساخت ها و شرایط برای مهیا ساختن سرمایه گذاری مصرف می شود
این سخن هم بیجاست، به وارونه، در سوسیالیسم ساختن زیرساخت ها کشور بالاترین برگزیدگیpriority
را داشته و هتّا در زمان لنین و استالین، مردم رنجها و گرسنگی هارا به جان خریدند که همین
زیر ساخت ها برای زادمان های اینده شان با شتاب هرچه بیشتر پدید بیاید. یاری شوروی به
کوبا هم درست در همین راستا و ساختن زیرساخت ها و دانشگاه ها و کارخانه ها بوده
و نه فرستادن پلو برای خوردن ناهار!! این جاست که ناآگاهی ژرف خود را در این باره به
نمایش نهادیده اید. اینکه شوروی به اندازه ی آُمریکای جهانخوار پول نداشت را میپذیریم و
مایه ننگ ما هم نیست، به وارونه، پیشرفت شتابنده و فراهم سازی بهروزی مردم ، مانند
بهداشت و اموزش و پروش رایگان و خانه و کاشانه ی ارزان، (که هنوز آمریکایی ها با همه ی
پولهایشان بدان نتوانسته و نخواسته اند دست یابند) ، با با همین بنمایه ها و پولهای کم ،
یک هنر است و کارآمدی را نشان میدهد، چراکه کارآمدی = برخ دستاورد به بنمایه است ، بزبان
دیگر هر چه دستاورد شما بیشتر و یا بنمایه های کمتر بدست اید، کارآمدی شما بالاتر است و گرنه
ساختن دو تا دبستان با دو میلیارد دلار که هنر نیست، بریز و بپاش و بخور بخور است.

سرمایه در دست دولت
kourosh_bikhoda نوشته: گویا شناسنامه ی دولتی ها برای سنجش مردمی بودن دولتشان کافی ست. با این حساب دولت احمدی نژاد که از جوراب پاره پوش ها تشکیل شده بود و دولت آخوندها که از روضه خوانان 5زاری بگیر پیش از انقلاب، مردمی ترین و انسانی ترین دولت هاست. ولی چنانچه آروین سوسیالیستی شما اجازه بدهد، چنین چیزی دلیل کافی و منطقی نیست. دولت تنها به صورتی می تواند از مردم واهمه داشته باشد که زندگی و گذرانش در دست مردم باشد
بیجاست، این یک کژفرنود است که اگر آدمهای ندار و جوراب پاره، هوادار یک دولتی باشند،
آن دولت کمونیستی یا خوب است. چنین دولتی میتواند فاشیستی و یا پوپولیستی هم باشد. پس
اینجا هم شوربختانه، از نداشتن پاسخ فرنودین، دست به سفسته ی "هر گردی گردوست" زدید
----
در کشور های سوسیالیستی هم کنترل دولت در دست رایزنگاه ها(شوراها) میباشد که کارهای
دولت را کنترل میکنند. اگر کارگران از دولت خود پشتیبانی نکنند ان دولت دیر یا زود فرو میافتد.
همچنین در درون باهماد های کمونیستی، اندیشه های گوناگون میتوانستند پدید بیایند و ریشه
بداونند، چنانکه با بودن استالین هم کسانی مانند خروشچف که با برخی از سیاست های استالین
سازگاری نداشتند، توانستند پدید امده و هتا فرمانروایی را در دست بگیرند. اینکه در یک کشور
کوچک روستایی مانند کره ی شمالی که بدست لشگرکشی های امپراتوری ژاپن و سپس امریکا،
دچار کژی و نابسامانی شده ، یک خانواده در فرمانروایی است، گویای همه ی کمونیسم نبوده و
به وارونه گناه ان به گردن دست اندازی های امپریالیسم است که آنها را وادار کرده که به این
ریسمان چنگ زده و هرگونه دگرگونی را توطئه ی امپریالیسم به شمار آورند. در کشور های
کمونیستی دیگر این پدیده نیست، پس نمیتواند از سرشت کمونیسم پدید امده باشد.

ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی
kourosh_bikhoda نوشته: ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی به کمک شما نمی آید چرا که ژاپن هم با 2 بمب اتمی پذیرایی شد و ملت درشکه سوارش امروز جزو 8 اقتصاد دنیا هستند و بسیاری پیشرفت های مهندسی را آنها عرضه کرده اند به وارونِ دولت واپسمانده ی نظامی شوروی

این نیز بیجاست، در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در دو شهر کمابیش کوچک
آن افتاد. ژاپن پیش از باختن جنگ جهانی دوم نیز یک امپراتوری ساختاوری و فندآور بود (map) که
هتّا روسیه تزاری را در جنگ ، بویژه جنگ دریایی شکست داد و در جنگ جهانی دوم هم شوروی
را به رنج و دردسر بزرگی انداخته بود. ازاینرو، ژاپن پایه ها و بنمایه های نیازین برای پیشرفت
را داشت و با یاری آمریکا و بیش همه، از آنجا که دیگر ژاپن برآن شد که دیگر"ارتش" نداشته
باشد، بودجه ارتش را برای سازندگی کشور بکار بست و در آنزمان هم روش سازندگی آنها برگرفته
روش کمونیستی و ارج نهادن به کارگر و دانستن کارگر از خانواده ی کارفرما بوده که دیرتر اینهم
به گرگ بازار دگرگون شد!

به وارونه ارتش آلمان تا دل خاک شوروی تا دروازه های مسکو، لنینگراد و استالینگراد(map)
پیش رفته و همه سرزمین های پشت سر خود را ویران ساخته بود، بیش از ٢۵ میلیون
شهروند شوروی در پی این دست اندازی کشته شدند که با کشتگان ژاپن به هیچ روی
سنجش پذیر نیست. پس اینجا هم روی ناآگاهی خوانندگان گویا قمار برد و باخت نموده اید!
E415

[ATTACH=CONFIG]2916[/ATTACH]


Japan Empire till 1945

[ATTACH=CONFIG]2917[/ATTACH]

دولت وامدار سرمایه داران است

kourosh_bikhoda نوشته: بیجا فرمودید. دولت در جایی هزینه می کند که "توجیه" داشته باشد. این توجیه ممکن است اقتصادی باشد یا غیراقتصادی. برای نمونه زمانی دولت امریکا یک کمک 5 میلیارد دلاری به شرکت جنرال موتورز کرد تنها برای اینکه شاغلان آن بیکار نشوند و به وارونِ پروپاگاندای شما، این بیکار شدن افراد است که سربار مردم و مالیات دهندگان می شود نه کار داشتن آنان

این نیز بیجاست، اگر سرایداشت شما آزاد است، باید دولت بگذارد که کسی که ورشکست شده از میان
برود. ولی از انجا که این ها، مردم و کارگران و نان روزانه ی آنان را به گروگان گرفته اند ( درست
مانند تروریست های عرب که زن و بچه ی خود را جلوی خودشان می اندازند که اگر اسرائیل شلیک
کرد، بگویند زن و بچه ی مارا کشته) و کارگران را جلوی خودشان انداخته اند، دولت از ترس شورش
و نابسامانی از یکسو، و از سوی دیگر از انجا که نماینده های این بانکها در خود دولت نشسته اند،
میایند و میگویند که ما میخواهیم سرایداشت را از دردسر و .. برهانیم و زیان های این کوسه ماهی
هارا به آنها میپردازند، آنهم از جیب همین کارگران! برای همین کسانی مانند شما میگویند که گویا
کارگران باید در زیان هم هنباز شوند! پس اینگونه ، کله گنده ها و آنهایی که کارگران بیشتری را
به گروگان گرفته اند، هر غلطی هم بکنند، پادافره( مجازات) نمیشوند! اینهم از سامانه ی پاداشی شما!
:e057:

کارگران باید در زیان هم شریک شوند؟

kourosh_bikhoda نوشته: مشخص است که شما آگاهی از مسائل هزینه یابی و اقتصادی ندارید. برای روشن شدنتان یکبار دیگر به زبان ساده تر توضیح میدهم:
سرمایه گذار مبلغی را برای راه اندازی یک کسب و کار "هزینه" میکند. این هزینه ها باید در طول زمان بوسیله ایجاد ارزش، جبران شوند. بسیاری از کسب و کارها خصوصن تولیدی، در مدت کوتاهی نمی توانند به اندازه ی هزینه ی اولیه برسند

اینهم بیجاست، ما از "سودی" که برای تاوان فرسایش ابزار فراورش بکار میرود بنام سود یاد نکردیم.
سخن ما این بود که کارگران هیچ رُلی در رهبری کمپانی ها بازی نمیکنند و هیچگونه سزامندی
و بهره مندی از کامیابی های کمپانی، جز مزدشان ندارند. هنبازی در رهبری و داشتن سزامندی
چیزی است که هنبازی در پاسخگویی و زیان را هم به همراه میاورد. سود همواره از آنِ ِ
سرمایه دار میشود و کران‌نمایی واژه ی سود این است. چلوکبا بی که حاجی گاهی میدهد را هم
از جیب راستین خود نمیپردازد، همان را هم کارگران پرداخته اند ولی به نام "خیرات" حاجی است!
در کشور کمونیستی، کارگران از راه نمایندگان انجمن های رایزنی خود در دولت نشسته اند و
روند سرایداشت را کنترل و رهبری میکنند و "همه " سود یا زیان هم از برای آنهاست!

برد و باخت
kourosh_bikhoda نوشته: درمورد شوروی زیاد بحث کرده ایم و اینکه این کشور به مدد جنگ دوم جهانی توانست "ابر" شود نه وضعیت اقتصادی خود که آتش زیر خاکستر بود و به فاصله اندکی پس از فروپاشی، تمام ارکان های اقتصادی از آنِ قاچاقچیان و رانتیان شوروی گردید که اکنون نقش سرمایه دار و ثروتمند روس را بازی می کنند.
سرمایه دار هم باید ساز خود را بزند. هر سخنی درباره ی جامعه و اولویت دادن به جامعه از هر کسی که گفته شود، با احتمال غریب به یقین یک سخن پوچ و دروغ است. آقای مالکوم گلادول (Malcolm Gladwell) یک جامعه شناس کانادایی است که در کتابی به نام The Tipping Point به تناقض رفتار انسان با گفته هایش می پردازد. برای نمونه در یکی از مطالعاتش به رفتار مشتریان یک کافی شاپ پرداخته است. افراد در ابتدای ورود به کافی شاپ از نوع قهوه مورد نظرشان پرسش می شوند و اغلب پاسخ می دهند که قهوه های تلخ و غلیظ را می پسندند ولی با پایش دوربین های نصب شده در کافی شاپ دیده می شود که همان افراد به قهوه ی خود شکر اضافه می کنند. یا در آزمایش دیگری از افرادی که برای بازدید و خرید نقاشی های نفیس به یک نمایشگاه نقاشی مراجعه کرده بودند سوال می شود و اغلب پاسخ می دهند که برای نقاشی هایی از طبیعت به آنجا آمده اند. سپس با بررسی رفتار آنها مشاهده می شود که اغلب آنها نقاشی هایی غیر از طبیعت را خریداری کرده اند. پس می بینید که رفتار انسان در زمانیکه خود را "در معرض دیگران" می بینید بسیار با زمانیکه در تنهایی خود است تفاوت می کند

این هم باز بیجاست: اینکه مردم خواسته های راستین خود را پنهان میکنند، پیوندی به جستار ما ندارد
جز انیکه باز به همان داستان "طبیعت" برگشته اید که گویا آدمی به هرروی خودخواه و دروغ گوست
و پس بگذاریم که کارش را بکند. ولی فرامنشی درست در همین جاست که ما کاری را نه برای خود،
بساکه برای "دیگران" انجام بدهیم و فرهشت جستار و نوکِ ستیز ما هم در اینجا بر سر همین است که
کدام روش فرانوشانه تر و هومنی تر است!
همچنان که در پیک نخست گفتیم، آدمی میتواند با اندوختن آگاهی و دور اندیشی و خردورزی دریابد
که گام برداسشن در راستای بهروزی همبود و دیگرام در فرجام پایانی، به سود راستین و پاینده ی
خودش هم خواهد انجامید، به زبان دیگر، راه خوشبختی "خود" از "خوشبختی دیگران" میگذرد.

داستان:
روزی یکی از بهشت و دروزخ دیدار میکند و میبیند که هرو یکسان به نگر میایند. در هردو کسانی
به گرد دیگ بزرگی از خوراک گرد آمده اند ولی هرکس یک قاشق بسیار دارد که سرش به دهان خودش
نمیرسد. در دوزخ، همه میکوشند این قاشق را در دهان خود بگذارند ولی نمیتوانند چیزی بخورند و دچار
رنج و شکنجه و گرسنگی ، آنهم با دیگ پر از خوراک هستند، ولی در بهشت، مردم با همین قاشق ها،
خوراک را از دیگ به دهان همسایه ی خود میگذارند و خود هم از قاشق همسایه میخورند و خوشند!

پس تنها اندیشیدن به سود خود ، که نهاد سرمایه داری است، ناچار سامانه ی جنگلی برد و باخت را
پدید میاورد و از آنجا که برنده های هم درگیر این چرخ و دنده هستند، فردا از بازنده ها خواهند بود ولی
در یک سامانه ی همبودین و همبازین، سامانه ی برد-برد و بی استرس و تهی از قمار پول و سهام
و جنگ و دزدی خواهیم داشت.
----
شفاف بودن بدهی های امریکا !

اینهم بیجاست، ترانما کردن بدهی ها، اینرا که آمریکا مردم جهان را به گروگان گرفته است را دادپذیر
نمیسازد. کشور های دیگر هم ناچارند که بازهم به آمریکا وام بدهند چون دگرگزین آن ترکیدن این
بادکنگ سهمناک و نابودی سرایداشت جهانی است. بسنده است که تنها "باور" وام دهنگان به
توانایی بازپرداخت آمریکا سست شود تا جهان ما بار دیگر در کام بحرانی ویرانگر تر از بحران
بانکی چند سال پیش که هنوز هم درست درمان نشده، فرو برود.
ما مردم جهان، دیگر اینگونه براستی دستی در سرنوشت سازی خود نداریم و گروگان مشتی سرمایه داریم.

kourosh_bikhoda نوشته: مشکل اصلی این استدلال اینست که بازار هدف یک محصول، تنها جامعه ی کارگری مرتبط به همان محصول در نظر گرفته شده است. مانند اینکه یک بستنی سازی، تنها برای مصرف کارگران خود بستنی بسازد. ولی در عمل اینچنین نیست. بازار هدف یک محصول ممکن است کل جامعه باشد.

در اینکه شما سخن مرا هم درست نیافته اید، گمانی ندارم، ( از داستان بستنی پیداست). من درست برای همین
از "همه" ی سرمایه دار ها و همه ی کارگران و کشاورزان و کاریاران و "همه ی "(واژه ی همه را بیخود پررنگ نکردم) کالا ها که
در جهان هستند سخن گفتم (و تنها از بستنی سازانی که بستنی میخرند و کفش سازانی که کفش میخرند! سخن نگفتیم !)
مزدک بامداد:
نقل قول: در این سامانه، همه ی سرمایه داران، از کوچک و
بزرگ، در همه ی کارخانه ها و همه ی کشتزار ها و با همه ی ابزارهای فراورش
( که خودشان هم فراورده ی کارند)، همه کالاهایی را میتوانند، فرامی اورند.
ما میتوانیم از انیرو در نگاره ای مانند نگاره ی بالا، این سه گروه و سه فرایافت را
نشان دهیم.
و نشان دادم که "همه ی " مزد بگیران ، که همه ی گسارندگان هم هستند، نمیتوانند همه ی کالاهای
فراورده شده را خریداری کنند.
یا اینکه شما بفرمایید که چگونه همه مزدبگیران جهان، میتوانند با همه ی
مزدی که برای یک چرخه ی فراورش گرفته اند که با شمار سود سرمایه دار، برای نمونه ۹۰% ارزش کالاهاست،
همه ی آن کالا ها (=١۰۰% ارزش) را خریداری نمایند؟ از کیهان برایشان پول فرستاده میشود؟ یا سرمایه داران
فراورده ها را به باشندگان کیهانی خواهند فروخت؟


kourosh_bikhoda نوشته: در عین ناآگاهی و کم دانشی، رو به مسائلی می آورید که بحث علمی اقتصادی هستند نه بحث اخلاقی
....آمادگی این را دارم که در پیک بعدی به جمع بندی و نتیجه گیری پرداخته و مناظره را خاتمه دهیم
خسته شدن شما از گفتگو و نگر ستیزی نمیتواند به بهانه این باشد که سخن ما در باره ی فرامنشی و یا
فرومنشی سرمایه داری در سنجش با سوسیالیسم نبوده، به وارونه، ما با نشان دادن ساز و کار سرایداشتی
و ستیز درونی سرمایه داری، و اینکه چرا ناچار به قربانی کردن گروهی و "بـُرد" گروهی دیگر می انجامد
سخن گفته و پایور کردیم که این کاستی آرتائیک، در نهاد همین شمارگری مزدائیک که نشان دادیم نهفته است.


پارسیگر
با درود
آ.کا 47

بیجاست. من جایی ندیده ام که امریکا به طالبان جنگ افزار بدهد. لطفن این را اثبات کنید. وانگهی هر کشوری دارای یک سری متحد و هم پیمان است. برای مثال نگاهی به لیست کشورهایی که از تانک T54 استفاده کرده اند بکنید. به جز کشورهای بلوک شرق، چند کشور دیکتاتور که پیداست تنها برای استفاده داخلی اسلحه میخرند در آن میبینید؟

آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟

بعضی هم در بیابان های عربستان به دنیا می آیند و بعضی دیگر در طبیعت حاصلخیز اروپا. آیا این را هم می توانید به روشی دیکتاتور معابانه عادلانه کنید؟ همچنان که گفتم پخش اینچنینی ثروت نمی تواند نشانه ی ناعادلانه بودن آن باشد. چه بسا آنهایی که ثروتمندند لابد لیاقتش را داشته اند. رسانه ها هم کسانی مانند شما هستند که سنگ تنبلی را به سینه می زنند. همچنان که قبلن گفتم، حقوق افراد کم توان و ضعیف باید توسط دولت تامین گردد ولی این مستلزم اینست که آنها هم حقوق افراد دیگر را به رسمیت بشناسند.

سرمایه در دست دولت

بیجاست. عضویت در حزب کمونیست مستلزم تفتیش عقاید نبوده است. به جز این، انسان ها همه هم چوب خشک و دگم نیستند و در طول عمرشان نظراتشان تغییر می کند. برای همینم هست که نظر احمدی نژاد در طول 5 – 6 سال نسبت به خامنه ای تغییر کرد. پس می بینید که سربرآوردن خروشچف مایه ای برای شما ندارد.

ترفندِ افتادن بمب در خاک شوروی

تعبیر شما از "تنها دو بمب اتمی" اشاره به عدم اطلاعتان نسبت به بمب اتم دارد. همین دو بمب به همراه تبعات آن چنان ژاپن را به زانو درآوردند که تا 6 سال پس از تسلیم نیز ژاپن تقریبن دست نخورده و ویرانه بود. شکوفایی اقتصاد ژاپن هم به وارون توهمات احمدی نژادی شما نه به دلیل "برده داری" و "بخور بخور"های عهد تیرکمان شاه بلکه به دلیل در پیش گرفتن سیاست اقتصاد باز و free market بود که سبب شد شرکت های خصوصی و سرمایه گذاران خارجی برای ساختن بزرگراه ها و بناها و زیرساخت های کشور پیش قدم شوند. ژاپن به سبب کوشش و جهد خود (وجه مشترک با شوروی بنا به ادعای شما) یک کشور پیشرفته (وجه افتراق با شوروی) شد که در سایه ی سیاست اقتصادی باز و کاپیتالیستی به رونق رسید. اثبات این ادعا هم اینست که در آغاز تمام تولیدات ژاپنی کپی از تولیدات غربی و تنها نمونه برداری بود تا زمانی که خود ژاپن به فناوری رسید. حتا خودروسازهای ژاپنی تنها کاری را می کردند که کره جنوبی در 20 – 30 سال نخست خودروسازی خود، یعنی تا همین 7-8 سال پیش انجام میداد: کپی کاری. کاتالیزور این پیشرفت هم سیاست تمرکز بر صادرات در ژاپن دهه 50 بود که به بار نشست. امریکا هیچ کمکی به کشور ژاپن نکرد جز آزاد گذاشتن سرمایه گزاران خود برای سرمایه گزاری در ژاپن. این آزادی اگر در هر کشوری باشد آن کشور می تواند به سرعت پیشرفته گردد. این را هم پیاله های چینی شما نیز دریافته اند ولی شما مانده تا هوش کنید.

مزدك بامداد نوشته: در اینکه شما سخن مرا هم درست نیافته اید، گمانی ندارم، ( از داستان بستنی پیداست). من درست برای همین
از "همه" ی سرمایه دار ها و همه ی کارگران و کشاورزان و کاریاران و "همه ی "(واژه ی همه را بیخود پررنگ نکردم) کالا ها که
در جهان هستند سخن گفتم (و تنها از بستنی سازانی که بستنی میخرند و کفش سازانی که کفش میخرند! سخن نگفتیم !)

این هم بیجاست و فهمیدنش کار سختی نیست. چه بگویید همه کارگران و همه کالاها و همه پولها و چه بگویید یک بستنی و یک کارگر و یک پول فرقی نمیکند. من برای راحتی دریافت موضوع، تمام نیاز جهان را یک بستنی فرض کردم و تمام حقوق بگیران را هم مرتبط به همان. در نتیجه باز هم میبینید که همه که نان از آن بستنی سازی نمیخورند تا بخواهند کالاهای تولیدی خود را بخرند. در جامعه مغازه دار و کارمند دولت و بازرگان و خلبان هم وجود دارد. ولی اگر این مدل را در جامعه کمونیستی/سوسیالیستی در نظر بگیریم بسیار به نتیجه ی شما نزدیکتر می نماید: همه از دولت حقوق میگیرند و دولت دارد کالاهای تولیدی خود را می فروشند! تف سربالا شد. مشابه همین اشکال ها در اقتصادهای بسته سوسیالیستی روی داده است.

برای وشن شدن بیشتر در نظر بگیرید که تمام موجودی جامعه که به ارزش 10 واحد پول باشد همه در دست سرمایه گذار است. سرمایه گذار این مبلغ را برای کسب سود صرف می کند و انتظار فروش 11 واحدی دارد تا 10 درصد سود کند. در این حالت عامه ی مردم با داشتن 10 واحد پول در دستشان چگونه می توانند 11 واحد خرید کنند؟ این به این معنی ست که یک سرمایه گذار هرگز نمی تواند به سود خود برسد در حالیکه واقعیت خلاف اینست. تنها راه خلاصی از این گیرِ منطقی اینست که کسی خارج از جامعه وجود داشته باشد که بتواند 1 واحد خرید کند. این همان خطای شبهه شماست. من تصور میکنم این نیز به مانند بسیاری مفاهیم اولیه ی سوسیالیستی ریشه در جامعه ی قرن 19 دارد که در آن اکثریت جامعه کارگر و کارمند بودند.

توضیح:

مزدك بامداد نوشته: چرا که در همبود سرمایه داری بزرگ شده اید
که کار را ننگ (حمالی/عملگی/دهاتی/..) میداند و مفت خوری را برتری و نازش می شمارد

اتلاق لفظ "حمال" به منظور توصیفِ سختی و دشواری کار فیزیکیِ یک فردِ "حمال" بود. شما بفرمایید به جای واژه ی حمال در لغت نامه سوسیالیستی تان از چه چیزی استفاده می کنید؟ رئیس جمهور؟
از طرفی ممکن است کسی کارگر را هم توهین آمیز بداند. شما واقعن چه فرق و درجه ای از ارزش بین لغات "حمال" و "کارگر" می بینید؟

سایر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا در صورت پاسخ گرفتن آغاز کننده یک بحث تکراری و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند.

مزدك بامداد نوشته: خسته شدن شما از گفتگو و نگر ستیزی نمیتواند به بهانه این باشد که سخن ما در باره ی فرامنشی[42] و یا
فرومنشی[54] سرمایه داری در سنجش[18] با سوسیالیسم نبوده، به وارونه، ما با نشان دادن ساز و کار سرایداشتی[14]
و ستیز درونی سرمایه داری، و اینکه چرا ناچار به قربانی کردن گروهی و "بـُرد" گروهی دیگر می انجامد
سخن گفته و پایور[55] کردیم که این کاستی آرتائیک[56]، در نهاد همین شمارگری مزدائیک[57] که نشان دادیم نهفته[58] است.

مناظره فضایی ست که در آن با مشخص بودن یک موضوع و چارچوب توافق شده، به بحث می نشینیم. هدف عمده مناظره، خوانندگان آن هستند نه دو طرف آن. روشن است که نه من و نه شما در پایان این مناظره از موضع خود دست نمیکشیم. لذا باید بدون خرج از موضوع و عدم گمراهی ذهن خواننده تنها منظور خود را اثبات کنیم. برای موضوعات دیگری که شما مطرح میکنید تا از زیر بار استدلال فرار کنید، چندین جستار در جریان است و به حد کافی درباره اش سخن گفته شده. پس قطعن حضور در مناظره ای که موضوع آن در نظر گرفته نشده باشد برای من جالب و زیبا نیست.
kourosh_bikhoda نوشته: آ.کا 47


بیجاست. من جایی ندیده ام که امریکا به طالبان جنگ افزار بدهد. لطفن این را اثبات کنید. وانگهی هر کشوری دارای یک سری متحد و هم پیمان است. برای مثال نگاهی به لیست کشورهایی که از تانک T54 استفاده کرده اند بکنید. به جز کشورهای بلوک شرق، چند کشور دیکتاتور که پیداست تنها برای استفاده داخلی اسلحه میخرند در آن میبینید؟

این از دو سو بیجاست. ما در پیک های پیش گفتیم که آمریکا مجاهدین افغان را پدید اورد که بچه های اینها و
دیگر کسانی که از جنگ های میان این مجاهدین که پس از "پیروزی" ! در افغانستان ، برای چپاول بیشتر
به جان هم افتاده بودند، به پاکستان رفتند، دیرتر از بغل همین ها ، دیرتر گروه طالبان را پدید اوردند.
ولی همه ی اینها اسلامیست بودند و اکنون واژه ی طالبان ، برای نشان دادن بنیاد گرایی اسلامیستی
بکار میرود و برای همین هم من از همه ی مجاهدین و "طالبان" و اسلامیست های گندوگوز .. بنام طالبان یاد کردم
، که ریشه پیدایش همه ی اینها، یاری امریکا و دست نشاندگانش مانند پاکستان و عربستان و امارات بود و هست!
در اینکه امریکا هم به این مجاهدین ! جنگ افزار از راه های گوناگون میرسانید هم گمانی نیست .
برای نمونه موشک های استینگر. عربستان سعودی و پاکستان و امارات هم که هر سه دوستان
و بساکه دست نشاندگان آمریکا هستند، به طالبان همچنان یاری میدادند و میدهند و کشور هایی بودند که
فرمانروایی طالبان را به رسمیت شناختند . هم اکنون هم آمریکا با طالبان در گفتگو است و میگوید
که گرفتاری امریکا با "القاعده" بوده و نه با طالبان ! از اینرو ، بزودی و پس از رفتن آمریکا ، آنها در راستادهی
(تعیین) سرنوشت کشور افغانستان ، بزرگترین برخ را خواهند داشت! (= اسلامیستی شدن دوباره ی افغانستان)
Im Juni 2011 bestätigten die USA überraschend, dass sie mit den Taliban direkt verhandeln:
„Die ersten 10.000 US-Soldaten werden schon im Juli in ihr Heimatland zurückkehren.
2014 soll die Sache in Afghanistan ein Ende haben.
Danach werden die Taliban das Schicksal Afghanistans wesentlich bestimmen.[SUP][44][/SUP]“
zeit.de 22. Juni 2011: [4]

---

سفسته ی دیگر اینکه ما از"خرید" جنگ افزار سخن نگفتیم، از رساندن جنگ افزار به دست
این اسلامیست های گندوگوز ، از سوی امریکا و یارانش سخن گفتیم. این که یک دیکتاتور،
جنگ افزار روسی یا امریکایی "میخرد"، پیوندی به جستار نداست و کژفرنود " بیراهه" بود.

آیا تنها امریکا را نماد کاپیتالیسم می دانیم؟

این سخن هم بیجاست. ما از پولدار شدن از راه بهره کشی داریم سخن میگوییم که یک گفتاری درون-همبودین
است. این به بنمایه های گوناگون کشور ها که طبیعت برای انها پدید اورده است، پیوندی ندارد. برای انیکه
بهتر هوش کنید، آمریکا دارای سرزمین ها بارآور و نفت و .. است ولی گرفتاری در دادگرانه بودن بخش کردن
این دارایی ها و بنمایه ها میان مردم یک کشور، است که انهایی که کار فروارشی و سازنده مهادین را انجام
میدهند، کمترین بهره‌وری را از این کالاها و بنمایه ها دارند. در اسپانیا و یونان و ... که نفت ندارد هم همین است.

اکنون سرمایه داری جهانی شده و نام امپریالیسم را بخود گرفته و همین روند
بخش نا دادگرانه، دارد در تراز جهانی انجام میشود، سرمایه امریکا اگر ١۰۰
سال پیش ، تنها خود آمریکایی هارا میچاپید، اکنون دارد جهان را میچاپد!

پس بهره کشی به شایستگی آدم بهره-کش پیوندی ندارد و یا بز زبان دیگر، شایستگی و هوشمندی (اگر براستی
داشته باشید) به شما این پروانه را نمیدهد که مردم دیگر را به گاری ببندید. به وارونه، آنگاه پاسخگویی و
خویشکاری شما در برابر آنهایی که کم هوش ترند، تازه بیشتر هم میشود، هرآینه اگر "فرامنش" باشید.
پس همین که گویا آدم های شایسته و باهوش در سرمایه داری، میتوانند دیگران را به گاری ببندند،
برای پایور کردن اینکه سامانه سرمایه داری فرومنشانه و نا آرتائیک است، بسنده می نماید!


سفسته ی دیگر شما هم به کارگری که به سختی کار میکند ولی بهره اش را از او میدزدند و اینگونه به درآمدی
بالا نمیرسد، فرنام " تنبل" میدهید، و هم به ما که میخواهیم سزامندی او را از تنبل ها و انگل های راستین،
که همان دوستان سرمایه دار شما هستند که شباروز در پی خورد و نوش و زنبارگی و ... میباشند، بگیریم
و به پدید اورندگان راستینش پس بدهیم، " تنبل پرور" میگویید که براستی اوج بیشرمی است.


سرمایه در دست دولت


اینهم بیجاست اگر احمدی ، کار خوبی بکند و یا چلو کباب بخورد، ما نباید همان کار خوب را انجام دهیم
و یا نباید چلو کباب بخوریم که که نکند مارا "همانند" احمدی نژاد بدانند؟ براستی سفسته ای خند دارتر
از این هم هست؟ وپس مهند این است که چنین نگری توانسته در آنجا پدید بیاید. اینهم که نگر احمدی نژاد هم
دگرگون شده، چیزی ناپسند نیست. فزون بر این، میرساند که به وارون پندار شما، هموندان باهماد کمونیست
هم آدمهای خشک ! و دگم ! نبوده اند. پس این سفسته ی همراهی با بدان هم اینجا کارگر نشد !

افتادن بمب در خاک شوروی

اینهم بیجاست، دو بمب اتمی چکه ای بودند که پیاله را پر کردند و امپراتور ژاپن را ناچار به وادادن و سرفرود
آوردن نمود. پیش از آن ، ژاپن بیشتر ابزار جنگی مهند خود، مانند هواپیما ها و ناوگان و .. را از دست
داده بود و به کارهای ناامیدانه، مانند تازش های خودکشانه در هواپیماهی تک خلبان و تک بمب، بنام
"کامیکازه" ها ، روی آورده بود. ساختآوری ژاپن با همه ی سترگی نمیتوانست از پس ساختاوری
آمریکا برآید و دیگر ماده های خام هم به او نمیرسید. این سرایدشت جنگی بود که پس از پایان جنگ،
همه ی هنایش خود را آشکار نمود و اکنون دیگر می بایست این کارخانه های تانک سازی را به
کارخانه های قابلمه سازی دگرگون میکردند و هنداسگران هواپیما سازی ارتشی ، در خوردرو سازی!
سرمایه ی این را نیز بگونه کلان، بیشتر، سرمایه داران باختری و هم خود سرمایه داران ژاپنی که
از جنگ پولدار شده بودند، داشتند و به کار بستند. نکته ی گیرا در این جاست که برای بازسازی
شتابنده ی ژاپن، از روش کمونیستی " سرایداست برنامه ریزی آژگاهی" ، که آنرا "بد" میدانید،
سود جستند
و و سپس که بیم کمونیسم کم شد، باز لاشخور ها به میدان آمدند.
بازسازی سرایداشت ژاپن از سوی آمریکا و با پول های هنگفت آنها و به سرپرستی Joseph M. Dodge
انجام میشد. Joseph Dodge - Wikipedia, the free encyclopedia
در روسیه ولی، سرمایه داران و بهره کشان و فئودال ها، پول و تلا و سرمایه ها ... برداشته و در زمان
سرنگونی تزار به برون مرز ها برده بودند که در انجا به خوشگذرانی خود بپردازند! اینگونه لنین باید از
صفر آغاز میکرد و پس از جنگ جهانی دوم هم استالین با سامه های همانندی روبرو بود:
در شوری نه تنها بمب افتاد بود، بساکه ارتش دشمن در "خاک" انهم پیشروی و ویرانگری
کلان نموده بود، در خاک مهادین ژاپن هنوز سربازی امریکایی پیاده نشده بوده.

[ATTACH=CONFIG]2932[/ATTACH]

آمار کشتگان جنگ جهانی دوم، که همراستا با آمار ویرانی نیز هست.
kourosh_bikhoda نوشته: این هم بیجاست و فهمیدنش کار سختی نیست. چه بگویید همه کارگران و همه کالاها و همه پولها و چه بگویید یک بستنی و یک کارگر و یک پول فرقی نمیکند. من برای راحتی دریافت موضوع، تمام نیاز جهان را یک بستنی فرض کردم و تمام حقوق بگیران را هم مرتبط به همان. در نتیجه باز هم میبینید که همه که نان از آن بستنی سازی نمیخورند تا بخواهند کالاهای تولیدی خود را بخرند. در جامعه مغازه دار و کارمند دولت و بازرگان و خلبان هم وجود دارد. ولی اگر این مدل را در جامعه کمونیستی/سوسیالیستی در نظر بگیریم بسیار به نتیجه ی شما نزدیکتر می نماید: همه از دولت حقوق میگیرند و دولت دارد کالاهای تولیدی خود را می فروشند! تف سربالا شد. مشابه همین اشکال ها در اقتصادهای بسته سوسیالیستی روی داده است.
برای وشن شدن بیشتر در نظر بگیرید که تمام موجودی جامعه که به ارزش 10 واحد پول باشد همه در دست سرمایه گذار است. سرمایه گذار این مبلغ را برای کسب سود صرف می کند و انتظار فروش 11 واحدی دارد تا 10 درصد سود کند. در این حالت عامه ی مردم با داشتن 10 واحد پول در دستشان چگونه می توانند 11 واحد خرید کنند؟ این به این معنی ست که یک سرمایه گذار هرگز نمی تواند به سود خود برسد در حالیکه واقعیت خلاف اینست. تنها راه خلاصی از این گیرِ منطقی اینست که کسی خارج از جامعه وجود داشته باشد که بتواند 1 واحد خرید کند. این همان خطای شبهه شماست. من تصور میکنم این نیز به مانند بسیاری مفاهیم اولیه ی سوسیالیستی ریشه در جامعه ی قرن 19 دارد که در آن اکثریت جامعه کارگر و کارمند بودند.
شوربختانه برای شما، درست همین که "همه" را یکی کرده اید، نادرست است. به زبان ساده،
بستنی را میتوانید نخورید ولی آیا نان و پوشاک و خانه و انرژی و ... چه ؟ میتوانید بی انها هم زندگی کنید؟
یا بزبان دیگر گروهی بستنی نمیخورند و بجایش چیزی دیگر باید بخورند، گروهی هم نان نمیخورند ولی
چلوکباب میخورند. پس به هرروی روی باید چیزی را بخورید و بپوشید و به نزد پزشک بروید و جزآن.

این خلبان و بازرگان و .. اینها هم که یاد کردید درست مانند پزشک، یک پیشه ی کاریاری دارند و باید این
کالا ها که کارگران و کشاورزان و .. پدید می اورند، یک جوری به دست آنها برسد. و این هم تنها از راه
مزدی است که کارگران گرفته اند. کارگری که به نزد آرایشگر میرود، بخشی از مزدی را گرفته به او میپردازد
و این مزد کارگر هم از سوی سرمایه دار امده. پس میبینیم که همه ی درآمدهای نه تنها کارگران و کارگران
کشاورزی، بساکه درآمد همه بخش کاریاری هم از بر همین کالاهای فراورده شده (= مزدی که سرمایه دار
به کراگران و .. داده) است و از هوا نمیآید. یا در همین نمونه ی شما، کارگری که بلیط هواپیما را میخرد
به این خلبان مزد میدهد، پس خلبان هم مزد بگیر نایکراست سرمایه دار است. یا کارگر نزد مغازه دار
میرود و کالایی را از او میخرد، که همان دادن مزد خودش به دکاندار است . پس دکان دار هم از سوی
سرمایه دار مزد میگیرد ولی به نایکراست! بر این پایه، بخش کاریاری، در فربود، مزدبگیر نایکراست همان
سرمایه داران است. ( هتّا اگر خود سرمایه دار هم به نزد پزشک برود در بیخ هیچ دگرسانی با سخن ما ندارد!)
چرخه ی یکراست:
سرمایه دار-> مزد به کارگر-> کارگر کفش میخرد -> پول به سرمایه دار دار بر میگردد!
چرخه ی نایکراست:
سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد
سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک سوار هواپیما میشود و به خلبان مزد میدهد-> خلبان کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد
....
همه ی چرخه ها ی پیچیده تر هم سرانجام همین هستند.
پس میبینید که با هیچ ترفندی نمیتوان این دو دو چهارتا را ماست مالی یا بستنی مالی نمود!
درست برای همین هم چون میدانستید که فرنود شما سست تر از پرِ کاه ست، بخش دوم پاسخ خود را
فرموله نمودید که:
"اینجوری که یک سرمایه دار هرگزنمیتواند به سود خود برسد ولی میبینیم که یکی میلیونر میشود"
که ترفند شما در همان واژه ی "یک" است. به زبان دیگر، همه ی سرمایه داران روی هم رفته،
هرگز نمیتوانند به سود خود برسند ولی از انجا که این این سود صفر میان همه سرمایه داران پخش
نمیشود، میشود که گروهی از سرمایه داران سود ببرند و گروهی دیگر به همان اندازه بیشتر دچار زیان
شوند که اینها همان بازنده ها خواهند بود. شمارگری مزدائیک =: اگر ۵۰% درسد سرمایه ها ، سود ١۰%
بکنند، باید ۵۰% دیگر سرمایه ها زیان ١۰% بکنند که ایندو همدیگر را در یک چرخه، دوباره صفر کنند.
این است که کسانی میتوانند میلیونر شده و هی به دارایی خود بیفزایند وکسان دیگری هم میلیونهای
خود را در "ورشکستگی" از دست میدهند که از انها آگاهی چندانی به ما نمیرسد و ما تنها استیو جابز
را میبینیم ! مگر اینکه ان ورشکستگان خود را زیر قطار بیندازند که در نیوه ها از ان آگاه گردیم!
پس این میلیونهای آدم ورشکسته به کجا میرود؟ درست است! به جیب همانها که میلونهایشان افزوده
میشود! پس اینجا هم میبینید که فرنود تان به سستی مترسک پوشالین بود، و بازهم برای همین
سومین "فرنود" خود را به میان اوردید که گویا در کشور های سوسیالیستی هم پس همین است!
--> ولی
در سرمایه داری، سرمایه داران پولهارا گرد میاورند که با ان چه کنند؟ پول تنها زمانی
ارزش دارد که بتوان با ان نیروی کار یا کالا ( بازهم برابر نیروی کار) بخرند. در کشور سوسیالیستی
همه ی نیروی کار و همه ی بنمایه ها، به هرروی در دست دولت کمونیستی است !
و میتوان آنهارا در هر جایی که بارآوری/نیاز بیشتر داشته باشد بکار گیرد. پس پول در آن، چیزی
دوّمینه است، که تنها ابزار پخش کالا ها میان مردم میباشد.
->پس
اینجا یادتان رفت که درست، همین دگرسانی میان سوسیالیسم و سرمایه داری هست که همه ی ابزار
فراورش در دست یک نهاد است که آنرا سازماندهی و گردانندگی و برنامه ریزی میکند و نه گروهی
سرمایه دار که توی سر و کله هم میزنند. در سوسیالیسم، نخست بهروزی و خوراک و پوشاک و
ورزش و بهداشت و .. مردم، در جایگاه بالاست و نه سود. در سوسیالیسم، کار ارزش مهادین است
[B]و
نه پول[/B]. پول در انجا درست مانند کوپن خرید کالا ، تنها برای آزادی خریدار در گزیش کالاهای گوناگون
است و کارکرد دیگری مانند ربا خواری و سرمایه گذاری خودینه و .. ندارد. برای همین اگر روباتیک
کردن کارخانه ها ، آنرا از کار کارگران بینیاز یا کم نیاز سازد، کارگران اینبار با ٢ تسوی کار، همان
مزد هشت تسوی پیشین را میگیرند و میتوانند از زمان ازاد بیشتری برخوردار شوند و در پایان هم
در پی اتوماتیزه کردن بیشتر، کاهش هزینه(=کار) برای ماده های خام ، ترابری و جز ان، کار یک چیز
داوخواهانه و آسان خواهد بود و بیشتر مردم میتوانند به رایگان از همه ی کالا ها که اکنون دیگر بدست
کارخانه های سراپا خودکار و نیمه خودکار و ... پدید می ایند ( و هتّا بهداشت هم روزی روباتیک
خواهد شد) سود برده و زندگی آسان و خوش داشته باشند. در آنجا نیازی به انبار کردن و آزمندی
و "حرص زدن" همبود های سرمایه داری نیست، چرا که شما زمانی ۵ تا فریزر خود را پر میکنید که
ترس از کمیابی مرغ داشته باشید ! پس در سوسیالیسم، نیروی کار "آزاد" میشود، نه انیکه "بیکار"
و "گرسنه" بشود. آزادی نیروی کار، میتواند در راستای ساختن کارخانه های دیگر، یا در راستای
کاهش تسوی کار برای همگان از سوی دولت سوسیالیستی ، بسته به برنامه های سرایداشتی شان،
بینجامد و یا آمیزه ای از این دو بشود. ولی در سامانه ی سرمایه داری، با اینکه میشد که بیکاران ،
با کم کردن زمان کار باکارن، ( و با یکسان نگه داشتن مزد شان) ، در روند سازندگی همباز باشند،
ولی اینگونه نیست و گروهی با گرسنگی و وارگی دست و پنچه نرم میکنند و گروهی دیگر که در بیخ
باید ۵ تسو کار میکردند هشت یا ده تسو کار کار بکنند، که سرمایه دار چاقتر بشود !


نقل قول:اتلاق لفظ "حمال" به منظور توصیفِ سختی
اتلاق= اطلاق
این سخنتان هم بی ارزش و بیجاست. فردید ما نگاهی است که مردم فرهنگ سرمایه داری به
سوی کار دارند ( همان ننگ شمردن کار) و نه نامی که برای هر جور کارگر در واژه نامه هست!
به زبانی که شما هم هوش کنید: آن حمال در پی نبود شایندگی و آموزش و پرورش و یا اینکه
گیریم که خل بوده، حمال شده و دارد کار دادوند و سختی را انجام میدهد که نانی در بیاورد،
ولی مردم به چشم خواری و پستی در وی نگریسته و از نام پیشه ی او بجای دشنام سود میجویند.
همین خودش یکی از نشانه ها و نمود ها نبودن فرامنشی در سرمایه داری است
در فرهنگ سوسیالیستی ، این نام دیگر ننگ نخواهد بود، بساکه "بانکدار"، "رباخوار"، "فئودال"
"برده دار"، "سرمایه دار"، ... ننگ خواهند بود!

نقل قول:مناظره فضایی ست که در آن با مشخص بودن یک موضوع و چارچوب توافق شده،

این هم باز چیزی نیست جز نگر شما در این زمینه. در نگر شما من بیرون از جستار سخن میگویم و
در نگر خودم، چنین نیست، پس بازهم داوری بر میگردد به خوانندگان و اینکه هرکدام ما چه فرنودی
آوردیم و تا چه اندازه این سخنان در راستای "سنجش فرامنشی دو سامانه" بوده است یانه. پس
میبیند که نوشتن چنین چیزی خودش بیهوده است ، چون شما تنها نمیتوانید داور نگر خود باشید!
بزبان دیگر, منهم میتوانم درست همین را برای شما بنویسم؛ یا اینکه به دید شما هرکه زودتر نوشت، برنده ست؟

نمونه ای دیگر از این سخنان بی ارزش:
نقل قول:سایر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا در صورت پاسخ گرفتن آغاز کننده یک بحث تکراری و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند
دیگر سخنانتان هم یا بی ارزشند یا اگر پاسخ بگیرند, آغاز کننده یک گفتگوی چرخه ای و فرسایشی هستند. خوانندگان خود سرنخ را می گیرند




پارسیگر
با درود

آ.کا 47

فراموش کرده اید که در پیک #4 فرمودید:

نقل قول:اینها برای کوبیدن شوروی که سامانه ی هومنی[6]
ولی بیخدا و بی دین بود، از ابزار کهن بهره کشان، یا همان "دین" کژبهره برده و
با پروردن دیو سیاه اسلام ناب و بیرون کشیدن ان از ته چاه مورگوث هزاره ها ،
مجاهدین اسلام افغان و طالبان و تروریست های چچن و نوکران سرمایه ی عربستان
و اسلامیست های ترکیه و .. را پدید آوردند که سر انجام اینها به خود پرورندگانشان
هم نیشی سخت زدند.

به هر روی این را به عنوان یک تصحیح می توان پذیرفت. طالبان اخیرن در قطر هم دفتر نمایندگی تاسیس کرده است و به دنبال راه حل سیاسی با جهان غرب است. درست مانند مجاهدین خلق که مشخص است پشت پرده، به غلط کردن هم افتاده اند و امتیاز هم داده اند. پس گروهی که پشت میز مذاکره مینشینند را نمی توان به حساب نیاورد و تار و مار کرد.

در مورد "خرید" هم گویا وهم برتان داشته است. من گفتم جایی ندیدم امریکا به طالبان اسلحه "بدهد" و سخنی از خرید نبود. همانطور که خودتان هم معترفید، امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده نه به طالبان. آنهم اسلحه های روسی! آنهم به صورت نامستقیم.

سرمایه در دست دولت

شما گویا متوجه نمیشوید. شاید هم پاسخ مرا به درستی نخوانده اید و شتاب زده و دست پاچه پاسخ دادید. کسی نگفت چون احمدی نژاد کار خوب هم می کند، ما نباید همان کار خوب را بکنیم. سخن در این بود که خروشچف چطور از درون یک جریان سربرآورد که من این را برهانی بر دموکرات بودن ساز و کار آن جریان نمیدانم چرا که احمدی نژاد هم زیر عبای رهبرش بزرگ شد و به جایی رسید که در مخالفت با او 10 روز خانه نشین شد. پس آیا می توان نتیجه گرفت که این سیستم هم دموکرات است؟

افتادن بمب در خاک شوروی

بیجاست. در طول تاریخ اغلب دیده شده است که کشوری که به کشور دیگری حمله می کند، خودش دست به بازسازی آنجا می زند. بر این پایه امریکا هم چنین کرده است. ولی در همان لینکِ شما هم به وضوح ذکر شده است که "جوزف دوج" یک مشاور اقتصادی بود. بر خلاف ادعای شما، خبری از پول های هنگفت امریکا نبود. البته سرمایه داران خصوصی چرا ولی کمک دولتی خیر. دستکم "هنگفت" خیر. ماموریت جوزف دوج در آنجا یک ماموریت مشاوره ای و تعیین سیاست های اقتصادی بوده است.

سفسطه دیگر شما اینست که گویا هرچه که به نظرتان خوب باشد کمونیستی/سوسیالیستی است حتا اگر در سایه اقتصاد کاپیتالیستی ژاپن و جذب سرمایه گذارهای خصوصی در صنایع مادر و زیرساخت ها باشد. در کمال تعجب، فراهم آوردن اقتصاد خصوصی و کاهش اندازه و دخالت و تاثیر دولت در اقتصاد شده است یک "روش کمونیستی" که مرغ پخته را به رقص وامیدارد.

سفسطه دیگر هم اینست که تنها آمار کشته شدگان شوروی را می آورید ولی آمار مقایسه ای را نمی خوانید. پس از پایان جنگ، جمعیت شوروی نسبت به زمان آغاز جنگ " 2 ملیون افزایش " هم داشته است. پس این ترفند نیز برایتان سودی نخواهد داشت و تا اطلاع ثانوی، پیشرفت چشمگیر ژاپن در مقایسه با شوروی ارتباطی به جمعیت کشته های آنان پیدا نمی کند.

[ATTACH=CONFIG]2934[/ATTACH]

سفسطه ای دیگر نیز اینست که درون خاک ژاپن یک سرباز امریکایی هم پیاده نشده است. این در حالیست که تقریبن تمامی شهرهای اصلی ژاپن بمباران شده اند و مراکز حساس و نقاط فرماندهی آن شهرها ویران شده است. تا سال 1951 هم که اشغالش به پایان رسید یک ویرانه بود و تقریبن کاری انجام نگرفته بود. در دهه 50 بود که دولت و مردم ژاپن رو به بنمایه ها و اصول کاپیتالیسم آوردند و بسوی پیشرفت رفتند.
Occupation of Japan - WiKi

نقل قول:By the end of 1945, more than 350,000 U.S. personnel were stationed throughout Japan
Strategic bombing during World War II - WiKi

Conventional bombing damage to Japanese cities in WWII

City
% area
destroyed

Toyama
99 / 100
Fukui
86 / 100
Tokushima
85.2 / 100
Fukuyama
80.9 / 100
Kofu
78.6 / 100
Kuwana
75 / 100
Hitachi
72 / 100
Nara
69.3 / 100
Tsu
69.3 / 100
Okayama
68.9 / 100
Mito
68.9 / 100
Takamatsu
67.5 / 100
Shizuoka
66.1 / 100
Hachioji
65 / 100
Tsuruga
65.1 / 100
Matsuyama
64 / 100
Nagaoka
64.9 / 100
Maebashi
64.2 / 100
Imabari
63.9 / 100
Gifu
63.6 / 100
Kagoshima
63.4 / 100
Toyohashi
61.9 / 100
Hamamatsu
60.3 / 100
Yokohama
58 / 100
Isesaki
56.7 / 100
Ichinomiya
56.3 / 100
Kobe
55.7 / 100
Kōchi
55.2 / 100
Kumagaya
55.1 / 100
Tokyo
51 / 100
Wakayama
50 / 100
Akashi
50.2 / 100
Himeji
49.4 / 100
Hiratsuka
48.4 / 100
Tokuyama
48.3 / 100
Sakai
48.2 / 100
Saga
44.2 / 100
Choshi
44.2 / 100
Utsunomiya
43.7 / 100
Shimizu
42 / 100
Numazu
42.3 / 100
Chiba
41 / 100
Kure
41.9 / 100
Sasebo
41.4 / 100
Ujiyamada
41.3 / 100
Nagoya
40 / 100
Ōgaki
39.5 / 100
Shimonoseki
37.6 / 100
Kawasaki
36.2 / 100
Ōmuta
35.8 / 100
Osaka
35.1 / 100
Yokkaichi
33.6 / 100
Omura
33.1 / 100
Okazaki
32.2 / 100
Kumamoto
31.2 / 100
Aomori
30 / 100
Ōita
28.2 / 100
Miyakonojō
26.5 / 100
Miyazaki
26.1 / 100
Nobeoka
25.2 / 100
Fukuoka
24.1 / 100
Moji
23.3 / 100
Sendai
21.9 / 100
Yahata
21.2 / 100
Ube
20.7 / 100
Amagasaki
18.9 / 100
Nishinomiya
11.9 / 100

مزدك بامداد نوشته: شوربختانه برای شما، درست همین که "همه" را یکی کرده اید، نادرست است. به زبان ساده،
بستنی را میتوانید نخورید ولی آیا نان و پوشاک و خانه و انرژی و ... چه ؟ میتوانید بی انها هم زندگی کنید؟

شما گویا در دیافت ساده ترین مثال ها نیز مشکل دارید. کسی صحبت از کالای غیرضروری نکرد. بستی صرفن یک مثال است. شما به جای بستنی بگویید ایکس. در مثل مناقشه نیست. روشن است؟

مزدك بامداد نوشته: سرمایه دار-> مزد به کارگر -> کارگر نزد پزشک میرود و پول میدهد-> پزشک سوار هواپیما میشود و به خلبان مزد میدهد-> خلبان کفش میخرد-> پول به سرمایه دار بر میگردد

باز هم بیجاست. شما سرمایه دار را یک بانک یا دستگاه چاپ پول فرض کرده اید. سرمایه دار پول خود را از آسمان که نیاورده است. او هم برای آن پول به کسی خدمات داده یا ارزشی در جایی آفریده است. مقدار پول موجود در یک کشور لزومن ثابت نیست. دولت یک بنگاه پول چاپ کنی دارد که می تواند در زمان های مقتضی اقدام به این کار کند. یکی از این موارد زمانی است که تولید در کشور رونق داشته و بهره وری باشد. در اینصورت دولت ناچار به افزایش نقدینگی می شود تا اقتصاد را از پسِ تراکنش های اقتصادی برآورد و به همین خاطر هم هست که مقدار نقدینگی و اسکناس های درگردشِ اقتصاد کشورها، همواره رو به افزایش است. روشن است که این پول ها همواره به طرقی مانند هزینه های دولتی یا خرید کالا به جامعه تزریق می شوند. یکی از این هزینه های دولتی، پرداختی های دولتی به کارمندان و اداره پلیس و ارتش و غیره است. اکنون بگویید کارمند دولت و بازرگان چه پیوندی به سرمایه دار دارند؟

شما خطایی مرتکب شدید که ناشی از یکسویه انگاشتن جریانِ ایجاد ارزش افزوده در اقتصاد است. چنانچه قبلن گفتم هیچوقت کالا و خدمات تنها در درون سیستم تحت تملک خودش به فروش نمیرود. به زبان بسیار ساده فرض کنید مقدار پولی که در دست سرمایه دار است جمع a, b است. سرمایه دار از این مبلغ، مقدار a و b را هزینه ی تولید می کند تا سود c را به دست آورد. در طول مدتی، کالاهایی فروش رفته اند و مقدار a و b به جیب وی برگشته است و منتظر مقدار c است. اکنون خود او نیز برای آرایش سر به سلمانی می رود و از a و b خرج می کند. همینطور برای بهره مندی از سایر خدمات مثلن به رفتگر و پلیس و کارواش و سونا و جکوزی نیز پول می دهد. تا اینجا بخشی از a و b به جامعه برگشته است. سپس جامعه با این مبلغ اقدام به خرید کالای ضروریِ تولیدیِ سرمایه گذار می کند و مبلغ c اندک اندک برگشت داده می شد. میبینید که به دلیل پویا بودنِ تبادلات اقتصادی، شبهه ی وارده از طرف شما ابلهانه و ساده انگارانه است.

تازه این به فرض اینست که تمام پول جامعه در دست سرمایه گذار و تولید کننده باشد در حالیکه می دانیم چنین نیست و مثلن سلمانی هم برای خودش پولی داشته و جایی بنا کرده و به کاسبی می پردازد و سرمایه دار هم برای بهره مندی از خدمات اول ناچار است به وی پرداخت کند. اصولن فرض اولیه ی اینکه 10 واحد پول در دست سرمایه گذار برای کارِ تولیدی وجود دارد، اشاره به موجودی جامعه نیست. موجودی جامعه بیشتر از 10 واحد پول است. چنانچه کاری با ارزش افزوده رخ دهد، این مقدار نقدینگی در بین فعالان اقتصادی جابجا می شود. در زمانی هم که مقدارِ نقدینگی کاهش یابد، دولت ناچار به چاپ پول جدید می کند که از طریق کارمندان خودش به جامعه تزریق می شود. پس اکنون شاید با این توضیح روشن شوید که چرا باید جلوی نقدینگی بالا را در اقتصاد گرفت.

درباره ی سایر سخنانتان هم پیرامون جامعه سوسیالیستی و ارزش کار و ارزش پول و اینها باید گفت به قول فردوسی:

بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست


مزدك بامداد نوشته: بزبان دیگر, منهم میتوانم درست همین را برای شما بنویسم؛ یا اینکه به دید شما هرکه زودتر نوشت، برنده ست؟

دشواری شما در دریافتِ موضوع این بحث کاملن روشن است. من هم اصراری به اثبات این ندارم. خوشبختانه شما تا ابد نمی توانید به ایرادِ شبهات بی مایه بپردازید و این مناظره سرانجام باید در 10 پست بسته شود. پس از آن پاسخ سایر سخنانتان را هم خواهم داد.
کلاشنیکوف و استینگر ...

نگر ستیزی در این جا بر سر فرامنشی و آرتائیک در دو سامانه است.
سخن ما این بود که آمریکا به هر گروه فرومایه و هومن ستیزی که با
سوسیالیست ها و کمونیست ها و هماوردان آمریکا دشمن بوده است،
یاری و جنگ افزار و .. رسانیده است، از همان مجاهدین و اسلامیستهای
افغان گرفته تا پاکستان و شعبان بی مخ ها و .... کیست که برای نمونه،
نداند که کمربند سبز اسلامی با یاری امریکا پدید آمد؟ ( که پدید آمدن جمهوری
اسلامی را هم در آن راستا میتوان ارزیابی نمود- . دوستان آمریکا هم در
خاور میانه را هم به خوبی میشناسید، عربستان سعودی و پاکستان و .. که
طالبان را هم همین ها پروردند. ) شما این جستار را با نوشتن اینکه گویا
قاچاقچیان, تفنگ کلاشنیکوف را پسند داشتند و یا چند دیکتاتور از شوروی تانک
"خریدند"، یا اینکه طالبان نبودند و مجاهدین بودند!، به بیراهه بردید. هم اکنون
هم که خستو شدید که آمریکا با طالبان گرفتاری ندارد و گویا طالبان آدم و
دمکرات و لیبرال شده اند و بزودی گواه دست دادن اوباما وا رهبر طالبان هم خواهیم بود!؟

از ناچاری نیز، نمونه های دیگر ما، مانند کودتا در شیلی و کودتای ٢۸ مرداد و یاری به
واپسگرایان نیکاراگوئه و ... را هم که زیر فرش جارو کردید که آبروی آمریکای گرامی تان
خدای نکرده از میان نرود!
kourosh_bikhoda نوشته: امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده
:e420:
ما هم فرومنشانه بودن همین را میگفتیم که سرانجام خود بدان خستو شدید!
:e057:
kourosh_bikhoda نوشته: امریکا به مجاهدین افغان اسلحه میرسانده ..... آنهم اسلحه های روسی!
موشک استینگر هم جنگ افزار روسی نیست!
[ATTACH=CONFIG]2941[/ATTACH]
موشک آمریکایی استینگر در دست اسلامیست های افغان

سرمایه در دست دولت

ما از آزادی اندیشه در سخن گفتیم که پایه ی آن رواداشت ( تولرانس) است و و این آزادی
در شوروی به اندازه ای بود که یک اندیشه ی بسیار دگرسان، در آن چنان توانست فرابروید
که پشتیبانی دیگر هموندان باهماد کمونیست را هم بدست آورده و سرانجام به فرمانروایی
رسید ولی احمدی نژاد با ایکه تنش های کوچکی با رهبری پیدا کرد، از سوی سامانه ی
آخوندیسم کنار نهاده شد. گویا شما این دگرسانی را هنوز هوش نکردید !
شما میخواهید به به میان آوردن این گونه " همانندی" ها به زور یک سامانه ی فاشیست
ی سرمایه داری را به یک سامانه ی واژگشتی سوسیالیستی و کمونیستی بچسباید و
ما هم برای همین گفتیم که هر جانوری که تخم میکند مرغ نیست !


افتادن بمب در خاک شوروی
نقل قول:در طول تاریخ اغلب دیده شده است که کشوری که به کشور دیگری حمله می کند، خودش دست به بازسازی آنجا می زند
در تاریخ بسیار هم دیده شده که کشور پیروز چنین کاری نمیکند، برای نمونه در همان جنگ
جهانی نخست، کشور های پیروز تازه به جان آلمان افتاده و از او تاوان جنگی سرسام آور
در خواست مینمودند. چگونه شد که آمریکا از میان اینهمه کشور ویران شده، بیشترین
یاری را به آلمان و ژاپن و سپس کره ی جنوبی کرد که هم مرز با کمونیست ها بودند؟

به وارون گفته ی شما ارتش آمریکا سرگرم تجاوز جنسی به زن و بچه های ژاپنی بود و آمریکا
میخواست نخست از ژاپن تاوان جنگی بگیرد. بخت ژاپن این بود که جنک کره و جنگ سرد
پیش آمد و آمریکایی ها از ترس کمونیسم، بویژه نزدیکی مرز و بوم ژاپن به چین، ناچار رفتار
خود را دگرگون ساخته و برآن شدند که از ژاپن، یک کشور استوار و دژی در برابر کمونیسم
بسازند وگرنه دلشان برای ژاپنی ها نسوخته بود، همچنان که در تاریخشان هم دلشان برای
هیچ مردم دیگر هم نسوخته و برای نمونه همه گونه بمب از شیمیایی و بیماری زا گرفته تا
بمب های اکسیژن خوار چه میدانم خوشه ای و ... به سر مردم ویتنام هم انداختند.
[ATTACH=CONFIG]2939[/ATTACH]

اگر از "دکترین ترومن" چیزی شنیده بودید، اینگونه سخنان بیهوده در باره ی اینکه
گویا کشورهای پیروز، پـُرگاه به کشور های شکست خورده یاری میکنند(!!) ، در این
باره ( ژاپن/آلمان) به زبان و قلم نمیآوردید!
دکترین ترومن - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

Auch das US-amerikanische Engagement im Koreakrieg und der Marshallplan
wurden mit den Argumenten der Truman-Doktrin begründet. Durch die Truman-
Doktrin wurde der außenpolitische Aspekt der Monroe-Doktrin endgültig
abgelöst. Sie bildet auch die Rechtfertigung für die Intervention der USA
in innere Konflikte anderer Nationen, etwa im Griechischen Bürgerkrieg, im
Koreakrieg oder in Vietnam. Die „Eindämmung“ des kommunistischen
Machtbereichs zugunsten der „freien Welt“ weist den USA faktisch die Rolle
einer globalen Ordnungsmacht zu – im Gegensatz zur in der
Zwischenkriegszeit herrschenden Politik des Isolationismus.
Truman-Doktrin – Wikipedia


سخن تان در باره ی افزایش چپیره ی شوروی هم براستی از بیجا ترین سفسته هاست!
ما آمار کشتگان را آوردیم که سنجشی میان کشور های درگیر جنگ به دست خوانندگان
بدهد. فربود این است که ٢۵ میلیون از مردم وارتش شوروی کشته شده است که در همان
آمار. این شمار در سنجش با چپیره ی هر کشور هم ( به رنگ آبی) آمده است و این نشانگر
تراز آسیب به کشور، سرایداشت، زیرساخت ها و.. آن کشور است.
آمار رویش چپیره اینجا هیچ پیوندی به جستار ندارد و برای نمونه خود کشور
ما سی سال پیش ۳۵ میلیون چپیره داشت و اکنون بیش از گویا ۷۰ میلیون،
ولی ایا میتوان میتوان گفت که بر این پایه که افزایش بوده، مرگ و میر و
آسیب در زمان جنگ نبوده/کم بوده ؟ نه، این سنجش سیب و گلابی است و
یک جور چشم بندی خنده دار و از سر بیچارگی میباشد. برای اینکه خوانندگان
بهتر هوش کنند: هر کشوری یک درسد افزایش چپیره دارد، گاهی دو درسد،
گاهی ۵ درسد و ... اگر چپیره ی شوروی را ١۶۰ میلیون در ان زمان بگیریم
و نرخ افزایش انرا هم ناچیز و زیر ۳ درسد بگیریم، هر سال میبایستی نزدیک ۴
میلیون به چپیره ی شوروی افزوده میشد. که این در سالهای ١۹۳۹ تا ١۹۴۶ که
هفت سال است، میشود چیزی نزدیک ٢۸ میلیون. ولی به گفته ی شما دو میلیون
بوده. پس ٢۶ میلیون دیگر کجا هستند؟
پس میبینم که انیجا هم از بیچارگی دست به ناجور ترین ترفند ها وکژفرنود ها
زده اید که این هم باز خود گویای تراز فرومنشی در میان هوادارن سرمایه داریست.
اگر تیل های همان نگاره را که آوردید، به هم پیوند دهیم، آن تیلی را که میان
این دو تیل بود(WWII) و شما با ترفند کنار نهادید، بهتر میبینیم و سرنگونی ناگهانی شمار
مردم را بهتر هوش میکنیم :

[ATTACH=CONFIG]2940[/ATTACH]

در باره ی ژاپن هم پس سخنی بیجا اوردید. همانگوه که گفتیم، از آنجا که جنگ زمینی در خاک
ژاپن انجام نشده بود، زیر ساخت ها ، مانند راه ها و بنمایه های دیگر مانند فراهم آوردندگان
کشاورزی و روستا ها و ... مانند شوروی از بیخ و بدست نیرو های فروگیرنده و پیشرونده
و ویرانگر آلمان، نابود نشده بود. آسیب ژاپن تنها و تنها در پی بمباران هوایی بوده که در
سنجش با آسیب های المان هم اندازه ی چندانی نداشته، تا چه رسد به شوروی .
سخن ما در باره ی سنجش این دو ویرانی است و نه اندازه ی اَوَست ان.
فزون بر این در باره ی پیشینه ی ژاپن گفتیم که ژاپن یک امپراتوری نیرومند و دارای ساختاوری
ژرفتر و فراتر از روسیه/شوروی بود و در آن هم نه جنگی مانند جنگ جهانی نخست روی
داده بود و نه واژگشت و شورش ویرانگر در ان بوده و نه جنگ درونمرزی دیده بود.
همه ی این پیش سامه ها و پراسنج ها باید در همسنجی ما در نگر گرفته شوند و گرنه
فرتوری نادرست از روند کارها بدست خواهیم داد.
همانگونه همین فهرست شما هم نشان میدهد، بیس از نیمی از این شهر ها، بویژه شهرهای
بزره مانند توکیو و اوزاکا، درسد بسیار پایین تری از بمباران را داشته اند. همین که ژاپن پس
از بمب اتمی نخست هم هنوز نمیخواست جنگ را وا بدهد، نشانگر این است که هنوز سامانه شان
کار میکرده است. پس از بمب دوم هم هتّا آنها باز چندان گرایشی به وادادن جنگ نداشتند و چنان که
تاریخ نویسان یادآوری کرده اند، ترس از کمونیسم (اندر شدن شوروی به جنگ باژاپن) و ترس از شورش
کمونیستی مردم ژاپن و از دست رفتن سرمایه های "بزرگان" ژاپن، آنهارا به واداد جنگ برانگیخت.
Richard Rhodes, the Pulitzer Prize-winning author :
“The Japanese decision to surrender was not driven by the two bombings.”
Why did Japan surrender? - The Boston Globe
همچین تاریخ دانان میگویند که آماج آمریکا از انداختن بمب اتم نیز فزون بر پایان شتابناک
جنگ، این بود که :
١- ژاپن بدست شوروی و/یا کمونیسم نیفتد، چرا که شوروی تازه به جنگ با ژاپن آغازیده بود.
٢- چراغ قرمز و هنرنمایی در برابر شوروی و نشان دادن جنگ افزار نوین برای ترساندن او.
* Truman dropped the atomic bombs because he wanted to end the war before the USSR
could enter the war in the Pacific
and claim the lands promised them at Yalta.
* the bomb was dropped to impress the Soviets, and persuade them to relax their grip on eastern Europe.
For Alperovitz, Truman caused the Cold War when he dropped the Bomb.
Hiroshima and the Cold War

به وارون گفته ی شما، در بازسازی ژاپن از سازو کار بازار آزاد ! سود جسته نشد ، با روش سرایداشتی
برنامه ای آژگاهی که ابزار سرایداشتی کمونیسم است ، توانست بهمراه سرمایه گذاری کلان به پیشرفت
جهش آسا برسد و بی امریکا، و تنها از بر خودش، اینکار شدنی نبود، اینرا هم ما از خود نگفته ایم!
شما میتوانید در این باره نسک Satoshi Nishida را برای نمونه بخوانید و خود را بهتر بیاگاهانید!
هم اکنون نیز دولت ژاپن ، کنترل بسیار بیشتری بر روی سراداشت دارد تا همتاهای "لیبرال " دیگر ان در باختر زمین.
در برگه ویکیپدیا در باره ی "پیرنگ مارشال" هم به روشنی که میتوانید بخوانید که این یاری برای
هومن دوستی آمریکایی ها نبوده و دو آماج کلان را در بر داشته:
١- پیشگیری از گسترش کمونیسم
٢- ساختن بازار برای کالاهای باد کرده ی خودشان !
The Marshall Plan (officially the European Recovery Program, ERP) was the American
initiative to aid Europe, in which the United States gave economic support to help rebuild
European economies after the end of World War II in order to prevent the spread of Soviet Communism.[1]
[1] -> Most importantly, these efforts were designed to prevent the spread of international communism,"
says Alexander DeConde et al, eds. Encyclopedia of American foreign policy (2002) Volume 1 p. 95

Marshall Plan - Wikipedia, the free encyclopedia

ما میگوییم کسی به شوری یاری نرسانید! ولی آلمان و ژاپن و ... با یاری امریکا که یک بمب هم در
خاکش نیفتاده بود، آنهم با میلیونها و میلیونها دلار، پول آمریکایی و نه همه از خودشان، بازساخته شد و
آنهم همچنان که گفتیم، از سر هومن دوستی نبود! از سر کمونیسم بود و
باید مردم آنجا ها از کمونیسم سپاسگزار باشند
و گرنه آمریکا خاکشان را به توبره هم میکشید!

نیاز به یادآوری میبینیم که پدد امدن جنگها همه در درازای تاریخ برای چپاول و بهره کشی
بوده و بدترین آنه که همانا جنگ های جهانی نخست و دوم بود، بدست سرمایه داران
و در پی سازوکار سرمایه داری و در جستجوی بازار ها و بنمایه های بیشتر برای چپاول،
پدید آمد و خود کمونیسم هم از این این بدبختی و برای برچیدن این سامانه ی ستمگر زاده شد.
به دیگر زبان:
پدید آمدن دو جنگ جهانی خود آشکاترین گواه فرومنشانه بودن سرمایه داری است!

نقل قول:سرمایه دار پول خود را از آسمان که نیاورده است. او هم برای آن پول به کسی خدمات داده یا ارزشی در جایی آفریده است
:e057:E412
سخنتان در باره ی اینکه گویا سرمایه دار جایی ارزشی آفریده است و کاریاری بجای اورده، هم بیجا و
هم سزاوار ریشخند است. ما در گفتار خود داریم از رُل های همبودین بنام سرمایه دار و کارگر و اینجا
سخن میگوییم و نه از یک میستر ایکس "سرمایه دار".
اینکه این میستر ایکس، سرمایه ی آغازینش را در چرخه های پیشین، گویا از کار خودش بدست آورده،
نه این سزامندی را به او میدهد که از دیگران کار بکشد ( مانند اینکه من پول گرد بیاورم که بروم
با ان برده بخرم و یا اینکه یک آدمکش را بگمارم که برود یکی را بکشد و سپس در دادگاه بگویم
که " پول خودمه، براش زحمت کشیدم!") نه اینکه پس از اینکه او رُل سرمایه دار را بازی میکند،
در پرسش و پیرنگ ما هیچ دگرگونی پدید میاورد. سرمایه دار کسی است که سرمایه اش را برای فراورش
کالا بکار میندازد و اینرا از راه بکارگماری کارگران انجام میدهد. یک کس میتواند در همبود هر دوی این
رُل هارا بازی کند، برای نمونه کسی که در دکانش پیتزا میپزد یا همان نمونه ی آرایشگر ( سلمانی)
که آوردید یک آدم هست ولی دو رُل سرایداشتی بازی میکند ، از آنجا که خودش را در دکانش بکار گمارده
است، سرمایه دار است و از آنجا که خودش هم دارد برای خودش کار میکند، در همان زمان، کارگر هم هست.
اگر او، یک تن دیگر جز خود را در دکانش بکار میگرفت. تنها جایگاه یک سرمایه دار را داشت و اگر جایی
برای کسی جز خودش کار میکرد و از او مزد میگرفت، آنگاه تنها در جایگاه کارگر بود. پس چیزی در پیرنگی که
آوردیم و پرسشی که کردیم دگرگون نمیشود و آوردن این سخن از سوی شما، بسادگی نشان میدهد که
شما هنوز درنیافتید که از چی داریم سخن میگوییم! برای نمونه این سخن بیجا: اینکه "یک سرمایه دار"
میرود و کفش میخرد، در نگاه کلان که ما در پیک های پیشین آوردیم، و در آن همه ی سرمایه داران در
یک گروه و همه ی کارگران ساختاوری و کشاورزی و کاریاری، در یک گروه و همه ی کالاهای فراورشی
هم در گروه سوم بودند، برابر این است که او دارد چیزی را که از آن خودش است، بر میدارد!. به زبان دیگر
هر چیزی که گروه سرمایه داران "میخرند"، همان برداشتن از کالاهای خودشان به شمار میرود. چرا که گفتیم
که همه ی کالاهایی که در سرمایه داری بدست کارگران پدید میایند، از آنِ سرمایه داران هستند و پس از فروش،
به دست کارگران میرسند! اگر یک سرمایه دار فراورده ی سرمایه دار دیگر را بخرد، سود او را با زیان خودش
فراهم کرده و به وارونه: چون نمیشود که همه ی سرمایه داران میان خود در یک چرخه، از هم چیز بخرند
و همه هم سود کنند! چون همچنان این قانون مزدائیک هست که : چیزی از هیچ پدید نمیآید!
فزون بر این، همچنان که گفته شد، "درآمد" سرمایه دار همان سود او از بهره کشی است و
پیش از اینکه کالاهای او خریدارای بشوند، همه ی "سرمایه" ی او در کارخانه و در کالای او "بسته"
است و پس از فروش، در چهره ی پول، "روان" liquid میشود. برای همین گاه میتواند پیش بیاید که
یک کمپانی و یا سرمایه دار، ارزش های "بسته" فراوان، در چهره ی کارخانه ها و انبار های کالا و زمینها و
خانه ها و .. داشته باشد ولی ارزش "روان" liquidity /پول نداشته باشد. ما همچنین در پیک خود از
کان ارزش" سخن گفتیم و نه از پول. گرچه پول نماینده ی ارزش کالاست ولی بسته به سامه ها،
گاه ارزشی بیشتر و گاه ارزشی کمتر را از ارزش راستین نمایندگی میکند. برای نمونه، زمان جنگ ویتنام،
آمریکا ارزش پول خود "دلار" را کاهش داد و از آنجا که بیشتر کشور های جهان بویژه اروپا، انباشته ی دلاری
داشتند، با انیکار اندوخته های سترگی را از دست دادند، چرا که یک میلیون دلار کنونی شان، اکنون ارزش
نیم میلیون دلار پیشین را داشت، گرچه نامش یک میلیون دلار بود. پس پول یک چیز است و ارزش کالای
فراورده چیزی دیگر ولی ایندو پـُرگاه با هم همراستا هستند. پس پول، نماینده ی پشتوانه ی ان است و
پشتوانه هم کالا هستند، چه کالاهای گسارشی و چه کالایی که ابزار فراورش هستند، و چه کالاهایی که
ماده های خام و کانی و طبیعی میباشند که همگی اینها هم به نیروی کارگران فراورده شده است. پ
س خود گروه سرمایه دار، هیچ چیز از خودش ندارد، یا نیاکان و پدرانشان دزدیده اند ، یا خودشان دزدیده و یا هردو.
اگر پولی برای خریدن چیزی هم میدهد، از کار کارگران پدید امده است. همچنین ما در پیک خود از یک تک چرخه ی
فراورشی سخن گفتیم و کاری به اینکه چه کسانی چه دارایی از پیش پس انداز و یا انبار کرده اند، نداریم. همین
پس انداز ها و دارایی های چرخه های پیشین هم همیگونه بدست آمده ، و نکته این که، سرمایه داران در پی
بیرون کشیدن این پس انداز ها از جیب های دیگران هم هستند که بتوانند ترک خوردن سامانه را بازهم به
دیرتر بیندازند.
گویا این را هم فراموش کرده اید که دولت در سرمایه داری ، از باژ زنده است، باژی که از مزد کارگر
میگیرند ( که آنهم از سوی سرمایه دار میاید) و باژی که که از سود سرمایه دار می گیرند که آنهم
باز از سرمایه دار میاید. سرمایه دار هم باژ خود را روی بهای کالاهایش میکشد و باژ در نگاه او، بخشی
از هزینه ی فراورش میباشد!. پس در پایان همان چرخه هست که گفتیم و دولت و همه ی کارمندانش، از
بخش کاریاری به شمار میروند، مانند ارتش و پلیس که کاریاری شان پدافند از شماست و اینگونه در راه اندازی
فراورش هنباز هستند. این پولها هم که همچنان که گفتیم ، تنها نماینده ی ارزش کالا هستند که همه
را کارگران و کار کشاورزان و و کاریاران ( با سرپا نگه داشتن کارگر) پدید اورده اند و نه "کار" سرمایه دار!
پس بازهم پرسش به جای خود است: گروه سرمایه داران ( همه سرمایه داران) می خواهند
همه کالاهای فراورده ی خود را به چه کسانی بفروشند که از آنجا سودی ببرند؟ و آن خریداران،
که باید سود اینهارا فراهم کنند، باید از کجا بیاورند که این کار ارا انجام دهند!؟

kourosh_bikhoda نوشته: بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست
این چامه ی فردوسی فرزانه هم هیچ پیوندی با انچه میخواهید برسانید
( کردار بد "سوسیالیستها" نشانگر بدی اموزه های سوسیالیسم است) ندارد.
این چامه که در نکوهش محمود غزنوی سروده شده، میگوید که او بزرگی خودش را در
کردار نمایان نکرده (به چامه سرا یاری و نکرده و کار او را ارج ننهاده) و تنها در گفتار
مردم بزرگ خوانده میشود= بزرگی راستین ندارد.
. اینهم باز پیوندی به اینکه آموزه های سوسیالیسم بد هستند، چون گویا در کردار،
گروهی که خود را "سوسیالست" مینامیده اند، کارهای بدی کرده اند، ندارد و باز یک سفسته است.
شما باید نشان دهید که کردار بد، بگونه ی ناگزیر و اورگانیک [B]و سامانیک، از آموزه های سوسیالیسم بر میخیزد[/B]
همانگونه که من با واکاوی و آناکاوی سازوکار سرمایه داری پایور کردم. ما در اینجا در قهوه خانه ی قنبر که نیستیم !
پس بهتر است دست از ادبسار پارسی هم بردارید و فرزانه ی فردوسی را هم به گاری سرمایه داری نبندید!!

[SIZE=3][/SIZE]


پارسیگر
با درود

کلاشنیکوف و استینگر ...

بیجاست. همونطور که قبلن هم گفتم من اینجا قرار نیست از سیاست دولت ها دفاع کن. این شمایید که بالای منبر هوس سحرای کربلا کردید و طوطی وار تکرار می کنید "موشک استینگر امریکایی" ولی دستکم برای روشن شدن خوانندگان و خود من حتا یک منبع و مدرک از این را نشان ندادید. در مورد دوستان امریکا هم باز باید تکرار کنم که دولت های دوست و شریک نظامی شوروی قبلن مورد اشاره قرار گرفته اند. هوشمندانه در جایی که نظر خواننده را جهت دار کنید این موضوع را تکرار می کنید در حالیکه در لیست دوستان شوروی دیکتاتورها و جنگلی هایی بودند که چیزی از به قول شما "هومنی" سرشان نمیشده. همین الان نیز کشور دوست و برادر چین اگر به مدد حکومت اسلامی نرسد این ضد مردمان انقدر عربده کشی نمیکنند. پس میبینید که آویزان شدن از چنین دستاویزهایی به سود شما نیست.

ضمنن قرار نیست چون شما از اسلام خوشتان نمی آید، انتظار این را داشته باشید که امریکا تمام کشورهای اسلامی را قلع و قمع کند! این روش استالینی مختص شوروی است.

افتادن بمب در خاک شوروی

شوروی هم از آلمان غرامت آنچنانی دریافت نکرد. آلمان پس از جنگ دو تکه شد که این خود موضوع غرامت را تا حد زیادی حل کرد. ولی با اینحال آلمان بیش از 2 میلیارد دلار به عنوان غرامت بدهکار شد. فرانسه و انگلستان به جای پول، اسیر جنگی گرفتند. از طرفی روشن است که یکی از علت های طرح مارشال، ایجاد بازاری خوب برای فرآورده های امریکایی بوده است. کمک امریکا به آلمان غربی بیشتر از غرامت جنگی باعث به کار افتادن صنعت امریکا و خروج آن از رکود اقتصادی شد.

دکترین ترومن هم ارتباطی به موضوع ندارد. روشن است که امریکا، انقلابیون سرمست شوروی را برای خود خطری می دید (همچنان که ما و لیبرال ها نیز انقلاب کمونیستس/سوسیالیستی را خطر بزرگی میدانیم). چنانچه امریکا به دادِ ژاپن نمیرسید، ژاپن هم الان شمالی و جنوبی داشت.

استدلالتان درباره ی تعداد مرگ و میر ناشی از جنگ اشاره به این دارد که چون نیروی انسانی در شوروی بیش از هرجای دیگر از دست رفته است، پس برای بازسازی و بنای مجدد کشور، شوروی بیش از هر کشور دیگری دچار مشکل است و عقب افتادگی آن به این خاطر بوده است. من هم نشان دادم که جمعیت شوروی در پس و پیش از جنگ تفاوات چندانی نداشته و البته رو به افزایش بوده است. اگر قرار باشد استدلالِ "اگر جنگ نیمشد..." را اضافه کنیم، که این برای همه ی کشورها یکسان بوده است و مثلن ژاپن و آلمان هم در صورتی که جنگ رخ نمیداد دارای رشد جمعیتی بالاتر از این میشدند.

در مورد نرخ رشد جمعیت و آمارِ جمعیت در سال 1941 در صورت اطلاع از علم آمار، میدانید که آمار سال 1941 در آن نمودار به احتمال زیاد "داده ی پرت" است. به این دلیل که مقدار رشد 20 میلیونی، قبلن در طول 13 سال رخ داده است. یعنی به طور متوسط هر سال 1.5 میلیون نفر. در طول 2 سال منتهی به آغاز جنگ این رشد دو برابر شده و به سالی 3 میلیون رسیده است. اکنون داده ی سال 1941 میگوید این نرخ در طول 2 سال اول جنگ باز هم افزایش داشته و به طرز عجیبی تقریبن 5 برابر شده است (14 میلیون در سال) تا باعث شود جمعیت شوروی در سال 1941 نسبت به 1939 نزدیک به 28 میلیون نفر رشد کند. اگر این آمار را صحیح بدانیم (داده ی پرت نباشد) قطعن این رشد ناشی از جنگ و سیاست رشد جمعیت می تواند باشد. بر این پایه، رشد 28 میلیونی در 2 سال اول جنگ، همان دلیلی را دارد که مرگ و میر 25 تا 30 میلیونی ناشی از جنگ. که این باعث ناکارامد شدن ادعای شما در مورد تاثیرات نیروی انسانی در بازسازی کشور دارد. به تعبیری، نرخ رشد 1.5 تا 2 میلیونی شوروی تقریبن در همه ی دوران ثابت مانده است. یعنی جمعیت شوروی میبایست در صورت عدم بروز جنگ در طول 6 سال میانگین 10 میلیون رشد می داشته است که طبق آمار 2 میلیون رشد دارد. مگر اینکه این 8 میلیون نوزاد 0 تا 6 سال سن را دستاویز جدیدی برای خود کنید.

نخست می گفتید که در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در آن افتاد.
مزدك بامداد نوشته: در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در دو شهر کمابیش کوچک
آن افتاد
اکنون که ادعاهای قبلیتان را پوچ شده دیدید می گویید راه ها و زیرساخت های آن دست نخورده بود! پس گویا امریکا مستراح های عمومی را ویران کرده بوده است. امپراتوری ژاپن هم که بنا بر ادعای خودتان از بین رفت و قلمرو آن نابود شد، پس میبینید که ژاپنی ها هم در بازسازی و گردآوری کشور مشکلات فراوانی داشته اند. در مورد ژاپن به خوبی قبلن توضیح داده ام و به وارون شما بیش از این علاقه به تکرار ندارم.

در مورد ارتباط جنگ جهانی با کاپیتالیسم هم باید گفت بعید می دانم کسی با شنیدن این یاوه ها به خنده نیفتد.

مزدك بامداد نوشته: گروه سرمایه داران ( همه سرمایه داران) می خواهند
همه کالاهای فراورده ی خود را به چه کسانی بفروشند که از آنجا سودی ببرند؟ و آن خریداران،
که باید سود اینهارا فراهم کنند، باید از کجا بیاورند که این کار ارا انجام دهند!؟

اینطور که پیداست، از اقتصاد به کلی سرتان نمی شود و عجیب هم نیست. پرسش اینجاست که آیا همه ی سرمایه گذاری ها باید منجر به سوددهی شوند؟ در علم اقتصاد و مدیریت تولید، مبحثی وجود دارد به نام "تئوری محدودیت ها". تئوری محدودیت ها به این میپردازد که به دلیل نا محدود بودن منابع و سرمایه، دستکم یک محدودیت در کار اقتصادی وجود دارد که مانع نیل به سود می شود. دکتر گلدرت نظریه پرداز این تئوری می گوید: "هر سیستم واقعی نظیر یک سیستم کسب و کار، در داخلش باید حداقل یک محدودیت داشته باشد. اگر چنین محدودیتی وجود نداشته باشد پس سیستم می تواند به مقدار نامحدودی از انچه تلاش می کند سود بدست آورد. این در حالی است که این موضوع برای همه شرکت ها واقعیت ندارد و سود شرکت ها محدود است." در یک سیستم ایده آل بدون محدودیت درونی، این محدودیت بیرونی و سرچشمه از بازار دارد. چنین چیزی به معنی فعالیت رقیب یا محصولِ رقیب است. پس دستکم می دانیم یک محدودیت و مانع برای نیل به سود وجود دارد و همه نمی توانند سود ببرند. درست در اینجاست که نقش مدیریت که قبلن به خوبی تلاش کردم آن را توضیح دهم پر رنگ می شود. یک مدیر در راس یک شرکت میلیون دلاری، ممکن است صدها هزار دلار برای آن شرکت و کارمندانش ارزش داشته باشد. چرا که اتخاذ تصمیمات نادرست توسط وی می تواند منجر به نابودی این سیستم شود.

چیزی که شما نمیدانید اینست که لازمه ی یک بازار آزاد، چنین چیزهاییست. جالب اینجاست که تمام اینها فرمولیزه و تئوریزه شده هستند. هنر انسان خردمند همواره این بوده است که پدیده ها را علمی بررسی کند و آنها را برای خود به کار بندد. همانطور که قبلن گفتم شما می توانید از تئوریِ من استفاده کنید و کشوری پدید بیاورید که در آن اثری از پول نباشد و این راحتتر از سوسیالیسم است. تمام یافته های علم اقتصاد و دستاوردهای آن را نیز می توانید به سطل آشغال بیندازید. ولی خب به جای یادگیری و بهره برداری از اینها شما مایلید بر طبل سرنگونی نظام کاپیتالیستی بکوبید و شاد باشید (مانند بحران های اقتصادی) که البته من مانعی در این نمیبینیم و رهایتان میکنم تا شادی کنید.

ضمن اینکه هنرمندانه توضیح من را درباره چاپ پول جدید و افزایش نقدینگی که دولت ها ناچار به انجام آن هستند لاپوشانی کردید.

مزدك بامداد نوشته: این چامه[65] ی فردوسی فرزانه[66] هم هیچ پیوندی با انچه میخواهید برسانید
( کردار بد "سوسیالیستها" نشانگر بدی اموزه های سوسیالیسم است) ندارد.

خیر من این را نمیخواهم برسانم. چیزی که میخواهم برسانم اینست که با تئوری پردازی و سخنان عامه پسند و زیبا نمی توانید کاری از پیش به در ببرید و باید به جای سخنرانی، عمل کنید که البته سابقه 70 سال فعالیت عملی تان را هم دیدیم و هنوز هم کمابیش میبینیم.

مزدك بامداد نوشته: باید نشان دهید که کردار بد، بگونه ی ناگزیر[68] و اورگانیک و سامانیک[69]، از آموزه های سوسیالیسم بر میخیزد
همانگونه که من با واکاوی[70] و آناکاوی[71] سازوکار[45] سرمایه داری پایور[72] کردم.

گویا تازه از خواب بیدار شدید. در تمام این مناظره تلاش من بر این بود که زاییده شدن یک دولت پر قدرت (در مقابل مردم) و دخالتگر اقتصادی و تهیه ی شرایط برای ایجاد یک دیکتاتوری را نشان دهم. ضمنن مسائل اخلاقی درونی سیستم سوسیالیستی را نشان دادم. تمام اینها را در پیک بعدی نتیجه گیری خواهم کرد.

مزدك بامداد نوشته: پس بهتر است دست از ادبسار[73] پارسی هم بردارید و فرزانه ی فردوسی را هم به گاری سرمایه داری نبندید!!

اینهم یاوه ای دیگر از طرفداران "مالِ خر" است. البته به شما مربوط نمی شود که من برای خودم از ادبیات استفاده میکنم یا خیر. چنانچه شما هم در پست های قبلیتان اشعار زیبای فردوسی عزیز را آلوده به قلم کمونیستیتان کردید و اصولن در این صلاحیت نیستید که من را نصیحت کنید و از این امر بازدارید. با سپاس.
استینگر و کلاشنیکوف

شما خود در پیک پارین، خستو شدید که آمریکا به مجاهدین جنگ افزار داده.
در این هم که موشک استینگر داده جای هیچ سخنی نیست:
Arming Afghan Guerrillas: A Huge Effort Led by U.S.
Arming Afghan Guerrillas: A Huge Effort Led by U.S. - New York Times

افتادن بمب در شوروی

سخن ما هم تنها این بود که آمریکا برای بازسازی المان و ژاپن و .. پول های هنگفت
پرداخته است و شوروی به تنهایی از پس گرفتاری های بسیار سترگ تر خود برآمده است.
مهند نیست که شما این را " به داد رسیدن" بخوانید یانه، مهند این است که
اگر شوروی نبود، اینها به داد هیچکس نمیرسیدند! پس همچنان که گفتیم، باید
این کشور ها از ما کمونیست ها سپاسگزار باشند، همچنان که مردم بسیاری
از کشور ها باید سپاسگزار باشند که دستاورد هایی مانند بیمه ی
بیکاری و بهداست و .. از فشار کمونیست ها و "از ترس " از ما، به مردم داده
شده و گرنه چنین چیزی، همچنان که خودتان هم خستو شدید، خودبخود و
داوخواهانه و از روی نیکخواهی سرمایه داران (!) به انجام نمیرسیده است.

داده ی پرت!

اکنون که مچ شمارا در کژنمایی این آمار گفتیم، میگویید این یکی داده ی پرت بوده؟
نه ، پس از اینکه دگرگونی های ساختاری استالین کم کم استوار شدند، شوروی به تراز
بسیار بالاتر سرایداشتی ، در سنجش با سالهای بازسازی و آشوب و کارشکنی های نیروهای
واپسگرا، رسید و این به افزایش شتبانده چپیره ی شوروی یاری رسانید. نکته ی دیگر اینکه،
افزایش چپیره از سوی نوزادان و کودکان است و افزایش میانگین زندگی که از بهزیستی
بیشتر گواهی میدهد. در جنگ ولی سربازان و جوانان و نیروهای کار کشته میشوند و شما
نمیتوانید بچه های ۵ ساله را که در پی افزایش چپیره پدید آمده اند، بجای انها به کار و فراورش
و پدافند و بهداشت و سوادآموزی و .. بگمارید. پس کژفرنود شما دوسویه است، هم در
کژنمایی آمار و هم انیکه نوازد را برابر نیروی کار و سازندگی جوان جا زده اید و
مارا اینجا وادار میکنید که دو دو تا چهار تا راهم به شما یاد بدهیم.

در خاک ژاپن جنگی انجام نشد

درست است، گویا شما چم خاک را نمیدانید. برای نمونه سربازان هیتلری در خاک خود
شوروی پیشرفته و همانجا با ارتش سرخ جنگ میکردند. ولی هیچ سرباز آمریکایی در درازای جنگ،
در خاک مهادین ژاپن ( ۴ آبخست مهادین) پیداه نشده بود و جنگ آندو، در اَبَردریای آرام
و بیشتر در چهره نبرد رزمناو ها و نبرد های هوایی و زیردریایی بود. گاهی نیز بر سر
آبخست های ریز و درشت این اَبردریا باهم جنگ زمینی /دریایی داشتند که آنجا هم بیشتر،
ناوهای جنگی آن آبخست را به توپ میبستند. ولی به وارونه، ژاپن در خاک چین سرباز
پیاده کرده بود و در همان جا با ارتشهای چین میجنگید. روشن است که زمانی که پای
هیچ سرباز دشمن به خاک ژاپن نرسیده باشد، اندازه ی ویرانی ها بسیار اندک تر از
این است که جنگ زمینی در جایی انجام بشود. بزبان دیگر، شوروی هم بمباران هوایی
شده و هم, تک آفند پیاده سپاه و سواره سپاه زرهی و جز آن. بر این پایه هر کوره دهی هم
که در آن سرزمین ها بوده، به ویرانی کشیده شده، هتّا همان "مستراح " ها که گفتید.
پس بازهم: تراز ویرانی شوروی را با این ترفند ها نمیتوانید کاهش دهید تا به پندار
بیهوده ی خود دستاورد و کارآمدی بازسازی شوروی را ، که بازهم میگویم بی یاری
میلیاردی از بیرون بوده، ناچیز نمایش دهید!

مرزمندی سود

شما خود اکنون خستو شدید که همه ی سرمایه گذاری ها نمیتواند سودآور باشد، گرچه
فرنود هایی هم برای ماست مالی چرایی ان آوردید، ولی پیشرفت بزرگی است. این که همه
سرمایه داران نمیتوانند سود ببرند ( نه اینکه نمیتوانند سود بیمرز ببرند که جداست)،
در همین شمارگری ما نهفته بود و آنهم اینکه کسانی باید بتواند همه ی فراورده های
آنان را بخرند و این کسان هم از کیهان نیامده امد و همان مزدبگیران خود سرمایه دران
/کشاورزان و کاریاران ی باشند. ولی چون مزد اینها بایستی کمتر از ارزش کالایی باشد
که فراورده میشود ( وگرنه سودی در کار نیست)، پس اینها نمیتوانند همه ی کالاهای
فراورده شده را بخرند و همپیشی, درست از همینجا میان سرمایه داران براه میافتد، چرا
که اگر کالاهای یکی را بیشتر بخرند، کالاهای ان دیگری را کمتر باید بخرند، چون پول و
مزد مزدبگیران ، بسنده برای خرید همه کالا های فراورشی ( در یک چرخه ی فراورش و گسارش)
نمیباشد. یا باید پس انداز خود را از چرخه های پیشین بکار ببرند و یا باید وام بگیرند ( دزدیدن
از آینده، همچنان که گفتیم) و یا باید ورشکست شوند ( باز شدن قیچی میان دارا و ندار)
پس میبینم که با اینکه خواستید با ماست مالی و انگ اینکه گویا ما سر از روند های
سرایداشتی در نمیآوریم، سخن مارا پذیرفتید و آن اینکه سرانجام در این سامانه ی شما،
برد و باخت هست، ورشکستگی و بیکاری و بحران هست، خودکشی کسانی هست که ناگهان سهام
وال استریت شان صفر میشود و دیگر "زرنگ" ها اینگونه هستی شان را بالا میکشند و برای همین هم
جنبش کارگری و سرمایه-دار-ستیز، مانند " وال استیرت را فروگیریم" پدید میایند. فرومنشانه بودن
این که سرایداشت قمارخانه ی گروهی گرگ سرمایه دار و هنگامه جو ( ماجراجو) و دزد شده است،
نیز آشکارا از همین پیداست و من اینجا خرسندم که شما سرانجام سخن مارا پذیرفتید، گرچه
از پاسخ به پرسش ما باز هم شانه تهی کردید!

آناکاوی چامه ی
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دو سد گفته چون نیم کردار نیست

در چامه ی بالا، به پدیده ای بنام "حرف مفت" پرداخته میشود، سخنیکه با کنش همراه نباشد،
از دید چامه سرا ، یاوه است. در این چامه ارزش کنش بیش از ۴۰۰ بار بیشتر از سخن تنها،
برآورد شده که انهم نمادین است. همانند این پنداره در چامه ها و سخنان دیگر ادبوران هم دیده میشود:
"عالم بی عمل = زنبور بی عسل" . واژه ی "سراسر" میرساند که سخن بی کنش، سراپا بی ارزش هم
نیست. ولی آنچه مهند است، این است که کاری انجام بشود.
این چامه نمیگوید که برخی سخن و کردارشان با هم یکی نیست. نمیگوید که برخی کارهایی انجام میدهند
که با داو ها و آموزهایی که از ان پیروی میکنند ، یکی نیست، بساکه از بی کنشی و کم کاری گله میکند.
او میگوید که داو بزرگ بودن، تنها با "حرف مفت" نمیشود و باید این سخنان با کنش و کردار و کوشش
همراه باشد ، تا این بزرگی در نزد مردم پذیرفته شود.
برای همین نمیتوانیم ما این چامه را برای کسانی که کنشمند هستند، ولی گویا کردار و جهان بینی شان با هم
نمیخواند، بکار ببریم
kourosh_bikhoda نوشته: منظور من دقیقن این بوده که حرف زیبا و مردم پسند زدن و پوپولیست شدن کار آسونیه. مهم اینه که کاری برای مردم بکنید.
از انجا که ما کارهای بسیار برای مردم کرده ایم،
از واژگشت و خون دادن و شکست دادن هیتلر و
شکست دادن آمریکا در ویتنام گرفته تا و همین
بیمه ی بازنشتگی و بیکاری و .. اینها که از کار ما
پدید آمده، بازهم سخن شما بیجا می نماید
پاسخ به دیگر سخنان بیجای شمارا در این بخش پی گیریم :
http://www.daftarche.com/%DA%AF%D9%81%D8...#post53246

چکیده ی سخن در باره ی تراز فرامنشی
دوسامانه ی کاپیتالیستی و سوسیالیستی


ناپسندی و فرومنشانه بودن بهره کشی هومن از هومن

بهره کشی هومن از هومن، یک کار فرومنشانه است و هرکار فرومنشانه را میتوانید
اینگونه دریابید: خود را جای ان کسی بگذراید که میخواهید با او کاری انجام دهید.
اگر آین کار را بر خود پسندیدید، آن کار فرامنشانه است و گرنه فرومنشانه میباشد.
بهره کشی هم چه به شیوه ی برده داری باشد، چه به شیوه ی خاوندی و"رعیت" داری
و چه به شیوه ی نوین بهره کشی از کارگر، فرومنشانه است، خود شما هم دوست ندارید
کسی شمارا بکار گمارده و از کار شما چاق و فربه گردد و تازه سرنوشت شمارا هم در
همه ی زمینه های زندگی همبودین و سیاسی و زندگی کاری در دست داشته باشد و برای
نمونه با یک چرخش قلم، شمارا از کار بیرون بیندازد. همان که در آمریکای پسندیده ی
شما بنام hire & fire روا گردیده است. هع کسی که گمان میکند که بهره کشی کار
خوبی است، خودش را دمی چند، در جایگاه کارگران و بهره‌دِهان و رنجبران بینگارد.

آشکار شدن چهره ی فرومنشی سرمایه داری
در افزایش بزه کاری و کژی های همبودین


گسترش فرومنشی، بزه کاری، از میان رفتن همبستگی هومنی در جاهایی که سرمایه داری ناب هست
در سنجش با جاهایی که گامهای سوسیالیستی، مانند بیمه ی بهداشت و بیمه بیکاری و آموزش و پرورش
رایگان و ... چیزی است که آمار نشان میدهد و نمیتوان به زیر فرش روفت ، خود یکی از بزرگترین نشانه های
ریشه ای و ساختاری بودن فرومنشی در سازوکار سرمایه داری میباشد. خود همان میلیاردر ها هم از انیرو،
خوشی آنچنانی باید از زندگی نمیتوانند ببرند، همواره در ترس از شورشیان، دادخواهان و بزه کارانی هستند
که خود به دست خود پدید اورده اند. این است که همواره با تن‌بانان ( بادیگاردها) همراه هستند، پلیس و ارتش
همواره بزرگتری را باید بسازند، که گاه از همان ها هم باز در ترس هستند! چه بسیار بچه های میلیونر هارا
بزره کاران ، که قربایان همبود "برد و باخت" سرمایه داری هستند، دزدیده اند و تنبهای میلیونی از آنها درخواسته اند.
(بیجا نیست که آمریکا بزرگترین آمار زندانیان جهان را داراست )
از سراسر گیتی، زنان و دختران به متروپول های سرمایه داری میروند تا انجا تن خود را به پولدار ها و سرمایه داران
و کمپانی های مرزشنگاری (پورنوگرافی) بفروشند، چرا که کشور های سرمایه داری خودشان از سوی امپریالیست های
گردن کلفت تر از یکسو و مافیای سرمایه داری بومی از سوی دیگر، شانس بهزیستی و یک زندگی هومنی را از انها
گرفته است! یک نمونه از همین کشورهای سرمایه داری هم جمهوری اسلامی خودمان است که همه میشناسید!
گرچه در این گفتگو ها، تنها از امریکای نازنین در جایگاه کشور سرمایه داری یاد میشود ولی همه ی جهان ، جز دو
سه تا کشور کمونیستی که انها هم به ناچار در چنگال بازار امپریالیستی گرفتارند، اکنون سرمایه داری است. ولی
این دوستداران بهره کشی و سرمایه داری، سخن ی از پاکستان و مصر و .. بزبان نمیآورند و ویترین و قبله گاهشان
Beverly Hills و New York ، و در بهترین ایستار، شمال شهر تهران میباشد و تازه با بیشرمی انرا با کوبا هم میسنجند! !

آشکار شدن چهره ی فرومنشانه
سرمایه داری در برکشیدن فرومایگان


همچنان که در پیک های پیشین گفته شد، ساز وکار سرمایه داری یک گرگ سرا میسازد
که همواره نیازمند بازار ها از یکسو و نیروی کار ارزان از سوی دیگر است. با جهانی
شدن سرمایه و "صدور سرمایه"، کژی های سامانیک سرمایه داری نیز چهره ای جهانی
یافته و پدیده امپریالیسم و دست اندازی غول های سرمایه به بنمایه های جهانی نیز
پای به میدان هستی نهاده است. از انجا که سود در این سامانه ارزش و جایگاه بالاتری
از هومنی دارد، چه بسا خودکامگان و فرومایگان از سوی امپریالست ها کاشته و
ساخته شده اند که جنبش های مردمی ، هتا انهایی را که کمونیستی هم نبوده اند، سرکوب
نمایند. نمونه اش در کشور خود ما در ٢۸ مرداد بود که سازمان سیا با بر کشیدن فرومایگانی
مانند ایت الله کاشانی و شعبان بی مخ چاقو کش و ... توانست سالهای فراوانی نفت مارا
چپاول نماید و بر سر خود ما نیز "ساواک" و شکنجه و بستن دهانها و بیشرمی هایی مانند:
" هر کس دوست ندارد هموند حزب رستاخیز بشود، بیاید پاسپورتش را بدهیم برود"!!
انجامید. چه جوانان پرشور و آزادی خواد و دادخواهی که بدست ساواک، که آپاندیس
سازمان سیا بود، از میان نرفتند و قهرمانانه جان نباختند و یا ناجوانمردانه در زندانها
بنام اینکه در "حین فرار" بوده، کشته نشدند.
در سراسر جهان نیز واژگران قهرمانی مانند چگوارا، بدست چپاولگران جان در راه
دادگری و رنجبران باختند، تا امیرکای لاتین همچنان بتواند چاپیده شود. سالوادور آلنده،
کشوردار سوسیالیست شیلی را که با همان بازی دمکراسی سرمایه داری بر سر کار
آمده بود که سازمان سیا با یاری نوکرانی مانند ژنرال پینوشه، از میان برداشتند که
بتوانند مانند کفتار و کرکس، "برادارنه" کانی های مس و .. شیلی را بالا بکشند.
پاتریس لومومبا را که میخواست کنگو را به راه بهروزی و پیشرفت ببرد، به دست
فرومایگان زرسالار نوکر خود ، ناجوانمردانه و فریبکارانه، از میان بردند.
۵ میلیون کمونیست در اندونزی ناجوانمردانه و فریبکارانه کشته شدند ولی هیچ
پرخاشی از سوی سرمایه دران به این کار ناهومنی نشد، ولی اگر یک بزه کار
را در کوبا میگرفتند، فریاد وا ازادی و حقوق بشر و ... اینها به آسمان میرفت،
چرا که دل اینها برای هومن نمیسوزد و یا همون همان است که در نوکری اینها ست! به
کوبای کوچک تاختند و با پایداری قهرمانانه ی مردم آنجا شکست خوردند، به کشور
ناچیز وناتوان ویتنام تاخته و انرا با ناپالم و بمب های خوشه ای و زهر نارنجی
پوشاندند، و میلیارد ها دلار و هزاران و باز هزاران جان جوان و پیر و کودک و
هتّا سربازان خود را هم به پای سود ۴ تا گنده بک سرمایه دار به هرز ریختند، به
کره کوچک با ارتشهای چندگانه تاختند و دوپاره شدن انرا و فروبند و گرسنگی دادن
به کره ی شمالی را پدید اوردند. میلیارد ها دلار پول ریختند که با جنگ سرد، و همپیشی
جنگ افزاری + starwars
! ، کمونیسم را از میان برده و بازار های اروپای خاوری را برای خود
بازکنند و آنجا هم نیروهای مافیایی را که دیگر هیچگونه تنش ایدئولوژیک ! با آمریکا
ندارند، سرکار بیاورند. مهند نبود که "یلتسین" همواره مست بود، و یا چه اندازه دمکراسی
و ازادی سخن و .. را ارج مینهاد، مهند این بود که خواسته ی امریکایی هارا بجای بیاورد
تا دمکرات و نازنین شمرده شود!
کیست که نداند که کمربند سبز اسلامی را اینها برای فشار به شوروی ساختند و دین گندوگوز
اسلام
را که پلیدترین جهان بینی های بهره کشی و دزدی و برده داری به شمار میرود، در
برابر " بیخدایی " کمونیستی و ماتریالیسم ، برکشدیند و پیشرفته ترین جنگ افزار های
خود را به دست اسلامیست ها ، چه بمب اتم پاکستان باشد و چه موشک استینگر ، رساندند.
( که همین رساندن موشکهای استینگر ، دو بیلون دلار هزینه داشت)
آمریکا هتّا شرم نکرد که با ارتش دیناسورآسای خود به یکی از کوچکترین کشورهای
جهان ، که همان گرنادا باشد، بتازد که آزادیخواهان را تار و مار کرده و دوباره
نوکران خودش را در انجا بکارد. سر نوشت نیکاراگوئه و ... هم بهتر نبود و آمریکا
" به داد همه ی (سرمایه داران) آنها رسید"!!

آیا نمیشد همه ی این پولهای هنگفت را در راستای بهروزی مردم ، از هند تا افریکا، از
آمریکای لاتین تا اسیا، سرمایه گذاری نمود که با کاهش تنش، جهانی بهتر و دوستانه تر
و برازنده تر برای زندگی هومنی داشته باشیم؟
نه، چرا که سرشت این سامانه در بیخ هومنی نیست، گرگ آساست.

دزدیدن کارشناسان و نیروهای ارزشمند
کشور های دیگر، از سوی متروپول های سرمایه

از انجا که امریکا در هیچ جنگ جهانی بمب نخورده و از کار میلیونها برده که از آفریکا
گرفتار کرده و برای کار به آمریکا فرستاده میشدند، چاق و پولدار شده بود، نیروی
رزرو و رهبر جهان سرمایه داری و شیر جنگل و ببر بنگال گردید. همین خود باز
به انباشته شدن هر چه بیشتر دارایی ها در امریکا و بالارفتن تراز ارزش دلار و
هّا جهانی شدن دلار در جایگاه ارز بازرگانی جهانی و .. گردید و تراز دستمزد ها
نیز در انجا ، در سنجش با کشور های "شغال" افزایش یافت، همین، انگیزه ای برای
کارشناسان جهان سوم و هتّا اروپا و دیگر کشور های پیرامونی شد که برای بدست
آوردن پول و بهزیستی بیشتر، به آمریکا بکوچند. این کارشناسان که با سامانه ی
اموزش و پرورش بومی خود و با هزینه ی مردم خود این جایگاه را بدست اورده بودند،
درست در ان زمان که میبایست در کشور خود، میوه ی این را به مردم پس میدادند،
بدست متروپول افتادند و که تنها میوه چین این روند هستند. پس اینجا هم سامانه ی
سرمایه داری میوه ی رنج و هزینه ی دیگران را به آسانی و بگونه ی قانونی !
میدزدد. ناگفته نمایند که تنها اینگونه کاگران و کارشناسان "سودمند" در آنجا خوشامد
هستند و گرنه برای مکزیکی ها و .. دیوار کشیده اند که نتوانند بیایند به بهشت سرمایه داری!
پس در اینجا هم فرومنشانه بودن این سامانه در چهره ی دیگری به روشنی دیده میشود.
از سوی دیگر این نشان میدهد که سرمایه میهن نداشته و میهن دوستی جایی در کنار سود ندارد.
بگذار انها که مرا پرورده اند از گرسنگی بمیرند ( not my problem) ، مهند من هستم و سود من !

پدید امدن جنگ های جهانی بدست سرمایه داران

همچنان که میدانیم ، پیش از ١۹١۹ هیچ کشور کمونیستی هستی نداشت و همه ی پهنه ی
جهان در دست بهره کشان و سرمایه داران رنگارنگ بود. از انجا که هچنان که گفتیم،
هرکدام از اینها به ناچار در پی بازار و بنمایه بودن و جهان هم جای بسته و کرانمندی
میباشد، برخورد ای گروه های سرمایه داری با هم، ناگزیر و پرهیز ناپذیر بوده وباید
روزی روی میداد. جنگ جهانی نخست درست در همین راستا و بدست گروه های
همپیمان سرمایه داری براه افتاد که سرنوشت بازار ها و بنمایه هارا روشن نماید.
پس از ان جنگ خانمان سوز بود که نیروهای زندگی دوست و هومنی بیدار شدند و
کم کم جنبش های آشتی خواهی و دادخواهی گردن افراشتند. ولی سرمایه داران که از
تلخی این جنگ چیزی نسهیده بودند ( چون مردم را جلوی توپ فرستاده بودند و خود
تنها در تخت فرمانروایی لم داده) ، با نهادن بار سخت تاوان و .. بر دوش آلمان،
تخم جنگ جهانی دیگری را کاشتند و این بار جنگی سهمگین تر و ویرانگر تر براه
انداختند که هرچه شوروی کوشید که از آن برکنار بماند و هر چه به هیتلر پوان داد
که دست از گریبان روس بردارد، میوه نداد و سرانجام نیروهای فاشیستی سرمایه داری
به آن کشور هم تاختند. این دو جنگ جهانی ، از بزرگترین نشانه های فرومنش بودن و
هومن ستیز بودن سامانه ی سرمایه داری و بهره کشی می باشند
. ناگفته نماند که
با اینهمه که امپریالیسم در جهان پیروزمند ست، هنوز از بهروزی مردم چیزی به چشم
نمیخورد که هیچ، باید تاوان بحران سرمایه داری و زیان بانکهای میلیاردر هارا هم مردم بدهند!

جهان بینی های فرومنشانه سرمایه داری ،
برخاسته از کژی سامانه ی کاپیتایلسم

نیاز به یادآوری است که خود جورج واشنگتون هم برده دار بود و "دمکراسی"
آمریکایی آنزمان، در بر گیرنده ی این بیچارگان نبود و اگر استان های شمالی
که استان های ساختاوری بودند، نیاز به نیروی کار فراوان نداشتند، بردگان
همچنان در کشتزار های استان های جنوبی. تا امروز هم جان میکندند!
آزادی سیاهان هم به چم برابری آنان نبود و باید آزادیخواهانی مانند مارتین
لوتر کینگ
جان خود را میدادند که سرمایه داری آمریکایی، آهسته آهسته،
سیاه پوستان را هم ادم بشمار اورند. جهان بینی های سرمایه داران، همواره
واپس گرا بوده، چرا که اینها نیاز به یک ایدئولوژی دارند که بهره کشی اینها
را یک جوری زیبانمایی کرده و "طبیعی" نشان دهد. از اینرو گاه به دین آویزان
میشوند که خواست خداست که ما برتریم، و گاهی از نژادپرستی، که گویا نژاد
ما برتر است و سیاهان باید برای ما کار کنند و گاه از کژبرداشتی از داروینیسم ...

نلسون ماندلا نزدیک سی سال در زندان سرمایه دارانی بود که نمیخواستند بهره های
هنگفت از کار سیاهان را که در کان های الماس و تلا برای انها جان میکندند،
یک خورده هم که شده، برای بهزیستی همان ها بکار گیرند.

آسایش یا تنش و استرس؟

از انجا که در میان گروه گرگان، آسودن و آرام گرفتن برابر با دریده شدن است،
در همبود های سرمایه داری همپیشی سخت و دیوانه واری میان مردم پدید امده است
که چه کسی به بهره و بنمایه های زیستی بیشتر و بهتر دست یابد. برای نمونه کودکان
باید مانند "خر" بیاموزند و هتّا پس از آموزشگاه، به کلاس های دیگر مانند زبان و
مزدائیک و .. بروند تا در این همپیشی تنگاتنگ، شانسی برای نوکری بهتر سرمایه دار
داشته باشند. در کره ی جنوبی برای نمونه، پدر و مادر ها هتّا وام میگیرند که بچه شان
به کلاس های بهتر و گرانتر بروند و همه ی داستان هم از سه سالگی آغاز میشود.
در این استرس جانفرسا، کودک دیگر زندگی کودکی آسان و هومنی را که سرشت او
خواهان ان است ندارد و درست یک غلام خانه زاد است که از بچگی باید به بردگی خوی
گیرد. این استرس و همپیشی دیوانه وار ، در گسارش دیوانه وار و در جنب و جوش
دیوانه وار (هکتیک) و دور شدن هرچه بیشتری هومنی از آسایش تن و روان و پدید
آمدن کسانی که دیگر " نمیکشند" و روی به ماده های روانگردان، از همان سیگار گرفته
تا هروئین و ... میاورند, می انجامد. جوری که دیگر کشیدن این ماده ها دارد چیزی بهنجار میشود.
اینگونه، هومن تا بخود بجنبد، پس از یک زندگانی سراسر کار و بدو بدو، پیر و خسته
و درمانده و تنها شده است و به خانه ی سالمندان سپرده میشود که در آنجا هم پُرگاه
با آزار کاریاران آنجا که خودشان با مزد اندک و استرس بالا دست بگریبانند روبروست.
(بیجا نیست که آمریکا یکی از بزرگترین بازار های ماده های رونگردان
از کوکائین گرفته تا مورفین/تریاک نیز بشمار میرود
)
در یک همبود درست و هومن دوستانه، آسایش هومنی و داشتن زمان خوب کودکی و
پیری ، برکشیدن خانواده داری و همبستگی ، بجای زندگی تک گرا و خودبین، بر
همپیشی ها و آز ها و برتری دارد، چرا که سوسیالیسم آزمندی و سود را آماج نمیداند
و تنها ارزش برای او همان ارزش زندگی، بهزیستی و فرازیست بهینه ی ژن است که
آنهم همه ی جهانیان را در بر می گیرد و برای همین در ان، نژاد پرستی و شوونیسم و
.. جایی ندارد. از انیرو بزرگ ترین دشمن سوسیالیم هم آزمندی و آزمندان و فزاده‌خواهان
و انگل هایی هستند که میخواهند از کار دیگران بهره مندی نادادوند بدست بیاورند.
همچنان که مزدک بامداد، نخستین پایه گذار کمونیسم در جهان و ایران، در ١۵۰۰ سال
پیش به درستی گفت؛ دو دیو اهریمنی دشمن هومن و شادی و خوشی اویند، دیو آز و دیو نیاز ،
اگر به این دو دیو چیره شویم، به اشو ی اهورایی دست خواهیم یافت
و گرنه نابود خواهیم شد.
[ATTACH=CONFIG]2946[/ATTACH]

پارسیگر
صفحات: 1 2 3