دفترچه

نسخه‌ی کامل: پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم )
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2
sara نوشته: اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده

در جا دیگری بیهقی می گوید "به توقیع موکد گشت" که فردید ایشان از این سخنواره در همه‌جای
تاریخ خود همان «هایستن» و تایید کردن می‌باشد: ولی بدنهادی و بدخویی در سرشت وی هایسته بود.
sara نوشته: 3 همچنان‌که جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند به روزگار هارون‌الرشید، و عاقبتِ کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که مُحال است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با جاه و نعمت و مردمش، در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون تعدّی‌ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت مُلک به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ تهور و تهدّی خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیز اغضا نکند: الَخلَلُ فی‌المُلکِ و افشاءُ السِّرِّ و التَعَّرُّضُ لِلعِرضِ و نَعوذَ باللهِ منَالخِذلانِ.
همچنان‌که جعفر برمکی و این دسته وزیری کردند به روزگار هارون‌الرشید، و سرانجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که نابجا است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با جاه و دارایی و مردمش، در نزد امیر حسنک یک چکه آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون گستاخی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«سرورت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر هنگامی تخت کشور به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ ناگزیر چون "سلطان" پادشاه شد، این مرد بر اسب چوبین نشست. و بوسهل و جـُـز بوسهل در این کیسنتد، که حسنک پیامد دلاوری و چالش خواهی خود کشید. و پادشاه به هیچ روی بر سه چیز چشم‌پوشی نکند: کاستی وکارشکنی در کشورداری و آشکارستن راز و آبروریزی و پناه بر خدا (میبریم) از بدبختی و بی پناهی!.
sara نوشته: و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار بیامرزاد اش ، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، پروردگاراو را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد


عاقبت‌نگر = فرجام‌نگر
اَکفاء = همالان
آلیس نوشته: اصیل ، اصل ، دلیل ، جناب
E032
اصل
مهاد/نژاد/ریشه و بن
اصیل
نژاده، ناب
دلیل
نشانه نشانگر رهنمون
جناب
سرکار، پیشگاه، نزدیکی
برز[SIZE=4] شماره ی 3

[/SIZE]

نقل قول:[SIZE=4][SIZE=4][SIZE=4]
همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون الرشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و فرمانبران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، کهناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه ودَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچونشهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بری به خدا از نابودی و ویرانی .[/SIZE]
[/SIZE]


همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون رشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و فرمانبران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که ناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچون شهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بریم به خدا از نابودی و ویرانی .[/SIZE]
sara نوشته: برز[SIZE=4] شماره ی 3

[/SIZE]




همچنان‌که جعفر برمکی و این رسته وزیری کردند به روزگار هارون رشید، و فرجام کار ایشان همان بود که از آنِ این وزیر آمد. و ف[SIZE=4]رمانبران
و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان، که ناممکن است روباهان را با شیران چخیدن. و بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ـ فضل جای دیگر نشیندـ اما چون زورگویی ها رفت از وی ـ که پیش از این در تاریخ بیاورده‌ام، یکی آن بود که عبدوس را گفت:«امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم، اگر وقتی تخت پادشاهی به تو رسد حسنک را بر دار باید کرد.» ـ به ناچارچون شهریار پادشاه شد، این مرد بر رهوار چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این کیسنتد، که حسنک عاقبتِ بی باکی و هراسانیدن خود کشید. و پادشاه به هیچ حال بر سه چیزبردباری نکند: ایراد در پادشاهی و آشکار شدن راز و تاخت و تازوپناه می بریم به خدا از نابودی و ویرانی .[/SIZE]

ممکن: مکن بر آهنگ مفعل: شایند, شُدنی
امکان = شایندی




پ.ن. برای برواژگان زیباتر است آنها را سرهم بنویسیم, یعنی "بناچار", "بنادرستی", "بلغزش", ... تا کارکرد یک واژه‌یِ تنها را بیابند.
پارسیگر
sara نوشته: بوسهل، با پایگاه و دَهِش و مردمش، در کنار امیر حسنک
واژه ی نعمت، در آن زمان به چم راستین خود = دارایی بکار میرفت. امروزه مردم گمان میکنند که نعمت همان دهش است ( از سوی خدا و یا ..)
نعمت | لغت نامه دهخدا

پاسخ به برز شماره ی 4

نقل قول:چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع استخفاف آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، انتقام‌ها و تشفّی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ العَفو عِندَالقُدرَهِ به کارتواند آور. قالَ‌اللهُ، تعالی، عَزَّ ذِکرُه، و قولهُ الحقّ:«الکاظمین‌الغیظَ و العافینَ عَنِ النّاسِ و اللهُ یحبُّ المُحسنینَ.» و چون امیر مسعود، رضی‌الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد و اسخفاف می‌‌کرد و تشفبی و تعصّب و انتقام می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس حلیم و کریم بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«حُجتی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«حجت بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمؤمنین القادربالله بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»


نقل قول:چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، پیشکار خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع سبک شماری آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، کینه جویی و بهبود یابی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ بخشش نزد توانمد به کارتواند آور. خداوند می گوید، والا ، یادش ارجمند و گفتارش راست :«وخشم خود را فرو مى‏برند و از (کاستی ) مردم مى‏ گذرند، و خداوند نیكوكاران را دوست مى‏ دارد..» و چون امیر مسعود، خداوند از اون خشنود باد، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد وسبک می شمرد و تشفبی و خشک باوری ( ستیهندگی ) وکین ورزی می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیاربی پروا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس بردبار و دهشگر بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«فرنودی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«فرنود بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و پیشکش مصریان استد تا سرکرده ی دین باوران ، نیرومند به فرمان خدا بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد ودرفش و پیشکش آورد و فرمان و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»
sara نوشته: پاسخ به برز شماره ی 4

چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، پیشکار خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع سبک شماری آن‌چه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، کینه جویی و بهبود یابی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفته‌اند ـ بخشش نزد توانمد به کارتواند آور. خداوند می گوید، والا ، یادش ارجمند و گفتارش راست :«وخشم خود را فرو مى‏برند و از (کاستی ) مردم مى‏ گذرند، و خداوند نیكوكاران را دوست مى‏ دارد..» و چون امیر مسعود، خداوند از اون خشنود باد، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند می‌‌برد وسبک می شمرد و تشفبی و خشک باوری ( ستیهندگی ) وکین ورزی می‌‌بود. هرچند می‌‌شنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیاربی پروا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس بردبار و دهشگر بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«فرنودی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«فرنود بزرگ‌تر که مرد قرمطی است و پیشکش مصریان استد تا سرکرده ی دین باوران ، نیرومند به فرمان خدا بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می‌ گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد ودرفش و پیشکش آورد و فرمان و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»

پیش از هر چیز این واژگان هنوز مانده‌اند:
انواع = گونه‌ها
حال = جاور
سبب = مایه
قصد کردن = یازیدن, یاختن
تشفبی = !!؟
مثال = نمونه
عذر = دستآویز, بهانه, پوزش, ...
جمله = گُزاره, دسته, ...
معنی = چَم, ...


پارسیگر
صفحات: 1 2