11-07-2013, 03:39 PM
11-07-2013, 05:02 PM
Hezbollah_yaAli نوشته: شعری بسیار زیبا و هنرمندانه از مقام معظم رهبری:ما را خدا ندانیم از بهر چه زبان بست،
ناجور بندگانیم ، ما را تو میشناسی
الله گوش ما را کر کرد و لب فروبست
تقصیر خود ندانیم، ما را تو میشناسی
آواز و راز مادر، هرگز به ما نیامد
ناکام از این جهانیم، مارا تو میشناسی
نشینیده ایم هرگز، موزیک و ساز و آواز
در رشک جاودانیم، ما را تو میشناسی
ای ایزد توانا ، مارا چرا بخـَستی
کینگونه بی زبانیم، مارا تو میشناسی؟
کور و کران دیگر، از مای نیز بدتر
ما خسته در روانیم، مارا تو میشناسی؟
کو آن که هی سرودند از داد تو خدایا
بیداد را نشان ایم. مارا تو میشناسی.
•
11-11-2013, 03:41 PM
انتقاد از قمه زنان
زن قحبه چه می کشی خودت را ------------------دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد خاک------------ ---خاکش علفو علف چرنده
حالا دگر این کتل متل چیست------------------------وین دسته خنده آورنده
آیا تو سکینه ای که گویی------------------------سو استمیرم عمیم گلنده
کو شمر و تو کیستی که گویی---------------------------[B]گَل قویما منی شمیر َالَنده[/B]
تو زینب خواهر حسینی -----------------------------ای نره خر سبیل گنده
خجلت نکشی میان مردم --------------------------از این حرکات مثل جنده
تخم چه کسی برید خواهی-------------------------با این قمه های نا برنده
در جنگ دو سال قبل دیدی* ----------------------شد چند کرور نفس رنده
از این همه کشته کم نگردید---------------------یک مو ز زهار چرخ کنده
13قرن پیش اگر شد ---------------------------------- 72 سر زتن فکنده
حالا تو چرا می کنی ریش------------------------ای درخور صد هزار خنده
کی مرده شود دوباره زنده ---------------------------با نفرین تو بر کشنده
باور نکنی بیا ببندیم------------------------------یک شرط به صرفه برنده
صد روز دگر برو چو امروز----------------------بشکاف سر و بکوب دنده
هی بر سر و ریش خود بزن گل-------------------هی بر تن خود بمال سنده
هی با قمه زن به کله ی خویش ------------------- کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی-------------------چون بال که می زند پرنده
هی گو که حسین کفن ندارد ------------------------هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عنم به ریشت-----------------------گر شد عن تو به ریش بنده
11-11-2013, 03:50 PM
Aria Farbud نوشته: انتقاد از قمه زنان
هه هه!
من شنیدهام اینها خون و خونریزی راه میاندازند، چنین است؟!
اگر در تهران جایی را میشناسید که به سر و روی خود قمه میزنند بگویید امشب بروم ببینم.
11-11-2013, 03:58 PM
آلیس نوشته: هه هه!
من شنیدهام اینها خون و خونریزی راه میاندازند، چنین است؟!
اگر در تهران جایی را میشناسید که به سر و روی خود قمه میزنند بگویید امشب بروم ببینم.
هر شب برای خودشان داستانی دارند، قمه را هم در در "ظهر عاشورا" می زنند، پیشنهاد می کنم نبینید برای رواندرستیِ تان خوب نیست
11-11-2013, 04:10 PM
Aria Farbud نوشته: هر شب برای خودشان داستانی دارند، قمه را هم در در "ظهر عاشورا" می زنند، پیشنهاد می کنم نبینید برای رواندرستیِ تان خوب نیست
من پارسال دیدم که گاو را گردن زدند. خیابان را به خون کشیده بودند.. گاو زبان بسته خون از گردنش فوران میزد و
هرچه دست و پا میزد و لابه میکرد کارگر نمیافتد! پس از آن سرم گیج میرفت و همینجور ناله و چهرهی خونین گاو در روانم
طنین انداز بود، و همینجور هم منگ منگان تا منزل هدایت میشدم...
11-11-2013, 04:39 PM
آلیس نوشته: من پارسال دیدم که گاو را گردن زدند. خیابان را به خون کشیده بودند.. گاو زبان بسته خون از گردنش فوران میزد و
هرچه دست و پا میزد و لابه میکرد کارگر نمیافتد! پس از آن سرم گیج میرفت و همینجور ناله و چهرهی خونین گاو در روانم
طنین انداز بود، و همینجور هم منگ منگان تا منزل هدایت میشدم...
در محرّم ، اهل ری خود را دگرگون می كنند .
از زمین آه و فغان را زیب گردون می كنند
خود اسیرانند در بند جفای ظالمان،
بر اسیران عرب این نوحه ها چون می كنند؟
ملک الشعرا بهار
- ھر کس گوشت میخورد باید دست بالا زده خودش حیوان را بکشد. چون که جانوران درنده معاون نمیگیرند و یا لااقل قدم رنجه نموده یک ساعت عمر خود را به این تماشای قشنگ بگذرانند و ببینند این خوراک ھای خوشمزه برای آنھا چگونه آماده میشود. خوشبختانه ھمیشه سلاخ خانه ھا را بیرون شھر دور از مردم میسازند تا جنایت کشتار را از چشم آنھا بپوشانند.
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- میگویند روح آنان (حیوانات) پست تر است. باشد، اما بالاخره مثل ما احساس درد و شادی میکنند. پستی آنها برای ما تکلیف برادر بزرگتر را معین میکند نه حق دژخیمی و ستمگری را .
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- نباید احساسات طبیعی خودمان را پست شمرده دلیل بر رقت قلب بدانیم ھیچ چیز به این اندازه طبیعی نیست که احساس تنفر و انزجار انسان از کشتار .
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- تا زمانی که احساسات طبیعی و بی آلایش قلب خودمان را به زور خفه نک ردهایم واضح است که در نھاد انسان یک احساس تنفر و اکراه از کشتار و درد سایر جانوران وجود دارد و نیز آشکار است که ھرگاه ھمه مردم وادار میشدند حیواناتی را که میخورند با دست خودشان بکشند بیشتر آنان از گوشت خواری دست میکشیدند.
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
- کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
در گوشه های جهان رفتارهای تند یا فزونروی های دینی هست، ولی شوربختانه در ایرانی که شادپرستی از بنیاد های فرهنگ و آبادانی بشمار می رفت، اکنون اندوه پرستی ارزش است و شاد بودن گناه!
[h=1]یدگاه دین زرتشتی پیرامون سوگواری و شیون و مویه[/h]
دیدگاه دین زرتشتی پیرامون سوگواری و شیون و مویه :
خداوندگار (بغ) بزرگ است. اهورامزدا، کسی که این زمین بیافرید، کسی که آن آسمان بیافرید، کسی که مردمان بیافرید، کسی که از برای مردمان شادی بیافرید. »
داریوش هخامنشی.
موبه در زبان اوستایی اَمَیَوا ( amayavâ ) و در گزارش پهلوی اوستا (زند اوستا) مویَکْ (Muyak) و در زبان ارمنی شیوَنْکْ (shivank) میباشد. در اوستای پاک، متون پهلوی و پازند و به طور کلی در ادبیات دینی درجه یک و دو دین زرتشتی، شیون و مویه کرداری نکوهیده و اهریمنی قلمداد میشود. این نوشتار کوشش دارد تا به گونه فشرده و گزیده جایگاه سوگواری و شیون و مویه از برای مردگان و درگذشتگان را از روزن دین زرتشتی مورد بررسی و واکاوی قرار دهد.
-نکوهش شیون و مویه و سوگواری در گاثاهای پاک ، سرودهای مینوی اشوزرتشت:
اشوزرتشت اسپنتمان، پیامبر و وخشور اهورایی، در اهنودگاث، یسنا ۳۱ بند ۲۰ به گونه روشن شیون و موبه (خشیو xshyô) را کرداری اهریمنی دانسته و این کردار اهریمنی را مورد نکوهش قرار می دهند.
در مقابل اشو زرتشت در یسنای ۴۴ بند ششم، شادی را میستایند و آن را دهشی اهورایی برای مردمان می دانند.
به عبارت دیگر، در کلام پاک اشوزرتشت مویه و شیون و سوگواری ارزش و کرداری اهریمنی قلمداد شده و در مقابل آن شادی و دوری از غم و سوگواری به خردمندان و پیروان راه راستی و اشا سفارش شده است.
-نکوهش شیون و مویه و اهریمنی دانستن آن در اوستای پاک:
نکوهش غم و سوگواری تنها محدود به گاثاها نیست و در جایجای اوستای پاک اهریمنی دانسته شده است.
در اوستای پاک، یسنا ۷۱ بند ۱۷ چنین می خوانیم :
« کار و منش خوب را می ستاییم تا بتوانیم در برابر تاریکی پایداری کردن و تا بتوانیم در شیون و مویه خودداری کردن ».
در جای دیگر ، در اوستای پاک، در نخستین فرگرد از ویدودات (Videvdât) یا داد دیوستیز در راستای سخن اشوزرتشت در گاثاهای پاک چنین می خوانیم :
« ششمین سرزمین که من اهورامزدا نیک بیافریدم و اهریمن پرگزند در آنجا آسیب گریه و زاری پدید آورد هرات است ... ». گفتنیست که در هرات رسم بود تا در خانه ای که کسی میمرد، بازماندگان آن را رها میکردند و به گزاف شیون و زاری میکردند.
افزون بر این ، در اوستای بزرگتر که نیاکان ما در دوران ساسانی در دست داشتند به مراتب بیشتر از اینها شیون و مویه و سوگواری نکوهیده شده بود چرا که در دفتر نهم دینکرد که سخن از ۲۱ نسک اوستای کهن و مندرجات آنها به میان آمده است، پیرامون سوتکرنسک که نخستین نسک از ۲۱ نسک اوستا بوده است چنین میخوانیم :
« فرگرد یازدهم سوتکرنسک درباره شیون و موبه نکردن است، از برای درگذشتگان و نیفزودن پریشانی مرد پاک، در جهان دیگر از شیون و مویه و درباره فروهر مرد پاکدینی است که پس از مرگ خواستار یزشنه و آفرینگان است نه شیون و مویه » .
-نکوهش مویه و سوگواری در متون میانه :
نمودار نکوهش شیون و مویه و اهریمنی دانستن این کردار که از گاثاهای پاک ترسیم شده است و در پرتو دیگر متون اوستایی، همچون دیگر مفاهیم گاثایی درک آن روشن تر میشود، در متون پهلوی و پازند و پارسی زرتشتی نیز این روند جاری و ساری است.
در فصل ۱۶ از ارداویراف نامه که گزارش بهشت و دوزخ و همستکان(برزخ) را به گونه تشبیه و تمثیل برای درک بهتر و مشخص کردن ارزش ها و ضدارزشهای اخلاقی میخوانیم ، پیرامون تاثیر مویه و شیون و سوگواری بر روان انسان چنین آمده است :
« آنگاه به جایی در دوزخ رسیدم که رود بزرگ سهمگین و تیره روان بود. در کنار آن رود بسا روانها و فروهرها را دیدم که برخی از آنان نمیتوانستند از آن بگذرند و برخی دیگر با رنج گران از آن میگذشتند و برخی هم به آسانی از آن میگذشتند، از راهنمایان خود پرسیدم، اینان چه کسانند که اینچنین به رنجند، سروش پاک و ایزد آذر در پاسخ گفتند : این رودی است از اشک چشم مردمانی که از برای درگذشتگان خویش شیون و مویه کردند و گریستند. این رود از اشکهایی است که ناروا و بیرون از آیین مزدیسنا، ریخته شد. کسانی که نمیتوانند از این رود بگذرند، همان کسانی هستند که بازماندگانشان، پس از مرگشان شیون و مویه بسیار کردند، کسانی که به آسانی از آن گذشتن توانند، همان هایی هستند که پس از مرگشان کمتر بر آنان گریستند. این را به جهانیان بگو : ای کسانی که در جهان هستید، چندان شیون و مویه مکنید و بیرون از آیین مگریید، چه این رنج و دشخواری آورد روان درگذشتگان را » .
در فرگرد ۴۷ از ارداویراف نامه نیز چنین میخوانیم :
« آنگاه روان زنانی را دیدم که سر از تنشان جدا گشته و زبانشان همی بانگ خروش و فریاد داشت، پرسیدم این روانها از کدام زنان هستند، سروش پاک و ایزد آذر پاسخ گفتند : این روانها از زنانی هستند که در جهان شیون و مویه بسیار کردند و به سر و روی خود زدند » .
در فرگرد ششم از مینوی خرد، از ۱۰ سرزمین ناشاد و ناخشنود نام برده شده است که پس از نامبردن از نه سرزمین نخست، چنین آمده است :
« دهیمن سرزمین ناشاد و ناخشنود جایی است که بر آن شیون و مویه کنند. »
در فصل ۹۷ از سد در نثر که یکی دیگر از متون ارزشمند زرتشتی پیرامون شایست و ناشایست های دین زرتشتی و اخلاق مزدایی میباشد، در نکوهش کردار اهریمنی شیون و مویه چنین میخوانیم :
« کسی که به دیگر جهان شود، دیگران را نشاید که بگریند و اندوهگین شوند و شیون و مویه کنند، چه اشک چشم روی بر گذرگاه چینودپل آنچنانکه روان مرده از آن گذر نتواند کردن. برای اینکه روان مرده بتواند به آسانی از چینودپل بگذرد، بر بازماندگان است که اوستا خوانند و یزشنه کنند » .
بنابر آنچه در بالا گفته شد، دین زرتشتی که دینی سراسر خوشبین به جهان هستی و زندگی و زندگانی میباشد، سوگواری و مویه را روا نمیدارد و آن را کرداری اهریمنی دانسته که بر نیروی دیوان و اهریمن می افزاید و به نوعی به مثابه دیوپرستی و ستایش دیوان و اهریمن قلمداد میشود. ریشه این ارزشگذاری میان شادی و غم و مویه را باید در باور به جاودانی روان در دین زرتشتی جستجو کرد، باوری که علیرغم تاثیرگذاری بر دیگر باورها نتایج عملی آن که نکوهش مویه باشد را در بسیاری از باورهای تحت تاثیر زرتشتی که ذاتا شادی ستیز و غم گسترمیباشند، نمیبینیم. باور به جاودانی روان در دین زرتشتی شوند آن است که در دین زرتشتی گریه و زاری برای روان مردگانی که به جهان بهتر و خوشتری در آمدند را روا ندارد و آن را کرداری به شدت اهریمنی بداند به ویژه اینکه از نگاه دین زرتشتی اصولا مرگ و بیماری از جانب اهریمن بر آفرینش نیک اورمزد پدیدار میشود و نه از جانب اهورامزدا. البته جدایی و دوری فیزیکی از دوستان و کسان و همه کسانی را که به نوعی دوست داریم، ما را اندوهگین میکند و هیچ دین و آیینی هم نمیتواند چنین دردی را به طور کامل از دل ماتمزده داغدیده بزداید ولی سخن در اینجا از کوشش برای کاهش آن و شکیبایی و میانه روی در ماتم و غم است و نه بالعکس افزودن بی حاصل و دروغین و تلقین گونه بر غم و ماتم ناشی از درگذشت عزیزانمان.
به خامه فریدون راستی.
دی به دین از ماه امرداد ۱۳۸۱ یزدگردی.
11-11-2013, 05:00 PM
Aria Farbud نوشته: کتابِ فواید گیاهخواری از صادق هدایت
من با اینکه نسکهای هدایت را دوست میدارم ولی با گیاهخواری همسو نیستم.
اینکه از آن گاو زبان بسته سخن گفتم برای این بود که او را در پیشگاه همگان به
شیوهی دردناکی گردن زدند. اگرنه دامها و ... را میتوان در کشتارگاهها با درد و رنج
کمتری کشت و از بهرهی آنان سود جُست.
این روزها هم کم گاو و گوسپند نمیکشند، اینها همگی رفتارهای نابخرادانه و براستی
دژمنشانهای است که از هیچ هومن شهرمندی روا نیست!
پارسیگر
11-11-2013, 05:18 PM
آلیس نوشته: من با اینکه نسکهای هدایت را دوست میدارم ولی با گیاهخواری همسو نیستم.
اینکه از آن گاو زبان بسته سخن گفتم برای این بود که او را در پیشگاه همگان به
شیوهی دردناکی گردن زدند. اگرنه دامها و ... را میتوان در کشتارگاهها با درد و رنج
کمتری کشت و از بهرهی آنان سود جُست.
این روزها هم کم گاو و گوسپند نمیکشند، اینها همگی رفتارهای نابخرادانه و براستی
دژمنشانهای است که از هیچ هومن شهرمندی روا نیست!
پارسیگر
من در راستایِ گیاه خواری گفته یِ هدایت را نیاوردم هرچند بسیاری از خوراکهای گوشتی امروزی زیان آورند تا سودآور، خرده گیری از دُژفرهنگی ای است که اکنون در ایران فرمانرواست که هدایت بسیار زیبا و دانشیک به این تاخته و پرداخته، خون ریختن که از روزگار ناآگاهیِ مردمان مانده هنوز در باور بیشینگان پابرجاست ب.ن. از پیوند زناشویی ،خرید یک خودرو تا آیینِ پیشا اسلامیِ حج در همه خون ریختن چیزی سپند پنداشته می شود که امروزه از نگر بهداشتی و روانی درست نیست.
11-11-2013, 06:21 PM
این جا، بر روی زمین، تاکنون بزرگ ترین گناه چه بوده است؟
مگر نه کلام آن کس که گفت: «وای بر آنان که این جا می خندند!»
اشاره ی نیچه در این گزین گویه به سخن انجیل است: «وای بر شما که اکنون خندان اید، زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.» ادیان الاهی همه پیام آورانِ رنج و مصیبت و برپادارندگانِ گریه و زاری بوده اند و بشریت را به اندوهخواری و سوگواری فرا خوانده اند. در انجیل آمده است كه: «خوشا به حال شما كه اكنون گریان اید زیرا عاقبت خواهید خندید، اجر شما در آسمان عظیم می باشد.» انسانی که از بهشت و از بارگاه الاهی رانده شده است، هرگز نباید شاد و خشنود باشد. او را در مقام گناهکار، به زمین، تبعید کرده اند که سختی ببیند و خواری بکشد و برای بازگشت به اصل خودش، التماس کند و زار بزند تا شاید گناهانش بخشوده شود. در دین، شادی انسان، نشانه ی گستاخی و عصیان و الحاد اوست!
قرآن می گوید: «ما انسان را در رنج آفریدیم». پس انسانی که رنج نمی برد و می خندد و زندگی زمینی اش را دوست می دارد، گناهکار است! در حدیثی آورده اند روزی پیامبر اسلام از کنار جمعی که مشغول خنده بودند می گذشت، فرمود: «اگر آنچه را که من می دانم می دانستید، بسیار گریه می کردید و کم می خندیدید».
آرمانِ رنج، امروزه در گوش ما نیز موذیانه زمزمه می كند: «خدا در دلهای شكسته جا دارد»! اوج این اندیشه ی بیماری زا و زندگی ستیز را می توان در نخستین نسل صوفیان، ملقب به «بُكائون» یعنی «اهل گریه» جستجو كرد. بکائون در بصره، تحت ارشاد «حسن بصری» مراحل سلوك الی الله را می پیمودند. این مكتب زاهدانه پس از بصره به دیگر سرزمینهای اسلامی راه یافت و بخش عظیمی از آسیای میانه را در بر گرفت. در دوران عباسیان، زهدپرستی، گسترشی بی اندازه یافت. جامی در «نفحات الانس» از قول یكی از زاهدان خراسانی در این دوره ی شوم می گوید: «هر كه بخواهد به اوج عزت برسد می باید هفت چیز را بر هفت چیز برگزیند: فقر را بر ثروت، گرسنگی را بر سیری، خاكساری را بر بلندپایگی، خفت را بر بزرگی، فروتنی را بر غرور، غم را بر شادی و مرگ را بر زندگی.» معنای آرمانِ رنج، این است!
«فضیل ابن عیاض» نیز یكی از این صوفیانِ غمزده و متحجر و زهدپرست و خداترس بوده است. می گویند: «او در طول سی سال، تنها یك بار لبخند بر لب آورد و آن هنگامی بود كه فرزندش مرده بود»!
خوف از خدا و ریاضت کشی های جانکاه، سلامت تن و روان را از پیروان آرمان رنج، ستانده بود. عطار در تذكرةالاولیاء درباره ی سردسته ی گروه بكائون، یعنی حسن بصری می گوید:
«چندان خوف بر وی غالب بود كه چون نشسته بودی، گفتی در پیش جلاد نشسته است و هرگز كس لب او خندان ندیدی.»
و نیز می گوید: «نقل است كه روز عیدی بر جماعتی بگذشت كه می خندیدند و بازی می كردند. گفت: «عجب از ایشان دارم كه بخندند و ایشان را از حقیقتِ حال خود، خبر نه!»
ما خود بسیار دیده ایم افرادی را كه در حین خنده و شادمانی، ناگهان همدیگر را با حالتی اندیشناك، هشدار داده اند كه: «دیگر بس است! در پس هر خنده گریه ای نهفته است!» این باور، برگرفته از همان آرمانِ زهد و رنج است.
کم نیستند کسانی که در اوج شادی و سرخوشی، ناخودآگاه، حسی درآمیخته با گناه دارند و اگر زمانی دراز از ته دل خندیده باشند، عقوبتی ناخوشایند و ناشناخته را انتظار می کشند! بشر با برپایی آرمان زهد، خود را از سبکبالی، آزادگی، شادکامی، تندرستی و نیرومندی، محروم می سازد و در یک کلام: خود را با غریزه و طبیعت و خویشتن خویش دشمن می کند.
اهل دین، خنده را سرچشمه ی بدی ها دانسته اند. ایشان بر این باورند که خنده، شر است و انسان را به تباهی می کشاند. نیچه از گرد آمدنِ شرارت ها در خنده و قدرت خنده در برکشیدن و قداست بخشیدن به هر شری، اینگونه سخن می راند:
«در خنده، شرارت ها همه نزد یکدیگر گرد می آیند، اما خجستگی خنده، وی را قدسی و آمرزیده می دارد.»
نیچه، باژگونه ی پیامبران و فرزانگانِ ماتم زده، پیام آور خنده و شادی و رقص، و آموزگار عشق ورزیدن به تن و زمین است. او گناه را نه در خندیدن، که در نخندیدن می بیند. او مسیح را گناهکارترین کس می داند چرا که خنده را گناه می دانست و گریه را بر انسان، روا می شمرد. نیچه می خواهد انسانِ افتاده در چنگالِ آرمانِ رنج را به سوی شادی، رهنمون شود. انسانی که همیشه برای شادیهای خود، چشمی شور داشته و تنها رنجهای خود را ارج نهاده است:
«انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، گناهِ نخستین همین است و همین! هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.»
زرتشت (شخصیت نمادین فلسفه ی نیچه) خود را به صورت شبانی می بیند که ماری سنگین و سیاه _ که نماد بازگشت جاودانه است _ در گلویش خزیده و می خواهد او را خفه کند. شبان/زرتشت از پذیرش بی غایت بودن هستی، دچار تهوعی بزرگ گشته و تصور این چرخه ی ابدی به شکل ماری که در دهانش فرو رفته است، دارد او را از پای در می اندازد. اما او سرانجام سر مار را گاز می گیرد و بر تهوع بزرگ خود چیرگی می یابد. با این کار، او به موجودی ابرانسانی بدل می شود که می تواند به بازگشتِ جاودانه، آری بگوید و زندگی را همان گونه که هست بپذیرد. نخستین ویژگی و امتیاز این موجودِ دگرگشته، خنده ی اوست. ابرانسان، شادترین و سالمترین خنده را دارد. خنده ای چنان نیرومند و خجسته که آرزوی هر انسان است:
«دیگر نه شبان بود نه انسان؛ دگرگشته ای بود نورانی و خندان! و هرگز بر روی زمین هیچ انسانی چنان نخندیده است که او! ای برادران، خنده ای شنیدم که خنده ی انسان نبود. و اکنون تشنگی ای مرا می خورد؛ شوقی که هیچ فرو نمی نشیند. شوق این خنده، مرا می خورد.»
اما در حوزه ی دین، کسی که به اوج می رسد و بر کرسی اولیاءالله تکیه می زند، دژمناک و رنجور و گریان می شود. بزرگانِ دین، خنده را تنها در حد لبخند _ آن گونه که دندانها قابل دیدن نباشند _ مجاز می دانستند: «سیره ی پیغمبر این بود که خنده ی ایشان از تبسم، تجاوز نمی کرد.» و در روایتی دیگر آمده است که: «خنده ی مؤمن، به صورت تبسم است.»
منجیانی که بر خنده نیز حد می گذارند و آنچه که روا می شمارند: نوحه خواندن و سیاه پوشیدن و بر سر و سینه کوفتن و گریستن و استغاثه کردن است. در دین، بهانه ها برای برپایی مراسم عزاداری، بسیارند. و چنان که می گویند: در روزهایی خاص، معادل هر مقدار اشکی که شخص گریان بریزد، پاداشی اخروی برای او در نظر می گیرند.
در دین، اشکها به بهشت می روند و خنده ها به دوزخ!
دوستان، بیایید و هر سخن که از شادی و خنده و رقص خوانده ایم _ چه از نیچه، چه از دیگر بزرگانِ اندیشه _ و یا هر چه که خود در این باره می توانیم بگوییم، در زیر این پُست بنویسیم و خود را در زیر بارانِ خنده، خیس از شادابی و تازگی و لذتِ زندگی کنیم.
«گم باد آن روز که در آن رقصی برپا نبوده است و دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم!»
نیچه شناس
مگر نه کلام آن کس که گفت: «وای بر آنان که این جا می خندند!»
اشاره ی نیچه در این گزین گویه به سخن انجیل است: «وای بر شما که اکنون خندان اید، زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد.» ادیان الاهی همه پیام آورانِ رنج و مصیبت و برپادارندگانِ گریه و زاری بوده اند و بشریت را به اندوهخواری و سوگواری فرا خوانده اند. در انجیل آمده است كه: «خوشا به حال شما كه اكنون گریان اید زیرا عاقبت خواهید خندید، اجر شما در آسمان عظیم می باشد.» انسانی که از بهشت و از بارگاه الاهی رانده شده است، هرگز نباید شاد و خشنود باشد. او را در مقام گناهکار، به زمین، تبعید کرده اند که سختی ببیند و خواری بکشد و برای بازگشت به اصل خودش، التماس کند و زار بزند تا شاید گناهانش بخشوده شود. در دین، شادی انسان، نشانه ی گستاخی و عصیان و الحاد اوست!
قرآن می گوید: «ما انسان را در رنج آفریدیم». پس انسانی که رنج نمی برد و می خندد و زندگی زمینی اش را دوست می دارد، گناهکار است! در حدیثی آورده اند روزی پیامبر اسلام از کنار جمعی که مشغول خنده بودند می گذشت، فرمود: «اگر آنچه را که من می دانم می دانستید، بسیار گریه می کردید و کم می خندیدید».
آرمانِ رنج، امروزه در گوش ما نیز موذیانه زمزمه می كند: «خدا در دلهای شكسته جا دارد»! اوج این اندیشه ی بیماری زا و زندگی ستیز را می توان در نخستین نسل صوفیان، ملقب به «بُكائون» یعنی «اهل گریه» جستجو كرد. بکائون در بصره، تحت ارشاد «حسن بصری» مراحل سلوك الی الله را می پیمودند. این مكتب زاهدانه پس از بصره به دیگر سرزمینهای اسلامی راه یافت و بخش عظیمی از آسیای میانه را در بر گرفت. در دوران عباسیان، زهدپرستی، گسترشی بی اندازه یافت. جامی در «نفحات الانس» از قول یكی از زاهدان خراسانی در این دوره ی شوم می گوید: «هر كه بخواهد به اوج عزت برسد می باید هفت چیز را بر هفت چیز برگزیند: فقر را بر ثروت، گرسنگی را بر سیری، خاكساری را بر بلندپایگی، خفت را بر بزرگی، فروتنی را بر غرور، غم را بر شادی و مرگ را بر زندگی.» معنای آرمانِ رنج، این است!
«فضیل ابن عیاض» نیز یكی از این صوفیانِ غمزده و متحجر و زهدپرست و خداترس بوده است. می گویند: «او در طول سی سال، تنها یك بار لبخند بر لب آورد و آن هنگامی بود كه فرزندش مرده بود»!
خوف از خدا و ریاضت کشی های جانکاه، سلامت تن و روان را از پیروان آرمان رنج، ستانده بود. عطار در تذكرةالاولیاء درباره ی سردسته ی گروه بكائون، یعنی حسن بصری می گوید:
«چندان خوف بر وی غالب بود كه چون نشسته بودی، گفتی در پیش جلاد نشسته است و هرگز كس لب او خندان ندیدی.»
و نیز می گوید: «نقل است كه روز عیدی بر جماعتی بگذشت كه می خندیدند و بازی می كردند. گفت: «عجب از ایشان دارم كه بخندند و ایشان را از حقیقتِ حال خود، خبر نه!»
ما خود بسیار دیده ایم افرادی را كه در حین خنده و شادمانی، ناگهان همدیگر را با حالتی اندیشناك، هشدار داده اند كه: «دیگر بس است! در پس هر خنده گریه ای نهفته است!» این باور، برگرفته از همان آرمانِ زهد و رنج است.
کم نیستند کسانی که در اوج شادی و سرخوشی، ناخودآگاه، حسی درآمیخته با گناه دارند و اگر زمانی دراز از ته دل خندیده باشند، عقوبتی ناخوشایند و ناشناخته را انتظار می کشند! بشر با برپایی آرمان زهد، خود را از سبکبالی، آزادگی، شادکامی، تندرستی و نیرومندی، محروم می سازد و در یک کلام: خود را با غریزه و طبیعت و خویشتن خویش دشمن می کند.
اهل دین، خنده را سرچشمه ی بدی ها دانسته اند. ایشان بر این باورند که خنده، شر است و انسان را به تباهی می کشاند. نیچه از گرد آمدنِ شرارت ها در خنده و قدرت خنده در برکشیدن و قداست بخشیدن به هر شری، اینگونه سخن می راند:
«در خنده، شرارت ها همه نزد یکدیگر گرد می آیند، اما خجستگی خنده، وی را قدسی و آمرزیده می دارد.»
نیچه، باژگونه ی پیامبران و فرزانگانِ ماتم زده، پیام آور خنده و شادی و رقص، و آموزگار عشق ورزیدن به تن و زمین است. او گناه را نه در خندیدن، که در نخندیدن می بیند. او مسیح را گناهکارترین کس می داند چرا که خنده را گناه می دانست و گریه را بر انسان، روا می شمرد. نیچه می خواهد انسانِ افتاده در چنگالِ آرمانِ رنج را به سوی شادی، رهنمون شود. انسانی که همیشه برای شادیهای خود، چشمی شور داشته و تنها رنجهای خود را ارج نهاده است:
«انسان از آغاز وجود، خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، گناهِ نخستین همین است و همین! هر چه بیشتر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشه ی آزار بودن را بیشتر از یاد می بریم.»
زرتشت (شخصیت نمادین فلسفه ی نیچه) خود را به صورت شبانی می بیند که ماری سنگین و سیاه _ که نماد بازگشت جاودانه است _ در گلویش خزیده و می خواهد او را خفه کند. شبان/زرتشت از پذیرش بی غایت بودن هستی، دچار تهوعی بزرگ گشته و تصور این چرخه ی ابدی به شکل ماری که در دهانش فرو رفته است، دارد او را از پای در می اندازد. اما او سرانجام سر مار را گاز می گیرد و بر تهوع بزرگ خود چیرگی می یابد. با این کار، او به موجودی ابرانسانی بدل می شود که می تواند به بازگشتِ جاودانه، آری بگوید و زندگی را همان گونه که هست بپذیرد. نخستین ویژگی و امتیاز این موجودِ دگرگشته، خنده ی اوست. ابرانسان، شادترین و سالمترین خنده را دارد. خنده ای چنان نیرومند و خجسته که آرزوی هر انسان است:
«دیگر نه شبان بود نه انسان؛ دگرگشته ای بود نورانی و خندان! و هرگز بر روی زمین هیچ انسانی چنان نخندیده است که او! ای برادران، خنده ای شنیدم که خنده ی انسان نبود. و اکنون تشنگی ای مرا می خورد؛ شوقی که هیچ فرو نمی نشیند. شوق این خنده، مرا می خورد.»
اما در حوزه ی دین، کسی که به اوج می رسد و بر کرسی اولیاءالله تکیه می زند، دژمناک و رنجور و گریان می شود. بزرگانِ دین، خنده را تنها در حد لبخند _ آن گونه که دندانها قابل دیدن نباشند _ مجاز می دانستند: «سیره ی پیغمبر این بود که خنده ی ایشان از تبسم، تجاوز نمی کرد.» و در روایتی دیگر آمده است که: «خنده ی مؤمن، به صورت تبسم است.»
منجیانی که بر خنده نیز حد می گذارند و آنچه که روا می شمارند: نوحه خواندن و سیاه پوشیدن و بر سر و سینه کوفتن و گریستن و استغاثه کردن است. در دین، بهانه ها برای برپایی مراسم عزاداری، بسیارند. و چنان که می گویند: در روزهایی خاص، معادل هر مقدار اشکی که شخص گریان بریزد، پاداشی اخروی برای او در نظر می گیرند.
در دین، اشکها به بهشت می روند و خنده ها به دوزخ!
دوستان، بیایید و هر سخن که از شادی و خنده و رقص خوانده ایم _ چه از نیچه، چه از دیگر بزرگانِ اندیشه _ و یا هر چه که خود در این باره می توانیم بگوییم، در زیر این پُست بنویسیم و خود را در زیر بارانِ خنده، خیس از شادابی و تازگی و لذتِ زندگی کنیم.
«گم باد آن روز که در آن رقصی برپا نبوده است و دروغ باد ما را هر حقیقتی که با آن خنده ای نکرده ایم!»
نیچه شناس